@asheghanehaye_fatima
لبهایم را به دستهایت نزدیک کردم
پوستات
به لطافت رویاها بود
چیزی از ابدیت
به آنی
لبانم را خراشید
#آنتونیو_گاموندا
#محسن_عمادی
لبهایم را به دستهایت نزدیک کردم
پوستات
به لطافت رویاها بود
چیزی از ابدیت
به آنی
لبانم را خراشید
#آنتونیو_گاموندا
#محسن_عمادی
@asheghanehaye_fatima
〇🍂
در اندیشهی تو خواهم بود
بیشتر از سایهای مبهم نخواهم بود
در لحظهای خواهم زیست
که شادی و حسرت
چشمان تو را میسوزانند
ولی میخواهم
همیشه ناشناس بمانم در تو
ناشناخته
بهسادگی پیچیده در شادکامیات
پریشان در نور خویش
تو و من، فقط زنده در آن
و چنین عاشقِ نامحسوس
در انتظار ناپیدایی
ولی شاید
دیگر به سایهای نازک از هم جدا شدهایم
و هریک در نور خویشایم
و نور من
همانیست که تواش متروک میبینی●
🔘شاعر: #آنتونیو_گاموندا
#محسن_عمادی
#شعر_اسپانیا
〇🍂
در اندیشهی تو خواهم بود
بیشتر از سایهای مبهم نخواهم بود
در لحظهای خواهم زیست
که شادی و حسرت
چشمان تو را میسوزانند
ولی میخواهم
همیشه ناشناس بمانم در تو
ناشناخته
بهسادگی پیچیده در شادکامیات
پریشان در نور خویش
تو و من، فقط زنده در آن
و چنین عاشقِ نامحسوس
در انتظار ناپیدایی
ولی شاید
دیگر به سایهای نازک از هم جدا شدهایم
و هریک در نور خویشایم
و نور من
همانیست که تواش متروک میبینی●
🔘شاعر: #آنتونیو_گاموندا
#محسن_عمادی
#شعر_اسپانیا
چون کبوتری هستی
که زمین را لمس میکند
و برمیخیزد
و دور میشود در نور...
از تلألویی عبور میکنی
و از دوردستها
دوستت دارم...
#آنتونیو_گاموندا
@asheghanehaye_fatima
که زمین را لمس میکند
و برمیخیزد
و دور میشود در نور...
از تلألویی عبور میکنی
و از دوردستها
دوستت دارم...
#آنتونیو_گاموندا
@asheghanehaye_fatima
لبهایم را به دستهایت نزدیک کردم
پوستات
به لطافت رویاها بود
چیزی از ابدیت
به آنی
لبانم را خراشید
#آنتونیو_گاموندا
@asheghanehaye_fatima
پوستات
به لطافت رویاها بود
چیزی از ابدیت
به آنی
لبانم را خراشید
#آنتونیو_گاموندا
@asheghanehaye_fatima
لبهایم را به دستهایت نزدیک کردم
پوستات
به لطافت رویاها بود
چیزی از ابدیت
به آنی
لبانم را خراشید
#آنتونیو_گاموندا
@asheghanehaye_fatima
پوستات
به لطافت رویاها بود
چیزی از ابدیت
به آنی
لبانم را خراشید
#آنتونیو_گاموندا
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
در اندیشهی تو خواهم بود
بیشتر از سایهای مبهم نخواهم بود
در لحظهای خواهم زیست
که شادی و حسرت
چشمان تو را میسوزانند
ولی میخواهم
همیشه ناشناس بمانم در تو
ناشناخته
بهسادگی پیچیده در شادکامیات
پریشان در نور خویش
تو و من، فقط زنده در آن
و چنین عاشقِ نامحسوس
در انتظار ناپیدایی
ولی شاید
دیگر به سایهای نازک از هم جدا شدهایم
و هر یک در نور خویشایم
و نور من
همانیست که تواش متروک میبینی.
■●شاعر: #آنتونیو_گاموندا | Antonio Gamoneda
| اسپانیا، ۱۹۳۱ |
■●برگردان: #محسن_عمادی
در اندیشهی تو خواهم بود
بیشتر از سایهای مبهم نخواهم بود
در لحظهای خواهم زیست
که شادی و حسرت
چشمان تو را میسوزانند
ولی میخواهم
همیشه ناشناس بمانم در تو
ناشناخته
بهسادگی پیچیده در شادکامیات
پریشان در نور خویش
تو و من، فقط زنده در آن
و چنین عاشقِ نامحسوس
در انتظار ناپیدایی
ولی شاید
دیگر به سایهای نازک از هم جدا شدهایم
و هر یک در نور خویشایم
و نور من
همانیست که تواش متروک میبینی.
■●شاعر: #آنتونیو_گاموندا | Antonio Gamoneda
| اسپانیا، ۱۹۳۱ |
■●برگردان: #محسن_عمادی
لبهایم را به دستهایت نزدیک کردم...
پوستات
به لطافت رویاها بود.
چیزی از ابدیت به آنی
لبانم را خراشید.
#آنتونیو_گاموندا
@asheghanehaye_fatima
پوستات
به لطافت رویاها بود.
چیزی از ابدیت به آنی
لبانم را خراشید.
#آنتونیو_گاموندا
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
در اندیشهی تو خواهم بود
بیشتر از سایهای مبهم نخواهم بود
در لحظهای خواهم زیست
که شادی و حسرت
چشمانِ تو را میسوزانند
ولی میخواهم
همیشه ناشناس بمانم در تو
ناشناخته
بهسادگی پیچیده در شادکامی ات
پریشان در نورِ خویش
تو و من ، فقط زنده در آن
و چنین عاشقِ نامحسوس
در انتظارِ ناپیدایی ...
ولی شاید
دیگر به سایهای نازک از هم جدا شدهایم
و هر یک در نورِ خویشیم
و نورِ من
همانیست که تواَش متروک میبینی ...
#آنتونیو_گاموندا
( شاعر اسپانیایی )
ترجمه : محسن عمادی
در اندیشهی تو خواهم بود
بیشتر از سایهای مبهم نخواهم بود
در لحظهای خواهم زیست
که شادی و حسرت
چشمانِ تو را میسوزانند
ولی میخواهم
همیشه ناشناس بمانم در تو
ناشناخته
بهسادگی پیچیده در شادکامی ات
پریشان در نورِ خویش
تو و من ، فقط زنده در آن
و چنین عاشقِ نامحسوس
در انتظارِ ناپیدایی ...
ولی شاید
دیگر به سایهای نازک از هم جدا شدهایم
و هر یک در نورِ خویشیم
و نورِ من
همانیست که تواَش متروک میبینی ...
#آنتونیو_گاموندا
( شاعر اسپانیایی )
ترجمه : محسن عمادی
@asheghanehaye_fatima
در اندیشهی تو خواهم بود
بیشتر از سایهای مبهم نخواهم بود
در لحظهای خواهم زیست
که شادی و حسرت
چشمان تو را میسوزانند
ولی میخواهم
همیشه ناشناس بمانم در تو
ناشناخته
بهسادگی پیچیده در شادکامیات
پریشان در نور خویش
تو و من، فقط زنده در آن
و چنین عاشقِ نامحسوس
در انتظار ناپیدایی
ولی شاید
دیگر به سایهای نازک از هم جدا شدهایم
و هر یک در نور خویشایم
و نور من
همانیست که تواش متروک میبینی.
#آنتونیو_گاموندا
در اندیشهی تو خواهم بود
بیشتر از سایهای مبهم نخواهم بود
در لحظهای خواهم زیست
که شادی و حسرت
چشمان تو را میسوزانند
ولی میخواهم
همیشه ناشناس بمانم در تو
ناشناخته
بهسادگی پیچیده در شادکامیات
پریشان در نور خویش
تو و من، فقط زنده در آن
و چنین عاشقِ نامحسوس
در انتظار ناپیدایی
ولی شاید
دیگر به سایهای نازک از هم جدا شدهایم
و هر یک در نور خویشایم
و نور من
همانیست که تواش متروک میبینی.
#آنتونیو_گاموندا
باید باران ببارد!
خشکسال است در نور و
خاکستر میگرید چون مادرم،
بدون اشک.
باید باران ببارد
باید ببارد تا ذرتهای مقدس برخیزند
تا برگزاری مراسم مرگ ممکن شود.
باید باران ببارد.چرا نباید؟
چرا نباید ببارد
در ظلمات دستگاه گوارش،
در مغز استخوانهای جوشان؟
باید باران ببارد
در جوانان مجنون از خشم و
در مداحان شب
و بر پیران گمشده در موسیقی.
باید ببارد
در فکر
در شادی خونین
باید باران ببارد
بر این سنگ بیمار
آنجا که شبانگاه تلالوئی میگسترد
از ستارگان بی مصرف.
باید ببارد باران
با مهر
بر آنها که بامدادان خودکشی میکنند.
باید ببارد
بر سطوح مسیحیشده
به دستِ صنعت،
باید ببارد
بر کابلهای برقِ آویزان از قطار
در «وگا ماگاز»
تا چکاوکان مویه سر کنند
تا کارگران راهآهن برهنه شوند
و باز دارند از حرکت
ماشینی را که می گرید.
باید ببارد
بر روغن تدهین،
که مقدس است و گمراه.
در دل آهن
بر خشم سفید صدهزار کرمزدگانِ تریزومی ۲۱
بر خشم سرخ یکصدهزار کودک فلسطینی.
باید ببارد باران
باید که به مهر ببارد
بر منشی های پابهزا.
باید که ببارد
بر قاضیان و قاتلان
بر ژنرالها، بر راهبهها.
باید باران ببارد.
بر روسپی خانهها
و وزارتخانه های نامرئی
بر ناسورهای سیاه و
مارهای دلتنگ
و مارها باید که صفیر بکشند
محزون
تمام آهنگهای فراموش شده را،
آنها را میتوان شناخت
از بویشان در سایه
و از جوهر موجود در کشالهی رانشان.
و مارها صفیر خواهند کشید
در صندوقهای پس انداز
در شاشخانهها و گورها.
پسآنگاه
باید که باران ببارد،
حالا که امروز سه شنبه است.
از مرگ بر میخیزند
آنها که تیرباران شدهاند در ویامانیان.
باید ببارد باران
در مستراحهای
دفاتر اسناد رسمی
تا ظاهر شوند
اسناد مالکیت مرگبار
و غمهای رهنی
و صد نامه عاشقانهی فرانسیسکو فرانکو.
باید باران ببارد
در رگهایم
بر فقدانم.
و علت آنالوژیک:
او میداند که شادند آنها که جان میدهند
حتی در حصار مویهی غم.
باید باران ببارد با خشونتی کاتولیک
بر استخوانهای فیلیپ دوم
بر شهدای خدا و اسپانیا.
آب،
برای بیماران پروستات و درد جهانگیرشان.
و آب، برای سفلیسیان و کشیشان
آب، برای نژاد شاهانهی بوربون
برای گدایان و زنان سرخ
که فریادی برآوردند
فریادهای زرد
هزار و نهصد و سی و شش.
باید ببارد
بر مردابهای لبریز از فاشیسم
و اندوه سلطنتی.
براهین محکم کلیسایی یافت شدهاست
برای باران
که ببارد بر مردابها.
ضروریاست
حتی به دلایل فیزیکی
از رونق زنای محارم
و خنجرهای از یاد رفته در کلیسا.
باید باران ببارد
باید ببارد آری اما
از یاد نباید برد
حدقههای درد و آبراهههای پنهان را در دیرها
و رطوبت شرکتهای سهامی عام را.
باید باران ببارد
همیشه و هرگز
با یاس کشاورزان.
باید باران ببارد
تا فلزها دیوانه شوند
سیلیس و مادران عظیم محلهی «دللاسال».
باید ببارد
می بارد آیا؟
آری، در حال باریدن است.
مادران سفیدند و مجنون
در عمیقِ سلولهای سن مارکوس
تا آزمایشگاههای شکنجه.
حالا اینجا هستند مادران.
همراهشان آوردهاند
آتش را و مهر مادرانه را.
میسوزد خاطره و
میسوزد جنایت.
برای همیشه میسوزند
با امیدی سرخ و با عشق،
مادرانه،
محاکم سریعالسیر.
باید باران ببارد.
@asheghanehaye_fatima
#آنتونیو_گاموندا
برگردان #محسن_عمادی
خشکسال است در نور و
خاکستر میگرید چون مادرم،
بدون اشک.
باید باران ببارد
باید ببارد تا ذرتهای مقدس برخیزند
تا برگزاری مراسم مرگ ممکن شود.
باید باران ببارد.چرا نباید؟
چرا نباید ببارد
در ظلمات دستگاه گوارش،
در مغز استخوانهای جوشان؟
باید باران ببارد
در جوانان مجنون از خشم و
در مداحان شب
و بر پیران گمشده در موسیقی.
باید ببارد
در فکر
در شادی خونین
باید باران ببارد
بر این سنگ بیمار
آنجا که شبانگاه تلالوئی میگسترد
از ستارگان بی مصرف.
باید ببارد باران
با مهر
بر آنها که بامدادان خودکشی میکنند.
باید ببارد
بر سطوح مسیحیشده
به دستِ صنعت،
باید ببارد
بر کابلهای برقِ آویزان از قطار
در «وگا ماگاز»
تا چکاوکان مویه سر کنند
تا کارگران راهآهن برهنه شوند
و باز دارند از حرکت
ماشینی را که می گرید.
باید ببارد
بر روغن تدهین،
که مقدس است و گمراه.
در دل آهن
بر خشم سفید صدهزار کرمزدگانِ تریزومی ۲۱
بر خشم سرخ یکصدهزار کودک فلسطینی.
باید ببارد باران
باید که به مهر ببارد
بر منشی های پابهزا.
باید که ببارد
بر قاضیان و قاتلان
بر ژنرالها، بر راهبهها.
باید باران ببارد.
بر روسپی خانهها
و وزارتخانه های نامرئی
بر ناسورهای سیاه و
مارهای دلتنگ
و مارها باید که صفیر بکشند
محزون
تمام آهنگهای فراموش شده را،
آنها را میتوان شناخت
از بویشان در سایه
و از جوهر موجود در کشالهی رانشان.
و مارها صفیر خواهند کشید
در صندوقهای پس انداز
در شاشخانهها و گورها.
پسآنگاه
باید که باران ببارد،
حالا که امروز سه شنبه است.
از مرگ بر میخیزند
آنها که تیرباران شدهاند در ویامانیان.
باید ببارد باران
در مستراحهای
دفاتر اسناد رسمی
تا ظاهر شوند
اسناد مالکیت مرگبار
و غمهای رهنی
و صد نامه عاشقانهی فرانسیسکو فرانکو.
باید باران ببارد
در رگهایم
بر فقدانم.
و علت آنالوژیک:
او میداند که شادند آنها که جان میدهند
حتی در حصار مویهی غم.
باید باران ببارد با خشونتی کاتولیک
بر استخوانهای فیلیپ دوم
بر شهدای خدا و اسپانیا.
آب،
برای بیماران پروستات و درد جهانگیرشان.
و آب، برای سفلیسیان و کشیشان
آب، برای نژاد شاهانهی بوربون
برای گدایان و زنان سرخ
که فریادی برآوردند
فریادهای زرد
هزار و نهصد و سی و شش.
باید ببارد
بر مردابهای لبریز از فاشیسم
و اندوه سلطنتی.
براهین محکم کلیسایی یافت شدهاست
برای باران
که ببارد بر مردابها.
ضروریاست
حتی به دلایل فیزیکی
از رونق زنای محارم
و خنجرهای از یاد رفته در کلیسا.
باید باران ببارد
باید ببارد آری اما
از یاد نباید برد
حدقههای درد و آبراهههای پنهان را در دیرها
و رطوبت شرکتهای سهامی عام را.
باید باران ببارد
همیشه و هرگز
با یاس کشاورزان.
باید باران ببارد
تا فلزها دیوانه شوند
سیلیس و مادران عظیم محلهی «دللاسال».
باید ببارد
می بارد آیا؟
آری، در حال باریدن است.
مادران سفیدند و مجنون
در عمیقِ سلولهای سن مارکوس
تا آزمایشگاههای شکنجه.
حالا اینجا هستند مادران.
همراهشان آوردهاند
آتش را و مهر مادرانه را.
میسوزد خاطره و
میسوزد جنایت.
برای همیشه میسوزند
با امیدی سرخ و با عشق،
مادرانه،
محاکم سریعالسیر.
باید باران ببارد.
@asheghanehaye_fatima
#آنتونیو_گاموندا
برگردان #محسن_عمادی
لبهایم را
به دستهایت نزدیک کردم؛
پوستت
به لطافت رویاها بود.
چیزی از ابدیت
به آنی
لبانم را خراشید.
آنتونیو گاموندا | شاعر اسپانیایی
برگردان: محسن عمادی
#آنتونیو_گاموندا
#محسن_عمادی
@asheghanehaye_fatima
به دستهایت نزدیک کردم؛
پوستت
به لطافت رویاها بود.
چیزی از ابدیت
به آنی
لبانم را خراشید.
آنتونیو گاموندا | شاعر اسپانیایی
برگردان: محسن عمادی
#آنتونیو_گاموندا
#محسن_عمادی
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
انگار که فرود آمده باشی بر دلم
و نور آورده باشی به رگهای من
و من سرخوشانه دیوانه باشم
در زلالیات همهچیز قطعیست؛
تو بر دلم نشستهای
نور در رگهایم
و من سرخوشانه دیوانهام...!
#آنتونیو_گاموندا
انگار که فرود آمده باشی بر دلم
و نور آورده باشی به رگهای من
و من سرخوشانه دیوانه باشم
در زلالیات همهچیز قطعیست؛
تو بر دلم نشستهای
نور در رگهایم
و من سرخوشانه دیوانهام...!
#آنتونیو_گاموندا
انگار که فرود آمده باشی بر دلم
و نور آورده باشی به رَگهای من
و من سرخوشانه دیوانه باشم؛
در زلالی ات همهچیز قَطعی ست؛
تو بر دلم نشستهای
نور در رگهایم
و من سَرخوشانه دیوانهام...!
#آنتونیو_گاموندا
@asheghanehaye_fatima
و نور آورده باشی به رَگهای من
و من سرخوشانه دیوانه باشم؛
در زلالی ات همهچیز قَطعی ست؛
تو بر دلم نشستهای
نور در رگهایم
و من سَرخوشانه دیوانهام...!
#آنتونیو_گاموندا
@asheghanehaye_fatima
انگار که
فرود آمده باشی
بَر دلم
وَ نور آورده باشی
به رگهای من
و من سَرخوشانه
دیوانه باشم
در زلالی اَت
همه چیز قطعی ست
تُو بَر دلم نشسته ای
نور در رگهایم
و من سَرخوشانه
دیوانه اَم
#آنتونیو_گاموندا
#شما_فرستادید
@asheghanehaye_fatima
فرود آمده باشی
بَر دلم
وَ نور آورده باشی
به رگهای من
و من سَرخوشانه
دیوانه باشم
در زلالی اَت
همه چیز قطعی ست
تُو بَر دلم نشسته ای
نور در رگهایم
و من سَرخوشانه
دیوانه اَم
#آنتونیو_گاموندا
#شما_فرستادید
@asheghanehaye_fatima
لبهایم را
به دستهایت نزدیک کردم؛
پوستت
به لطافت رویاها بود.
چیزی از ابدیت
به آنی
لبانم را خراشید.
#آنتونیو_گاموندا
@asheghanehaye_fatima
به دستهایت نزدیک کردم؛
پوستت
به لطافت رویاها بود.
چیزی از ابدیت
به آنی
لبانم را خراشید.
#آنتونیو_گاموندا
@asheghanehaye_fatima
انگار که فرود آمده باشی بر دلم
و نور آورده باشی به رگهای من
و من سرخوشانه دیوانه باشم.
در زلالیات
همه چیز قطعیست:
تو بر دلم نشستهای
نور در رگهایم
و من سرخوشانه دیوانهام...
#آنتونیو_گاموندا
برای
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
و نور آورده باشی به رگهای من
و من سرخوشانه دیوانه باشم.
در زلالیات
همه چیز قطعیست:
تو بر دلم نشستهای
نور در رگهایم
و من سرخوشانه دیوانهام...
#آنتونیو_گاموندا
برای
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
در اندیشهی تو خواهم بود
بیشتر از سایهای مبهم نخواهم بود
در لحظهای خواهم زیست
که شادی و حسرت
چشمان تو را میسوزانند
ولی میخواهم
همیشه ناشناس بمانم در تو
ناشناخته
بهسادگی پیچیده در شادکامیات
پریشان در نور خویش
تو و من، فقط زنده در آن
و چنین عاشقِ نامحسوس
در انتظار ناپیدایی
ولی شاید
دیگر به سایهای نازک از هم جدا شدهایم
و هر یک در نور خویشایم
و نور من
همانیست که تواش متروک میبینی.
#آنتونیو_گاموندا
@asheghanehaye_fatima
بیشتر از سایهای مبهم نخواهم بود
در لحظهای خواهم زیست
که شادی و حسرت
چشمان تو را میسوزانند
ولی میخواهم
همیشه ناشناس بمانم در تو
ناشناخته
بهسادگی پیچیده در شادکامیات
پریشان در نور خویش
تو و من، فقط زنده در آن
و چنین عاشقِ نامحسوس
در انتظار ناپیدایی
ولی شاید
دیگر به سایهای نازک از هم جدا شدهایم
و هر یک در نور خویشایم
و نور من
همانیست که تواش متروک میبینی.
#آنتونیو_گاموندا
@asheghanehaye_fatima
در اندیشهی تو خواهم بود
بیشتر از سایهیی مبهم نخواهم بود
در لحظهیی خواهم زیست
که شادی و حسرت
چشمانِ تو را میسوزانند
ولی میخواهم
همیشه ناشناس بمانم در تو
ناشناخته
بهسادگی پیچیده در شادکامیات
پریشان در نورِ خویش
تو و من، فقط زنده در آن
و چنین عاشقِ نامحسوس
در انتظارِ ناپیدایی
ولی شاید
دیگر به سایهیی نازک از هم جدا شدهایم
و هر یک در نورِ خویشایم
و نورِ من
همانیست که تواش متروک میبینی.
#آنتونیو_گاموندا
@asheghanehaye_fatima
بیشتر از سایهیی مبهم نخواهم بود
در لحظهیی خواهم زیست
که شادی و حسرت
چشمانِ تو را میسوزانند
ولی میخواهم
همیشه ناشناس بمانم در تو
ناشناخته
بهسادگی پیچیده در شادکامیات
پریشان در نورِ خویش
تو و من، فقط زنده در آن
و چنین عاشقِ نامحسوس
در انتظارِ ناپیدایی
ولی شاید
دیگر به سایهیی نازک از هم جدا شدهایم
و هر یک در نورِ خویشایم
و نورِ من
همانیست که تواش متروک میبینی.
#آنتونیو_گاموندا
@asheghanehaye_fatima
انگار که فرود آمده باشی بر دلم
و نور آورده باشی به رگهای من
و من سرخوشانه دیوانه باشم
در زلالیات
همه چیز قطعیست:
تو بر دلم نشستهای
نور در رگهایم
و من سرخوشانه دیوانهاَم
#آنتونیو_گاموندا
@asheghanehaye_fatima
انگار که فرود آمده باشی بر دلم
و نور آورده باشی به رگهای من
و من سرخوشانه دیوانه باشم
در زلالیات
همه چیز قطعیست:
تو بر دلم نشستهای
نور در رگهایم
و من سرخوشانه دیوانهاَم
#آنتونیو_گاموندا
@asheghanehaye_fatima
.
چون کبوتری هستی
که زمین را لمس میکند
و بر میخیزد و
دور میشود در نور.
از تلالویی عبور میکنی.
از دور دست ها
دوستت دارم.
#آنتونیو_گاموندا (اسپانیا)
@asheghanehaye_fatima
چون کبوتری هستی
که زمین را لمس میکند
و بر میخیزد و
دور میشود در نور.
از تلالویی عبور میکنی.
از دور دست ها
دوستت دارم.
#آنتونیو_گاموندا (اسپانیا)
@asheghanehaye_fatima