@asheghanehaye_fatima
هنگام عبور از کنار خیابان
به وقت سرمای آن عصر
صدای کلاغها پیچیده بود،
ما نگاه کرده بودیم به آدمها
و به آدمها
و به آدمها
که با شتاب
و با شتاب
و با شتاب
به هر سو می رفتند.
تو از جایی دور میآمدی
و چشمهایت به شکل حسرتباری آبی بود،
من دست دریا را گرفته بودم
به تو سلام گفتیم
و
دنبال سایههایمان رفتیم...
#مظاهر_شهامت
هنگام عبور از کنار خیابان
به وقت سرمای آن عصر
صدای کلاغها پیچیده بود،
ما نگاه کرده بودیم به آدمها
و به آدمها
و به آدمها
که با شتاب
و با شتاب
و با شتاب
به هر سو می رفتند.
تو از جایی دور میآمدی
و چشمهایت به شکل حسرتباری آبی بود،
من دست دریا را گرفته بودم
به تو سلام گفتیم
و
دنبال سایههایمان رفتیم...
#مظاهر_شهامت
@asheghanehaye_fatima
به برخاستن افتاده بودم
به افتادن از برخاستن
از تقدیر اهتزاز گیسویت درباد
از ابتدای تاریخ می وزید که
و از ابتدای خیابانی با هوای کبود
و از ابتدای هر کلمه ایی
که بر فراز استخوان و غضروف برمی افراشت مرا
می خواستم دست ببرم به بوسیدن جای جای سرزمینی که نام
تو را داشت
و کوه های بلندی داشت
و دره های تاریک عمیقی داشت
و دشت های تپنده وسیع
می خواستم در تو فرو بروم در تاریکی آتشین هایت
از تو بیرون بیایم به روشنی سخنان مقطع دهانت
و هوا از جنگ خدا و اهریمن مبرا بوده باشد
دست هایت از من بالا می آمد
دست هایت از سراسر من بالا می آمد
و مانند بیرقی که اغوا و اختفا را فاش می کرد
در انگشتانت می لرزانیدی تنم را
و من از دهانت عصاره همه برانگیختگی را می نوشیدم
به برخاستن افتاده بودم
از پیشتر
به برخاستن افتاده بودم
و تو با همه مغاک و غارهایت به پیشواز آمده بودی
با هوسی سیری ناپذیر
برای خواستن نیزه ستبر غضروف
به برخاستن افتاده بودم
و تو
به افتادن برخاسته بودی
برای زخمی شدن از میل به انباشتگی همه غارهایت
همه سرزمینی را تصرف می کردم که نام تو را داشت
#مظاهر_شهامت
به برخاستن افتاده بودم
به افتادن از برخاستن
از تقدیر اهتزاز گیسویت درباد
از ابتدای تاریخ می وزید که
و از ابتدای خیابانی با هوای کبود
و از ابتدای هر کلمه ایی
که بر فراز استخوان و غضروف برمی افراشت مرا
می خواستم دست ببرم به بوسیدن جای جای سرزمینی که نام
تو را داشت
و کوه های بلندی داشت
و دره های تاریک عمیقی داشت
و دشت های تپنده وسیع
می خواستم در تو فرو بروم در تاریکی آتشین هایت
از تو بیرون بیایم به روشنی سخنان مقطع دهانت
و هوا از جنگ خدا و اهریمن مبرا بوده باشد
دست هایت از من بالا می آمد
دست هایت از سراسر من بالا می آمد
و مانند بیرقی که اغوا و اختفا را فاش می کرد
در انگشتانت می لرزانیدی تنم را
و من از دهانت عصاره همه برانگیختگی را می نوشیدم
به برخاستن افتاده بودم
از پیشتر
به برخاستن افتاده بودم
و تو با همه مغاک و غارهایت به پیشواز آمده بودی
با هوسی سیری ناپذیر
برای خواستن نیزه ستبر غضروف
به برخاستن افتاده بودم
و تو
به افتادن برخاسته بودی
برای زخمی شدن از میل به انباشتگی همه غارهایت
همه سرزمینی را تصرف می کردم که نام تو را داشت
#مظاهر_شهامت
@asheghanehaye_fatima
آنها،
زن و شوهرش
دنبال بهانه کوچک بودند
که همدیگر را ببوسند
گیتار می زدم
همدیگر را بوسیدند
خوشبختم
یک بهانه کوچکم
#مظاهر_شهامت
آنها،
زن و شوهرش
دنبال بهانه کوچک بودند
که همدیگر را ببوسند
گیتار می زدم
همدیگر را بوسیدند
خوشبختم
یک بهانه کوچکم
#مظاهر_شهامت
فرض کن
دریا هستم
در ساحلم بنشین
رَختهایت را بِشوی
پروازِ پرندههای
سفیدم را ببین ،
گاهی هم دل به من
بزن و در من غَرق شُو
فرض کن
گُل سرخی هستم
تماشایم کن
عطرم را بو کن
وَ فکر کن عشق
همین ثانیه هاست
که انگشت روی
گُلبرگْهایم می کشی
فرض کن
عاشقت هستم
باورم کن ،
گُلِ سرخی بچین
وَ از کنارِ دریا
به سویَم بیا
#مظاهر_شهامت
#شما_فرستادید
@asheghanehaye_fatima
دریا هستم
در ساحلم بنشین
رَختهایت را بِشوی
پروازِ پرندههای
سفیدم را ببین ،
گاهی هم دل به من
بزن و در من غَرق شُو
فرض کن
گُل سرخی هستم
تماشایم کن
عطرم را بو کن
وَ فکر کن عشق
همین ثانیه هاست
که انگشت روی
گُلبرگْهایم می کشی
فرض کن
عاشقت هستم
باورم کن ،
گُلِ سرخی بچین
وَ از کنارِ دریا
به سویَم بیا
#مظاهر_شهامت
#شما_فرستادید
@asheghanehaye_fatima