عاشقانه های فاطیما
784 subscribers
21K photos
6.4K videos
276 files
2.93K links
منتخب بهترین اشعار عاشقانه دنیا
عشق
گلایه
دلتنگی
اعتراض
________________
و در پایان
آنچه که درباره‌ی خودم
می‌توانم بگویم
این است:
من شعری عاشقانه‌ام
در جسمِ یک زن.
الکساندرا واسیلیو

نام مرا بنویسید
پای تمام بیانیه‌هایی که
لبخند و بوسه را آزاد می‌خواهند..
Download Telegram
ای خوشتر از خواب سحرگاهان
دست ترا در دست می گیرم
با دیدگانت راز می گویم
وان عطر سبز موهای تو را
چون بوی نمناک درختان ، در شب باران
می بویم و در گیسوانت باز می جویم
می خندی و لب می گشاید آرزوی من
آه ای سپید اندام آهو چشم
ای آنکه عکس ماه را بر کاسه ی زانو
برق هوس را در بلور دیدگان داری
ای آنکه دیدار تو با من در شب غربت
شیرین تر از خواب است در بحران بیماری
فرخنده باد این لحظه ی میعاد
خوش باد این ساعت که می خندی به روی من
غم نیست گر آیینه از عکست تهی گردد
من از تو نقشی جاودان دارم

#نادر_نادرپور
#عزیز_روزهام

@asheghanehaye_fatima
آه ای میانه بالا ،‌ آه ای گشاده موی
ای نازنین آینه در چشم
ای سبزی تمام جهان در نگاه تو
ای آفتاب سرزده از بام باختر
ای مشرق جوانی من جایگاه تو
در سرزمین ظلمت ، ایا چگونه ای ؟
آه ای سپید بازو ، آه ای برهنه تن
ای بر سحرگهان تنت دست مهر من
چندین بهار آمد و چندین خزان گذشت
تا هر سخن پرنده ی آفاقگرد شد
ای بانوی کلام
وقتی که دست من به هواخواهی دو لفظ
سرگشته در میان دو معنی بود
او را به لطف بوسه ی خود می نواختی
ای خامش سخنگو ،‌ ای شوخ شرمگین
ای دوست ، ای معلم ، ای ترجمان بخت
ای سرخی خجالت بر گونه ی افق
هنگام عشق بازی خورشید با درخت
در آن غروبگاه بهاری
وقتی که آفتاب تن تو
از شامگاه بستر من می کشید رخت
دیدم که همچو قلب زمین می گداختی
ای از نژاد آهو ای از تبار ماه
آن لحظه های گمشده ی دور یاد باد
آه ای چراغ سرخ شقایق به دست تو
پیوستنت به قافله ی نور یاد باد
گویند : آسمان همه جا آبی است
اما نگاه تو
آن سبزی تمام بهاران چگونه است ؟
ایا هنوز در همه عالم نمونه است ؟
امروز شامگاه که بارانی از درون
تصویر دلفریب ترا می شست
از پرده ی تصور تاریکم
می دیدم ای کسی که ز من دوری
من با تو همچو آینه ،‌ نزدیکم
نادر نادرپور, شام بازپسین

#نادر_نادرپور
#عزیز_روزهام


@asheghanehaye_fatima
خمیر گرم اندام ترا در دست می وَرزم :

دو پستان تو ، توتک های شیرین است .
تنور ِ داغ ِ آغوشم، دهان از شوق واکرده
که این یک توتکِ ماه است و آن یک ، توتک ِ خورشید
خدایا ، سفره ی بی رنگ ما امشب چه رنگین است ! 

#نادر_نادرپور


@asheghanehaye_fatima
من بی خبر به راه سفر پا گذاشتم

آگاهی از نیاز عزیزان نداشتم


در کوره راه های تهی می شتافتم

چون سوسمار مست به دنبال آفتاب

در زیر پنجه های ترم ، ریگ های خشک

فریاد می زدند که ما تشنه ایم ، آب


شرمنده می گذشتم و آبی نداشتم


در زیر روشنایی لیمویی غروب

از خواب نیمروزی ، بیدار می شدم

از گوشوار نقره ای ماه می پرید

برق ستاره ای

مرغابیان وحشی فریاد می زدند

پس آن ستاره کو ؟


من جز نگاه خویش جوابی نداشتم


در شهر ناشناخته ای پرسه می زدم

دیوارهای شهر مرا می شناختند

اما ز آشنایی خود دم نمی زدند

گوی نقاب ترس به رخساره داشتند


من جز سکوت خویش ، نقابی نداشتم


ای ریگ های تشنه ی خورشید سوخته

این بار اگر به سوی شما رخت برکشم

از چشمه های آب روان مژده می دهم


ای کاروان وحشی مرغابیان شب

این بار اگر نگاه به سوی شما کنم

از کوکب سپیده دمان مژده می دهم


ای قامت خمیده ی دیوارهای شهر

این بار اگر به خلوت راز شما رسم

از روزگار امن و امان مژده می دهم


من با امید مهر شما زنده ام هنوز

پیوند آشنایی ما ناگسسته باد

گر فارغ از خیال شما زندگی کنم

چشمم بر آفتاب و بر آفاق ، بسته باد


   #نادر_نادرپور


@asheghanehaye_fatima
من آن درختِ زمستانی
بر آستانِ بهارانم
که جز به طعنه نمی‌خندد
شکوفه بر تن عریانم

زنوشخندِ سحرگاهان
خبر چگونه توانم داشت
منی که در شبِ بی‌پایان
گواهِ گریه‌ی بارانم

شکوهِ سبز بهاران را
بَرین کرانه نخواهم دید
که رنگِ زرد خزان دارد
همیشه خاطرِ ویرانم

کجاست بادِ سحرگاهان
که در صفای پس از باران
کند به یادِ تو، ای ایران!
به بوی خاکِ تو مهمانم 

#نادر_نادرپور


@asheghanehaye_fatima
من آن درختِ زمستانی،
بر آستانِ بهارانم
که جز به طعنه نمی‌خندد،
شکوفه بر تنِ عریانم

زِ نوش‌خندِ سحرگاهان،
خبر چگونه توانم داشت
منی که در شبِ بی پایان،
گواهِ گریه‌ی بارانم

غلامِ همّتِ خورشیدم،
که چون دریچه فرو بندد
نه از هراسِ من اندیشد،
نه از سیاهیِ زندانم

کجاست بادِ سحرگاهان؟
که در صفای پس از باران
کند به یادِ تو، ای ایران!
به بوی خاکِ تو مهمانم


#نادر_نادرپور



@asheghanehaye_fatima
ساق بلند تو
تصویر روزهای بلورین است
در چشمه سار کودکی من،
وقتی که از بلندی می آمدم به زیر
وقتی که پای سوخته ام را
در آبھای روشن می شستم

گام تو ، گام آمدن صبح است
با کفشھای نقره ای نوروز
در کوچه باغھای بھاران،

دست تو ، دست دایه ی بخت است
بر گاهوار زندگی من
وقتی که در نشاط جھان ، تاب میخورد

چشم تو ، مژده ای است از آینده
چشم تو ، لانه ای است برای ستاره ها
چشم تو ، پاسخی است به لبخند سرنوشت...

آه ای همیشه دورتر از خورشید!
در من طلوع کن،
در من چنان بتاب که آیینه ام کنی،
در من چنان بتاب که آب روان شوم
تا ناگھان تو دست بلورین خویش را
در جستجوی پاره سنگی به شکل دل
از آستین برآری و در سینه ام کنی!

#نادر_نادرپور
#عزیز_روزهام


@asheghanehaye_fatima
در مرگ عاشقانه ی نيلوفران صبح
در رقص صوفيانه اشباح و سايه ها

رو‌كن‌به‌سوی‌عشق
رو كن به سوی چهره خندان زندگی ...



#نادر_نادرپور


@asheghanehaye_fatima
همیشه ، پاکی تو
همیشه ، پنجره ی بسته ای به روی غروب
ولی گشاده بر آفاق تابناکی تو .

ستوده تر ز تو نشناسم ای ستوده ترین!
تو بازِ تیزپری:
شکارگاه تو در آسمان سرخ خیال
قرارگاه تو بر فرق قله های غرور
مرا به خطه ی خود بر، مرا به خطه ی نور!


درین "شما" که خطاب منست و پاسخ تو
"تو"یی نهفته که از راستی برهنه تر است...

همیشه پاکی تو ...

 
#نادر_نادرپور
/ قسمتی از شعر مدیحه
#عزیز_روزهام


@asheghanehaye_fatima
ای معنی دمیدن خورشید در غبار
وقتی که پا به ساحت این
خانه می نهی
حس می کنم که بوی تو ، بوی شکفتن است
موی تو نیز ، وصلت صبح است و آبشار
حس می کنم که آینه زیبایی ترا
در ذهن بی قرار فراموشکار خویش
هر لحظه می ستاید و تصویر می کند
وان صورت شگفت ، دل دیده ی مرا
مانند ذهن آیینه تسخیر می کند
من با چنین غرور
هم از تو شادمانم و هم از تو شرمسار



#نادر_نادرپور
#شما_فرستادید

@asheghanehaye_fatima
در مرگ عاشقانه ی نيلوفران صبح
در زير لاجورد غم انگيز آسمان

در هرکجا که می‌گذرد سايه‌ی حيات
سرمست و پرنشاط
رو کن به سوی عشق
رو کن به سوی چهره‌ی خندان زندگی


#نادر_نادرپور
#شما_فرستادید


@asheghanehaye_fatima
آه ای ديار دور..
ای سرزمين کودکی من..
خورشيد سرد مغرب بر من حرام باد...
تا آفتاب تست در آفاق باورم !

ای خاک يادگار...
ای لوح جاودانه‌ی ايام...
ای پاک.. ای زلال‌تر از آب و آينه..
من، نقش خويش را همه جا در تو ديده‌ام..
تا چشم بر تو دارم، در خويش ننگرم !


ای کاخ زرنگار..
ای بام لاجوردی تاريخ..
فانوس ياد توست که در خواب‌های من..
زير رواق غربت، همواره روشن است..

برق خيال تست که گاه گريستن..
در بامداد ابری من پرتو افکن است...
اينجا..هميشه ... روشنی تست رهبرم..!


ای زادگاه مهر..
ای جلوه‌گاه آتش زردشت..
شب گرچه در مقابل من ايستاده است..
چشمانم از بلندی طالع به سوی تست..!

وز پشت قله‌های مه‌آلوده‌ی زمين..
در آسمان صبح تو پيداست اخترم..!

ای مُلک بی‌غروب...
ای مرزوبوم پير جوانبختی...
ای آشيان کهنه‌ی سيمرغ...

يک روز، ناگهان...
چون چشم من ز پنجره افتد به آسمان..گ
می‌بينم آفتاب تو را در برابرم...



#نادر_نادرپور
#شما_فرستادید


@asheghanehaye_fatima
تو آن پرنده‌ی رنگین آسمان بودی
که از دیار غریب آمدی به لانه‌ی من
چو موج باد که در پرده‌ی حریر افتد
طنین بال تو پیچید در ترانه‌ی من


پرت ز نور گریزان صبح، ‌گلگون بود
تنت حرارت خورشید و بوی باران داشت
نسیم بال تو عطر گل ارمغانم کرد
که ره چو باد به گنجینه‌ی بهاران داشت


چو از تو مژده‌ی دیدار آفتاب شنید
دلم تپید و به خود وعده ی رهایی داد
چراغی از پس نیزار آسمان رویید
که آشیان مرا رنگ روشنایی داد

#نادر_نادرپور
#عزیز_روزهام


@asheghanehaye_fatima
من آن درختِ زمستانی،
بر آستانِ بهارانم
که جز به طعنه نمی‌خندد،
شکوفه بر تنِ عریانم.
زِ نوش‌خندِ سحرگاهان،
خبر چگونه توانم داشت
منی که در شبِ بی پایان،
گواهِ گریه‌ی بارانم.
غلامِ همّتِ خورشیدم،
که چون دریچه فرو بندد
نه از هراسِ من اندیشد،
نه از سیاهیِ زندانم
کجاست بادِ سحرگاهان؟
که در صفای پس از باران
کند به یادِ تو، ای ایران!
به بوی خاکِ تو مهمانم.


#نادر_نادرپور



@asheghanehaye_fatima
🌱

صدای گرم تو در استخوان من می‌گشت
همیشه با من بودی؛
همیشه دور از من.

#نادر_نادرپور

@asheghanehaye_fatima
چون نور آرزو به دلم تابید
در آرزوی صبح‌، ننالیدم

این دست گرم، دست تو بود ای عشق
دست تو بود و آتش جاویدت

من مرغ کور جنگل شب بودم
بینا شدم به سرمه‌ی خورشیدت


#نادر_نادرپور
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌#عزیز_روزهام


@asheghanehaye_fatima
.

دل از تو
کندم ، ولی ندانم
که گر گریزم، کجا گریزم، و گر بمانم ، کجا بمانم...

#نادر_نادرپور
@asheghanehaye_fatima
کافی نبود و نیست هزاران هزار سال
تا بازگو کند:
آن لحظه‌ی گریخته‌ی جاودانه را
آن لحظه را که تنگ در آغوش‌ام آمدی
آن لحظه را که تنگ در آغوش‌ات آمدم
در باغِ شهرِ ما
در نورِ بام‌دادِ زمستانِ شهرِ ما
- شهری که زادگاهِ من و زادگاهِ توست -
شهری به روی خاک
خاکی که در میانِ کواکب ستاره‌یی‌ست.

■شاعر: #ژاک_پره‌ور [ Jacques Prévert / فرانسه، ۱۹۷۷-۱۹۰۰ ]

■برگردان: #نادر_نادرپور [ ۱۶ خرداد ۱۳۰۸ – ۲۹بهمن ۱۳۷۸ ]

@asheghanehaye_fatima
"من مرغ کور جنگل شب بودم
باد غریب ، محرم رازم بود
چون بار شب به روی پرم می ریخت
تنها به خواب مرگ ، نیازم بود
هرگز ز لابلای هزاران
برگ
بر من نمی شکفت گل خورشید
هرگز گلابدان بلور ماه
بر من گلاب نور نمی پاشید
من مرغ کور جنگل شب بودم
برق ستارگان شب از من دور
در چشم من که پرده ی ظلمت داشت
فانوس دست رهگذران ، بی نور
من مرغ کور جنگل شب بودم
در قلب من همیشه زمستان بود
رنگ خزان و سایه ی تابستان
در پیش چشم من همه یکسان بود
می سوختم چو هیزم تر در خویش
دودم به چشم بی هنرم می رفت
چون آتش غروب فرو می مرد
تنها ، سرم به زیر پرم می رفت
یک شب که باد ، سم به زمین می کوفت
و ز یال او شراره فرو می ریخت
یک شب
که از خروش هزاران رعد
گویی که سنگپاره فرو می ریخت
از لابلای توده ی تاریکی
دستی درون لانه ی من لغزید
وز لرزه ای که در تن من افتاد
بنیاد آشیانه ی من لرزید
یک دم ، فشار گرم سرانگشتش
چون شعله ، بال های مرا سوزاند
تا پنجه اش به روی تنم لغزید
قلب من از تلاش تپیدن ماند
غافل که در سپیده دم این دست
خورشید بود و گرمی آتش بود
با سرمه ای دو چشم مرا وا کرد
این دست را خیال نوازش بود
زان پس . شبان تیره ی بی مهتاب
منقار غم به خاک نمالیدم
چون نور آرزو به دلم تابید
در آرزوی صبح ، ننالیدم
این دست گرم ، دست تو بود ای عشق
دست تو بود و آتش جاویدت
من مرغ کور جنگل شب بودم
بینا شدم به سرمه ی خورشدت"


#نادر_نادرپور


@asheghanehaye_fatima