عاشقانه های فاطیما
820 subscribers
21.2K photos
6.51K videos
276 files
2.94K links
منتخب بهترین اشعار عاشقانه دنیا
عشق
گلایه
دلتنگی
اعتراض
________________
و در پایان
آنچه که درباره‌ی خودم
می‌توانم بگویم
این است:
من شعری عاشقانه‌ام
در جسمِ یک زن.
الکساندرا واسیلیو

نام مرا بنویسید
پای تمام بیانیه‌هایی که
لبخند و بوسه را آزاد می‌خواهند..
Download Telegram
@asheghanehaye_fatima



"آفتابِ صدایت"

آمدی
در دستانت آفتاب
پیراهنت آفتاب
آغوشت آفتاب
آوردی آفتاب را
بر لبانت و بر سینه‌ات
در گیسوانت آفتاب،
در چشم‌هایت آفتاب
خنده‌هایت آفتابی
در صدایت بوسه زدم بر آفتاب
قلبم به نغمه درآمد
در آفتابِ رخشانِ نو

نیایی اگر،
زمستان می‌آید
خورشیدم از سردی
یخ خواهد زد

بیرون و درونم
پوشیده از یخ خواهد شد
اشک در جامِ چشم‌هایم منجمد
نبودنت،
آغازِ عصرِ یخبندان است
در پی هر صدایی روم،
باز هم صدای تو نیست
کاش صدایت را بفرستی
تا نیستی‌ات را
که درونم یخ زده
گرم کند
آفتابِ صدایت.

عزیز نسین - شاعر ترکیه‌ای
برگردان: مژگان دولت‌آبادی
کتاب: بیهوده می‌بارد این باران
نشر: چشمه

#عزیز_نسین
#مژگان_دولت‌آبادی
@asheghanehaye_fatima



تو درخت خوب منظر، همه ميوه‌ای وليكن
چه كنم به دست كوته، كه نمی‌رسد به سيبت

تو شبی در انتظاری ننشسته‌ای چه دانی
که چه شب گذشت بر منتظران ناشکیبت؟

#سعدی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
Forwarded from آموزش گلبرگ
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
درود بر شمایان که عشق را ترجمان ابدیت اید
زمستان یا پاییز یا بهار یا تابستان...
چهار فصل تقویم سرشار از گل و شکوفه است وقتی که زیباترین موسیقی دنیا، آهنگ دل انگیز خنده های عشق السلطنه فخرالدوله مرمرالملوک؛ حضرت یار خوش نقش و نگار لب انار است...
خاطرتان شاد و باغ دلتان تا باد چنین آباد ...

درس امروز

ترسِ «نشدن» اگر بر ما غلبه كند،
به بيماری «نيمه‌كاره رها كردن» مبتلا می‌شويم.

📕 دیوانه‌وار
✍🏻 #کریستین_بوبن

@asheghanehaye_fatima
#صبح
آفتابا !
مدد کن که امروز
باز بالنده تر قد برآرم
یاریم ده که رنگین تر از پیش
تن به لبخند گرمت سپارم

چشم من
شب همه شب نخفته است
آفتابا !
قدح واژگون کن
گونه رنگ شب شسته ام را
ساقی پاک دل، پر ز خون کن ...


#سیاوش_کسرایی


@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima




همیشه، همیشه
بی تو چرخیده است زمین و می چرخد،
چگونه بگویم آه
که بی تو نبوده ام هرگز...

#منوچهر_آتشی
@asheghanehaye_fatima

"آیه‌های زمینی"

آن‌گاه خورشید سرد شد
و برکت از زمین‌ها رفت
و سبزه‌ها به صحراها خشکیدند
و ماهیان به دریاها خشکیدند
و خاک مردگانش را
زان پس به خود نپذیرفت
شب در تمامِ پنجره‌های پریده‌رنگ
مانندِ یک تصورِ مشکوک
پیوسته در تراکم و طغیان بود
و راه‌ها ادامه‌ی خود را
 در تیرگی رها کردند 
دیگر کسی به عشق نیندیشید
دیگر کسی به فتح نیندیشید
و هیچ‌کس دیگر به هیچ‌چیز نیندیشید
در غارهای تنهایی
بیهودگی به دنیا آمد
خون بوی بنگ و افیون میداد
مرداب‌های الکل
با آن بخارهای گسِ مسموم
انبوهِ بی‌تحرکِ روشنفکران را
به ژرفنای خویش کشیدند
و موش‌‌های موذی
اوراقِ زرنگارِ کتب را
در گنجه‌های کهنه جویدند
خورشید مرده بود
خورشید مرده بود و فردا
در ذهنِ کودکان
مفهومِ گنگِ گمشده‌ای داشت
آن‌ها غرابتِ این لفظِ کهنه را
در مشق‌های خود
با لکه‌‌ی درشتِ سیاهی
تصویر می‌نمودند
بیچاره مردم
دل‌مرده و تکیده و مبهوت
در زیرِ بارِ شومِ جسدهاشان
از غربتی به غربتِ دیگر می‌رفتند
و میلِ دردناکِ جنایت
در دست‌هایشان متورم می‌شد
گاهی جرقه‌ای، جرقه‌ی ناچیزی
این اجتماعِ ساکتِ بی‌جان را
یک‌باره از درون متلاشی می‌کرد
آن‌ها به هم هجوم می‌آوردند
مردی گلوی زنش را با کارد می‌بُرید
و مادر یکایک اطفالش را
در آتشِ تنور می‌افکند
آن‌ها غریقِ وحشتِ خود بودند
و حسِ ترسناکِ گنه‌کاری
ارواحِ کور و کودنشان را
مفلوج کرده بود
پیوسته در مراسمِ اعدام
وقتی طنابِ دار
چشمانِ پُر تشنجِ محکومی را
از کاسه با فشار به بیرون می‌ریخت
آن‌ها به خود فرومی‌رفتند
و از تصورِ شهوتناکی
اعصابِ پیر و خسته‌شان تیر می‌کشید
اما همیشه در حواشی میدان‌ها
این جانیان کوچک را می‌دیدی
که ایستاده‌اند و خیره گشته‌اند
به ریزشِ مداومِ فواره‌های آب
شاید هنوز هم
در پشتِ چشم‌های له شده‌
در عمقِ انجماد
یک چیز نیم‌زنده‌ی مغشوش
بر جای مانده بود
که در تلاشِ بی‌رمقش می‌خواست
باور کند صداقتِ آوازِ آب را
شاید، شاید ولی چه خالی بی‌پایانی
خورشید مرده بود
و هیچ‌کس نمی‌دانست
که نامِ آن کبوترِ غمگین
کز قلب‌ها گریخته، ایمان است
آه، ای صدای زندانی
آیا شکوهِ یأسِ تو هرگز
از هیچ سوی این شبِ منفور
نقبی به سوی نور نخواهد زد؟
آه، ای صدای زندانی
ای آخرین صدای صداها....

فروغ فرخزاد
از دفتر: تولدی دیگر

#فروغ_فرخزاد
▪️@asheghanehaye_fatima


اگر باد نبود
کنارم بند می‌شدی
همین‌جا که می‌دانی !
اگر باد نبود
آسمانم را سراسر ابر نمی‌گرفت .
و من این همه دلتنگ نمی‌شدم ابرآلود .
این همه در دلم نمی‌باریدم .
و این همه از شوق آفتاب نمی‌آمدم کنار پنچره .!!
همیشه خیال می‌کردم تو می‌آیی
و من آمدنت را تماشا می‌کنم
همیشه،باد، پنجره را به هم کوبید .
و باران ِ تندی گرفت!!

#عباس_معروفی
خداوندا تمام حرف های جهان
یک طرف این راز یک طرف:
 آیات شما چه قدر، شبیه به لبخند اوست.

#شمس_لنگرودی


@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima



به یقین که یک روز
من با تو
همزمان
به هم فکر خواهیم کرد...

ناظم حکمت - شاعر ترکیه‌ای
برگردان: مزمل کریمی

Muhakkak bir gün
seninle ben
aynı anda
birbirimizi düşüneceğiz.

#Nâzım_Hikmet
#ناظم_حکمت
#ناظیم_حیکمت‌
#ناظیم_حیکمت_ران
#مزمل_کریمی
@asheghanehaye_fatima



به کدام شهر از شهرهای جهان بروم
در حالی‌که نقشه‌ی همه‌ی مکان‌ها نزد توست

در کدام کافه بنشینم
در حالی که همه‌ی درختان قهوه را احتکار کرده‌ای
و [حتا] بوی قهوه را!

و به چه زبانی صحبت کنم
حال آن‌که کلید زبان‌ام در دستان توست؟!



إلى أي مدينة من مدن العالم سأذهب
و معك خرائط كل الأمكنة
و في أي مقهى سأجلس
و أنت احتكرت اشجار البن
و رائحة القهوة
و بأي لغة سوف أتكلم
و بيديك مفاتيح لغتي..



#سعاد_الصباح
@asheghanehaye_fatima



گل‌برگ‌هایش پژمرد چرا که قلب‌اش
میوه‌ای بود
ساعت‌ها و روزها پاهای خود را در آب نهاد:
در آب باران،
در آب چشمه، در آب رود؛ اما گیسوان‌اش هرگز نشکفت.
شبانِ سرد بسیار از خانه بیرون خفت تا مگر سحرگاهان
خورشید پیکرش را به شبنم فروپوشد
بر پاهای خویش اشک ریخت و ابرها همه بر او گریستند.
اما بی‌هوده: عشق و زجر، نسیم و باد، مرگ و
فراموشی، خورشید و ظلمت، هیچ یک به دردش چاره نکردند.

آن‌گاه
باغ‌بانی در گل‌دانی به سرداب‌اش نهاد
تا زمستان بگذرد



#ژاک_شاردن
برگردان: #احمد_شاملو
گویی سنگ بوده‌ام
که این همه
جاری‌ست
نقش تو بر من!


كل نقوشكِ
تنسال
عليَّ،
كأنني كنت حجراً!


#صالح_بوعذار
برگردان به عربی: #تمام_میهوب

@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima


برای به یاد آوردن‌ات
نیازی به مرورِ خاطره‌ها نیست
تو به اندازه‌ی قلب‌ام
و به اندازه‌‌ی دست‌ام به من نزدیکی



#آتیلا_ایلهان
برگردان: #ابوالفضل_پاشا
@asheghanehaye_fatima



تو زیبایی، هم‌چو شعری عاشقانه
به‌سان گشت‌و‌گذاری میان درختان
چونان ابری باران‌زا
و کودکی که بی‌دلیل می‌خندد.

☆☆☆☆☆

جميلةٌ كقصيدةِ حبٍّ
كنزهةٍ بينَ الأشجارِ
كغيمةٍ ماطرةٍ
وطفلٍ يضحكُ بلا سببٍ.

#جوزف_دعبول
برگردان: #محمد_حمادی
در آغاز... #فاطمه* بود
و سپس پدیدار شدند عناصری از اشیا
آتش و خاک
آب و هوا
و هست شدند زبان‌ها و آسمان‌ها
تابستان و بهار
وپگاه شبان‌گاه
و پس از چشمان فاطمه
هستی پی برد به راز گل سیاه
وسپس... پس از هزار قرن
زنان پدیدار شدند...



في البَدْء.. کانَتْ فاطمهْ
و بعدَها – تَکَوّنَتْ عناصرُ الأشیاءْ
النارُ – و التّرابُ
والمیاهُ – والهواءْ
و کانَتِ اللُّغاتُ و الأسماءْ ...
والصیفُ – والربیعُ
والصباحُ – والمساءْ
و بعدَ عَینَيْ فاطمهْ
إکتشفَ العالَمُ سِرَّ الوردَةِ السوداءْ
و بعدَها.. بألفِ قرنٍ
جاءتِ النّسَاء..

#نزار_قبانی | سوریه، ۱۹۹۸-۱۹۲۳ |
برگردان: #نیما_غلام‌رضایی

🔺پ.ن: فاطمه نام زنی‌ بود که قبانی در لندن با او آشنا شده و مدت‌ها عاشق‌اش بوده است.

@asheghanehaye_fatima
آن کلاغی که پرید
از فراز سر ما
و فرو رفت در اندیشه آشفته ابری ولگرد
و صدایش همچون نیزه کوتاهی پهنای افق را پیمود
خبر ما را با خود خواهد برد به شهر
همه می دانند
همه می دانند
که من و تو از آن روزنه سرد عبوس
باغ را دیدیم
و از آن شاخه بازیگر دور از دست
سیب را چیدیم
همه می ترسند
همه می ترسند اما من و تو
به چراغ و آب و آینه پیوستیم
و نترسیدیم
سخن از پیوند سست دو نام
و هم آغوشی در
اوراق کهنه یک دفتر نیست
سخن از گیسوی خوشبخت منست
با شقایق های سوخته بوسه تو
و صمیمیت تن هامان در طراری
و درخشیدن عریانیمان
مثل فلس ماهی ها در آب
سخن از زندگی نقره ای آوازیست
که سحرگاهان فواره کوچک می خواند
ما در آن جنگل سبز سیال
شبی از خرگوشان
وحشی
و در آن دریای مضطرب خونسرد
از صدف های پر از مروارید
و در آن کوه غریب فاتح
از عقابان جوان پرسیدیم
که چه باید کرد ؟
همه می دانند
همه می دانند
ما به خواب سرد و ساکت سیمرغان ره یافته ایم
ما حقیقت را در باغچه پیدا کردیم
در نگاه شرم آگین گلی
گمنام
و بقا را در یک لحظه نا محدود
که دو خورشید به هم خیره شدند
سخن از پچ پچ ترسانی در ظلمت نیست
سخن از روزست و پنجره های باز
و هوای تازه
و اجاقی که در آن اشیا بیهده می سوزند
و زمینی که ز کشتی دیگر بارور است
و تولد و تکامل و غرور
سخن از دستان
عاشق ماست
که پلی از پیغام عطر و نور و نسیم
بر فراز شبها ساخته اند
به چمنزار بیا
به چمنزار بزرگ
و صدایم کن از پشت نفس های گل ابریشم
همچنان آهو که جفتش را
پرده ها از بغضی پنهانی سرشارند
و کبوترهای معصوم
از بلندی های برج سپید خود
به زمین می
نگرند

#فروغ_فرخزاد
@asheghanehaye_fatima
بدي‌هاي من به خاطر بدي كردن نيست. به خاطر احساس شديد خوبي‌هاي بی‌حاصل است.

#فروغ_فرخزاد

عکس: فروغ فرخزاد در تئاتر "شش شخصیت در جستجوی نویسنده" اثر لوئیجی به کارگردانی پری صابری سال۱۳۴۲ عکس از آرشیو کاوه گلستان

سهند ایرانمهر


@sheghanehaye_fatima