تو بت چرا به معلم روی که بتگر چین
به چین زلف تو آید به بتگری آموخت
هزار بلبل دستان سرای عاشق را
بباید از تو سخن گفتن دری آموخت
برفت رونق بازار آفتاب و قمر
از آن که ره به دکان تو مشتری آموخت
همه قبیله من عالمان دین بودند
مرا معلم عشق تو شاعری آموخت
مرا به شاعری آموخت روزگار آن گه
که چشم مست تو دیدم که ساحری آموخت
مگر دهان تو آموخت تنگی از دل من
وجود من ز میان تو لاغری آموخت
دگر نه عزم سیاحت کند نه یاد وطن
کسی که بر سر کویت مجاوری آموخت
#سعدی
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
به چین زلف تو آید به بتگری آموخت
هزار بلبل دستان سرای عاشق را
بباید از تو سخن گفتن دری آموخت
برفت رونق بازار آفتاب و قمر
از آن که ره به دکان تو مشتری آموخت
همه قبیله من عالمان دین بودند
مرا معلم عشق تو شاعری آموخت
مرا به شاعری آموخت روزگار آن گه
که چشم مست تو دیدم که ساحری آموخت
مگر دهان تو آموخت تنگی از دل من
وجود من ز میان تو لاغری آموخت
دگر نه عزم سیاحت کند نه یاد وطن
کسی که بر سر کویت مجاوری آموخت
#سعدی
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
ما به روی دوستان از بوستان آسودهایم
گر بهار آید وگر باد خزان آسودهایم
سروبالایی که مقصودست اگر حاصل شود
سرو اگر هرگز نباشد در جهان آسودهایم
گر به صحرا دیگران از بهر عشرت میروند
ما به خلوت با تو ای آرام جان آسودهایم
هر چه از دنیا و عقبی راحت و آسایشست
گر تو با ما خوش درآیی ما از آن آسودهایم
برق نوروزی گر آتش میزند در شاخسار
ور گل افشان میکند در بوستان آسودهایم
باغبان را گو اگر در گلستان آلالهایست
دیگری را ده که ما با دلستان آسودهایم
#سعدی
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
گر بهار آید وگر باد خزان آسودهایم
سروبالایی که مقصودست اگر حاصل شود
سرو اگر هرگز نباشد در جهان آسودهایم
گر به صحرا دیگران از بهر عشرت میروند
ما به خلوت با تو ای آرام جان آسودهایم
هر چه از دنیا و عقبی راحت و آسایشست
گر تو با ما خوش درآیی ما از آن آسودهایم
برق نوروزی گر آتش میزند در شاخسار
ور گل افشان میکند در بوستان آسودهایم
باغبان را گو اگر در گلستان آلالهایست
دیگری را ده که ما با دلستان آسودهایم
#سعدی
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
ماهرویا! روی خوب از من متاب
بیخطا کشتن چه میبینی صواب
دوش در خوابم در آغوش آمدی
وین نپندارم که بینم جز به خواب
از درون سوزناک و چشمْ تر
نیمهای در آتشم، نیمی در آب
هر که باز آید ز در، پندارم اوست
تشنهٔ مسکین آب، پندارد سراب
ناوکش را جان درویشان هدف
ناخنش را خون مسکینان خضاب
او سخن میگوید و دل میبرد
و او نمک میریزد و مردم کباب
حیف باشد بر چنان تن پیرهن
ظلم باشد بر چنان صورت نقاب
خوی به دامان از بناگوشش بگیر
تا بگیرد جامهات بوی گلاب
فتنه باشد شاهدی شمعی به دست
سرگران از خواب و سرمست از شراب
بامدادی تا به شب رویات مپوش
تا بپوشانی جمال آفتاب
سعدیا! گر در برش خواهی چو چنگ
گوشمالت خورد باید چون رباب
#سعدی
@asheghanehaye_fatima
بیخطا کشتن چه میبینی صواب
دوش در خوابم در آغوش آمدی
وین نپندارم که بینم جز به خواب
از درون سوزناک و چشمْ تر
نیمهای در آتشم، نیمی در آب
هر که باز آید ز در، پندارم اوست
تشنهٔ مسکین آب، پندارد سراب
ناوکش را جان درویشان هدف
ناخنش را خون مسکینان خضاب
او سخن میگوید و دل میبرد
و او نمک میریزد و مردم کباب
حیف باشد بر چنان تن پیرهن
ظلم باشد بر چنان صورت نقاب
خوی به دامان از بناگوشش بگیر
تا بگیرد جامهات بوی گلاب
فتنه باشد شاهدی شمعی به دست
سرگران از خواب و سرمست از شراب
بامدادی تا به شب رویات مپوش
تا بپوشانی جمال آفتاب
سعدیا! گر در برش خواهی چو چنگ
گوشمالت خورد باید چون رباب
#سعدی
@asheghanehaye_fatima
آب حیات منست خاک سر کوی دوست
گر دو جهان خرمیست ما و غم روی دوست
ولوله در شهر نیست جز شکن زلف یار
فتنه در آفاق نیست جز خم ابروی دوست
داروی مشتاق چیست زهر ز دست نگار
مرهم عشاق چیست زخم ز بازوی دوست
دوست به هندوی خود گر بپذیرد مرا
گوش من و تا به حشر حلقه هندوی دوست
گر متفرق شود خاک من اندر جهان
باد نیارد ربود گرد من از کوی دوست
گر شب هجران مرا تاختن آرد اجل
روز قیامت زنم خیمه به پهلوی دوست
#سعدی
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
گر دو جهان خرمیست ما و غم روی دوست
ولوله در شهر نیست جز شکن زلف یار
فتنه در آفاق نیست جز خم ابروی دوست
داروی مشتاق چیست زهر ز دست نگار
مرهم عشاق چیست زخم ز بازوی دوست
دوست به هندوی خود گر بپذیرد مرا
گوش من و تا به حشر حلقه هندوی دوست
گر متفرق شود خاک من اندر جهان
باد نیارد ربود گرد من از کوی دوست
گر شب هجران مرا تاختن آرد اجل
روز قیامت زنم خیمه به پهلوی دوست
#سعدی
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
من در این جای همین صورت بی جانم و بس
دلم آن جاست که آن دلبر عیار آن جاست
تنم این جاست سقیم و دلم آن جاست مقیم
فلک این جاست ولی کوکب سیار آن جاست
درد دل پیش که گویم غم دل با که خورم
روم آن جا که مرا محرم اسرار آن جاست
نکند میل دل من به تماشای چمن
که تماشای دل آن جاست که دلدار آن جاست
سعدی این منزل ویران چه کنی جای تو نیست
رخت بربند که منزلگه احرار آن جاست
#سعدی
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
دلم آن جاست که آن دلبر عیار آن جاست
تنم این جاست سقیم و دلم آن جاست مقیم
فلک این جاست ولی کوکب سیار آن جاست
درد دل پیش که گویم غم دل با که خورم
روم آن جا که مرا محرم اسرار آن جاست
نکند میل دل من به تماشای چمن
که تماشای دل آن جاست که دلدار آن جاست
سعدی این منزل ویران چه کنی جای تو نیست
رخت بربند که منزلگه احرار آن جاست
#سعدی
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
مرا تو غایت مقصودی از جهان ای دوست
هزار جان عزیزت فدای جان ای دوست
چنان به دام تو الفت گرفت مرغ دلم
که یاد مینکند عهد آشیان ای دوست
گرم تو در نگشایی کجا توانم رفت
به راستان که بمیرم بر آستان ای دوست
دلی شکسته و جانی نهاده بر کف دست
بگو بیار که گویم بگیر هان ای دوست
تنم بپوسد و خاکم به باد ریزه شود
هنوز مهر تو باشد در استخوان ای دوست
#سعدی
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_farima
هزار جان عزیزت فدای جان ای دوست
چنان به دام تو الفت گرفت مرغ دلم
که یاد مینکند عهد آشیان ای دوست
گرم تو در نگشایی کجا توانم رفت
به راستان که بمیرم بر آستان ای دوست
دلی شکسته و جانی نهاده بر کف دست
بگو بیار که گویم بگیر هان ای دوست
تنم بپوسد و خاکم به باد ریزه شود
هنوز مهر تو باشد در استخوان ای دوست
#سعدی
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_farima
رفتی و همچنان به خیال من اندری
گویی که در برابر چشمم مصوری
فکرم به منتهای جمالت نمیرسد
کز هر چه در خیال من آمد نکوتری
مه بر زمین نرفت و پری دیده برنداشت
تا ظن برم که روی تو ماست یا پری
تو خود فرشتهای نه از این گل سرشتهای
گر خلق از آب و خاک تو از مشک و عنبری
ما را شکایتی ز تو گر هست هم به توست
کز تو به دیگران نتوان برد داوری
با دوست کنج فقر بهشتست و بوستان
بی دوست خاک بر سر جاه و توانگری
تا دوست در کنار نباشد به کام دل
از هیچ نعمتی نتوانی که برخوری
گر چشم در سرت کنم از گریه باک نیست
زیرا که تو عزیزتر از چشم در سری
چندان که جهد بود دویدیم در طلب
کوشش چه سود چون نکند بخت یاوری
سعدی به وصل دوست چو دستت نمیرسد
باری به یاد دوست زمانی به سر بری
#سعدی
#شما_فرستادید
@asheghanehaye_fatima
گویی که در برابر چشمم مصوری
فکرم به منتهای جمالت نمیرسد
کز هر چه در خیال من آمد نکوتری
مه بر زمین نرفت و پری دیده برنداشت
تا ظن برم که روی تو ماست یا پری
تو خود فرشتهای نه از این گل سرشتهای
گر خلق از آب و خاک تو از مشک و عنبری
ما را شکایتی ز تو گر هست هم به توست
کز تو به دیگران نتوان برد داوری
با دوست کنج فقر بهشتست و بوستان
بی دوست خاک بر سر جاه و توانگری
تا دوست در کنار نباشد به کام دل
از هیچ نعمتی نتوانی که برخوری
گر چشم در سرت کنم از گریه باک نیست
زیرا که تو عزیزتر از چشم در سری
چندان که جهد بود دویدیم در طلب
کوشش چه سود چون نکند بخت یاوری
سعدی به وصل دوست چو دستت نمیرسد
باری به یاد دوست زمانی به سر بری
#سعدی
#شما_فرستادید
@asheghanehaye_fatima
روی گشاده ای صنم طاقت خلق میبری
چون پس پرده میروی پرده صبر میدری
حور بهشت خوانمت ماه تمام گویمت
کآدمیی ندیدهام چون تو پری به دلبری
آینه را تو دادهای پرتو روی خویشتن
ور نه چه زهره داشتی در نظرت برابری
نسخه چشم و ابرویت پیش نگارگر برم
گویمش این چنین بکن صورت قوس و مشتری
چون تو درخت دل نشان تازه بهار و گلفشان
حیف بود که سایهای بر سر ما نگستری
دیده به روی هر کسی برنکنم ز مهر تو
در ز عوام بسته به چون تو به خانه اندری
من نه مخیرم که چشم از تو به خویشتن کنم
گر تو نظر به ما کنی ور نکنی مخیری
پند حکیم بیش از این در من اثر نمیکند
کیست که برکند یکی زمزمه قلندری
عشق و دوام عافیت مختلفند سعدیا
هر که سفر نمیکند دل ندهد به لشکری
#سعدی
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
چون پس پرده میروی پرده صبر میدری
حور بهشت خوانمت ماه تمام گویمت
کآدمیی ندیدهام چون تو پری به دلبری
آینه را تو دادهای پرتو روی خویشتن
ور نه چه زهره داشتی در نظرت برابری
نسخه چشم و ابرویت پیش نگارگر برم
گویمش این چنین بکن صورت قوس و مشتری
چون تو درخت دل نشان تازه بهار و گلفشان
حیف بود که سایهای بر سر ما نگستری
دیده به روی هر کسی برنکنم ز مهر تو
در ز عوام بسته به چون تو به خانه اندری
من نه مخیرم که چشم از تو به خویشتن کنم
گر تو نظر به ما کنی ور نکنی مخیری
پند حکیم بیش از این در من اثر نمیکند
کیست که برکند یکی زمزمه قلندری
عشق و دوام عافیت مختلفند سعدیا
هر که سفر نمیکند دل ندهد به لشکری
#سعدی
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
دلبرا پیش وجودت همه خوبان عدمند
سروران بر در سودای تو خاک قدمند
صنم اندر بلد کفر پرستند و صلیب
زلف و روی تو در اسلام صلیب و صنمند
گاه گاهی بگذر در صف دلسوختگان
تا ثناییت بگویند و دعایی بدمند
هر خم از جعد پریشان تو زندان دلیست
تا نگویی که اسیران کمند تو کمند
حرفهای خط موزون تو پیرامن روی
گویی از مشک سیه بر گل سوری رقمند
در چمن سرو ستادست و صنوبر خاموش
که اگر قامت زیبا ننمایی بچمند
#سعدی
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
سروران بر در سودای تو خاک قدمند
صنم اندر بلد کفر پرستند و صلیب
زلف و روی تو در اسلام صلیب و صنمند
گاه گاهی بگذر در صف دلسوختگان
تا ثناییت بگویند و دعایی بدمند
هر خم از جعد پریشان تو زندان دلیست
تا نگویی که اسیران کمند تو کمند
حرفهای خط موزون تو پیرامن روی
گویی از مشک سیه بر گل سوری رقمند
در چمن سرو ستادست و صنوبر خاموش
که اگر قامت زیبا ننمایی بچمند
#سعدی
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
کسی که روی تو دیدست حال من داند
که هر که دل به تو پرداخت صبر نتواند
مگر تو روی بپوشی و گر نه ممکن نیست
که آدمی که تو بیند نظر بپوشاند
چه روزها به شب آورد جان منتظرم
به بوی آن که شبی با تو روز گرداند
به چند حیله شبی در فراق روز کنم
و گر نبینمت آن روز هم به شب ماند
به دست رحمتم از خاک آستان بردار
که گر بیفکنیم کس به هیچ نستاند
#سعدی
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
که هر که دل به تو پرداخت صبر نتواند
مگر تو روی بپوشی و گر نه ممکن نیست
که آدمی که تو بیند نظر بپوشاند
چه روزها به شب آورد جان منتظرم
به بوی آن که شبی با تو روز گرداند
به چند حیله شبی در فراق روز کنم
و گر نبینمت آن روز هم به شب ماند
به دست رحمتم از خاک آستان بردار
که گر بیفکنیم کس به هیچ نستاند
#سعدی
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
من دست نخواهم بُرد
اِلّٰا به سَرِ زلفَت
گر دسترسی باشد یک روز
به یَغمایی ...
#سعدی
@asheghanehaye_fatima
اِلّٰا به سَرِ زلفَت
گر دسترسی باشد یک روز
به یَغمایی ...
#سعدی
@asheghanehaye_fatima
چنان مشتاقم ای دلبر به دیدارت که از دوری
برآید از دلم آهی، بسوزد هفت دریا را...
#سعدی
@asheghanehaye_fatima
برآید از دلم آهی، بسوزد هفت دریا را...
#سعدی
@asheghanehaye_fatima
پیش رویت دگران صورت بر دیوارند
نه چنین صورت و معنی که تو داری دارند
تا گل روی تو دیدم همه گلها خارند
تا تو را یار گرفتم همه خلق اغیارند
آن که گویند به عمری شب قدری باشد
مگر آنست که با دوست به پایان آرند
دامن دولت جاوید و گریبان امید
حیف باشد که بگیرند و دگر بگذارند
نه من از دست نگارین تو مجروحم و بس
که به شمشیر غمت کشته چو من بسیارند
عجب از چشم تو دارم که شبانش تا روز
خواب میگیرد و شهری ز غمت بیدارند
بوالعجب واقعهای باشد و مشکل دردی
که نه پوشیده توان داشت نه گفتن یارند
یعلم الله که خیالی ز تنم بیش نماند
بلکه آن نیز خیالیست که میپندارند
سعدی اندازه ندارد که چه شیرین سخنی
باغ طبعت همه مرغان شکرگفتارند
تا به بستان ضمیرت گل معنی بشکفت
بلبلان از تو فرومانده چو بوتیمارند
#سعدی
@asheghanehaye_fatima
نه چنین صورت و معنی که تو داری دارند
تا گل روی تو دیدم همه گلها خارند
تا تو را یار گرفتم همه خلق اغیارند
آن که گویند به عمری شب قدری باشد
مگر آنست که با دوست به پایان آرند
دامن دولت جاوید و گریبان امید
حیف باشد که بگیرند و دگر بگذارند
نه من از دست نگارین تو مجروحم و بس
که به شمشیر غمت کشته چو من بسیارند
عجب از چشم تو دارم که شبانش تا روز
خواب میگیرد و شهری ز غمت بیدارند
بوالعجب واقعهای باشد و مشکل دردی
که نه پوشیده توان داشت نه گفتن یارند
یعلم الله که خیالی ز تنم بیش نماند
بلکه آن نیز خیالیست که میپندارند
سعدی اندازه ندارد که چه شیرین سخنی
باغ طبعت همه مرغان شکرگفتارند
تا به بستان ضمیرت گل معنی بشکفت
بلبلان از تو فرومانده چو بوتیمارند
#سعدی
@asheghanehaye_fatima
خَبَرت
خرابتَر کرد جراحتِ جدایی
چو خیالِ آبِ روشن
که به تشنگان نمایی!
تو چه اَرمغانی آری
که به دوستان فرستی؟!
چه از این بِه اَرمغانی
که تو خویشتن بیایی!
بِشُدی و دل بِبُردیّ و
به دستِ غم سپردی
شَب و روز در خیالیّ و
نَدانَمَت کجایی ...
دلِ خویش را بِگُفتم
چو تو دوست میگرفتم
نه عَجب که خوبَرویان
بکنند بیوفایی
تو جَفای خود بِکردی و
نَه ... من نمیتوانم!
که جَفا کنم
وَلیکن، نَه تو لایقِ جَفایی!
چه کنند
اگر تَحَمُّل نکنند زیردَستان،
تو هر آن ستم که خواهی
بکُنی
که پادشایی!
سخنی که با تو دارم
به نسیمِ صبح گفتم؛
دگری نمیشناسم ...
تو بِبَر که آشنایی!
من از آن گذشتم ای یار
که بِشنَوَم نصیحت؛
بُرو ای فَقیه و با ما
مَفروش پارسایی
تو که گفتهای تَأمُّل نکنم جمالِ خوبان
بکنی ...
اگر چو سعدی
نَظری بیازمایی ...!
دَرِ چَشم،
بامدادان
به بهشت بَرگُشودن،
نَه چنان لطیف باشد
که به دوست
بَرگُشایی ...
#سعدی
@asheghanehaye_fatima
خرابتَر کرد جراحتِ جدایی
چو خیالِ آبِ روشن
که به تشنگان نمایی!
تو چه اَرمغانی آری
که به دوستان فرستی؟!
چه از این بِه اَرمغانی
که تو خویشتن بیایی!
بِشُدی و دل بِبُردیّ و
به دستِ غم سپردی
شَب و روز در خیالیّ و
نَدانَمَت کجایی ...
دلِ خویش را بِگُفتم
چو تو دوست میگرفتم
نه عَجب که خوبَرویان
بکنند بیوفایی
تو جَفای خود بِکردی و
نَه ... من نمیتوانم!
که جَفا کنم
وَلیکن، نَه تو لایقِ جَفایی!
چه کنند
اگر تَحَمُّل نکنند زیردَستان،
تو هر آن ستم که خواهی
بکُنی
که پادشایی!
سخنی که با تو دارم
به نسیمِ صبح گفتم؛
دگری نمیشناسم ...
تو بِبَر که آشنایی!
من از آن گذشتم ای یار
که بِشنَوَم نصیحت؛
بُرو ای فَقیه و با ما
مَفروش پارسایی
تو که گفتهای تَأمُّل نکنم جمالِ خوبان
بکنی ...
اگر چو سعدی
نَظری بیازمایی ...!
دَرِ چَشم،
بامدادان
به بهشت بَرگُشودن،
نَه چنان لطیف باشد
که به دوست
بَرگُشایی ...
#سعدی
@asheghanehaye_fatima
هزار جهد بکردم که سر عشق بپوشم
نبود بر سر آتش میسرم که نجوشم
به هوش بودم از اول که دل به کس نسپارم
شمایل تو بدیدم نه صبر ماند و نه هوشم
حکایتی ز دهانت به گوش جان من آمد
دگر نصیحت مردم حکایت است به گوشم
مگر تو روی بپوشی و فتنه باز نشانی
که من قرار ندارم که دیده از تو بپوشم
من رمیده دل آن به که در سماع نیایم
که گر به پای در آیم به در برند به دوشم
بیا به صلح من امروز در کنار من امشب
که دیده خواب نکردست از انتظار تو دوشم
مرا به هیچ بدادی و من هنوز بر آنم
که از وجود تو مویی به عالمی نفروشم
به زخم خورده حکایت کنم ز دست جراحت
که تندرست ملامت کند چو من بخروشم
مرا مگوی که سعدی طریق عشق رها کن
سخن چه فایده گفتن چو پند می ننیوشم
به راه بادیه رفتن به از نشستن باطل
وگر مراد نیابم به قدر وسع بکوشم
#سعدی
@asheghanehaye_fatima
نبود بر سر آتش میسرم که نجوشم
به هوش بودم از اول که دل به کس نسپارم
شمایل تو بدیدم نه صبر ماند و نه هوشم
حکایتی ز دهانت به گوش جان من آمد
دگر نصیحت مردم حکایت است به گوشم
مگر تو روی بپوشی و فتنه باز نشانی
که من قرار ندارم که دیده از تو بپوشم
من رمیده دل آن به که در سماع نیایم
که گر به پای در آیم به در برند به دوشم
بیا به صلح من امروز در کنار من امشب
که دیده خواب نکردست از انتظار تو دوشم
مرا به هیچ بدادی و من هنوز بر آنم
که از وجود تو مویی به عالمی نفروشم
به زخم خورده حکایت کنم ز دست جراحت
که تندرست ملامت کند چو من بخروشم
مرا مگوی که سعدی طریق عشق رها کن
سخن چه فایده گفتن چو پند می ننیوشم
به راه بادیه رفتن به از نشستن باطل
وگر مراد نیابم به قدر وسع بکوشم
#سعدی
@asheghanehaye_fatima
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
شنیدَمَت که نظر میکنی
به حالِ ضعیفان
تَبَم گرفت و
دلم خوش
به انتظارِ عیادت ...
#سعدی
پ. ن ۲ :
اگر پادَرمیانیِ شب نبود
دیگر نگاهی به روز نمیکردم ...
@asheghanehaye_fatima
به حالِ ضعیفان
تَبَم گرفت و
دلم خوش
به انتظارِ عیادت ...
#سعدی
پ. ن ۲ :
اگر پادَرمیانیِ شب نبود
دیگر نگاهی به روز نمیکردم ...
@asheghanehaye_fatima
فکرم به منتهای جمالت نمیرسد
کز هر چه در خیال من آمد نکوتری
مه بر زمین نرفت و پری دیده برنداشت
تا ظن برم که روی تو ماه است یا پری
تو خود فرشتهای نه از این گل سرشتهای
گر خلق از آب و خاک تو از مشک و عنبری
#سعدی
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
کز هر چه در خیال من آمد نکوتری
مه بر زمین نرفت و پری دیده برنداشت
تا ظن برم که روی تو ماه است یا پری
تو خود فرشتهای نه از این گل سرشتهای
گر خلق از آب و خاک تو از مشک و عنبری
#سعدی
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
هر که دلارام دید از دلش آرام رفت
چشم ندارد خلاص هر که در این دام رفت
یاد تو میرفت و ما عاشق و بیدل بدیم
پرده برانداختی کار به اتمام رفت
گر به همه عمر خویش با تو برآرم دمی
حاصل عمر آن دمست باقی ایام رفت
#سعدی
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
چشم ندارد خلاص هر که در این دام رفت
یاد تو میرفت و ما عاشق و بیدل بدیم
پرده برانداختی کار به اتمام رفت
گر به همه عمر خویش با تو برآرم دمی
حاصل عمر آن دمست باقی ایام رفت
#سعدی
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima