.
.
گفتگو با تو
مثل نفسهای بلند آتش
میبرد چشم خیالم را
تا بیابانهای دورترین خاطرهها
که در آن گنجشکان بر سنبل گندمها
اهتزازی دارند
که در آن گلها با اخترها رازی دارند...
#منوچهر_آتشی
#شما_فرستادید
@asheghanehaye_fatima
.
گفتگو با تو
مثل نفسهای بلند آتش
میبرد چشم خیالم را
تا بیابانهای دورترین خاطرهها
که در آن گنجشکان بر سنبل گندمها
اهتزازی دارند
که در آن گلها با اخترها رازی دارند...
#منوچهر_آتشی
#شما_فرستادید
@asheghanehaye_fatima
تو مرا جست و جو می کنی يا من ترا ای چشم شيرين دلربا،
همه روياهايم را نيلوفری کرده ای
و همه خيال هايم را به بوی شراب آغشته ای
همه جا
گرمای خانه و جان و جهان است حضورت،
ولی چشم که باز می کنم
نمی بينمت ديگر
با آن که می دانم
تو می بينيّم همه جا
من شيدای توام
يا تو مرا گرفته ای به بازوی سودا
ای چشم شيرين بی پروا
#منوچهر_آتشی
@asheghanehaye_fatima
همه روياهايم را نيلوفری کرده ای
و همه خيال هايم را به بوی شراب آغشته ای
همه جا
گرمای خانه و جان و جهان است حضورت،
ولی چشم که باز می کنم
نمی بينمت ديگر
با آن که می دانم
تو می بينيّم همه جا
من شيدای توام
يا تو مرا گرفته ای به بازوی سودا
ای چشم شيرين بی پروا
#منوچهر_آتشی
@asheghanehaye_fatima
نامت
گلواژهای به سپیدای ماهتاب و سپیده است
با عطر باغ اطلسی
و دشتهای گرم شببوهای دشتستان.
نامت گلِ هزار بهارِ نیامده است
نامت تمام شبهایم
و گسترهی خمیدهی رویاهایم را
پُر میکند
و در دهانام
مانند ماه در حوض
مَد میشود.
نامت در چشمانم
چون لاله، سرخ
چون نسترن، سپید
و مثل سرو، سبز میایستد.
نامت پلکهایم را در میگیرد
نامت در جانم
گُر میگیرد...
#منوچهر_آتشی
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
گلواژهای به سپیدای ماهتاب و سپیده است
با عطر باغ اطلسی
و دشتهای گرم شببوهای دشتستان.
نامت گلِ هزار بهارِ نیامده است
نامت تمام شبهایم
و گسترهی خمیدهی رویاهایم را
پُر میکند
و در دهانام
مانند ماه در حوض
مَد میشود.
نامت در چشمانم
چون لاله، سرخ
چون نسترن، سپید
و مثل سرو، سبز میایستد.
نامت پلکهایم را در میگیرد
نامت در جانم
گُر میگیرد...
#منوچهر_آتشی
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
بنویس: «میآیم»
تا آشیانه به گام و به دست و سلام
آراسته شود.
بنویس «میآیم»
تا کاج روبهرو
معنی شود به شعرِ حضور و بانگ کلاغ
در وزن برف
و چشمهای مارال
این آسمان تیرهٔ مبهم را
پایین بوم پنجره امضا کند: «زلال».
ننوشتی
و آشیانه در غبارِ کدورت ماند
ننوشتی،
تا اَبروی تاق، پیر شد
ننوشتی
و آستانه طعم گامهای تو را
از یاد برد.
ننوشتی «میآیم»
تا آستانه جشن بگیرد به گام و دست و سلام.
#منوچهر_آتشی
@asheghanehaye_fatima
تا آشیانه به گام و به دست و سلام
آراسته شود.
بنویس «میآیم»
تا کاج روبهرو
معنی شود به شعرِ حضور و بانگ کلاغ
در وزن برف
و چشمهای مارال
این آسمان تیرهٔ مبهم را
پایین بوم پنجره امضا کند: «زلال».
ننوشتی
و آشیانه در غبارِ کدورت ماند
ننوشتی،
تا اَبروی تاق، پیر شد
ننوشتی
و آستانه طعم گامهای تو را
از یاد برد.
ننوشتی «میآیم»
تا آستانه جشن بگیرد به گام و دست و سلام.
#منوچهر_آتشی
@asheghanehaye_fatima
با من
از آفتابهای فراوان میگویند
اما من
این جا بر پشتهای
در مه نشستهام
بی انتظار طلوعی
زخمی یا شقایقی در مه
یا زنی در باران؟
دوستم بدار یا دوستش دارم؟
از من مپرس
سهم من از تمام حقیقت ،
همین اندکی تردید است
#منوچهر_آتشی.
@asheghanehaye_fatima
از آفتابهای فراوان میگویند
اما من
این جا بر پشتهای
در مه نشستهام
بی انتظار طلوعی
زخمی یا شقایقی در مه
یا زنی در باران؟
دوستم بدار یا دوستش دارم؟
از من مپرس
سهم من از تمام حقیقت ،
همین اندکی تردید است
#منوچهر_آتشی.
@asheghanehaye_fatima
نامی تازه برايت بر میگزينم
که من بدانم و تو فقط
نامی که از ميان برگهای شعر من پر بکشد
چهچهی بزند يا سوتی بلند
عشوهای بگشايد به شکفتن غنچهوار
اشکی از عذار فروچکاند
و هرکس گمان کند که مخاطب اوست
اما فقط من و تو يقين کنيم
عاشقان میتوانند
نمیتوان با يک دل دو عشق را از گردنهها گذراند
اگر میخواهی بميرم
خنجر و فنجان زهر را دور انداز
لبخندی بخلان در جانم
يا انگشتی بگذار بر لبانم
همين
عاشقان میتوانند
#منوچهر_آتشی
@asheghanehaye_fatima
که من بدانم و تو فقط
نامی که از ميان برگهای شعر من پر بکشد
چهچهی بزند يا سوتی بلند
عشوهای بگشايد به شکفتن غنچهوار
اشکی از عذار فروچکاند
و هرکس گمان کند که مخاطب اوست
اما فقط من و تو يقين کنيم
عاشقان میتوانند
نمیتوان با يک دل دو عشق را از گردنهها گذراند
اگر میخواهی بميرم
خنجر و فنجان زهر را دور انداز
لبخندی بخلان در جانم
يا انگشتی بگذار بر لبانم
همين
عاشقان میتوانند
#منوچهر_آتشی
@asheghanehaye_fatima
کجای جهان بگذارمت
تا زیباتر شود آن جا؟
ستاره به ستاره
به جادوی ذهن و بال شهاب
گردانده ام
کاکل گلبویت را
به هر ستاره
تاری داده ام
طره ای به هر منظومه
به هر کهکشان دسته ای
به کیهان
عطری داده ام
که می گردد گیج
گرد خویش.
کوچه به کوچه رفته ام
شهر به شهر
دیار به دیار
نامت را
به یاد هر پنجره آورده ام
به یاد هر چار راه
به یاد هر بندر
وفرودگاه
تا نظام یافته
آشنایی ها
نظام یافته
تپش ها
و جهانی شده
زبان اندوه.
برگ به برگ
برده ام طراوت رخسارت را
-با بال پروانه و تار موی نسیم-
درخت به درخت
و جنگل به جنگل
وسبزینه ی جانت را
قسمت کرده ام
میان خشک های جهان
تا جان یافته باشد هر چیز
و ایستاده باشد هر چیز
کمربسته
برابر بلندای خرمت.
کجای جهان بگذارمت
تا زیباتر شود آن جا؟
برگ به برگ و ساقه به ساقه
به باغ های جهان داده ام
نامت را
و چشمانت را
به آسمان داده ام
تا ببینی مرا هم
که نمی بینم جز تو را
با هزار چشم و هزار ستاره ی مساماتم.
#منوچهر_آتشی
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
تا زیباتر شود آن جا؟
ستاره به ستاره
به جادوی ذهن و بال شهاب
گردانده ام
کاکل گلبویت را
به هر ستاره
تاری داده ام
طره ای به هر منظومه
به هر کهکشان دسته ای
به کیهان
عطری داده ام
که می گردد گیج
گرد خویش.
کوچه به کوچه رفته ام
شهر به شهر
دیار به دیار
نامت را
به یاد هر پنجره آورده ام
به یاد هر چار راه
به یاد هر بندر
وفرودگاه
تا نظام یافته
آشنایی ها
نظام یافته
تپش ها
و جهانی شده
زبان اندوه.
برگ به برگ
برده ام طراوت رخسارت را
-با بال پروانه و تار موی نسیم-
درخت به درخت
و جنگل به جنگل
وسبزینه ی جانت را
قسمت کرده ام
میان خشک های جهان
تا جان یافته باشد هر چیز
و ایستاده باشد هر چیز
کمربسته
برابر بلندای خرمت.
کجای جهان بگذارمت
تا زیباتر شود آن جا؟
برگ به برگ و ساقه به ساقه
به باغ های جهان داده ام
نامت را
و چشمانت را
به آسمان داده ام
تا ببینی مرا هم
که نمی بینم جز تو را
با هزار چشم و هزار ستاره ی مساماتم.
#منوچهر_آتشی
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
هزار سال با کم و بیش پیش تر از آن که تو آمریکا را کشف
کنی
من میخانه را کشف کرده بودم
می دانستم که بی گمان می آیند و می کشند و تاراج می کنند و
نمی روند
دویست سال پیش از آمدنشان هم کوزه را کشف کرده بودم
چون من یقین داشتم که حاصل پیوند تیغ و دروج
معطی کامل من است و من گریز گاهی نخواهم داشت
جز میخانه
هزار سال بعد
تو امریکا را کشف کردی
تا خسته از ستیزهای خدایی و ضد خدایی
ییلاق
دنجی داشته باشی دور از میدان
و روی پوست بوفالوها
لم بدهی بر مخده های پرهای زینت سر تک آوران آپاچی
که پوست سرشان را پر کاه کردی با تهی کردن هر جام
و قاه قاه خندیدی ، با هر گلی که از بهار تن دختران هراسان چیدی
من اما هزار سال پیش از تو ، دخترانم را
از هول
دست های تطاول
در سند غرق کردم
و خود گریختم عین یزدگرد
تا لشکری دوباره شاید اما نشد
و شد که نیمه شب ها در نیشابور
کنار گور نیای فرزانه ام
بنشینم و پیاله ای بزنم بر سنگ بلکه فراموش کنم و نبینم
که ناجیان روحم چگونه معبدها را طویله ی اسب های
مغولی می کردند
و خطبه به نام قاتل ها خواندند
حالا هزار سال پس از کشف من
و نیم قرن پس از آن که تو امریکا را
میخانه های نشابور که هیچ
میخانه های تهران هم تعطیل است
و من به خاطر لیوانی تلخابه
در کوچه بیت های حافظ و خیام سرگردانم
و نمی دانم نمی
دانم
#منوچهر_آتشی
#میخانه_کشف_من_است
#اتفاق_آخر
#شما_فرستادید
@asheghanehaye_fatima
کنی
من میخانه را کشف کرده بودم
می دانستم که بی گمان می آیند و می کشند و تاراج می کنند و
نمی روند
دویست سال پیش از آمدنشان هم کوزه را کشف کرده بودم
چون من یقین داشتم که حاصل پیوند تیغ و دروج
معطی کامل من است و من گریز گاهی نخواهم داشت
جز میخانه
هزار سال بعد
تو امریکا را کشف کردی
تا خسته از ستیزهای خدایی و ضد خدایی
ییلاق
دنجی داشته باشی دور از میدان
و روی پوست بوفالوها
لم بدهی بر مخده های پرهای زینت سر تک آوران آپاچی
که پوست سرشان را پر کاه کردی با تهی کردن هر جام
و قاه قاه خندیدی ، با هر گلی که از بهار تن دختران هراسان چیدی
من اما هزار سال پیش از تو ، دخترانم را
از هول
دست های تطاول
در سند غرق کردم
و خود گریختم عین یزدگرد
تا لشکری دوباره شاید اما نشد
و شد که نیمه شب ها در نیشابور
کنار گور نیای فرزانه ام
بنشینم و پیاله ای بزنم بر سنگ بلکه فراموش کنم و نبینم
که ناجیان روحم چگونه معبدها را طویله ی اسب های
مغولی می کردند
و خطبه به نام قاتل ها خواندند
حالا هزار سال پس از کشف من
و نیم قرن پس از آن که تو امریکا را
میخانه های نشابور که هیچ
میخانه های تهران هم تعطیل است
و من به خاطر لیوانی تلخابه
در کوچه بیت های حافظ و خیام سرگردانم
و نمی دانم نمی
دانم
#منوچهر_آتشی
#میخانه_کشف_من_است
#اتفاق_آخر
#شما_فرستادید
@asheghanehaye_fatima
دیر است نیامده ای
تا ، شاید آمده باشی
آمده باشی
و این میز و صندلی ها رابا خود به خانه ببری
و روبروی کسی بنشینی که حرف های تو را و تو
را خوب می فهمد
اما تو
هرگز او و حرفهای او را نمی دانی
و این
همان داستان همیشگی است
#منوچهر_آتشی
#دو_نیمه_ی_غایب
#اتفاق_آخر
@asheghanehaye_fatima
تا ، شاید آمده باشی
آمده باشی
و این میز و صندلی ها رابا خود به خانه ببری
و روبروی کسی بنشینی که حرف های تو را و تو
را خوب می فهمد
اما تو
هرگز او و حرفهای او را نمی دانی
و این
همان داستان همیشگی است
#منوچهر_آتشی
#دو_نیمه_ی_غایب
#اتفاق_آخر
@asheghanehaye_fatima
برای قلبِ قشنگِ هیاهوگرت چه بفرستم؟
چه بفرستم از این راه دور که شادمانت کند؟
#منوچهر_آتشی
@asheghanehaye_fatima
چه بفرستم از این راه دور که شادمانت کند؟
#منوچهر_آتشی
@asheghanehaye_fatima
بنویس: «میآیم»
تا آشیانه به گام و به دست و سلام
آراسته شود.
بنویس «میآیم»
تا کاج روبهرو
معنی شود به شعرِ حضور و بانگ کلاغ
در وزن برف
و چشمهای مارال
این آسمان تیرهٔ مبهم را
پایین بوم پنجره امضا کند: «زلال».
ننوشتی
و آشیانه در غبارِ کدورت ماند
ننوشتی،
تا اَبروی تاق، پیر شد
ننوشتی
و آستانه طعم گامهای تو را
از یاد برد.
ننوشتی «میآیم»
تا آستانه جشن بگیرد به گام و دست و سلام.
#منوچهر_آتشی
#شما_فرستادید
@asheghanehaye_fatima
تا آشیانه به گام و به دست و سلام
آراسته شود.
بنویس «میآیم»
تا کاج روبهرو
معنی شود به شعرِ حضور و بانگ کلاغ
در وزن برف
و چشمهای مارال
این آسمان تیرهٔ مبهم را
پایین بوم پنجره امضا کند: «زلال».
ننوشتی
و آشیانه در غبارِ کدورت ماند
ننوشتی،
تا اَبروی تاق، پیر شد
ننوشتی
و آستانه طعم گامهای تو را
از یاد برد.
ننوشتی «میآیم»
تا آستانه جشن بگیرد به گام و دست و سلام.
#منوچهر_آتشی
#شما_فرستادید
@asheghanehaye_fatima
هان
دختر بی قرار خيال و علف
برای قلب قشنگ هياهو گرت چه بفرستم؟
چه بفرستم از اين راه دور
که شادمانت کند؟
جغجغه ای برای دلت
رنگين کمانی برای چشمانت
يا پرسشی خوف انگيز برای انديشه ات؟
...
بانوی بهار!
از نيلوفر انتظار
تا ارغوان آغوش
چند قرن فاصله است
به ساعت علفی؟
#منوچهر_آتشی
#شما_فرستادید
@asheghanehaye_fatima
دختر بی قرار خيال و علف
برای قلب قشنگ هياهو گرت چه بفرستم؟
چه بفرستم از اين راه دور
که شادمانت کند؟
جغجغه ای برای دلت
رنگين کمانی برای چشمانت
يا پرسشی خوف انگيز برای انديشه ات؟
...
بانوی بهار!
از نيلوفر انتظار
تا ارغوان آغوش
چند قرن فاصله است
به ساعت علفی؟
#منوچهر_آتشی
#شما_فرستادید
@asheghanehaye_fatima
بنویس: «میآیم»
تا آشیانه به گام و به دست و سلام
آراسته شود.
بنویس «میآیم»
تا کاج روبهرو
معنی شود به شعرِ حضور و بانگ کلاغ
در وزن برف
و چشمهای مارال
این آسمان تیرهٔ مبهم را
پایین بوم پنجره امضا کند: «زلال».
ننوشتی
و آشیانه در غبارِ کدورت ماند
ننوشتی،
تا اَبروی تاق، پیر شد
ننوشتی
و آستانه طعم گامهای تو را
از یاد برد.
ننوشتی «میآیم»
تا آستانه جشن بگیرد به گام و دست و سلام.
#منوچهر_آتشی
#شما_فرستادید
@asheghanehaye_fatima
تا آشیانه به گام و به دست و سلام
آراسته شود.
بنویس «میآیم»
تا کاج روبهرو
معنی شود به شعرِ حضور و بانگ کلاغ
در وزن برف
و چشمهای مارال
این آسمان تیرهٔ مبهم را
پایین بوم پنجره امضا کند: «زلال».
ننوشتی
و آشیانه در غبارِ کدورت ماند
ننوشتی،
تا اَبروی تاق، پیر شد
ننوشتی
و آستانه طعم گامهای تو را
از یاد برد.
ننوشتی «میآیم»
تا آستانه جشن بگیرد به گام و دست و سلام.
#منوچهر_آتشی
#شما_فرستادید
@asheghanehaye_fatima
نگاهها چه ظالمانه جای کلمات را گرفتهاند
سکوت چهقدر جای صدا را
هنوز نگفتهام دوستات دارم
نگاهام اما به عربده گفت
عربدهیی که نرگسِ حافظ را پژمرده کرد
هنوز نگفتهیی دوستات دارم
سکوتات اما بارانی شد
و دلِ صنوبریِ خشکام را خُرّم کرد...
#منوچهر_آتشی
@asheghanehaye_fatima
سکوت چهقدر جای صدا را
هنوز نگفتهام دوستات دارم
نگاهام اما به عربده گفت
عربدهیی که نرگسِ حافظ را پژمرده کرد
هنوز نگفتهیی دوستات دارم
سکوتات اما بارانی شد
و دلِ صنوبریِ خشکام را خُرّم کرد...
#منوچهر_آتشی
@asheghanehaye_fatima
نفسی عمیق و قدیمی
به حجمِ خالی همین اتاقِ بزرگ
تا روحِ بارانِ بیرون
برسد تا بنِ ریههام
بوزد بر جدار خشک دلام
و دندانهای نقرهیی قطرههاش جانام را بگزد
تمنایی آرام و ابرانه
و هر چه دلام خواست میخواهم
از جنسِ ابر باشد: نرگسی در آب و گیسویی در باران
و چشمهایی
از پشتِ شیشهی بخارآلود،
و ترانهیی بخوانم ابری و خیس
برای گلوهای سنگی
در آفتابی که کمی شبنم
از مژههای طلاییِ بلندش بچکد.
#منوچهر_آتشی [ ۱۳۸۴–۱۳۱۰ ]
@asheghanehaye_fatima
به حجمِ خالی همین اتاقِ بزرگ
تا روحِ بارانِ بیرون
برسد تا بنِ ریههام
بوزد بر جدار خشک دلام
و دندانهای نقرهیی قطرههاش جانام را بگزد
تمنایی آرام و ابرانه
و هر چه دلام خواست میخواهم
از جنسِ ابر باشد: نرگسی در آب و گیسویی در باران
و چشمهایی
از پشتِ شیشهی بخارآلود،
و ترانهیی بخوانم ابری و خیس
برای گلوهای سنگی
در آفتابی که کمی شبنم
از مژههای طلاییِ بلندش بچکد.
#منوچهر_آتشی [ ۱۳۸۴–۱۳۱۰ ]
@asheghanehaye_fatima
میخواهم در ابتدای کاغذ ،
در ابتدای شعر بگذارمت
مصراع زندهای که رشد گیاهی دارد
و آبیاری خواهد شد از رطوبت کاغذ و آه
میخواهم بنشانمت همینجا
در شکل گرم یک گل سرخ میمندی
با عطر تند گلاب
که دختران گلچین را دیوانه میکند
که باغ را پس پرچین هجوم نفسهای گرم میسوزاند
که جنگ در محله بپا میشود
میخواهم بکارمت
اینجا میانهی دفتر
به شکل شاخهی خَرزَهرهای پر از گل تازه
که دره کهای گرم جنوبی را
در انتهای بهار دل زنده میکند
و کسوت پریزادی غمگین دارد
که میرمد به بیشه از هجوم نگاه غریب
میخواهم در شکل ناب یک زن کامل
وادارمت همینجا در انتها
تا چون در آیم از در
ناگاه
از جای برجهی و در آغوش تشنهام بگریزی
و ساقهای گل سوری
بر شانههای خستهی خشکم بگذاری.
#منوچهر_آتشی
@asheghanehaye_fatima
در ابتدای شعر بگذارمت
مصراع زندهای که رشد گیاهی دارد
و آبیاری خواهد شد از رطوبت کاغذ و آه
میخواهم بنشانمت همینجا
در شکل گرم یک گل سرخ میمندی
با عطر تند گلاب
که دختران گلچین را دیوانه میکند
که باغ را پس پرچین هجوم نفسهای گرم میسوزاند
که جنگ در محله بپا میشود
میخواهم بکارمت
اینجا میانهی دفتر
به شکل شاخهی خَرزَهرهای پر از گل تازه
که دره کهای گرم جنوبی را
در انتهای بهار دل زنده میکند
و کسوت پریزادی غمگین دارد
که میرمد به بیشه از هجوم نگاه غریب
میخواهم در شکل ناب یک زن کامل
وادارمت همینجا در انتها
تا چون در آیم از در
ناگاه
از جای برجهی و در آغوش تشنهام بگریزی
و ساقهای گل سوری
بر شانههای خستهی خشکم بگذاری.
#منوچهر_آتشی
@asheghanehaye_fatima
با تو بودن خوب است
و کلام تو
مثل بوی گل در تاریکی ست
مثل بوی گل در تاریکی،وسوسه انگیز است
بوی پیراهن تو
مثل بوی دریا نمناک است
مثل بوی باد خنک تابستان
مثل تاریکی،خواب انگیز است
گفتگو باتو
مثل گرمای بخاری و نفسهای بلند آتش
میبرد چشم خیالم را
تا بیابانهای دورترین خاطره ها
که درآنها گنجشکان بر سنبل گندمها
اهتزازی دارند
که در آنها گلها بااخترها رازی دارند
نوشخند تو
میبرد گرگ نگاهم را
تا چراگاه چالاکترین آهوها
میبرد آرزوی دستم را
تا نهان مانده ترین گوشه اندام تو
-این پهنه پاک زیبا-
مثل دریایی تو
اندوه انگیزو غرور آهنگ
مثل دریای بزرگ بوشهر
که پر از زورق آزاد پریشانگرد است
مثل زورق که پر از مرد است
مثل ساحل که پر از آواز است
مثل دشتستان
که بزرگ و باز است
تو ظریفی
مثل گلدوزی یک دختر عاشق
که دل انگیزترین گلهارا
روی روبالشی عاشق خود می دوزد
با تو بودن خوب است
تو چراغی،من شب
که به نور تو کتاب دل تو
و کتاب دل خود را که خطوط تن توست
خوش خوشک میخوانم
تودرختی،من آب
من کنار تو آواز بهاران را،میخندم و می خوانم و می گریم و می خوانم
با تو بودن خوب است
توقشنگی
مثل تو،مثل خودت
مثل وقتی که سخن می گویی
مثل هر وقت که برمیگردی از کوچه به خانه
مثل تصویر درختی درآب
روی کاشانه،در چشمان منتظرم
#منوچهر_آتشی
@asheghanehaye_fatima
و کلام تو
مثل بوی گل در تاریکی ست
مثل بوی گل در تاریکی،وسوسه انگیز است
بوی پیراهن تو
مثل بوی دریا نمناک است
مثل بوی باد خنک تابستان
مثل تاریکی،خواب انگیز است
گفتگو باتو
مثل گرمای بخاری و نفسهای بلند آتش
میبرد چشم خیالم را
تا بیابانهای دورترین خاطره ها
که درآنها گنجشکان بر سنبل گندمها
اهتزازی دارند
که در آنها گلها بااخترها رازی دارند
نوشخند تو
میبرد گرگ نگاهم را
تا چراگاه چالاکترین آهوها
میبرد آرزوی دستم را
تا نهان مانده ترین گوشه اندام تو
-این پهنه پاک زیبا-
مثل دریایی تو
اندوه انگیزو غرور آهنگ
مثل دریای بزرگ بوشهر
که پر از زورق آزاد پریشانگرد است
مثل زورق که پر از مرد است
مثل ساحل که پر از آواز است
مثل دشتستان
که بزرگ و باز است
تو ظریفی
مثل گلدوزی یک دختر عاشق
که دل انگیزترین گلهارا
روی روبالشی عاشق خود می دوزد
با تو بودن خوب است
تو چراغی،من شب
که به نور تو کتاب دل تو
و کتاب دل خود را که خطوط تن توست
خوش خوشک میخوانم
تودرختی،من آب
من کنار تو آواز بهاران را،میخندم و می خوانم و می گریم و می خوانم
با تو بودن خوب است
توقشنگی
مثل تو،مثل خودت
مثل وقتی که سخن می گویی
مثل هر وقت که برمیگردی از کوچه به خانه
مثل تصویر درختی درآب
روی کاشانه،در چشمان منتظرم
#منوچهر_آتشی
@asheghanehaye_fatima
گفتم: سلام!
آمدهام تا دوباره بنویسمت
و هیزم کلمه ریختم آنجا
گفتم: میخواهم بدانم نون نامت
چه گونه بر تنور حس امروزم میچسبد
و امروز نبضم
چه انفجاری خواهد داشت
وقتی بگویم دوستت دارم...
میخواهم دوباره بچینمت
ای میوهٔ رسیدهٔ کامل
ای اتفاق هر نفس افتادنی
ای گوشت شیرین خالص تابستان
میخواهم دوباره بخوانمت
تا دوباره خواندنت را
پرندگان مهاجر ترانهٔ اشتیاق وطن کنند
و آسمان غروب پاییزی
یکسره کهکشانی از ترانه و پرواز شود
گفتم: سلام
آمدهام تا دوباره بخوانم
شاید سطری شگفت
ناخوانده ماند، گلاویز حافظهام شود
و بخواهد بداند که
خوانده بودهامش از این یا نه
و یا نوشته بودهامش اصلا؟
یا از پرندهای شنیده بودهامش.
سلام..! سلام..!
آمدهام تا دوباره حفظت کنم
بخوانمت،
شب
روز
بیداری
رویا
ای درس سخت ناآموختنیِ زیبا....
#منوچهر_آتشی
#شما_فرستادید
@asheghanehaye_fatima
آمدهام تا دوباره بنویسمت
و هیزم کلمه ریختم آنجا
گفتم: میخواهم بدانم نون نامت
چه گونه بر تنور حس امروزم میچسبد
و امروز نبضم
چه انفجاری خواهد داشت
وقتی بگویم دوستت دارم...
میخواهم دوباره بچینمت
ای میوهٔ رسیدهٔ کامل
ای اتفاق هر نفس افتادنی
ای گوشت شیرین خالص تابستان
میخواهم دوباره بخوانمت
تا دوباره خواندنت را
پرندگان مهاجر ترانهٔ اشتیاق وطن کنند
و آسمان غروب پاییزی
یکسره کهکشانی از ترانه و پرواز شود
گفتم: سلام
آمدهام تا دوباره بخوانم
شاید سطری شگفت
ناخوانده ماند، گلاویز حافظهام شود
و بخواهد بداند که
خوانده بودهامش از این یا نه
و یا نوشته بودهامش اصلا؟
یا از پرندهای شنیده بودهامش.
سلام..! سلام..!
آمدهام تا دوباره حفظت کنم
بخوانمت،
شب
روز
بیداری
رویا
ای درس سخت ناآموختنیِ زیبا....
#منوچهر_آتشی
#شما_فرستادید
@asheghanehaye_fatima
من
اگرچه ديو سنگی فرسوده ام
در گذر ،گردبادهای ماسه
تو اما
آن شعبده باز بی رنگ و حجمی
که از هفت لايه ی ديوار چين عبور می کنی
تا پرتو گرمی از حس
بر تاريکی های من بتابانی
و برزبان سوخته ام
شعرهای شبنمی فراخوانی
من اگرچه ديو سنگي فرسوده ام
در سينه چيزی دارم که از حرارت حضور تو ياقوت شده است
اين است که
از پشت هفت کوه سياه
می بينمت که به سمت من می آيی
و همچنان عقيق می سايی
در کوره ی نگاه
ازجان من و آن تکه ی پنهانم ....
#منوچهر_آتشی
#شما_فرستادید
@asheghanehaye_fatima
اگرچه ديو سنگی فرسوده ام
در گذر ،گردبادهای ماسه
تو اما
آن شعبده باز بی رنگ و حجمی
که از هفت لايه ی ديوار چين عبور می کنی
تا پرتو گرمی از حس
بر تاريکی های من بتابانی
و برزبان سوخته ام
شعرهای شبنمی فراخوانی
من اگرچه ديو سنگي فرسوده ام
در سينه چيزی دارم که از حرارت حضور تو ياقوت شده است
اين است که
از پشت هفت کوه سياه
می بينمت که به سمت من می آيی
و همچنان عقيق می سايی
در کوره ی نگاه
ازجان من و آن تکه ی پنهانم ....
#منوچهر_آتشی
#شما_فرستادید
@asheghanehaye_fatima