عاشقانه های فاطیما
781 subscribers
21K photos
6.4K videos
276 files
2.93K links
منتخب بهترین اشعار عاشقانه دنیا
عشق
گلایه
دلتنگی
اعتراض
________________
و در پایان
آنچه که درباره‌ی خودم
می‌توانم بگویم
این است:
من شعری عاشقانه‌ام
در جسمِ یک زن.
الکساندرا واسیلیو

نام مرا بنویسید
پای تمام بیانیه‌هایی که
لبخند و بوسه را آزاد می‌خواهند..
Download Telegram
آلوده‌اَم به تُو
مثلِ چشمانت به خواب،
مثلِ هوای تهران به ریزگَرد وُ غبار...
محکومم به تُو
مثلِ بیچاره‌ای به سرنوشت،
زندانی به حبسِ ابد...
گرفتارم به تُو
مثلِ موهای بُلندِ زنی
در دست‌های باد
وَ تَنِ مَردی زیرِ فشارِ کار...
دچارم به تُو
مثلِ مادرت به بیماری اَش،
تُو به دیوانگی اَت...
بیمارم به تُو
مثلِ خودم به چشم‌هایت،
خودم به آغوشت...
بیمارم به تُو
مثلِ خودم به خودت



#فاطمه_صابری نیا
#شما_فرستادید


@asheghanehaye_fatima
زن نیست، یک بنفشِ یواش است!
و یک سکوتِ گوش‌خراش است
معجون ناامیدی و کاش است
در گیجیِ ضمیرِ خودآگاه

زن نیست، مرد نیست، عجیب است
یک آرزوی روی صلیب است
یک مشت سنگ داخل جیب است
افتاده یک شب از وسط ماه

زن-مرد نیست، جنسیتش باد
و پوستش از آهن و فولاد
ذهنش شبیه ماهیِ آزاد
که حبس مانده داخل یک چاه

رد کرده مرزهای بدن را
جر داده پیش‌فرضِ «شدن» را
کوتاه کرده سایه‌ی زن را
از پشت پای یک «منِ» خودخواه

قلبش شبیه مین، وسط خاک
بدجور عاشق است و خطرناک
غم‌هاش را گذاشته در ساک
بی مقصد و مکان زده به راه

یک پرتگاه در ته دنیاست
آتشفشانِ داخل دریاست
یک گور دسته‌جمعی تنهاست
یک شعر منتهی شده به «آه»....



#فاطمه_اختصاری
@asheghanehaye_fatima
دوست‌ات دارم بدونِ آن‌که بدانم
چگونه، چه زمانی و کجا؟
این‌گونه به سادگی دوست‌ات دارم.

: #ناشناس

■برگردان: #فاطمه_بهارمست

@asheghanehaye_fatima
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
فکر می‌کنم جای خالی آدم‌ها، در واقع جای خالی بودنشان نیست؛
جای خالی تکه‌ای از قلبمان است که خانه‌ شان بوده، به نامشان بوده و حالا به وقت سفر و بستن بار و بنه، آن تکه‌ را هم با خود برده‌اند.
این است که همیشه در یاد نبودن کسی، گوشه‌ای از قلبمان درد می‌گیرد و می‌‌‌سوزد.

#فاطمه_محمدلو


@asheghanehaye_fatima
.
جمعه به جای قرص جلوگیری
در اعتراض، مشت و لگد خوردم
شنبه به جای قرص جلوگیری
گفتم «نه»، باز مشت و لگد خوردم

رفتم میان کوچه و درگیری
سرشار بغض‌های اساطیری
از بینیِ شکافته خون خوردم
یکشنبه جای قرص جلوگیری

می‌گیرم از لبانِ تو لب، خنده
می‌ریزم از تنت به خیابان‌ها
لعنت به قرص‌های جلوگیری
لعنت به قفل بسته‌ی زندان‌ها

حس می‌کنم که زنده شده در من
حسّی که سال‌ها خفه‌اش کردم
با کفش‌های از نفس افتاده
باید به راهِ گمشده برگردم

در بازی بزرگتری باید
در انتظار فحش و کتک باشیم
اما مسیر دایره‌ای شکل است
انگار روی چرخ و فلک باشیم

با اینکه آسمان خفه و سنگین
افتاده روی دوش زمین، امّا
امّید، نطفه در رحمم بسته
بالا می‌آورم شب غمگین را

شاید شبیه معجزه‌ای باشد
با طعم خون، چشیدنِ آزادی
شاید دوباره پوست بیندازد
در ما دلیل منطقیِ شادی

شاید صدای تازه‌تری باشد
در پاسخ همیشگیِ «آیا…؟!»
در جمعه‌ای رها شده از تاریخ
«شاید… ولی چه خالی بی پایا…»


.
#فاطمه_اختصاری
@asheghanehaye_fatima
#سیمین_دانشور، آغازگر داستان‌نویسی زنان


توانا - سیمین دانشور هشتم اردیبهشت‌ماه سال ۱۳۰۰ شمسی در شیراز دیده به جهان گشود. پدرش #محمدعلی_دانشور پزشکی حاذق و مادرش #قمرالسلطنه_حکمت، مدیر هنرستان دخترانه و نقاش بود.
سیمین تحصیلات ابتدایی و دبیرستان را در مدرسه‌ انگلیسی مهرآئین سپری کرد و سپس در رشته‌ ادبیات فارسی وارد دانش‌گاه تهران شد.

خواهرش #ویکتوریا_دانشور زندگی سیمین را اینگونه شرح می‌دهد:
«در اوایل قرن، خانواده‌ای در شیراز که پدر پزشک و مادر نقاش بود، دارای شش فرزند شدند. سومین فرزند دختری باهوش، قد بلند با تحرک بود، دست به هر کاری می‌زد اول و سرآمد بود. در پایان تحصیلاتش در دبیرستان مهرآئین شیراز در تمام ایران رتبه اول شد. مجموعه‌ دروسش نمره بیست بود؛ فقط در انشاء نوزده گرفته بود. او کسی جز سیمین خواهرم نبود. هر کسی از خارج به شیراز می‌آمد، خواهرم با او به زبان انگلیسی مصاحبه داشت. او از اوان زندگیش زبان انگلیسی را از فارسی کم نمی‌آورد.»

دانشور پس از مرگ پدر در سال ۱۳۲۰ برای رادیو تهران و روزنامه‌ ایران با نام مستعار «شیرازی بی‌نام» شروع به مقاله‌نویسی کرد.
او زمانی کار نوشتن را آغاز کرد که ادبیات و داستان‌نویسی در مجموع در تسلط مردان بود. نخستین مقاله‌ سیمین دانشور مقاله‌ای بود با عنوان «زمستان بی‌شباهت به زندگی ما نیست» که سیمین آن را زمانی نوشت که در کلاس هشتم دبیرستان تحصیل می‌کرد.
هنگامی که با سیمین دانشور مواجه می‌شویم با «اولین»‌های بسیاری رو به رو هستیم؛ اولین زن داستان‌نویس ایرانی، اولین زنی که داستانش به زبان انگلیسی ترجمه شد و … «آتش خاموش» اولین مجموعه‌ داستانی زنی ایرانی است که در سال ۱۳۲۷ انتشار یافت. آتش خاموش مجموعه داستانی است شامل ۱۶ داستان.

سیمین دانشور در سال ۱۳۲۸ از دانشگاه تهران مدرک دکترای ادبیات فارسی گرفت. عنوان رساله‌ دانشور «علم‌الجمال و جمال در ادبیات فارسی تا قرن هفتم» بود که استاد راهنمای او #فاطمه_سیاح و #بدیع‌الزمان_فروزانفر بودند. در سال ۱۳۳۱ سیمین دانشور با دریافت بورس تحصیلی به دانشگاه #استنفورد #آمریکا رفت و در آن‌جا به مدت دو سال در رشته‌ «زیبایی‌شناسی» تحصیل کرد. او هم‌چنین در استنفورد نزد #والاس_استنگر و #فیل_پریک نمایشنامه‌نویسی آموخت. در همین زمان دانشور دو داستان کوتاه به زبان انگلیسی نوشت که در آمریکا منتشر شد.

@asheghanehaye_fatima
عشق همین است؛
تنت می‌رود
و دلت جایی میان دست‌های کسی
تا ابد جا می‌ماند...!

#فاطمه_جوادی

@asheghanehaye_fatima
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
   در من زنی‌ست
منتظر خورشید
 که خسته‌است...
                      من ساکن کدام جهانم که
                       بیگانه‌ام میان زمینی‌ها...


        #فاطمه_اختصاری


@asheghanehaye_fatima
.

«انسانی کامل باش.»
مادری کردن، موهبتی باشکوه است،
اما خودت را فقط با مادری تعریف نکن.
کامل باش و مطمئن باش که
کودکت نیز از این موضوع سود خواهد برد.
دوست داشتنِ آنچه که انجام می‌دهی،
بزرگ‌ترین هدیه برای فرزندت است.


👤 #مانيفست_يك_فمينيست
📙 #چیماماندا_انگوزی_آدیشی
🔁 #فاطمه_باغستانی


@asheghanehaye_fatima
باید بخوابم مثلِ قبلا در فراموشی
باید بخوابم توی فکرت با هم آغوشی
باید بخوابم، باز کن درهای خوابت را
آهسته می‌آیم کنارت بعدِ خاموشی

#فاطمه_اختصاری

@asheghanehaye_fatima
.


‏"الاِهْتِمَامُ الذِي نَجِدُه
فِي لَحْظَةِ الضَّعْفِ
أَجْمَلُ مِنْ أَلْفِ عِبَارَةِ حُبٍّ"

توجهی که در زمان سختی می یابیم،
زیباتر از هزار کلمه‌ی عاشقانه است.

#لادری
ترجمه:  #فاطمه_بهارمست

@asheghanehaye_fatima
.

   در من زنی‌ست
منتظر خورشید
 که خسته‌است...
      من ساکن کدام جهانم که     بیگانه‌ام
میان زمینی‌ها...

#فاطمه_اختصاری

@asheghanehaye_fatima
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
به بالشت سر ِ خود را فرو کنی تا صبح
ولی نخوابی و کابوس ها ولت نکنند
به خود بپیچی از این فکرهای آشفته
که قرص های غم انگیز، عاقلت نکنند


#فاطمه_اختصاری

@asheghanehaye_fatima
باید بخوابم مثل  قبلا  در فراموشی
باید بخوابم توی فکرت با همآغوشی
باید بخوابم، باز کن درهای خوابت را
آهسته می آیم کنارت بعد  خاموشی…


#فاطمه_اختصاری

@asheghanehaye_fatima
فکر می‌کنم جای خالی آدم‌ها، در واقع جای خالی بودنشان نیست؛
جای خالی تکه‌ای از قلبمان است که خانه‌ شان بوده، به نامشان بوده و حالا به وقت سفر و بستن بار و بنه، آن تکه‌ را هم با خود برده‌اند.
این است که همیشه در یاد نبودن کسی، گوشه‌ای از قلبمان درد می‌گیرد و می‌‌‌سوزد.

#فاطمه_محمدلو


@asheghanehaye_fatima
همه‌ے حال و هوايش به ڪنار
آه از آن بوسه ڪه در
چشمش بود...


#فاطمه_مشاعی
#شما_فرستادید

@asheghanehaye_fatima
دوستت دارم
بیش‌تر از وسعتِ دیدِ چشمانت
نزدیک‌تر از روزنه‌های پوستت.

#عبلة_الرويني [ مصر ۱۹۵۳ ]
برگردان: #فاطمه_دلیمی

@asheghanehaye_fatima
معمولی ام ؛  زنی که خود آرایی اش کم است
یک زن که هوش و بهره زیبایی اش کم است

یک زن که کهنه بودنش از حد گذشته و
مستش نمی شوند ، که گیرایی اش کم است

در این جهان تیره، فقط شعر و شعر و شعر
دارایی من است که دارایی اش کم است

این است آن جوانی موعود؟ پس چرا
رنجش زیاد بوده و پویایی اش کم است؟

ناراحتم برای تلاش جوانه ها
وقتی درخت، عمر شکوفایی اش کم است

از بس که هی نقاب عوض می کند جهان
یک زندگی برای شناسایی اش کم است

در خانه ام چه دارم اگر مرگ سر رسید؟؟
این "خرده جان" برای پذیرایی اش کم است..


#فاطمه_تنبیه


@asheghanehaye_fatima
ناچیز و ناامّید و ناکافی و ناراحت
امروز هم مجموع "نا"های جهان بودم
افسردگی با دست های پر از اینجا رفت
می خواستم خود را نبازم، ناتوان بودم...

هرروز باید کوه می بودم،قوی، ثابت
پابند،اهل صبر،بی شوریدگی،ساکت
امروز مسئولیتی دیگر نصیبم شد
من جانشین ابرهای آسمان بودم

از شدت بیچاره بودن گریه می کردم
با زندگی نکبتم باید چه می کردم؟
وقتی برای زنده بودن، پیر و فرسوده
اما برای خودکشی کردن جوان بودم...

باید چه می کردم من تنها به گفتن خوش؟
در سرزمین نحس شاعرخیز شاعرکش؟
باید چگونه زنده می ماندم؟ من بی شعر
بی کاربرد و بی پناه و بی دهان بودم...

هرچند اینجا تا دلت می خواست مضمون بود
می خواستم بنشینم و روی زمین خون بود...
باید غزل می گفتم و قحط مخاطب بود
باید غزل می گفتم اما فکر نان بودم...

احساس بیش از حد لازم، زخم می افزود
امروز فهمیدم که اینجا مشکل از من بود
جایی که مردم کور...من آیینه دستم بود
جایی که کر بودند من آوازه خوان بودم

هرکس کنارم بود از من منفعت می برد
شکرخدا که لااقل جسمم به دردی خورد...
من در تمام عمر مثل نردبانی پیر
اسباب بالا رفتن اطرافیان بودم...

بار قضاوت...بار بودن بین کودن ها
بار نوشتن...بار مظلومیت زن ها
بار تو را کم می کنم از شانه ام، ای عشق!
من تا همین جا هم زیادی پهلوان بودم...

#فاطمه_تنبیه


@asheghanehaye_fatima