"دم عشق،دمشق"
1.7K subscribers
3.2K photos
643 videos
139 files
698 links
Download Telegram
"دم عشق،دمشق"
كاش می ماندم كنار سنگر اشك شما وَز برای آبرو چشمان تَر می داشتم ✍️ عكس نوشت: از سمت راست شهيدان مدافع حرم محمود مراد اسكندرى و رضا عادلى 🆔 @labbaykeyazeinab
روايتى از شهيدان مدافع حرم محمود مراد اسكندرى و رضا عادلى؛

🌷بسم رب الشهداء و الصديقين🌷

"پرچم عباس [ع] تا بالاست در شهر دمشق، سینه چاکانِ حرم آسوده‌تر می‌ايستند؛ (بخش سوم)، پلاك حسينى" ...

🔻شیخ نجار که بودیم توی یک سالن اسکان پیدا کردیم. پنجره ها با پلاستیک پوشیده بودند. زیرزمین هم پنجره داشت ولی، نه پنجره ها و نه درب پوشیده بود و سرما بالا می اومد. درب سالن هم روبه روی درب خروج بود و به همت یکی بچه ها یک درب فلزی از طبقه بالا آوردن و نصب کردند ولی کوچک بود.
اوستا محمود خیاط [شهيد محمود مراد اسكندرى] دست به کار شد و برای اینکه بچه ها سردشون نشه دو تا پتو با دریل به دیوار دوخت که خیلی تأثیر داشت، #بدون_منت #بدون_دستور و #خالصانه.
🔸پایه مراسم عزاداری براى امام حسین [عليه السلام] بودند. رضا اشکش دم مشکش بود.
این تصویر الحاضره که شهید محمود [مراد اسكندرى] و شهید رضا [عادلى] و بچه های هم گروهانی مراسم گرفتیم.
قبل محرم عزاداری هاشون رو انجام دادن و خوب برای ارباب بی کفن #گریه کردن.
الان محرم مهمان مجلس عزایی هستند که صاحب مجلس حضرت زهرا [سلام الله عليها] است.
🔺گروه خونیش [شهيد محمود مراد اسكندرى] و شماره پلاکش رو خودم روی چسب نوشتم و روی دوشش زدم.
و اما گروه خونى:
گروه خونیش از اول با ما فرق داشت.
کار برای #خدا می کرد.
یتیم بود و برای اینکه بچه های #سوری #یتیم نشن اومد. خواهرها رو به امان خدا گذاشت اومد که برادری شرمنده خواهرش نشه.
استاد سلاح شناسی بود.
و اما پلاک:
وقت تقسیمِ پلاک، پلاک خوش شماره به محمود رسید. فکر کنم ۷۲۷۲ بود.
از دوره قبلی هم یکی داشت ولی، این #پلاک_حسینی بود [٧٢].

صفحه ٣
ادامه دارد ...

✍️ مجموعه #منش_شهدا
#محرم_با_شهدا

🆔 @labbaykeyazeinab
"دم عشق،دمشق"
از ابتدا تو نذر حسین و حسن شدی این شد که در حسینیه‌ها سینه‌زن شدی زهراست مادر تو و محبوب تو حسین زین رو شکسته پهلو و خونین بدن شدی ✍️ عکس نوشت: شهيد مدافع حرم جواد محمدى (محرم) 🔘 @labbaykeyazeinab
روايتى از شهيد مدافع حرم جواد محمدى (محرم)؛

🌷بسم رب الشهداء و الصديقين🌷

"پرچم عباس [ع] تا بالاست در شهر دمشق، سینه چاکانِ حرم آسوده‌تر می‌ايستند؛ (بخش هفدهم)، روضه امام حسين [عليه السلام]" ...

🔻وقتی باب روضه باز می‌شد بلند بلند #گریه می‌کرد. در عرصه #کار_فرهنگی کم نمی‌گذاشت و از ارکان هیئت رزمندگان درچه بود.
🔸یک ماه به ماه #محرم آرام و قرار نداشت و برای مراسم بانی پیدا می‌کرد و خودش در دهه اول در #آشپزخانه #هیئت خدمت می‌کرد.
🔺نکته مهم این بود که به محض شنیدن صدای #روضه به سرعت لباس آشپزخانه را از تن در می‌آورد و به جمع #عزاداران می‌رفت و پس از اتمام روضه، دوباره #لباس_آشپزخانه را به تن می‌کرد. روحیات عجیبی داشت که او را به شهادت نزدیک‌تر می‌کرد و شهادت برازنده وجود نازنینش بود.

صفحه ١٧
ادامه دارد ...

✍️ مجموعه #منش_شهدا
#محرم_با_شهدا

🔘 @labbaykeyazeinab
"دم عشق،دمشق"
قبل از این نیز نشان داد به ما فاطمه [س]، مرد نرود پشت در حادثه الاّ با عشق چشم عباس [ع] نشان داد که روشن نشود جاده خیر و شر حادثه الاّ با عشق ✍️ عكس نوشت: شهيد حامد جوانى 🔘 @labbaykeyazeinab
روايتى از شهيد مدافع حرم حامد جوانى؛

🌷بسم رب الشهداء و الصديقين🌷

"پرچم عباس [ع] تا بالاست در شهر دمشق، سینه چاکانِ حرم آسوده‌تر می‌ايستند؛ (بخش بيست و سوم)، آخر مجلس" ...

🔻آقا حامد سال‌ها تو هیئت فاطمیه (س) طالقانی تبریز به عزاداری مشغول بود.
وقتی ایام محرم می‌شد يكی از چرخ‌های مخصوص حمل باندها رو برای خودش بر می‌داشت و وظیفه حمل اون چرخ رو به عهده می‌گرفت. با عشق و #علاقه خاصی هم اين كار رو انجام می‌داد.
🔸وقتی #عاشورا می‌شد برای هیئت چهارهزار تا نهار می‌دادیم که حامد منتظر می‌شد همه کم‌کم برن تا کار #شستن دیگ‌ها رو شروع کنه با #گریه و حال عجیبی شروع به کار می‌کرد ...
بهش می‌گفتن آقا حامد شما افسری و همه می‌شناسنتون بهتره بقیه این کارو انجام بدن.
🔺می گفت: "اینجا یه جایی هست که اگه سردارم باشی باید شکسته شوی تا بزرگ بشی" و همین‌طور می‌گفت: "#شفا تو آخر مجلسه، آخر مجلسم شستن دیگ‌هاست و من از این دیگ‌ها حاجتم رو خواهم گرفت" که بالاخره این طور هم شد.

صفحه ٢٣
ادامه دارد ...

✍️ مجموعه #منش_شهدا
#محرم_با_شهدا

🔘 @labbaykeyazeinab
"دم عشق،دمشق"
عشق مى‌فروختى و دل مى‌خريدى و كودكان را به لبخند از مهر سيراب مى‌كردى ... ✍️ عكس نوشت: شهيد مدافع حرم سعيد كمالى كفراتى، اردوى جهاد #سازندگى 🔘 @labbaykeyazeinab
روايتى از شهيد مدافع حرم سعيد كمالى كفراتى؛

🔻در اردوی جهادی جنوب کرمان بودیم، سعید برای یک خانواده #چاه حفر می‌کرد که پدرشان فوت کرده بود و چند بچه #یتیم داشتند.
🔸یک پسر داشتند که حدوداً یازده، دوازده ساله بود. چنان #محبت سعید در دل این بچه‌های یتیم نشسته بود که وقت خداحافظی پشت سر سعید #گریه می‌کردند.
🔺در طول سال با آن پسر نوجوان ارتباط تلفنی داشت. برای او کتاب و حتی فکر کنم کمک‌های مالی می‌فرستاد. البته کسی زیاد از این کارهای او سر در نمی‌آورد. اگر کار خیری می‌کرد سعی می‌کرد #پنهانی باشد.

✍️ عكس نوشت:
شهيد مدافع حرم سعيد كمالى كفراتى، اردوی جهادى، اسفند ٩١، روستای عبدل آباد از توابع جیرفت استان کرمان
🔸در #اردوى_جهادى، دوستان تمثالی از یک #شهید را بر روی سینه خود نصب می‌کردند تا علاوه بر زنده نگه‌داشتن #یاد شهدا، حس #کنجکاوی اهالی روستا بالاخص کودکان و نوجوانان نیز تحریک شود.

🔘 @labbaykeyazeinab
Forwarded from عکس نگار
روايتى از شهيد مدافع حرم عليرضا نظرى رودسرى؛

🌷بسم رب الشهداء و الصديقين🌷

🔻شب ۱۹ ماه مبارک #رمضان بود. #خلصه داشت سقوط می‌کرد. قرار شد با بچه‌های تیپ فاطمه الزهرا [سلام الله علیها] از سمت سد #شقیدله به سمت خلصه بزنیم. ساعت ۱۲ شب بود که رسیدیم پای کار . چهار گروهِ پنج نفره شدیم و در دل دشمن رفتیم. تقریبا ۵۰۰ متری رفته بودیم که یك دفعه صدای #انفجار آمد.
🔸گروه اول روی #تله انفجاری رفته بودند. هرچه بی‌سیم زديم جوابی نیامد. شهید #محمدرضا_يعقوبى با گروه اول بود که همانجا به درجه رفیع #شهادت نائل آمد. فرمانده عملیات سریع دستور عقب‌نشینی داد تا دشمن متوجه نشود، چون اگر دشمن می‌فهمید و به آنجا حساس می‌شد تک تک ما را به آن دنیا می‌فرستاد. سریع به نقطه رهایی برگشتیم. #تیراندازی کور از طرف دشمن شروع شد. تا اینکه کواتکوپتراشان بلند شد و همه ما در سنگ‌ها مخفی شدیم. آن‌شب شهید يعقوبى به آرزویش رسید ولى یك نفر بود که #حسرت می‌خورد.
🔺چند روز بعد قرار شد بچه‌ها مرخصی بروند. خیلی‌ها به مرخصی رفتند، اما #شهید_عليرضا_نظرى اصلاً مایل به رفتن نبود و با فرمانده‌ها صحبت می‌کرد که بماند. می‌گفت: "من با چه رویی برگردم. #رفیقم اینجا مونده. من تا نرسم بهش برنمی‌گردم".

✍️ پى نوشت:
بالاخره خودتو رسوندی بهش.
یادت باشه اون دعای توسلی که خوندیم تو خلصه رو با هم #گریه داشتیما. پیش ارباب منم یاد کن.
به شهید یعقوبی بگو هنوز یادگاریشو دارم. منتظرم که برسونم به دستش. بگو با هم #عهد کرده بودیم.

🆔 @labbaykeyazeinab
Forwarded from اتچ بات
روايتى از شهيد مدافع حرم شيخ ميرزا محمود تقى پور؛

🌷بسم رب الشهداء و الصديقين🌷

🔻در تدارک مراسم #اربعين بوديم كه به مقر رفتيم، ديديم يكى از بچه‌ها با حال بد در جا افتاده است. همراه با #شیخ او را به بیمارستان صحرایی در المیادین برديم.
🔸می‌خواستیم برگردیم که دیدیم ‎#اذان می‌گويند. به شیخ گفتم: "دکترها خیلی مظلوم هستند کسی معمولاً به آنها سر نمی‌زند. با اینکه دیرمان شده، همین‌جا #نماز بخوانیم و یك صحبت برايشان كنى و بعد برویم". یادش بخیر ... چقدر اینجا با دکترها شوخی کردیم.
🔺فردایش وقتی شیخ #مجروح شد با آمبولانس او را به عقب فرستادیم و خودم هم با یک ماشین دیگر به سمت بیمارستان رفتم. وقتی رسیدم دیدم دکترها سر چند تن از مجروحان ایستاده‌اند. به ایشان گفتم: "پس شیخ کجاست؟" دیدم شروع به #گریه کردند. دیگر زانوهايم سست شد. فقط به سمت #معراج شهدا دویدم. با خودم می‌گفتم ان شاءالله شیخ زنده است. بالاى سرش كه رسیدم، دیدم خیلی زیبا خودش را به #کاروان_اربعین امام حسین [علیه السلام] رسانده است.

🆔 @labbaykeyazeinab
Forwarded from عکس نگار
🗞 برشى دست‌نوشته شهید سعيد عليزاده (كميل)؛

بعد از جریان #خان‌طومان تازه دارم می‌فهمم خیلی عقبم از #قافله.
نمی‌دونم، یه جورایی #احساس عقب‌افتادگی می‌کنم. ما کجاییم و #شهدا ...
ما کجا و #اسماعیل تیربارچی!
شاید هر کسی می‌دیدش کمترین فکری که می‌کرد اینکه اسماعیل #شهید بشه ولی خوب این #چشم گنهکار کجا و #جمال عشاق کجا!
#دهان آلوده به #لغویات کجا و #شهادت کجا!
می‌ترسم، می‌ترسم از اینکه روزی #حسرت این روزها رو بخورم.
الان #پشیمونم که چرا خودمو #آماده نکردم برای #هجرت.
الان هیچ #وابستگی ندارم به #دنیا، به هیچ کس ولی منظورم از #انتخاب نشدنه.
از اینکه رفقات، اطرافیانت برن و تو نری.
تمام چپ و راست و اطرافت #گلوله رد بشه ولی به تو نخوره.
نمی‌دونم، حتما #لایق نبودم.
دلم هوای #یار داره، هوای رفتن.
دلم خلوت #عاشقانه می‌خواد.
دلم #وصال می‌خواد، وصال.
وصالی از جنس #عشق، از جنس #گریه.

🆔 http://sapp.ir/Labbaykeyazeinabs
🌹بسم رب الشهداء و الصديقين🌹

🔴 «حُرّ و شهادت»

سلام بر #شهید #چمران و سلام بر شهید #رضا و سلام بر همه #شهیدان و #امام شهیدان؛

🔻رضا سگه ... یه لات بود تو #مشهد ... هم سگ خرید و فروش می‌کرد و هم دعواهاش از نوع ... بود ... یه روز داشت می‌رفت سمت #کوه‌سنگی برای دعوا و #غذا خوردن ... دید یه #ماشین داره تعقیبش می‌کنه ... آرم ماشین: «#ستاد جنگ‌های نامنظم» راننده، شهید چمران ... شهید چمران از ماشین پیاده شد و #دست اونو گرفت: «#فکر کردی خیلی مردی؟!»
- برو بچه‌ها اینجور میگن!!
- اگه #مردی بیا بریم #جبهه ...
به غیرتش برخورد ... #راضی شد ... بردش جبهه ...

********************************

🔸شهید #چمران تو اتاق نشسته بود ... یه دفعه دید که صدای #دعوا میاد! ...
با دست‌بند، رضا رو آوردن تو اتاق ... رضا رو انداختنش رو #زمین ...
- «این کیه آوردید جبهه؟! ...»
🔹رضا شروع کرد به فحش دادن ... چه فحشای رکیکی ... اما چمران مشغول نوشتن بود ... دید که #شهید چمران توجه نمی‌کنه ... یه دفه داد زد: «کچل با توام ...!!!!»
🔸یک‌دفعه شهید #چمران با مهربانی سرش رو بالا آورد: «بله عزیزم! چی شده عزیزم؟ چیه آقا رضا؟ چه اتفاقی افتاده؟»
🔹قضیه این بود ... آقا رضا داشت می‌رفت بیرون ... بره #سیگار بگیره و برگرده ... با #دژبان دعواش شده بود ...
شهید چمران: «آقا #رضا چی می‌کشی؟!! ... برید براش بخرید و بیارید ...!»

شهید چمران و آقا رضا ... تنها تو #سنگر ...
🔸آقا رضا: می‌شه یه دو تا #فحش بهم بدی؟! کشیده‌ای، چیزی !!
شهید #چمران: چرا؟!
آقا رضا: من یه #عمر به هر کی بدی کردم، بهم بدی کرده ... تا حالا نشده بود به کسی فحش بدم و این‌طور برخورد کنه ...
شهید چمران: #اشتباه فکر می‌کنی ...! یکی اون بالاست، هر چی بهش بدی می‌کنم، نه تنها بدی نمی‌کنه، بلکه با خوبی بهم #جواب میده ... هی #آبرو بهم میده ... تو هم یکیو داشتی که هی بهش #بدی می‌کردی بهت #خوبی می‌کرده ...! گفتم بذار یه بار یکی بهم #فحش بده بگم بله عزیزم ... یکم مثل اون شم ...!
🔸آقا رضا جا خورد ... #تلنگر خورد به #شخصیت معنویش ... رفت تو #سنگر نشست ... آدمی که #مغرور بود و زیر باز کسی نمی‌رفت زار زار #گریه می‌کرد ... عجب! یکی بوده هر چی #بدی کردم بهم #خوبی کرده؟
#اذان شد ... آقا رضا اولین #نماز عمرش بود ... رفت #وضو گرفت ... سر نماز، موقع #قنوت صدای گریه‌اش بلند بود ...
وسط نماز، صدای سوت #خمپاره اومد ... صدای افتادن یکی روی #زمین شنیده شد ...
🔹آقا رضا رو خدا واسه خودش #جدا کرد ... فقط چند #لحظه بعد از توبه کردنش ...

🔸«#توبه واقعی و یه #نماز واقعی» ...


🔹با #خدا چی #معامله کرد که خدا اونو برای #شهادت #انتخاب کرد؟ ... در #لحظه انتخاب، درست و #مخلصانه #انتخاب کرد و خدا این #اخلاص و این «#لحظه‌شناسی» را که «عرضه خود بر مقاطع #نفحات الهی» است، دوست دارد ... قال رسول الله صلی الله علیه و آله: «اِنَّ لِرَبِّکُمْ فی ایامِ دَهْرِکُمْ نََفَحاتٌ فَتَعَرَّضُوا لَها لَعَلَّهُ اَن یصیبَکُمْ نَفْحَةٌ مِنْها فَلا تَشْقَوْنَ» (بحار الانوار، ج‏ ۷۱، ص‏ ۲۲۱- در ایام #زندگی شما نسیم‌های #روح‌بخش ربوبی می‌وزد پس #مواظب باشید آنها را از دست ندهید و خودتان را در #مسیر آنها قرار دهید باشد که نسیمی به شما برخورَد و #تیره‌روز نشوید). «ان لله في ایام دهرکم نفحات الا فترصدوا لها» (همان، ج‏ ٧٧، ص‏ ١٦٨)؛ در #ایام زندگی شما نسیم‌های #الهی می‌وزد و مترصد این #لحظه‌ها باشید [و از آنها #هوشیارانه بهره‌برداری کنید])

🔺#گذشت داشته باشید تا #خدا از شما بگذرد. این‌همه #کینه به #دل نگیرید ... اثرش #انسان سازه ... اگر در قبال بدی #بدی کردید و در قبال خوبی #خوبی که هنر نیست ... #هنر خوبی کردن در برابر بدی و گذشت از بدی‌هاست ... این‌طور «ُر» ساخته می‌شود ... در کربلای جبهه‌ها هم شاگرد پاکباز #سیدالشهداء، #چمران عزیز بر قلب‌ها فرماندهی می‌کرد و این‌طور آقا رضا یک «حُر» شد ... و #عاقبت_بخیر ... البته بگویم همان‌طور که نخبه و آقازاده‌ای چون #عمرسعد جذب سیدالشهداء علیه‌السلام نشد - و #قابلیت و #سعادت #هدایت و همراهی با #امام را نداشت - و به قول آیت‌الله مجتهدی «در #کربلا داش مشتی‌ها رفتند به کمک #امام_حسین و #شهید شدند و مقدس‌ها #استخاره کردند و استخاره‌هاشون بد اومد!» در زمان ما هم همین‌طور شد ... حُرّ شدن #حریت جبلی و #سجایای حُر مآبی و #سعادت طینتی هم #لازم دارد و یک #جرقه برای ...

«دم عشق، دمشق»

پیام‌رسان سروش
🆔 http://sapp.ir/Labbaykeyazeinabs

پیام‌رسان تلگرام
🆔 https://tttttt.me/Labbaykeyazeinab
Forwarded from عکس نگار
شهيد مدافع حرم ابراهيم عشريه به روايت همسر گرامى؛

🌷بسم رب الشهداء و الصديقين🌷

⚫️ «قسم به معنی لایمکن الفرار از عشق، که پُر شده است جهان از حسين سرتاسر؛ (بخش دوم)، لهوف» ...

در #خون کشید قافیه‌ها را، #حروف را از بس که #گریه کرد تمام لهوف را ...

يك كتاب #لهوف - كتاب #مقتل امام حسين عليه‌السلام- در سجاده‌شان بود. هميشه مقيد بودند بعد از هر «#نماز_اول_وقت» براى دو-سه دقيقه‌ای #روضه يكى از #اهل‌بيت عليهم‌السلام - #ياران اباعبدالله عليه‌السلام- را از کتاب بخوانند.

🏴 «صلى الله عليك يا اباعبدالله»

📸 عكس نوشت:
شهيد مدافع حرم ابراهيم عشريه

صفحه ٢
ادامه دارد ...

✍️ مجموعه #منش_شهدا
#محرم_با_شهدا (محرم دوم)

«دم عشق، دمشق»
پیام‌رسان سروش
🔘 http://sapp.ir/Labbaykeyazeinabs

پیام‌رسان تلگرام
🔘 https://tttttt.me/Labbaykeyazeinab
Forwarded from عکس نگار
روايتى از شهيد مدافع حرم عليرضا جيلان؛

🌷بسم رب الشهداء و الصديقين🌷

⚫️ «قسم به معنی لایمکن الفرار از عشق، که پُر شده است جهان از حسين سرتاسر؛ (بخش پنجم)، هيئت» ...

آيد صدا ز #غیب كـه قد قامت العزا
رخصت بده #اقامه بزم #عزا كنیم ...

🔻مدت کوتاهی بود که یه خانواده با #ايمان، يه قطعه #زمین به #هيئت #فاطميون اهدا كرده بودند. دو هفته شب و روزِ همه بچه‌ها شده بود اينكه هرجوری که شده اونجا را برای برنامه #محرم برسونیم. به مدد #اهل‌بیت (علیهم‌السلام) از یه خرابه و ساختمون نیمه‌کاره، یه #خیمه زیبا و گرم و نرم برای مراسمات آماده شد. تا شب #پیشواز محرم همچی آماده شد.

🔸یه بارون سیل‌آسا و پیش‌بینی نشده کارمون را تحت‌الشعاع قرار داد. رفتم #هیئت دیدم چندتا از بچه‌ها دارن فرش‌ها رو جمع می‌کنند. آب کل هئیت رو برداشته بود. و یه نفر بالای #داربست شروع کرده به بستن #چادرها و پلاستیک‌های سقف. آره، #علیرضا بود.

🔸بعد از درست کردن #سقف از داخل رفتیم روی پشت‌بام و از رو چادر برزنت‌ها رو مرتب کردیم و کل قسمت‌ها رو زیر بارون، پلاستیک یه تیکه کشیدیم. نمی‌دونم برا ناهار اومدیم پایین یا اصلاً ناهار خوردیم یا نه. ساعت حول‌وحوش چهار بود که #علی گفت: «دیگه نمی‌تونم سر پا وایستم». دیشب نخوابیده بود، از #صبح زود هم سر داربست. بهش گفتم: «برو چند ساعت خونه #استراحت کن، بقیه‌ش رو با بچه‌ها انجام میدن». رفتش پایین که بره استراحت کنه؛ الان مشکل #فرش بود. چون همه فرش‌ها خیس شده بود. علی رفت، اما نیم‌ساعت بعد با یه پیکان‌بار فرش اومد. کلاً با #خستگی بیگانه بود. خندیدم بهش و گفتم ...

🔺اون #محرم برا من و علی شد #سینه‌زدن رو سر داربست‌ها. هر #شب بارونی باید می‌رفتیم بالا، آب‌هایی که روی پلاستیک‌ها و چادرها جمع می‌شد رو خالی می‌کردیم، با #پارچ و دست‌های #یخ کرده. همون بالا زیر آسمون صدای #هیئت هم میومد. هم سینه می‌زدیم، هم #گریه می‌کردیم. خیلی #سرد بود، اما اشکامون برای #ارباب گرممون می‌کرد. عجب محرمی بود.

🏴 «صلى الله عليك يا اباعبدالله»

📸 عكس نوشت:
شهيد مدافع حرم عليرضا جيلان

صفحه ٥
ادامه دارد ...

✍️ مجموعه #منش_شهدا
#محرم_با_شهدا (محرم دوم)

«دم عشق، دمشق»
پیام‌رسان سروش
🔘 http://sapp.ir/Labbaykeyazeinabs

پیام‌رسان تلگرام
🔘 https://tttttt.me/Labbaykeyazeinab
Forwarded from عکس نگار
روايتى از شهيد مدافع حرم محمودرضا بيضايى (حسين نصرتى)؛

🌷بسم رب الشهداء و الصديقين🌷

⚫️ «قسم به معنی لایمکن الفرار از عشق، که پُر شده است جهان از حسين سرتاسر؛ (بخش هفتم)، دمِ على على ...»

 من چگونه سوی #خیمه خبرت را ببرم؟
خبر ریختن بــــــــــال و پرت را ببرم ...

محمودرضا #قد بلندی داشت. پیکرش توی تابوتی که در #معراج_شهدا برای #تشییع آماده شده بود، جا نگرفت. رفتند #تابوت دیگری بیاورند. رفقایش در این فاصله نشستند بالای سرش. یکی از بچه‌ها خواست که #روضه بخواند. گفت: «محمودرضا دهه #محرم گاهی که کارش زیاد بود، همه ده شب را نمی‌توانست #هیئت بیاید، اما شب #روضه حضرت #علی_اکبر (علیه‌السلام) حتماً می‌آمد و دمِ علی علی می‌گرفت.» این را که گفت دیگر نتوانست ادامه بدهد و زد زیر #گریه.

📚 برگرفته از کتاب «تو شهید نمی‌شوی»

🏴 «صلى الله عليك يا اباعبدالله»

📸 عكس نوشت:
شهيد مدافع حرم محمودرضا بيضايى (حسين نصرتى)

صفحه ٧
ادامه دارد ...

✍️ مجموعه #منش_شهدا
#محرم_با_شهدا (محرم دوم)

«دم عشق، دمشق»
پیام‌رسان سروش
🔘 http://sapp.ir/Labbaykeyazeinabs

پیام‌رسان تلگرام
🔘 https://tttttt.me/Labbaykeyazeinab
Forwarded from عکس نگار
‍ شهيد مدافع حرم محمدحسين محمدخانى (حاج عمار) به روايت همسر گرامى؛

🌷بسم رب الشهداء و الصديقين🌷

⚫️ «قسم به معنی لایمکن الفرار از عشق، که پُر شده است جهان از حسين سرتاسر؛ (بخش دهم)، روضه بى‌بى»

🔻نماز مغرب را در مسجد #رأس_الحسین (علیه‌السلام) خواندیم. #مسجد بزرگی که اسرای #کربلا شبی را در آنجا بیتوته کردند. در این مسجد مکانی به عنوان جایگاه عبادت #امام_سجاد (علیه‌السلام) مشخص شده بود، قسمتی هم به عنوان محل نگهداری از #سر مبارک #امام_حسین (علیه‌السلام). همان‌جا نشست به #زیارت_عاشورا خواندن، لابه‌لایش #روضه هم می‌خواند.
🔸«#رأس تو می‌رود بالای نیزه‌ها من زار می‌زنم در پای #نیزه‌ها ...
آه ای ستاره‌ی دنباله‌دار من زخمی‌ترین سر #نیزه‌سوار من ...
با #گریه آمدم اطراف #قتلگاه گفتی که خواهرم برگرد خیمه‌گاه ...
بعد از دقایقی دیدم که پیکرت در #خون فتاده و بر نیزه‌ها سرت ...
ای #بی‌کفن چه با این پاره تن کنم با #چادرم تو را باید #کفن کنم ...
من می‌روم ولی جانم کنار توست تا سال‌های سال شمع #مزار توست»
🔺بعد هم دم گرفت: «#عمه‌جانم، عمه‌جانم، #عمه‌جان مهربانم! عمه‌جانم، عمه‌جانم، عمه‌جان نگرانم! عمه جانم، عمه جانم، عمه جان #قدکمانم

📚 برشى از كتاب «قصه دلبرى»؛ شهيد محمدحسين محمدخانى به روايت همسر، انتشارات روايت فتح

🏴 «صلى الله عليك يا اباعبدالله»

📸 عكس نوشت:
شهيد مدافع حرم محمدحسين محمدخانى (حاج عمار)

صفحه ١٠
ادامه دارد ...

✍️ مجموعه #منش_شهدا
#محرم_با_شهدا (محرم دوم)

«دم عشق، دمشق»
پیام‌رسان سروش
🔘 http://sapp.ir/Labbaykeyazeinabs

پیام‌رسان تلگرام
🔘 https://tttttt.me/Labbaykeyazeinab