Forwarded from عکس نگار
روايتى از شهيد مدافع حرم عليرضا جيلان؛
🌷بسم رب الشهداء و الصديقين🌷
⚫️ «قسم به معنی لایمکن الفرار از عشق، که پُر شده است جهان از حسين سرتاسر؛ (بخش پنجم)، هيئت» ...
آيد صدا ز #غیب كـه قد قامت العزا
رخصت بده #اقامه بزم #عزا كنیم ...
🔻مدت کوتاهی بود که یه خانواده با #ايمان، يه قطعه #زمین به #هيئت #فاطميون اهدا كرده بودند. دو هفته شب و روزِ همه بچهها شده بود اينكه هرجوری که شده اونجا را برای برنامه #محرم برسونیم. به مدد #اهلبیت (علیهمالسلام) از یه خرابه و ساختمون نیمهکاره، یه #خیمه زیبا و گرم و نرم برای مراسمات آماده شد. تا شب #پیشواز محرم همچی آماده شد.
🔸یه بارون سیلآسا و پیشبینی نشده کارمون را تحتالشعاع قرار داد. رفتم #هیئت دیدم چندتا از بچهها دارن فرشها رو جمع میکنند. آب کل هئیت رو برداشته بود. و یه نفر بالای #داربست شروع کرده به بستن #چادرها و پلاستیکهای سقف. آره، #علیرضا بود.
🔸بعد از درست کردن #سقف از داخل رفتیم روی پشتبام و از رو چادر برزنتها رو مرتب کردیم و کل قسمتها رو زیر بارون، پلاستیک یه تیکه کشیدیم. نمیدونم برا ناهار اومدیم پایین یا اصلاً ناهار خوردیم یا نه. ساعت حولوحوش چهار بود که #علی گفت: «دیگه نمیتونم سر پا وایستم». دیشب نخوابیده بود، از #صبح زود هم سر داربست. بهش گفتم: «برو چند ساعت خونه #استراحت کن، بقیهش رو با بچهها انجام میدن». رفتش پایین که بره استراحت کنه؛ الان مشکل #فرش بود. چون همه فرشها خیس شده بود. علی رفت، اما نیمساعت بعد با یه پیکانبار فرش اومد. کلاً با #خستگی بیگانه بود. خندیدم بهش و گفتم ...
🔺اون #محرم برا من و علی شد #سینهزدن رو سر داربستها. هر #شب بارونی باید میرفتیم بالا، آبهایی که روی پلاستیکها و چادرها جمع میشد رو خالی میکردیم، با #پارچ و دستهای #یخ کرده. همون بالا زیر آسمون صدای #هیئت هم میومد. هم سینه میزدیم، هم #گریه میکردیم. خیلی #سرد بود، اما اشکامون برای #ارباب گرممون میکرد. عجب محرمی بود.
🏴 «صلى الله عليك يا اباعبدالله»
📸 عكس نوشت:
شهيد مدافع حرم عليرضا جيلان
صفحه ٥
ادامه دارد ...
✍️ مجموعه #منش_شهدا
#محرم_با_شهدا (محرم دوم)
«دم عشق، دمشق»
پیامرسان سروش
🔘 http://sapp.ir/Labbaykeyazeinabs
پیامرسان تلگرام
🔘 https://tttttt.me/Labbaykeyazeinab
🌷بسم رب الشهداء و الصديقين🌷
⚫️ «قسم به معنی لایمکن الفرار از عشق، که پُر شده است جهان از حسين سرتاسر؛ (بخش پنجم)، هيئت» ...
آيد صدا ز #غیب كـه قد قامت العزا
رخصت بده #اقامه بزم #عزا كنیم ...
🔻مدت کوتاهی بود که یه خانواده با #ايمان، يه قطعه #زمین به #هيئت #فاطميون اهدا كرده بودند. دو هفته شب و روزِ همه بچهها شده بود اينكه هرجوری که شده اونجا را برای برنامه #محرم برسونیم. به مدد #اهلبیت (علیهمالسلام) از یه خرابه و ساختمون نیمهکاره، یه #خیمه زیبا و گرم و نرم برای مراسمات آماده شد. تا شب #پیشواز محرم همچی آماده شد.
🔸یه بارون سیلآسا و پیشبینی نشده کارمون را تحتالشعاع قرار داد. رفتم #هیئت دیدم چندتا از بچهها دارن فرشها رو جمع میکنند. آب کل هئیت رو برداشته بود. و یه نفر بالای #داربست شروع کرده به بستن #چادرها و پلاستیکهای سقف. آره، #علیرضا بود.
🔸بعد از درست کردن #سقف از داخل رفتیم روی پشتبام و از رو چادر برزنتها رو مرتب کردیم و کل قسمتها رو زیر بارون، پلاستیک یه تیکه کشیدیم. نمیدونم برا ناهار اومدیم پایین یا اصلاً ناهار خوردیم یا نه. ساعت حولوحوش چهار بود که #علی گفت: «دیگه نمیتونم سر پا وایستم». دیشب نخوابیده بود، از #صبح زود هم سر داربست. بهش گفتم: «برو چند ساعت خونه #استراحت کن، بقیهش رو با بچهها انجام میدن». رفتش پایین که بره استراحت کنه؛ الان مشکل #فرش بود. چون همه فرشها خیس شده بود. علی رفت، اما نیمساعت بعد با یه پیکانبار فرش اومد. کلاً با #خستگی بیگانه بود. خندیدم بهش و گفتم ...
🔺اون #محرم برا من و علی شد #سینهزدن رو سر داربستها. هر #شب بارونی باید میرفتیم بالا، آبهایی که روی پلاستیکها و چادرها جمع میشد رو خالی میکردیم، با #پارچ و دستهای #یخ کرده. همون بالا زیر آسمون صدای #هیئت هم میومد. هم سینه میزدیم، هم #گریه میکردیم. خیلی #سرد بود، اما اشکامون برای #ارباب گرممون میکرد. عجب محرمی بود.
🏴 «صلى الله عليك يا اباعبدالله»
📸 عكس نوشت:
شهيد مدافع حرم عليرضا جيلان
صفحه ٥
ادامه دارد ...
✍️ مجموعه #منش_شهدا
#محرم_با_شهدا (محرم دوم)
«دم عشق، دمشق»
پیامرسان سروش
🔘 http://sapp.ir/Labbaykeyazeinabs
پیامرسان تلگرام
🔘 https://tttttt.me/Labbaykeyazeinab
Forwarded from عکس نگار
روايتى از شهيد مدافع حرم محمودرضا بيضايى (حسين نصرتى)؛
🌷بسم رب الشهداء و الصديقين🌷
⚫️ «قسم به معنی لایمکن الفرار از عشق، که پُر شده است جهان از حسين سرتاسر؛ (بخش هفتم)، دمِ على على ...»
من چگونه سوی #خیمه خبرت را ببرم؟
خبر ریختن بــــــــــال و پرت را ببرم ...
محمودرضا #قد بلندی داشت. پیکرش توی تابوتی که در #معراج_شهدا برای #تشییع آماده شده بود، جا نگرفت. رفتند #تابوت دیگری بیاورند. رفقایش در این فاصله نشستند بالای سرش. یکی از بچهها خواست که #روضه بخواند. گفت: «محمودرضا دهه #محرم گاهی که کارش زیاد بود، همه ده شب را نمیتوانست #هیئت بیاید، اما شب #روضه حضرت #علی_اکبر (علیهالسلام) حتماً میآمد و دمِ علی علی میگرفت.» این را که گفت دیگر نتوانست ادامه بدهد و زد زیر #گریه.
📚 برگرفته از کتاب «تو شهید نمیشوی»
🏴 «صلى الله عليك يا اباعبدالله»
📸 عكس نوشت:
شهيد مدافع حرم محمودرضا بيضايى (حسين نصرتى)
صفحه ٧
ادامه دارد ...
✍️ مجموعه #منش_شهدا
#محرم_با_شهدا (محرم دوم)
«دم عشق، دمشق»
پیامرسان سروش
🔘 http://sapp.ir/Labbaykeyazeinabs
پیامرسان تلگرام
🔘 https://tttttt.me/Labbaykeyazeinab
🌷بسم رب الشهداء و الصديقين🌷
⚫️ «قسم به معنی لایمکن الفرار از عشق، که پُر شده است جهان از حسين سرتاسر؛ (بخش هفتم)، دمِ على على ...»
من چگونه سوی #خیمه خبرت را ببرم؟
خبر ریختن بــــــــــال و پرت را ببرم ...
محمودرضا #قد بلندی داشت. پیکرش توی تابوتی که در #معراج_شهدا برای #تشییع آماده شده بود، جا نگرفت. رفتند #تابوت دیگری بیاورند. رفقایش در این فاصله نشستند بالای سرش. یکی از بچهها خواست که #روضه بخواند. گفت: «محمودرضا دهه #محرم گاهی که کارش زیاد بود، همه ده شب را نمیتوانست #هیئت بیاید، اما شب #روضه حضرت #علی_اکبر (علیهالسلام) حتماً میآمد و دمِ علی علی میگرفت.» این را که گفت دیگر نتوانست ادامه بدهد و زد زیر #گریه.
📚 برگرفته از کتاب «تو شهید نمیشوی»
🏴 «صلى الله عليك يا اباعبدالله»
📸 عكس نوشت:
شهيد مدافع حرم محمودرضا بيضايى (حسين نصرتى)
صفحه ٧
ادامه دارد ...
✍️ مجموعه #منش_شهدا
#محرم_با_شهدا (محرم دوم)
«دم عشق، دمشق»
پیامرسان سروش
🔘 http://sapp.ir/Labbaykeyazeinabs
پیامرسان تلگرام
🔘 https://tttttt.me/Labbaykeyazeinab