Forwarded from اتچ بات
#معرفی_شاعر
#پل_الوار
پل اِلوار (به فرانسوی: Paul Éluard) با نام اصلی اوژن امیل پل گرندل، نویسنده، سیاستمدار و شاعر فرانسوی بود. او از رهبران جنبش سوررئالیسم بین سالهای ۱۹۱۹ تا ۱۹۳۸ و همچنین یکی از مؤسسان مجله انقلاب سوررئالیست در سال ۱۹۲۴ بود. وی در سال ۱۸۹۵ در پاریس به دنیا آمد. در ۱۵ سالگی به علت ابتلا به سل مجبور شد تحصیل را رها کند و برای استراحت به مدت یکسال و نیم به کوهستانهای سوئیس سفر کند. پس از بهبودی و بازگشت به پاریس برای اولین بار چند قطعه از اشعار خود را در مجلات مختلف ادبی فرانسه به چاپ رساند. در ۱۹۱۷ اولین دفتر شعر خود را به نام "وظیفه و نگرانی" و یک سال بعد دومین دفتر شعرش را با عنوان "اشعار برای صلح" به چاپ رسانید. الوار پس از پایان جنگ، با آندره برتون، لوئی آراگون و فیلیپ سوپو آشنا شد و با شرکت آنان بیانیه شعر سوررئالیستی فرانسه را امضا کرد و جنبش ادبی سورئالیسم را پایهگذاری کرد.
با مجموعههای "جانوران و آدمیزادگانشان" و "نیازهای زندگی و نتایج رؤیاها" به عنوان یکی از شاعران نامدار سورئالیسم شناخته شد.
در سال ۱۹۲۴ در پی ضربهی روحی بعد از جدایی از همسرش، سفری را به دور دنیا آغاز کرد. پس از هفت ماه گریز به کشورهای محروم آسیای شرقی، سرانجام دوستانش او را در سنگاپور یافتند. در بازگشت آثاری را انتشار داد که همه از لحنی هیجانانگیز و پرشور خبر میداد. از جملهی آن مجموعهی "پایتخت اندوه" بود که از شاهکارهای الوار است. دربارهی این کتاب منتقدان گفتهاند: همین کتاب کافیست تا الوار نماینده شعر نو فرانسه باشد.
الوار از سال ۱۹۲۷ عضو حزب کمونیست شد و در همین سال بود که در بحبوحهی اشغال فرانسه توسط آلمان قطعه آزادی را سرود. او بعد از جنگ جهانی دوم به دلیل اشعار اجتماعی و فعالیتهای سوسیالیستی مشهور شد؛ البته بدون اینکه مطیع حزب کمونیست شود. در همین سالها بود که در جنگهای داخلی اسپانیا شرکت کرد و به عنوان شاعری که شعر را از بُعد شخصی به بُعد اجتماعی و مردمی کشاند شناخته شد. همچنین به مبارزات مخفیانه علیه اشغالگران نازی میپردازد. در سال ۱۹۴۸ از پیکاسو و الوار برای عضویت در «کنگره صلح» در لهستان دعوت به عمل آمد. در ژوئن همین سال الوار «اشعار سیاسی» را با مقدمهای از لوئی آراگون انتشار داد. وی «ققنوس» را در آخرین سال زندگی خویش سرود..
الوار در روز ۱۸ نوامبر ۱۹۵۲، در آپارتمان خود در اثر سکتهی قلبی چشم از جهان فروبست و در گورستان پرلاشز به خاک سپرده شد.
احمد شاملو، محمّدعلی سپانلو، احمد کامیابی مسک و محمّدتقی غیاثی از مترجمان فارسی شعر الوار هستند.
#پل_الوار
#احمد_شاملو
#محمدرضا_پارسایار
#جواد_فرید
@asheghanehaye_fatima
#پل_الوار
پل اِلوار (به فرانسوی: Paul Éluard) با نام اصلی اوژن امیل پل گرندل، نویسنده، سیاستمدار و شاعر فرانسوی بود. او از رهبران جنبش سوررئالیسم بین سالهای ۱۹۱۹ تا ۱۹۳۸ و همچنین یکی از مؤسسان مجله انقلاب سوررئالیست در سال ۱۹۲۴ بود. وی در سال ۱۸۹۵ در پاریس به دنیا آمد. در ۱۵ سالگی به علت ابتلا به سل مجبور شد تحصیل را رها کند و برای استراحت به مدت یکسال و نیم به کوهستانهای سوئیس سفر کند. پس از بهبودی و بازگشت به پاریس برای اولین بار چند قطعه از اشعار خود را در مجلات مختلف ادبی فرانسه به چاپ رساند. در ۱۹۱۷ اولین دفتر شعر خود را به نام "وظیفه و نگرانی" و یک سال بعد دومین دفتر شعرش را با عنوان "اشعار برای صلح" به چاپ رسانید. الوار پس از پایان جنگ، با آندره برتون، لوئی آراگون و فیلیپ سوپو آشنا شد و با شرکت آنان بیانیه شعر سوررئالیستی فرانسه را امضا کرد و جنبش ادبی سورئالیسم را پایهگذاری کرد.
با مجموعههای "جانوران و آدمیزادگانشان" و "نیازهای زندگی و نتایج رؤیاها" به عنوان یکی از شاعران نامدار سورئالیسم شناخته شد.
در سال ۱۹۲۴ در پی ضربهی روحی بعد از جدایی از همسرش، سفری را به دور دنیا آغاز کرد. پس از هفت ماه گریز به کشورهای محروم آسیای شرقی، سرانجام دوستانش او را در سنگاپور یافتند. در بازگشت آثاری را انتشار داد که همه از لحنی هیجانانگیز و پرشور خبر میداد. از جملهی آن مجموعهی "پایتخت اندوه" بود که از شاهکارهای الوار است. دربارهی این کتاب منتقدان گفتهاند: همین کتاب کافیست تا الوار نماینده شعر نو فرانسه باشد.
الوار از سال ۱۹۲۷ عضو حزب کمونیست شد و در همین سال بود که در بحبوحهی اشغال فرانسه توسط آلمان قطعه آزادی را سرود. او بعد از جنگ جهانی دوم به دلیل اشعار اجتماعی و فعالیتهای سوسیالیستی مشهور شد؛ البته بدون اینکه مطیع حزب کمونیست شود. در همین سالها بود که در جنگهای داخلی اسپانیا شرکت کرد و به عنوان شاعری که شعر را از بُعد شخصی به بُعد اجتماعی و مردمی کشاند شناخته شد. همچنین به مبارزات مخفیانه علیه اشغالگران نازی میپردازد. در سال ۱۹۴۸ از پیکاسو و الوار برای عضویت در «کنگره صلح» در لهستان دعوت به عمل آمد. در ژوئن همین سال الوار «اشعار سیاسی» را با مقدمهای از لوئی آراگون انتشار داد. وی «ققنوس» را در آخرین سال زندگی خویش سرود..
الوار در روز ۱۸ نوامبر ۱۹۵۲، در آپارتمان خود در اثر سکتهی قلبی چشم از جهان فروبست و در گورستان پرلاشز به خاک سپرده شد.
احمد شاملو، محمّدعلی سپانلو، احمد کامیابی مسک و محمّدتقی غیاثی از مترجمان فارسی شعر الوار هستند.
#پل_الوار
#احمد_شاملو
#محمدرضا_پارسایار
#جواد_فرید
@asheghanehaye_fatima
Telegram
attach 📎
#معرفی_شاعر
ماجرای عشق #رهی_معیری به #مریم_فیروز
آری مریم فیروز است یکی از زیباترین زنان تهران و منحصر بفردترین زن اشراف زاده یکصد سال اخیر،کسی که بین #رهی و #کیانوری دومی را انتخاب و تقریبا سی سال بعد از مرگ رهی زندگی کرد.
مریم فیروز کیست و بر او چه گذشت و چه نقشی در شعر رهی دارد؟
رهی معیری عاشق این اشراف زاده قجری شده بود زنی پرشور و سرخ زبان و همدرد کارگران کوره پز خانه های تهران و زنان آواره و خیابانی
همان کسی که رهی وقتی لاله میدید روی زیبای او را به یاد می آورد و نیز شعله، یادآور سرکشی های او بود
لاله دیدم روی زیبای توام آمد بیاد
شعله دیدم سرکشی های توام آمد بیاد
سوسن و گل آسمانی مجلسی آراستند
روی و موی مجلس آرای توام آمد بیاد
بود لرزان شعله شمعی در آغوش نسیم
لرزش زلف سمن سای توام آمد بیاد
در چمن پروانه ای آمد ولی ننشسته رفت
با حریفان قهر بیجای توام آمد بیاد
از بر صید افکن آهوی سرمستی رمید
اجتناب رغبت افزای توام آمد بیاد
پای سروی،جویباری زاری از حد برده بود
های های گریه در پای توام آمد بیاد
شهر پر هنگامه از دیوانه ای دیدم رهی
از تو و دیوانگی های توام آمد بیاد
.................
نخستین ملاقات مریم و رهی در یکی از روزهای اردیبهشت پیش از مرگ فرمانفرما و در دوره ی تلاش برای جدائی از همسر اجباری اش در یک مهمانی در خانه مصطفی فاتح صورت میگیرد و همین ملاقات است که پایه یکی از شورانگیزترین و عجیب ترین حکایت های عاشقانه معاصر قرار میگیرد از آن به بعد شورانگیزترین ترانه ها و غرلیات رهی معیری که به گفته برخی، از بهترین آثار ادبیات کلاسیک معاصر به شمار میرود مایه از این عشق میگیرد.
مریم فیروز در آن وقت دختری بود29 ساله،زیبا، فتان و دل فریب که انصافا در حسن و دلبری آیتی بود اضافه بر طراوت و جوانی و تناسب اندام بسیار جذاب و با هوش و زرنگ و مطلع بود سواد مدرسه ای خوب داشت فرانسه میدانست و بسیار اهل مطالعه هم بود
ارتباط عاشقانه مریم و رهی ادامه پیدا میکند و بعد از مرگ پدر از سرتیپ اسفندیاری جدا میشود بعد از آن رفت و آمد به خانه رهی را آغاز میکند و پس از مدتی او را به خانه شمیران خود می آورد و به او قول میدهد به مذهب و سنت عشق زن او شود از اینجا مریم سر دو راهی زندگی قرار میگیرد او در کار احداث خانه ای در باغ شمیران بود که از سوی برادرش، مهندس کیانوری که در آلمان معماری خوانده بود و افکار چپ گرایانه داشت به عنوان مهندس طراح به وی معرفی میگردد این آشنائی برای مریم که خود را در مبارزات اجتماعی غرق کرده بود فرصت های تازه ای را بوجود آورد حالا او با یکی از سران حزب تازه تاسیس توده آشنا شده بود و او میتوانست در تحقق رویاهای بلند پروازانه او را یاری نماید.
روزگار سیاه ترانه سرای عاشق فرا میرسد مریم سرانجام در انتخاب میان شوریدگی دل و سر پرشور دومی را انتخاب میکند و به رغم عشقی که هرگز فروکش نکرد همراه با معمار چپگرای خانه باغ شمیران پای در راهی میگذارد که جز سختی و دربدری و آوارگی و زندان و شکنجه از آن ثمری نبرد.
اما فصل پربار ترانه ها و غزلیات معیری از همین دوره آغاز میشود و با یاد و نام مریم فیرور زیباترین و به یادماندنی ترین ترانه های زبان فارسی را از خود بجای میگذارد
--------------------
مشت خاشاکی کجا بندد ره سیلاب را
پایداری پیش اشکم کار دامن نیست نیست
آنقدر بنشین که برخیزد غبار از خاطرم
پای تا سر ناز من هنگام رفتن نیست نیست
-------------------
بعد از کودتای 28 مرداد مریم فیروز یکسال در ایران به صورت مخفی زندگی کرد و جالب اینجاست که یکی مشهرترین شعرهای رهی در روز کودتا در رورنامه اطلاعات به چاپ میرسد دکتر باستانی پاریزی در مورد این غزل میگوید:محفل گرم مریم فیروز اگر هیچ کاری نکرده باشد در تاریخ ادب ایران جای پای محکمی برای خود باز کرده است و بعد از ششصد سال شاعری به دنیای ادب ما تقدیم کرده است که تاپانصد سال دیگر هم شاید مثل او نیاید این مجمع حق خود را به جامعه ما ادا کرده است و چنان مینماید که همه مراحل آن در گرو زیبائی مریم بوده است
--
نه دل مفتون دلبندی نه جان مدهوش دلخواهی
نه بر مژگان من اشکی نه بر لبهای من آهی
نه جان بی نصیبم را پیامی از دلارامی
نه شام بی فروغم را نشانی از سحرگاهی
نیابد محفلم گرمی نه از شمعی نه از جمعی
ندارد خاطرم الفت نه با مهری نه با ماهی
کیم من؟آرزو گم کرده ای تنها و سرگردان
نه آرامی،نه امیدی،نه همدردی نه همراهی
اما آیا مریم که عشق رهی را به شور و هیجان سیاسی و ازدواج با مردی پردردسر و به تبع آن از دست دادن موقعیت اقتصادی خوب و زندگی مخفیانه و پر اضطراب فرار و تعقیب و گریز 36 سال دوری از وطن و تبعید و بعدهم زندان انفرادی ترجیح میدهد حتی هشت سال بعد از مرگ ''کیا'' هم احساس ندامت نمیکند
#بانوی_سرخ تا پایان عمر به #کیا وفادار ماند و عشق بد فرجام #رهی به اوراق تاریخ پیوست.
@asheghanehaye_fatima
ماجرای عشق #رهی_معیری به #مریم_فیروز
آری مریم فیروز است یکی از زیباترین زنان تهران و منحصر بفردترین زن اشراف زاده یکصد سال اخیر،کسی که بین #رهی و #کیانوری دومی را انتخاب و تقریبا سی سال بعد از مرگ رهی زندگی کرد.
مریم فیروز کیست و بر او چه گذشت و چه نقشی در شعر رهی دارد؟
رهی معیری عاشق این اشراف زاده قجری شده بود زنی پرشور و سرخ زبان و همدرد کارگران کوره پز خانه های تهران و زنان آواره و خیابانی
همان کسی که رهی وقتی لاله میدید روی زیبای او را به یاد می آورد و نیز شعله، یادآور سرکشی های او بود
لاله دیدم روی زیبای توام آمد بیاد
شعله دیدم سرکشی های توام آمد بیاد
سوسن و گل آسمانی مجلسی آراستند
روی و موی مجلس آرای توام آمد بیاد
بود لرزان شعله شمعی در آغوش نسیم
لرزش زلف سمن سای توام آمد بیاد
در چمن پروانه ای آمد ولی ننشسته رفت
با حریفان قهر بیجای توام آمد بیاد
از بر صید افکن آهوی سرمستی رمید
اجتناب رغبت افزای توام آمد بیاد
پای سروی،جویباری زاری از حد برده بود
های های گریه در پای توام آمد بیاد
شهر پر هنگامه از دیوانه ای دیدم رهی
از تو و دیوانگی های توام آمد بیاد
.................
نخستین ملاقات مریم و رهی در یکی از روزهای اردیبهشت پیش از مرگ فرمانفرما و در دوره ی تلاش برای جدائی از همسر اجباری اش در یک مهمانی در خانه مصطفی فاتح صورت میگیرد و همین ملاقات است که پایه یکی از شورانگیزترین و عجیب ترین حکایت های عاشقانه معاصر قرار میگیرد از آن به بعد شورانگیزترین ترانه ها و غرلیات رهی معیری که به گفته برخی، از بهترین آثار ادبیات کلاسیک معاصر به شمار میرود مایه از این عشق میگیرد.
مریم فیروز در آن وقت دختری بود29 ساله،زیبا، فتان و دل فریب که انصافا در حسن و دلبری آیتی بود اضافه بر طراوت و جوانی و تناسب اندام بسیار جذاب و با هوش و زرنگ و مطلع بود سواد مدرسه ای خوب داشت فرانسه میدانست و بسیار اهل مطالعه هم بود
ارتباط عاشقانه مریم و رهی ادامه پیدا میکند و بعد از مرگ پدر از سرتیپ اسفندیاری جدا میشود بعد از آن رفت و آمد به خانه رهی را آغاز میکند و پس از مدتی او را به خانه شمیران خود می آورد و به او قول میدهد به مذهب و سنت عشق زن او شود از اینجا مریم سر دو راهی زندگی قرار میگیرد او در کار احداث خانه ای در باغ شمیران بود که از سوی برادرش، مهندس کیانوری که در آلمان معماری خوانده بود و افکار چپ گرایانه داشت به عنوان مهندس طراح به وی معرفی میگردد این آشنائی برای مریم که خود را در مبارزات اجتماعی غرق کرده بود فرصت های تازه ای را بوجود آورد حالا او با یکی از سران حزب تازه تاسیس توده آشنا شده بود و او میتوانست در تحقق رویاهای بلند پروازانه او را یاری نماید.
روزگار سیاه ترانه سرای عاشق فرا میرسد مریم سرانجام در انتخاب میان شوریدگی دل و سر پرشور دومی را انتخاب میکند و به رغم عشقی که هرگز فروکش نکرد همراه با معمار چپگرای خانه باغ شمیران پای در راهی میگذارد که جز سختی و دربدری و آوارگی و زندان و شکنجه از آن ثمری نبرد.
اما فصل پربار ترانه ها و غزلیات معیری از همین دوره آغاز میشود و با یاد و نام مریم فیرور زیباترین و به یادماندنی ترین ترانه های زبان فارسی را از خود بجای میگذارد
--------------------
مشت خاشاکی کجا بندد ره سیلاب را
پایداری پیش اشکم کار دامن نیست نیست
آنقدر بنشین که برخیزد غبار از خاطرم
پای تا سر ناز من هنگام رفتن نیست نیست
-------------------
بعد از کودتای 28 مرداد مریم فیروز یکسال در ایران به صورت مخفی زندگی کرد و جالب اینجاست که یکی مشهرترین شعرهای رهی در روز کودتا در رورنامه اطلاعات به چاپ میرسد دکتر باستانی پاریزی در مورد این غزل میگوید:محفل گرم مریم فیروز اگر هیچ کاری نکرده باشد در تاریخ ادب ایران جای پای محکمی برای خود باز کرده است و بعد از ششصد سال شاعری به دنیای ادب ما تقدیم کرده است که تاپانصد سال دیگر هم شاید مثل او نیاید این مجمع حق خود را به جامعه ما ادا کرده است و چنان مینماید که همه مراحل آن در گرو زیبائی مریم بوده است
--
نه دل مفتون دلبندی نه جان مدهوش دلخواهی
نه بر مژگان من اشکی نه بر لبهای من آهی
نه جان بی نصیبم را پیامی از دلارامی
نه شام بی فروغم را نشانی از سحرگاهی
نیابد محفلم گرمی نه از شمعی نه از جمعی
ندارد خاطرم الفت نه با مهری نه با ماهی
کیم من؟آرزو گم کرده ای تنها و سرگردان
نه آرامی،نه امیدی،نه همدردی نه همراهی
اما آیا مریم که عشق رهی را به شور و هیجان سیاسی و ازدواج با مردی پردردسر و به تبع آن از دست دادن موقعیت اقتصادی خوب و زندگی مخفیانه و پر اضطراب فرار و تعقیب و گریز 36 سال دوری از وطن و تبعید و بعدهم زندان انفرادی ترجیح میدهد حتی هشت سال بعد از مرگ ''کیا'' هم احساس ندامت نمیکند
#بانوی_سرخ تا پایان عمر به #کیا وفادار ماند و عشق بد فرجام #رهی به اوراق تاریخ پیوست.
@asheghanehaye_fatima
Forwarded from اتچ بات
#معرفی_شاعر
#بیژن_نجدی
( زاده ۲۴ آبان ۱۳۲۰ خاش -- درگذشته ۴ شهریور ۱۳۷۶ لاهیجان ) شاعر و داستاننویس
بیژن نجدی پس از گرفتن دیپلم در سال ۱۳۳۹ وارد دانشسرای عالی تهران شد و در سال ۱۳۴۳ از همان دانشکده در رشته ریاضی فارغالتحصیل و با سمت دبیر در دبیرستانهای لاهیجان مشغول به تدریس شد. پدرش از افسران مبارزی بود که در قیام افسران خراسان نقش داشت و در مسیر رفتن به گنبدکاووس به دست ژاندارمها کشته شده بود. وی از سال ۱۳۴۵ فعالیت ادبیاش را آغازکرد.
بیژن نجدی در ۵۶ سالگی درگذشت و در کنار بقعه شیخ زاهدگیلانی در لاهیجان به خاک سپرده شد.
او در زمان زندگی خود تنها مجموعه داستان «یوزپلنگانی که با من دویدهاند» را در سال ۷۳ منتشر ساخت که در سال ۷۴ جایزه قلم زرین جایزه گردون را به خود اختصاص داد. بقیه آثار او پس از درگذشت، توسط همسرش به چاپ رسید. مجموعه داستان «دوباره از همان خیابانها» در سال ۷۹ نیز برگزیده نویسندگان و منتقدان مطبوعات شد. وی همچنین در کارنامه ادبی خود، تندیس یادمان بنیاد شعر فراپویان به خاطر برگزیده اشعار دهه هفتاد و لوح افتخار به پاس جانسرودهها در پاسداشت آیینهای ملی و میهنی را دارد. از وی اشعار گیلکی کمی نیز باقیمانده است.
همچنین پس از مرگ وی داستانهای «تاریکی در پوتین»، «سپرده در زمین»، «گیاهی در قرنطینه» و «استخری پر از کابوس» از مجموعه داستانهای «یوزپلنگانی که با من دویدهاند» و نیز داستانهای «مرثیهای برای چمن» و «بیمارستان، نه قطار» از مجموعه «دوباره از همان خیابانها» به فیلم درآمده است.
سبک نگارش:
نجدی نویسندهای با ذوق ادبی بود که داستانهایش در سبکهای واقعگرایی و فراواقعگرایی است. وی از پیشگامان داستاننویسی پست مدرن در ایران به شمار میآید. نشانههای سبک واقع گرایی از زندگی ملموس شخصیتها در بخشهای مختلف برخی از این داستانها و نشانههای سبک فراواقعیت گرایی از همذات پنداری با اشیای بیجان در تعداد دیگری از داستانها است که به طور بارز به ذهن خواننده کتاب منعکس میشود. وی از قریحه شاعری خود در متن داستانها بهره برده و استعارهها و تشبیههای فراوانی در متن کتاب موجود است.
برخی از آثار:
یوزپلنگانی که با من دویدهاند
دوباره از همان خیابانها
داستانهای ناتمام
خواهران این تابستان
@asheghanehaye_fatima
شعر و صدای #بیژن_نجدی
طراح: رضا جنگی
👇👇👇👇👇
#بیژن_نجدی
( زاده ۲۴ آبان ۱۳۲۰ خاش -- درگذشته ۴ شهریور ۱۳۷۶ لاهیجان ) شاعر و داستاننویس
بیژن نجدی پس از گرفتن دیپلم در سال ۱۳۳۹ وارد دانشسرای عالی تهران شد و در سال ۱۳۴۳ از همان دانشکده در رشته ریاضی فارغالتحصیل و با سمت دبیر در دبیرستانهای لاهیجان مشغول به تدریس شد. پدرش از افسران مبارزی بود که در قیام افسران خراسان نقش داشت و در مسیر رفتن به گنبدکاووس به دست ژاندارمها کشته شده بود. وی از سال ۱۳۴۵ فعالیت ادبیاش را آغازکرد.
بیژن نجدی در ۵۶ سالگی درگذشت و در کنار بقعه شیخ زاهدگیلانی در لاهیجان به خاک سپرده شد.
او در زمان زندگی خود تنها مجموعه داستان «یوزپلنگانی که با من دویدهاند» را در سال ۷۳ منتشر ساخت که در سال ۷۴ جایزه قلم زرین جایزه گردون را به خود اختصاص داد. بقیه آثار او پس از درگذشت، توسط همسرش به چاپ رسید. مجموعه داستان «دوباره از همان خیابانها» در سال ۷۹ نیز برگزیده نویسندگان و منتقدان مطبوعات شد. وی همچنین در کارنامه ادبی خود، تندیس یادمان بنیاد شعر فراپویان به خاطر برگزیده اشعار دهه هفتاد و لوح افتخار به پاس جانسرودهها در پاسداشت آیینهای ملی و میهنی را دارد. از وی اشعار گیلکی کمی نیز باقیمانده است.
همچنین پس از مرگ وی داستانهای «تاریکی در پوتین»، «سپرده در زمین»، «گیاهی در قرنطینه» و «استخری پر از کابوس» از مجموعه داستانهای «یوزپلنگانی که با من دویدهاند» و نیز داستانهای «مرثیهای برای چمن» و «بیمارستان، نه قطار» از مجموعه «دوباره از همان خیابانها» به فیلم درآمده است.
سبک نگارش:
نجدی نویسندهای با ذوق ادبی بود که داستانهایش در سبکهای واقعگرایی و فراواقعگرایی است. وی از پیشگامان داستاننویسی پست مدرن در ایران به شمار میآید. نشانههای سبک واقع گرایی از زندگی ملموس شخصیتها در بخشهای مختلف برخی از این داستانها و نشانههای سبک فراواقعیت گرایی از همذات پنداری با اشیای بیجان در تعداد دیگری از داستانها است که به طور بارز به ذهن خواننده کتاب منعکس میشود. وی از قریحه شاعری خود در متن داستانها بهره برده و استعارهها و تشبیههای فراوانی در متن کتاب موجود است.
برخی از آثار:
یوزپلنگانی که با من دویدهاند
دوباره از همان خیابانها
داستانهای ناتمام
خواهران این تابستان
@asheghanehaye_fatima
شعر و صدای #بیژن_نجدی
طراح: رضا جنگی
👇👇👇👇👇
Telegram
attach 📎
#معرفی_شاعر
#بیژن_نجدی، یوزپلنگی که هنوز میدود
«آفتاب را دوست دارم
به خاطر پیراهنات روی طناب رخت
باران را
اگر که میبارد
بر چتر آبی تو
و چون تو نماز میخوانی
من خداپرست شدهام»
سال ۱۳۷۵، در مردادماهی گرم، ۲۱ نویسنده، شاعر و روزنامهنگار به دعوت اتحادیهی نویسندگان ارمنستان بار سفر بستند. فهرست مسافران چندین بار تغییر کرد، اتوبوس و ترمینال مسافربری تغییر کرد.اما عزم جزم نویسندگان برای این سفر تغییری نکرد. غفار حسینی از پذیرش دعوت به این سفر سر باز زد و گفت: «همهتان را به ته دره میاندازند.» و قصد وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی همین بود که نویسندگان را به ته دره بفرستد و بکشد. سعید امامی پشت صحنهی این واقعه بود. حادثهای که خوشبختانه اتفاق نیفتاد.بیژن نجدی، شاعر و داستاننویس یکی از مسافران ِ این اتوبوس ِ مرگ بود. بیژن نجدی در معرفی خود میگوید: «من به شکل غمانگیزی بیژن نجدی هستم. متولد خاش...»
بیژن نجدی، ۲۴ آبانماه ۱۳۲۰ در خاش ِ زاهدان به دنیا آمد. پدر و مادر او هر دو گیلانی بودند. پدر ِ بیژن از افسرانی بود که در قیام افسران خراسان نقش داشت و در مسیر رفتن به گنبد کاووس به دست تعدادی ژاندارم کشته شد. بیژن دوران ابتدایی خود را در شهر رشت گذراند و پس از کسب دیپلم دبیرستان در سال ۱۳۳۹ وارد دانشسرای عالی تهران شد و در سال ۱۳۴۳ از همان دانشکده در رشتهی ریاضیات فارغالتحصیل شد و دبیر ریاضی در دبیرستانهای لاهیجان شد.
بیژن نجدی فعالیت ادبی خود را از سال ۱۳۴۵ آغاز کرد. او نویسندهای با ذوق بود که داستانهایی در سبک واقعگرایی و فراواقعگرایی نوشته است. بسیاری از اهل ادبیات او را از پیشگامان داستاننویسی ِ پستمدرن در ایران به شمار میآورند. بیژن نجدی تا پنجاه سالگی اثری از خود منتشر نکرد هر چند میتوانست نوشتههایش را در قالب شعر و داستان منتشر کند و بسیار مشهورتر از این باشد که اکنون است. شمس لنگرودی، شاعر ایرانی و از دوستان بیژن نجدی کسی بود که بیژن نجدی را به نشر مرکز برد تا او کمی از این انزوا بیرون بیاید و اثرش را منتشر کند و نتیجهی این امر انتشار داستان معروف بیژن نجدی با عنوان «یوزپلنگانی که ما دویدهاند» است.
بسیاری از دوستان و نزدیکان بیژن نجدی میگویند که پس از حادثهی اتوبوس ارمنستان که به اتوبوس مرگ مشهور است حال و روز نجدی به گذشتهاش بازنگشت. پس از مرگ نجدی بسیاری از فشار وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی بر نویسندگانی چون نجدی سخن گفتهاند که موجبات مرگ زودرس آنها را فراهم ساخته است. پس از راهافتادن جایزهی گردون که به همت نویسندهی ایرانی، عباس معروفی صورت گرفت، بیژن نجدی به خاطر مجموعهداستان «یوزپلنگانی که با من دویدهاند» در سال ۱۳۷۴ به طور مشترک با غزاله علیزاده جایزهی گردون را دریافت کرد. در جدیدترین آمار فروش کتاب که مربوط به مردادماه سال ۱۳۹۴ است این کتاب به عنوان پرفروشترینها معرفی شد با این تیتر که «یوزپلنگان بیژن نجدی هنوز میدوند!».
@asheghanehaye_fatima
#بیژن_نجدی، یوزپلنگی که هنوز میدود
«آفتاب را دوست دارم
به خاطر پیراهنات روی طناب رخت
باران را
اگر که میبارد
بر چتر آبی تو
و چون تو نماز میخوانی
من خداپرست شدهام»
سال ۱۳۷۵، در مردادماهی گرم، ۲۱ نویسنده، شاعر و روزنامهنگار به دعوت اتحادیهی نویسندگان ارمنستان بار سفر بستند. فهرست مسافران چندین بار تغییر کرد، اتوبوس و ترمینال مسافربری تغییر کرد.اما عزم جزم نویسندگان برای این سفر تغییری نکرد. غفار حسینی از پذیرش دعوت به این سفر سر باز زد و گفت: «همهتان را به ته دره میاندازند.» و قصد وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی همین بود که نویسندگان را به ته دره بفرستد و بکشد. سعید امامی پشت صحنهی این واقعه بود. حادثهای که خوشبختانه اتفاق نیفتاد.بیژن نجدی، شاعر و داستاننویس یکی از مسافران ِ این اتوبوس ِ مرگ بود. بیژن نجدی در معرفی خود میگوید: «من به شکل غمانگیزی بیژن نجدی هستم. متولد خاش...»
بیژن نجدی، ۲۴ آبانماه ۱۳۲۰ در خاش ِ زاهدان به دنیا آمد. پدر و مادر او هر دو گیلانی بودند. پدر ِ بیژن از افسرانی بود که در قیام افسران خراسان نقش داشت و در مسیر رفتن به گنبد کاووس به دست تعدادی ژاندارم کشته شد. بیژن دوران ابتدایی خود را در شهر رشت گذراند و پس از کسب دیپلم دبیرستان در سال ۱۳۳۹ وارد دانشسرای عالی تهران شد و در سال ۱۳۴۳ از همان دانشکده در رشتهی ریاضیات فارغالتحصیل شد و دبیر ریاضی در دبیرستانهای لاهیجان شد.
بیژن نجدی فعالیت ادبی خود را از سال ۱۳۴۵ آغاز کرد. او نویسندهای با ذوق بود که داستانهایی در سبک واقعگرایی و فراواقعگرایی نوشته است. بسیاری از اهل ادبیات او را از پیشگامان داستاننویسی ِ پستمدرن در ایران به شمار میآورند. بیژن نجدی تا پنجاه سالگی اثری از خود منتشر نکرد هر چند میتوانست نوشتههایش را در قالب شعر و داستان منتشر کند و بسیار مشهورتر از این باشد که اکنون است. شمس لنگرودی، شاعر ایرانی و از دوستان بیژن نجدی کسی بود که بیژن نجدی را به نشر مرکز برد تا او کمی از این انزوا بیرون بیاید و اثرش را منتشر کند و نتیجهی این امر انتشار داستان معروف بیژن نجدی با عنوان «یوزپلنگانی که ما دویدهاند» است.
بسیاری از دوستان و نزدیکان بیژن نجدی میگویند که پس از حادثهی اتوبوس ارمنستان که به اتوبوس مرگ مشهور است حال و روز نجدی به گذشتهاش بازنگشت. پس از مرگ نجدی بسیاری از فشار وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی بر نویسندگانی چون نجدی سخن گفتهاند که موجبات مرگ زودرس آنها را فراهم ساخته است. پس از راهافتادن جایزهی گردون که به همت نویسندهی ایرانی، عباس معروفی صورت گرفت، بیژن نجدی به خاطر مجموعهداستان «یوزپلنگانی که با من دویدهاند» در سال ۱۳۷۴ به طور مشترک با غزاله علیزاده جایزهی گردون را دریافت کرد. در جدیدترین آمار فروش کتاب که مربوط به مردادماه سال ۱۳۹۴ است این کتاب به عنوان پرفروشترینها معرفی شد با این تیتر که «یوزپلنگان بیژن نجدی هنوز میدوند!».
@asheghanehaye_fatima
Forwarded from اتچ بات
#معرفی_شاعر
#امیلی_دیکنسون
امیلی الیزابت دیکنسون شاعر آمریکایی در ۱۰ دسامبر ۱۸۳۰ در ایالت ماساچوست آمریکا و در یک خانوادهی متشخص به دنیا آمد، در دوران جوانی به مدت ۷ سال در آکادمی امهرست درس خواند و قبل از بازگشت به شهر خود، مدت کوتاهی را نیز در یک مدرسه مذهبی گذراند. او بهخاطر پوشیدن لباس سفید و عدم استقبال از مهمان در بین ساکنین شهر معروف گشت. بیشتر دوستیهایش از طریق نامه و مکاتبه بود چرا که خلوتگزیده بود و زندگی در انزوا را ترجیح میداد. او را شاعر معتکف نیز خواندهاند، یا به قول الهی قمشهای "دختر مولانا"؛ چرا که او بسیار با ابهام سخن میگوید.
امیلی علاقهی بسیار به موسیقی و استعدادی خاص در نواختن پیانو داشت.
اگرچه او شاعر پرکاری بود ولی تعداد کمی از شعرهایش به چاپ رسید. آثاری که در زمان حیاتش به چاپ رسید، دچار تغییراتی میگشتند تا با معیارهای متعارف شعری وقت مطابق شوند. شعرهای دیکنسون در زمان خود منحصربهفرد بودند، زیرا دارای خطوط کوتاه، عدم وجود عنوان در شعر و از قافیهی کج یا نیمقافیه برخوردار بودند که چیزی غیرمتعارف بود. بسیاری از شعرهای او درونمایهی مرگ و جاودانگی داشت. کاملترین مجموعهشعر او در سال ۱۹۵۵ توسط پروفسور توماس جانسون با نام "شعرهای امیلی دیکنسون" چاپ شد. امروزه دیکینسون به عنوان یکی از مهمترین شاعران آمریکایی شناخته میشود.
دیکینسون در سالهای جوانی با «تهدید عمیق» مرگ روبرو گشت، علیالخصوص پس از مرگ نزدیکانش این وضع بدتر شد. هنگامی که دوست نزدیکش، به دلیل بیماری تیفوس جان باخت، امیلی دچار آسیبهای روانی شدید شد.
امروزه برخی معتقدند که او از بیماری ترس از مکانهای شلوغ و صرع نیز رنج میبرده است. جودیت فار محقق، بیان میکند که دیکنسون در طول زندگی خود بیشتر بهعنوان باغبان شناخته میشد و نه به عنوان شاعر. دیکنسون از سن ۹ سالگی گیاهشناسی میخواند و از باغشان در حیاطِ خانه مراقبت میکرد.
اگرچه دیکنسون در سالهای پایانی عمرش نیز به نوشتن ادامه میداد، ولی از ویرایش و ترتیببندی شعرهایش دست کشید.
در سال ۱۸۸۵ ضعف و بیماری در او شدت گرفت و سرانجام در ۱۵ می ۱۸۸۶، پس از وخیمترشدن علائم بیماری، در سن ۵۵سالگی درگذشت. پزشک دیکنسون علت مرگ او را نوعی بیماری کلیوی اعلام کردند.
برای مطالعهی ویژگیهای شعر و نمونههایی از اشعار امیلی دیکنسون، پست را ورق بزنید.
#امیلی_دیکنسون
#بهنود_فرازمند
#آنا_کیان
#فرزاد_فتوحی
#سادات_آهوان
#آتوسا_حصارکی
#سینا_کمالآبادی
@asheghanehaye_fatima
#امیلی_دیکنسون
امیلی الیزابت دیکنسون شاعر آمریکایی در ۱۰ دسامبر ۱۸۳۰ در ایالت ماساچوست آمریکا و در یک خانوادهی متشخص به دنیا آمد، در دوران جوانی به مدت ۷ سال در آکادمی امهرست درس خواند و قبل از بازگشت به شهر خود، مدت کوتاهی را نیز در یک مدرسه مذهبی گذراند. او بهخاطر پوشیدن لباس سفید و عدم استقبال از مهمان در بین ساکنین شهر معروف گشت. بیشتر دوستیهایش از طریق نامه و مکاتبه بود چرا که خلوتگزیده بود و زندگی در انزوا را ترجیح میداد. او را شاعر معتکف نیز خواندهاند، یا به قول الهی قمشهای "دختر مولانا"؛ چرا که او بسیار با ابهام سخن میگوید.
امیلی علاقهی بسیار به موسیقی و استعدادی خاص در نواختن پیانو داشت.
اگرچه او شاعر پرکاری بود ولی تعداد کمی از شعرهایش به چاپ رسید. آثاری که در زمان حیاتش به چاپ رسید، دچار تغییراتی میگشتند تا با معیارهای متعارف شعری وقت مطابق شوند. شعرهای دیکنسون در زمان خود منحصربهفرد بودند، زیرا دارای خطوط کوتاه، عدم وجود عنوان در شعر و از قافیهی کج یا نیمقافیه برخوردار بودند که چیزی غیرمتعارف بود. بسیاری از شعرهای او درونمایهی مرگ و جاودانگی داشت. کاملترین مجموعهشعر او در سال ۱۹۵۵ توسط پروفسور توماس جانسون با نام "شعرهای امیلی دیکنسون" چاپ شد. امروزه دیکینسون به عنوان یکی از مهمترین شاعران آمریکایی شناخته میشود.
دیکینسون در سالهای جوانی با «تهدید عمیق» مرگ روبرو گشت، علیالخصوص پس از مرگ نزدیکانش این وضع بدتر شد. هنگامی که دوست نزدیکش، به دلیل بیماری تیفوس جان باخت، امیلی دچار آسیبهای روانی شدید شد.
امروزه برخی معتقدند که او از بیماری ترس از مکانهای شلوغ و صرع نیز رنج میبرده است. جودیت فار محقق، بیان میکند که دیکنسون در طول زندگی خود بیشتر بهعنوان باغبان شناخته میشد و نه به عنوان شاعر. دیکنسون از سن ۹ سالگی گیاهشناسی میخواند و از باغشان در حیاطِ خانه مراقبت میکرد.
اگرچه دیکنسون در سالهای پایانی عمرش نیز به نوشتن ادامه میداد، ولی از ویرایش و ترتیببندی شعرهایش دست کشید.
در سال ۱۸۸۵ ضعف و بیماری در او شدت گرفت و سرانجام در ۱۵ می ۱۸۸۶، پس از وخیمترشدن علائم بیماری، در سن ۵۵سالگی درگذشت. پزشک دیکنسون علت مرگ او را نوعی بیماری کلیوی اعلام کردند.
برای مطالعهی ویژگیهای شعر و نمونههایی از اشعار امیلی دیکنسون، پست را ورق بزنید.
#امیلی_دیکنسون
#بهنود_فرازمند
#آنا_کیان
#فرزاد_فتوحی
#سادات_آهوان
#آتوسا_حصارکی
#سینا_کمالآبادی
@asheghanehaye_fatima
Telegram
attach 📎
#معرفی_شاعر
🔹 #بیژن_الهی ،نقاش، مترجم آوانگارد و شاعر حجمگرای ایرانی است. او دربارهی شعر می گوید:
شعر تعقیب حقیقت است از بیراهه و... که این مذهب رابطههاست. اما با شناخت راه و رابطه است که بیراهه را میشناسی...
دکتر #اسماعیل_خویی ،شاعر و فلسفهدان، در رثای او به بیبیسی فارسی گفت: "او شاعر نوآوری بود و به آنچه داشت هرگز راضی نمیشد. هر راهی که میرفت و هر کاری که میکرد، برای این بود که گونههای شعر خودش را نوتر کند"
و همچنین اشاره کرد:
"او به عالم عشق به معنای عرفانیاش راه یافت و ترجمههای خوبی از شعرهای منصور حلاج ارائه کرد. او زبان فرانسه را خوب میدانست. قصدش از پژوهش در شعر فرانسه بیشتر آموختن بود تا ترجمه کردن ولی دید که ترجمهی شعر هم زمینهای است برای تمرین سرودن… با رفتن او دفتر یک گونه از شعر نیمایی بسته میشود."
سالهای سکوت بیژن الهی ،سالهای شعر هستند. او در سکوت خود اشعار بزرگترین شاعران جهان را ترجمه کرد و زندگیاش ترجمهی زیباترین شعر جهان بود و سرانجام در سن شصتوپنج سالگی در غروب سه شنبه نهم آذر ماه هزار و سیصد و هشتاد و نه شمسی در تهران بر اثر عارضهی قلبی جهان را بدرود گفت و پیکر او بنابر وصیتش در سکوت گورستان روستای کوچک مرزنآباد به خاک سپرده شد.به خواست او بر سنگ مزارش هیچ نام و نوشتهای حک نگردید.
من میدانم
که اندوه من برابر است
با اندوه سواری که صدای سم اسبش را
با صدای خردشدن آهستهی برگها
اشتباه میکند
با شببویی
که تاریکی خود را از دست میدهد
با نارنجی
که تنها بر میز است
هوای سوختن دستهامان را
به ستارهها رساند
من میدانم
درختان عرعر ما را چشمبهراه گذاشتهاند
و چند سواری که قرار بود از دوردست
خبری برای ما آرند
من میدانم که غبار جاده شیشه را
میپوشاند
چنان که دیگر حتی از پس شیشه هم
نمیتوان تو را خوش داشت
نمیتوان تو را به شهری خواند
که در آستان بارانش
زخمهای جوانتر خیال خندیدن دارند
این سواری که شتابناک گذراست
نه منم نه چشم .
دستت را باز کن :
تا افق سپید بهاری از مژگان انسانی
تو را مینگرم تا کنارم بنشینی...
تا دور از خیال چند سواری که شاید بازگشتشان به خنده نباشد
دور از این لبان قرینه
دور از هر رفت
بمانیم و ضامن نور باشیم
شب تابان را از باغ و بیابان به اتاق آوریم تا دوباره بیافروزیم
یخ را زیر نفس آب کنیم و ماهیان را دوباره زنده ببینیم
دشت را یکسره در باران رها کنیم و بخوابیم
تا افق سپید بهاری از مژگان انسانی
تو را مینگرم تا کنارم بنشینی
و دستهایت را در گیسوان من نهان سازی
چون نسیم
چون راز جهان...
شعر «نیآمده»/ جوانیها /#بیژن_الهی
📷عکس: #بیژن_الهی | لندن | ۱۳۵۹
از دوربینِ #بهرام_منوچهری
@asheghabehaye_fatima
🔹 #بیژن_الهی ،نقاش، مترجم آوانگارد و شاعر حجمگرای ایرانی است. او دربارهی شعر می گوید:
شعر تعقیب حقیقت است از بیراهه و... که این مذهب رابطههاست. اما با شناخت راه و رابطه است که بیراهه را میشناسی...
دکتر #اسماعیل_خویی ،شاعر و فلسفهدان، در رثای او به بیبیسی فارسی گفت: "او شاعر نوآوری بود و به آنچه داشت هرگز راضی نمیشد. هر راهی که میرفت و هر کاری که میکرد، برای این بود که گونههای شعر خودش را نوتر کند"
و همچنین اشاره کرد:
"او به عالم عشق به معنای عرفانیاش راه یافت و ترجمههای خوبی از شعرهای منصور حلاج ارائه کرد. او زبان فرانسه را خوب میدانست. قصدش از پژوهش در شعر فرانسه بیشتر آموختن بود تا ترجمه کردن ولی دید که ترجمهی شعر هم زمینهای است برای تمرین سرودن… با رفتن او دفتر یک گونه از شعر نیمایی بسته میشود."
سالهای سکوت بیژن الهی ،سالهای شعر هستند. او در سکوت خود اشعار بزرگترین شاعران جهان را ترجمه کرد و زندگیاش ترجمهی زیباترین شعر جهان بود و سرانجام در سن شصتوپنج سالگی در غروب سه شنبه نهم آذر ماه هزار و سیصد و هشتاد و نه شمسی در تهران بر اثر عارضهی قلبی جهان را بدرود گفت و پیکر او بنابر وصیتش در سکوت گورستان روستای کوچک مرزنآباد به خاک سپرده شد.به خواست او بر سنگ مزارش هیچ نام و نوشتهای حک نگردید.
من میدانم
که اندوه من برابر است
با اندوه سواری که صدای سم اسبش را
با صدای خردشدن آهستهی برگها
اشتباه میکند
با شببویی
که تاریکی خود را از دست میدهد
با نارنجی
که تنها بر میز است
هوای سوختن دستهامان را
به ستارهها رساند
من میدانم
درختان عرعر ما را چشمبهراه گذاشتهاند
و چند سواری که قرار بود از دوردست
خبری برای ما آرند
من میدانم که غبار جاده شیشه را
میپوشاند
چنان که دیگر حتی از پس شیشه هم
نمیتوان تو را خوش داشت
نمیتوان تو را به شهری خواند
که در آستان بارانش
زخمهای جوانتر خیال خندیدن دارند
این سواری که شتابناک گذراست
نه منم نه چشم .
دستت را باز کن :
تا افق سپید بهاری از مژگان انسانی
تو را مینگرم تا کنارم بنشینی...
تا دور از خیال چند سواری که شاید بازگشتشان به خنده نباشد
دور از این لبان قرینه
دور از هر رفت
بمانیم و ضامن نور باشیم
شب تابان را از باغ و بیابان به اتاق آوریم تا دوباره بیافروزیم
یخ را زیر نفس آب کنیم و ماهیان را دوباره زنده ببینیم
دشت را یکسره در باران رها کنیم و بخوابیم
تا افق سپید بهاری از مژگان انسانی
تو را مینگرم تا کنارم بنشینی
و دستهایت را در گیسوان من نهان سازی
چون نسیم
چون راز جهان...
شعر «نیآمده»/ جوانیها /#بیژن_الهی
📷عکس: #بیژن_الهی | لندن | ۱۳۵۹
از دوربینِ #بهرام_منوچهری
@asheghabehaye_fatima
Forwarded from اتچ بات
#معرفی_شاعر
#غلامرضا_بروسان در ۱۴ آذرماه ۱۳۹۰، به همراه همسر شاعرش #الهام_اسلامی و دخترش لیلا در سانحهی رانندگی در جاده قوچان درگذشت.
غلامرضا بروسان تاکنون موفق به دریافت جوایز زیادی از جشنواره های شعر شده که از آن جمله جایزه ویژه خبرنگاران و جایزه ویژه نیما بخاطر کتاب مرثیه درختی که به پهلو افتاده دریافت کرد.
از دیگر آثار این شاعر میتوان به "یک بسته سیگار در تبعید" ، "احتمال پرنده را گیج میکند" ، "گزینش و تدوین از ریگودا عصاره سوما" ، "به سمت رودخانه استوکس" گزیده شعر ازاد مشهد اشاره کرد.
او کتابهایی دیگری از جمله مجموعه غزلیات با عنوان "عاشقانه های یک سرباز و مرثیه ای برای پدر شهیدش" و مجموعه شعر آزاد خراسان را در دست چاپ داشت.
خانم الهام اسلامی، همسر رضا نیز در سال ۱۳۸۷ برنده جایزه کتاب سال شعرجوان با عنوان "دنیا چشم از ما برنمیدارد" شد.
ﺍگر ﺍﺷﻌﺎﺭ ﺍﯾﻦ ﺩﻭ ﺷﺎﻋﺮ ﺭا ﭘﺸﺖ ﺳﺮ ﻫﻢ ﺑﺨﻮاﻧﯿﻢ ﺣﺲ ﻏﺮﯾﺒﯽ ﺩﺍﺭد.
برای شادی روح این دو عزیز و تمام رفتگان از خدواند طلب آمرزش و آرامش داریم.
بعد از مرگ با خدا حرف خواهم زد
برای اینکه بیدلیل کشته شدهام!
اگر نبودم
مرا در چیزهایی پیدا کنید
که دوستشان داشتم
در ماه، در شکل انار
اگر ناگهان مردم
به مرگ شک کنید
به من
و به مأمور مالیات
#غلامرضا_بروسان
زنی هستم در ایران
افسردگی ام طبیعی است
اما کاری کن رضا جان پاییز تمام شود
نمیدانم اگر مرگ بیاید
اول گلویم را میفشارد
یا دلم را
آن روز کجای خانه نشسته بودم
که میتوانستم آن همه شعر بگویم؟
کدام لامپ روشن بود؟
میخواهم آنقدر شعر بگویم
که اگر فردا مُردم
نتوانی انکارم کنی
می خواهم شعرم چون شایعهای در شهر بپیچد
و زنان
هر بار چیزی به آن اضافه کنند
ﺍﻣﺸﺐ ﺗﻤﺎﻡ ﻧﻤﯽﺷﻮﺩ
ﺍﻣﺸﺐ ﺑﺎﯾﺪ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﻣﺎ ﺷﻌﺮ ﺑﮕﻮﯾﺪ
ﯾﮑﯽ ﮔﺮﯾﻪ ﮐﻨﺪ
ﺩﺭ ﺩﻟﻢ ﺟﺎﯾﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﭘﻨﻬﺎﻥ ﺷﺪﻥ ﻧﯿﺴﺖ
ﻣﻦ ﻫﻤﻪﯼ ﺯﺍﻭﯾﻪﻫﺎ ﺭﺍ ﻓﺮﺳﻮﺩﻩﺍﻡ
ﺩﯾﮕﺮ ﻭﻗﺖ ﺁﻥ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﻣﺮﮒ ﺑﯿﺎﯾﺪ
ﻭ ﺷﺎﺥ ﻫﺎﯾﺶ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺩﻟﻢ ﻓﺮﻭ ﮐﻨﺪ.
#الهام_اسلامی
@asheghanehaye_fatima
#غلامرضا_بروسان در ۱۴ آذرماه ۱۳۹۰، به همراه همسر شاعرش #الهام_اسلامی و دخترش لیلا در سانحهی رانندگی در جاده قوچان درگذشت.
غلامرضا بروسان تاکنون موفق به دریافت جوایز زیادی از جشنواره های شعر شده که از آن جمله جایزه ویژه خبرنگاران و جایزه ویژه نیما بخاطر کتاب مرثیه درختی که به پهلو افتاده دریافت کرد.
از دیگر آثار این شاعر میتوان به "یک بسته سیگار در تبعید" ، "احتمال پرنده را گیج میکند" ، "گزینش و تدوین از ریگودا عصاره سوما" ، "به سمت رودخانه استوکس" گزیده شعر ازاد مشهد اشاره کرد.
او کتابهایی دیگری از جمله مجموعه غزلیات با عنوان "عاشقانه های یک سرباز و مرثیه ای برای پدر شهیدش" و مجموعه شعر آزاد خراسان را در دست چاپ داشت.
خانم الهام اسلامی، همسر رضا نیز در سال ۱۳۸۷ برنده جایزه کتاب سال شعرجوان با عنوان "دنیا چشم از ما برنمیدارد" شد.
ﺍگر ﺍﺷﻌﺎﺭ ﺍﯾﻦ ﺩﻭ ﺷﺎﻋﺮ ﺭا ﭘﺸﺖ ﺳﺮ ﻫﻢ ﺑﺨﻮاﻧﯿﻢ ﺣﺲ ﻏﺮﯾﺒﯽ ﺩﺍﺭد.
برای شادی روح این دو عزیز و تمام رفتگان از خدواند طلب آمرزش و آرامش داریم.
بعد از مرگ با خدا حرف خواهم زد
برای اینکه بیدلیل کشته شدهام!
اگر نبودم
مرا در چیزهایی پیدا کنید
که دوستشان داشتم
در ماه، در شکل انار
اگر ناگهان مردم
به مرگ شک کنید
به من
و به مأمور مالیات
#غلامرضا_بروسان
زنی هستم در ایران
افسردگی ام طبیعی است
اما کاری کن رضا جان پاییز تمام شود
نمیدانم اگر مرگ بیاید
اول گلویم را میفشارد
یا دلم را
آن روز کجای خانه نشسته بودم
که میتوانستم آن همه شعر بگویم؟
کدام لامپ روشن بود؟
میخواهم آنقدر شعر بگویم
که اگر فردا مُردم
نتوانی انکارم کنی
می خواهم شعرم چون شایعهای در شهر بپیچد
و زنان
هر بار چیزی به آن اضافه کنند
ﺍﻣﺸﺐ ﺗﻤﺎﻡ ﻧﻤﯽﺷﻮﺩ
ﺍﻣﺸﺐ ﺑﺎﯾﺪ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﻣﺎ ﺷﻌﺮ ﺑﮕﻮﯾﺪ
ﯾﮑﯽ ﮔﺮﯾﻪ ﮐﻨﺪ
ﺩﺭ ﺩﻟﻢ ﺟﺎﯾﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﭘﻨﻬﺎﻥ ﺷﺪﻥ ﻧﯿﺴﺖ
ﻣﻦ ﻫﻤﻪﯼ ﺯﺍﻭﯾﻪﻫﺎ ﺭﺍ ﻓﺮﺳﻮﺩﻩﺍﻡ
ﺩﯾﮕﺮ ﻭﻗﺖ ﺁﻥ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﻣﺮﮒ ﺑﯿﺎﯾﺪ
ﻭ ﺷﺎﺥ ﻫﺎﯾﺶ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺩﻟﻢ ﻓﺮﻭ ﮐﻨﺪ.
#الهام_اسلامی
@asheghanehaye_fatima
Telegram
attach 📎
Forwarded from اتچ بات
#معرفی_شاعر
۲۶ دی "۱۵ ژانویه" زادروز #ناظم_حکمت
( زاده ۲۶ دی، ۱۵ ژانویه ۱۹۰۲ سالونیک -- درگذشته ۱۳ خرداد، ۳ ژوئن ۱۹۶۳ مسکو) از برجستهترین شاعران و نمایشنامهنویسان لهستانیتبارِ ترکیه
ناظم حکمت، در شهر سالونیکا دومین شهر بزرگ یونان امروزی که در آن زمان جزو امپراتوری عثمانی بود، به دنیا آمد.
او که دارای تباری لهستانی-گرجی-فرانسوی بود، از ۱۴ سالگی به سرودن شعر پرداخت و در ۱۹ سالگی سفری به روسیه داشت و از نزدیک با نسل جدید هنرمندان انقلابی آشنا شد و جسارتی بیشتر را در ایجاد تحول در شکل و محتوای شعر ترکیه یافت.
در سال ۱۹۲۰ مصطفی کمال پاشا، قوایی را تشکیل داد و در صدد نجات میهن از دست بیگانگان برآمد. در همین سال، ناظم نیز، که زندگی در استانبول و در زیر چکمه اشغالگران برایش غیرقابل تحمل شدهبود، به آناتولی سفر کرد و در راه این سفر با زندگی نکبتبار زنان و کودکان گرسنه و برهنه و بیمار وطن آشنا شد. از آن پس، همه اشعارش از زندگی این مردم الهام گرفت.
یکی از ریشههای مردمی شعر «حکمت» ترانههایی بود که «عاشیق»های ترک میخواندند.
او در آناتولی خواست در جنگ استقلال شرکت کند ولی پذیرفته نشد و از نیروی دریایی به خاطر افکار کمونیستیاش اخراج شد. سرانجام به عنوان معلم به یکی از روستاهای آناتولی فرستاده شد.
معلّمی در آنجا او را بیشتر به مردم فقیر نزدیک کرد، چنانکه محبوبیتش در میان مردم زنگ خطری برای قدرتمندان محلی محسوب میشد و آنان تصمیم به قتل او گرفتند و او به روسیّه گریخت.
وی در سال ۱۹۲۵ که دیگر جنگ پایان یافته بود و مصطفی کمال رییسجمهور ترکیه بود، به وطن بازگشت و به انتشار اشعارش در مجله پرداخت. ولی بعد از چندی تحت تعقیب قرار گرفت و ناگزیر زندگی مخفی اختیار کرد اما غیابی به ۱۵ سال حبس محکوم شد و ناظم دوباره به مسکو پناه برد. او دو سال بعد پس از تصویب قانون عفو عمومی به ترکیه آمد. اما بهمحض ورود خاک وطن، دستگیر شد. این اقدام دولت ترکیه با انتقادهای شدید از داخل و خارج مواجه شد و سرانجام دولت مجبور شد او را آزاد کند.
از این به بعد بارها او را به دلایل مختلف دستگیر کردند و بارها به زندانهای طولانی محکوم شد که روزگار سختی را میگذراند.
از سال ۱۹۴۶ به بعد، اشعار او با وسایل مختلف از زندان خارج میشد و در مطبوعات فرانسه به چاپ میرسید و در دنیا هیجان زیادی برانگیخته بود و آزادیخواهان و روشنفکران مبارز جهان به اعتراض برخاستند و در پاریس کمیته نجات ناظم حکمت تشکیل یافت و چهرههای سرشناسی چون برتراند راسل، ژان پل سارتر، پابلو پیکاسو، برتولت برشت، لویی آراگون، و پابلو نرودا، اعتراضات شدیدی به دولت ترکیه ابراز کردند و آزادی وی را خواستار شدند. سرانجام پس از سالها از زندان آزاد شد.
اما میدانست که او را این گونه راحت نخواهند گذاشت.
وی بار دیگر مجبور به ترک وطن شد و به بلغارستان گریخت و از آنجا به روسیه رفت و ۱۳ سال باقیمانده از عمر خود را در غربت سپری کرد. او در روسیه با ورا ولادیمیرونا تولیاکووا ازدواج کرد. ورا دو، سه هفته بعد از مرگ ناظم، در خفا، شروع به نوشتن گفتگوهای خود با ناظم کرد. بعدها همه نوشتههایش به یک کتاب هزار صفحهای تبدیل شد. عزیز نسین برای عنوان کتاب «گفتگویی با ناظم پس از مرگ ناظم» را پیشنهاد کرد. اما این کتاب ۲۲ سال اجازه چاپ نیافت.
سرانجام ناظم حکمت شاعر آزادی سرزمین ترکیه در ۶۱ سالگی درگذشت و در گورستان نووودویچی به خاک سپرده شد.
@asheghanehaye_fatima
۲۶ دی "۱۵ ژانویه" زادروز #ناظم_حکمت
( زاده ۲۶ دی، ۱۵ ژانویه ۱۹۰۲ سالونیک -- درگذشته ۱۳ خرداد، ۳ ژوئن ۱۹۶۳ مسکو) از برجستهترین شاعران و نمایشنامهنویسان لهستانیتبارِ ترکیه
ناظم حکمت، در شهر سالونیکا دومین شهر بزرگ یونان امروزی که در آن زمان جزو امپراتوری عثمانی بود، به دنیا آمد.
او که دارای تباری لهستانی-گرجی-فرانسوی بود، از ۱۴ سالگی به سرودن شعر پرداخت و در ۱۹ سالگی سفری به روسیه داشت و از نزدیک با نسل جدید هنرمندان انقلابی آشنا شد و جسارتی بیشتر را در ایجاد تحول در شکل و محتوای شعر ترکیه یافت.
در سال ۱۹۲۰ مصطفی کمال پاشا، قوایی را تشکیل داد و در صدد نجات میهن از دست بیگانگان برآمد. در همین سال، ناظم نیز، که زندگی در استانبول و در زیر چکمه اشغالگران برایش غیرقابل تحمل شدهبود، به آناتولی سفر کرد و در راه این سفر با زندگی نکبتبار زنان و کودکان گرسنه و برهنه و بیمار وطن آشنا شد. از آن پس، همه اشعارش از زندگی این مردم الهام گرفت.
یکی از ریشههای مردمی شعر «حکمت» ترانههایی بود که «عاشیق»های ترک میخواندند.
او در آناتولی خواست در جنگ استقلال شرکت کند ولی پذیرفته نشد و از نیروی دریایی به خاطر افکار کمونیستیاش اخراج شد. سرانجام به عنوان معلم به یکی از روستاهای آناتولی فرستاده شد.
معلّمی در آنجا او را بیشتر به مردم فقیر نزدیک کرد، چنانکه محبوبیتش در میان مردم زنگ خطری برای قدرتمندان محلی محسوب میشد و آنان تصمیم به قتل او گرفتند و او به روسیّه گریخت.
وی در سال ۱۹۲۵ که دیگر جنگ پایان یافته بود و مصطفی کمال رییسجمهور ترکیه بود، به وطن بازگشت و به انتشار اشعارش در مجله پرداخت. ولی بعد از چندی تحت تعقیب قرار گرفت و ناگزیر زندگی مخفی اختیار کرد اما غیابی به ۱۵ سال حبس محکوم شد و ناظم دوباره به مسکو پناه برد. او دو سال بعد پس از تصویب قانون عفو عمومی به ترکیه آمد. اما بهمحض ورود خاک وطن، دستگیر شد. این اقدام دولت ترکیه با انتقادهای شدید از داخل و خارج مواجه شد و سرانجام دولت مجبور شد او را آزاد کند.
از این به بعد بارها او را به دلایل مختلف دستگیر کردند و بارها به زندانهای طولانی محکوم شد که روزگار سختی را میگذراند.
از سال ۱۹۴۶ به بعد، اشعار او با وسایل مختلف از زندان خارج میشد و در مطبوعات فرانسه به چاپ میرسید و در دنیا هیجان زیادی برانگیخته بود و آزادیخواهان و روشنفکران مبارز جهان به اعتراض برخاستند و در پاریس کمیته نجات ناظم حکمت تشکیل یافت و چهرههای سرشناسی چون برتراند راسل، ژان پل سارتر، پابلو پیکاسو، برتولت برشت، لویی آراگون، و پابلو نرودا، اعتراضات شدیدی به دولت ترکیه ابراز کردند و آزادی وی را خواستار شدند. سرانجام پس از سالها از زندان آزاد شد.
اما میدانست که او را این گونه راحت نخواهند گذاشت.
وی بار دیگر مجبور به ترک وطن شد و به بلغارستان گریخت و از آنجا به روسیه رفت و ۱۳ سال باقیمانده از عمر خود را در غربت سپری کرد. او در روسیه با ورا ولادیمیرونا تولیاکووا ازدواج کرد. ورا دو، سه هفته بعد از مرگ ناظم، در خفا، شروع به نوشتن گفتگوهای خود با ناظم کرد. بعدها همه نوشتههایش به یک کتاب هزار صفحهای تبدیل شد. عزیز نسین برای عنوان کتاب «گفتگویی با ناظم پس از مرگ ناظم» را پیشنهاد کرد. اما این کتاب ۲۲ سال اجازه چاپ نیافت.
سرانجام ناظم حکمت شاعر آزادی سرزمین ترکیه در ۶۱ سالگی درگذشت و در گورستان نووودویچی به خاک سپرده شد.
@asheghanehaye_fatima
Telegram
attach 📎
Forwarded from اتچ بات
#معرفی_شاعر
۱۹ بهمن سالگرد خاموشی #سیاوش_کسرایی گرامی و
یاد و خاطره و راهش جاودان باد.
(۱۳۰۵٫۱۲٫۰۵_۱۳۷۴٫۱۱٫۱۹)
۱۹ بهمن سالروز درگذشت سیاوش کسرایی
( زاده ۵ اسفند ۱۳۰۵ اصفهان -- درگذشته ۱۹ بهمن ۱۳۷۴ وین) شاعر و نقاش
کسرایی دانشآموخته دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران و از بنیانگذاران انجمن ادبی شمع سوخته بود و سالیان دراز در حزب توده ایران فعالیت داشت و از اعضای کانون نویسندگان و از فعالان سیاسی چپگرای تاریخ معاصر ایران بود.
او سُراینده منظومه «آرش کمانگیر» نخستین منظومه حماسی نیمایی است و وی یکی از شاگردان نیمایوشیج بود که بهسبک شعر او وفادار ماند. از جمله مجموعه شعرهای بهجای مانده از کسرایی میتوان به مجموعه شعر آوا، مهره سرخ، در هوای مرغ آمین، هدیه برای خاک، تراشههای تبر، خانگی، با دماوند خاموش و خون سیاوش اشاره کرد.
روابط اجتماعی گسترده، مصاحبت و همیاری از خصوصیات زندگی او بود. در بین چهرههای ادبی، هوشنگ ابتهاج، احمدرضا احمدی، محمود اعتماد زاده (م. ا. به آذین) ایرج افشار، فروغ فرخزاد، مرتضی کیوان، شاهرخ مسکوب، فریدون مشیری، نادر نادرپور، نیمایوشیج و ابراهیم یونسی از نزدیکان او بودند.
وی از اوایل دهه ۱۳۴۰ تا اوایل دهه ۱۳۶۰ تقریبا هر روز، در دفتر و در منزلش محیطی باز برای دورهم آیی فراهم بود.
کسرایی در شهریور سال۱۳۶۲ به همراه خانوادهاش از طریق زاهدان از ایران خارج شد. ابتدا در کابل و سپس در مسکو و پس از فروپاشی شوروی به وین مهاجرت کرد.
وی پس از خروج از ایران و در طول اقامتش در افغانستان، در رادیو زحمتکشان که از شهر کابل پخش میشد، مشغول به فعالیت شد.
او از «نسل چهارم» و از آخرین نسل مهاجران ایرانی به شوروی بود که از سال ۱۹۸۷ تا ۱۹۹۵ در آنجا زندگی کرد اما از زندگی در شوروی رنج میکشید که تجربه درونی و رنج روحی خود را در سروده «دلم هوای آفتاب میکند» را وصف کرده است.
سیاوش کسرایی در ۶۹ سالگی درگذشت و در «بخش هنرمندان» گورستان مرکزی وین به خاک سپرده شد.
@asheghanehaye_fatima
۱۹ بهمن سالگرد خاموشی #سیاوش_کسرایی گرامی و
یاد و خاطره و راهش جاودان باد.
(۱۳۰۵٫۱۲٫۰۵_۱۳۷۴٫۱۱٫۱۹)
۱۹ بهمن سالروز درگذشت سیاوش کسرایی
( زاده ۵ اسفند ۱۳۰۵ اصفهان -- درگذشته ۱۹ بهمن ۱۳۷۴ وین) شاعر و نقاش
کسرایی دانشآموخته دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران و از بنیانگذاران انجمن ادبی شمع سوخته بود و سالیان دراز در حزب توده ایران فعالیت داشت و از اعضای کانون نویسندگان و از فعالان سیاسی چپگرای تاریخ معاصر ایران بود.
او سُراینده منظومه «آرش کمانگیر» نخستین منظومه حماسی نیمایی است و وی یکی از شاگردان نیمایوشیج بود که بهسبک شعر او وفادار ماند. از جمله مجموعه شعرهای بهجای مانده از کسرایی میتوان به مجموعه شعر آوا، مهره سرخ، در هوای مرغ آمین، هدیه برای خاک، تراشههای تبر، خانگی، با دماوند خاموش و خون سیاوش اشاره کرد.
روابط اجتماعی گسترده، مصاحبت و همیاری از خصوصیات زندگی او بود. در بین چهرههای ادبی، هوشنگ ابتهاج، احمدرضا احمدی، محمود اعتماد زاده (م. ا. به آذین) ایرج افشار، فروغ فرخزاد، مرتضی کیوان، شاهرخ مسکوب، فریدون مشیری، نادر نادرپور، نیمایوشیج و ابراهیم یونسی از نزدیکان او بودند.
وی از اوایل دهه ۱۳۴۰ تا اوایل دهه ۱۳۶۰ تقریبا هر روز، در دفتر و در منزلش محیطی باز برای دورهم آیی فراهم بود.
کسرایی در شهریور سال۱۳۶۲ به همراه خانوادهاش از طریق زاهدان از ایران خارج شد. ابتدا در کابل و سپس در مسکو و پس از فروپاشی شوروی به وین مهاجرت کرد.
وی پس از خروج از ایران و در طول اقامتش در افغانستان، در رادیو زحمتکشان که از شهر کابل پخش میشد، مشغول به فعالیت شد.
او از «نسل چهارم» و از آخرین نسل مهاجران ایرانی به شوروی بود که از سال ۱۹۸۷ تا ۱۹۹۵ در آنجا زندگی کرد اما از زندگی در شوروی رنج میکشید که تجربه درونی و رنج روحی خود را در سروده «دلم هوای آفتاب میکند» را وصف کرده است.
سیاوش کسرایی در ۶۹ سالگی درگذشت و در «بخش هنرمندان» گورستان مرکزی وین به خاک سپرده شد.
@asheghanehaye_fatima
Telegram
attach 📎
#امیر_هوشنگ_ابتهاج_سمیعی_گیلانی
#معرفی_شاعر
#هوشنگ_ابتهاج
متخلص به (( ه. الف سایه )) در ششم اسفند ماه سال ۱۳۰۶ در رشت متولد شد. او اولین فرزند فاطمه رفعت و میرزا آقا خان ابتهاج و یکی از چهار فرزند و تنها پسر خانواده بود ...
پدرش آقاخان ابتهاج از مردان سرشناس رشت و مدتی رئیس بیمارستان پورسینای این شهر بود.
هوشنگ ابتهاج شروع تحصیل و ادامهی تحصیلات ابتدایی و بخشی از تحصیلات دبیرستانی در مدارس عنصری ، قاآنی ، لقمان ، و شاهپور در شهر رشت و بعد برای کلاس پنجم متوسطه در دبیرستان تمدن تهران سپری کرد . در سال 1318 با موسیقی و سرودن شعر آشنا گردید . وی در جوانی دلباخته دختری ارمنی به نام #گالیا شد که در رشت ساکن بود و این عشق دوران جوانی دست مایه اشعار عاشقانهای شد که در آن ایام سرود. بعدها که ایران غرق خونریزی و جنگ و بحران شد، شعری با اشاره به همان روابط عاشقانهاش با گالیا سرود.
ازدواج :
در سال 1337 با خانم آلما مایکیال ازدواج کرد و حاصل این ازدواج چهار فرزند به نامهای یلدا (1338)، کیوان (1339)،آسیا (1340)، و کاوه (1341) می باشد
@asheghandhaye_fatima
#معرفی_شاعر
#هوشنگ_ابتهاج
متخلص به (( ه. الف سایه )) در ششم اسفند ماه سال ۱۳۰۶ در رشت متولد شد. او اولین فرزند فاطمه رفعت و میرزا آقا خان ابتهاج و یکی از چهار فرزند و تنها پسر خانواده بود ...
پدرش آقاخان ابتهاج از مردان سرشناس رشت و مدتی رئیس بیمارستان پورسینای این شهر بود.
هوشنگ ابتهاج شروع تحصیل و ادامهی تحصیلات ابتدایی و بخشی از تحصیلات دبیرستانی در مدارس عنصری ، قاآنی ، لقمان ، و شاهپور در شهر رشت و بعد برای کلاس پنجم متوسطه در دبیرستان تمدن تهران سپری کرد . در سال 1318 با موسیقی و سرودن شعر آشنا گردید . وی در جوانی دلباخته دختری ارمنی به نام #گالیا شد که در رشت ساکن بود و این عشق دوران جوانی دست مایه اشعار عاشقانهای شد که در آن ایام سرود. بعدها که ایران غرق خونریزی و جنگ و بحران شد، شعری با اشاره به همان روابط عاشقانهاش با گالیا سرود.
ازدواج :
در سال 1337 با خانم آلما مایکیال ازدواج کرد و حاصل این ازدواج چهار فرزند به نامهای یلدا (1338)، کیوان (1339)،آسیا (1340)، و کاوه (1341) می باشد
@asheghandhaye_fatima
۲۵ اسفند سالروز درگذشت افشین یداللهی
( زاده ۲۱ دی ۱۳۴۷ اصفهان — درگذشته ۲۵ اسفند ۱۳۹۵ تهران ) پزشک، شاعر و ترانهسرا
یداللهی متخصص اعصاب و روان و از ترانهسرایان موفق بود که فعالیتهای حرفهای ترانهسرایی را در سال ۱۳۷۶ آغاز کرد. نخستین ترانههای وی با آهنگسازی فؤاد حجازی و شادمهر عقیلی بود که با خوانندگی خشایار اعتمادی اجرا شد.
او برای تیتراژ بسیاری از سریالهای نامدار تلویزیونی، ترانه گفت. بیشترین شهرت وی در این زمینه بهواسطه سرودن ترانه شب آفتابی، سریال غریبانه، شب دهم، میوه ممنوعه و مدار صفر درجه بود.
وی چندین سال بود که اداره انجمنی به نام خانه ترانه را برعهده داشت که در سال ۱۳۸۰ با همکاری ترانهسرایانی چون عباس سجادی، سعید امیراصلانی، بابک صحرایی، یغما گلرویی، افشین سیاهپوش، نیلوفر لاریپور و محمدرضا حبیبی راهاندازی شد. این جلسات بهخواندن ترانه، نقد ترانه و جلسات کارگاهی اختصاص مییافت. جلسات خانه ترانه سپس به فرهنگسرای قانون و پس از آن به فرهنگسرای شفق انتقال یافت.
در طی سالهای گذشته بهتدریج ترانهسراهای مؤسس خانه ترانه به دلایل گوناگون از آن جدا شدند و یداللهی تنها فرد باقیمانده از هیئت مؤسس این انجمن بود که بعد از این اتفاق همچنان اداره خانه ترانه را برعهده داشت.
از ترانهسرایان قدیمی در خانه ترانه میتوان به نامهای: نادر بختیاری، مونا برزویی، ساناز صفایی، علیرضا سلیمانی، روزبه بمانی، سیامک رجاور، فروه مخصوص، بامداد بامداد، کوروش سمیعی، سعید کریمی، صابر قدیمی، میثاق جوهری، وحید عربانی، مهسا سماواتی، المیرا آقازاده، نیما کوکلانی، میثم یوسفی و بسیاری دیگر از اعضای قدیمی انجمن اشاره کرد.
افشین یداللهی در ۴۸ سالگی در یک حادثه رانندگی به همراه همسرش درگذشت.
#معرفی_شاعر
#افشین_یداللهی
@asheghanehaye_fatima
۲۵ اسفند سالروز درگذشت افشین یداللهی
( زاده ۲۱ دی ۱۳۴۷ اصفهان — درگذشته ۲۵ اسفند ۱۳۹۵ تهران ) پزشک، شاعر و ترانهسرا
یداللهی متخصص اعصاب و روان و از ترانهسرایان موفق بود که فعالیتهای حرفهای ترانهسرایی را در سال ۱۳۷۶ آغاز کرد. نخستین ترانههای وی با آهنگسازی فؤاد حجازی و شادمهر عقیلی بود که با خوانندگی خشایار اعتمادی اجرا شد.
او برای تیتراژ بسیاری از سریالهای نامدار تلویزیونی، ترانه گفت. بیشترین شهرت وی در این زمینه بهواسطه سرودن ترانه شب آفتابی، سریال غریبانه، شب دهم، میوه ممنوعه و مدار صفر درجه بود.
وی چندین سال بود که اداره انجمنی به نام خانه ترانه را برعهده داشت که در سال ۱۳۸۰ با همکاری ترانهسرایانی چون عباس سجادی، سعید امیراصلانی، بابک صحرایی، یغما گلرویی، افشین سیاهپوش، نیلوفر لاریپور و محمدرضا حبیبی راهاندازی شد. این جلسات بهخواندن ترانه، نقد ترانه و جلسات کارگاهی اختصاص مییافت. جلسات خانه ترانه سپس به فرهنگسرای قانون و پس از آن به فرهنگسرای شفق انتقال یافت.
در طی سالهای گذشته بهتدریج ترانهسراهای مؤسس خانه ترانه به دلایل گوناگون از آن جدا شدند و یداللهی تنها فرد باقیمانده از هیئت مؤسس این انجمن بود که بعد از این اتفاق همچنان اداره خانه ترانه را برعهده داشت.
از ترانهسرایان قدیمی در خانه ترانه میتوان به نامهای: نادر بختیاری، مونا برزویی، ساناز صفایی، علیرضا سلیمانی، روزبه بمانی، سیامک رجاور، فروه مخصوص، بامداد بامداد، کوروش سمیعی، سعید کریمی، صابر قدیمی، میثاق جوهری، وحید عربانی، مهسا سماواتی، المیرا آقازاده، نیما کوکلانی، میثم یوسفی و بسیاری دیگر از اعضای قدیمی انجمن اشاره کرد.
افشین یداللهی در ۴۸ سالگی در یک حادثه رانندگی به همراه همسرش درگذشت.
#معرفی_شاعر
#افشین_یداللهی
@asheghanehaye_fatima
Forwarded from اتچ بات
🔺به گزارش ایسنا «قاسم آهنینجان» شاعر، منتقد و فیلمنامهنویس ایرانی در غروب روز سهشنبه (چهاردهم اردیبهشتماه ۱۴۰۰) در پی ابتلا به بیماری سرطان از دنیا رفته است.
🔺قاسم آهنینجان در ۲۶ شهریور ۱۳۳۷ در شهر اردبیل متولد شد ولی بزرگشدهی اهواز بود. او فعالیت جدی خود در زمینهی ادبیات را از اواخر دههی ۱۳۶۰ با انتشار شعرهایش در مجلهی «دنیای سخن» آغاز کرد. از آثار آهنینجان میتوان به «ذکر خوابهای بلوط»، «شاعر مرگ خویش میداند»، «خون و اشراق بر ارغوان جوشنها»، «بخت تاریک در آفاق بنفشه و پروانه»، «گلی برای غریبان تا همیشه»، «برق رگها بر پولاد دریا» و... اشاره کرد.
#قاسم_آهنینجان
#معرفی_شاعر
به رویای تو خواهم مُرد
با منشوری از راز و
گُلهای سپیدهدمان
در علفِ حادثه
به قُطبِ آتش و
پلکِ گُشادهی مهتاب
به رویای تو خواهم مُرد
با کاج بیکران و
پولاد کشیدهی دریا
در برقِ سیمینِ آسمان
به رؤیای تو خواهم مُرد
■شاعر: #قاسم_آهنینجان | ۲۶ شهریور ۱۳۳۷ اردبیل - ۱۴ اردیبهشت ۱۴۰۰ اهواز |
@asheghanehaye_fatima
🔺قاسم آهنینجان در ۲۶ شهریور ۱۳۳۷ در شهر اردبیل متولد شد ولی بزرگشدهی اهواز بود. او فعالیت جدی خود در زمینهی ادبیات را از اواخر دههی ۱۳۶۰ با انتشار شعرهایش در مجلهی «دنیای سخن» آغاز کرد. از آثار آهنینجان میتوان به «ذکر خوابهای بلوط»، «شاعر مرگ خویش میداند»، «خون و اشراق بر ارغوان جوشنها»، «بخت تاریک در آفاق بنفشه و پروانه»، «گلی برای غریبان تا همیشه»، «برق رگها بر پولاد دریا» و... اشاره کرد.
#قاسم_آهنینجان
#معرفی_شاعر
به رویای تو خواهم مُرد
با منشوری از راز و
گُلهای سپیدهدمان
در علفِ حادثه
به قُطبِ آتش و
پلکِ گُشادهی مهتاب
به رویای تو خواهم مُرد
با کاج بیکران و
پولاد کشیدهی دریا
در برقِ سیمینِ آسمان
به رؤیای تو خواهم مُرد
■شاعر: #قاسم_آهنینجان | ۲۶ شهریور ۱۳۳۷ اردبیل - ۱۴ اردیبهشت ۱۴۰۰ اهواز |
@asheghanehaye_fatima
Telegram
attach 📎