عاشقانه های فاطیما
784 subscribers
21K photos
6.4K videos
276 files
2.93K links
منتخب بهترین اشعار عاشقانه دنیا
عشق
گلایه
دلتنگی
اعتراض
________________
و در پایان
آنچه که درباره‌ی خودم
می‌توانم بگویم
این است:
من شعری عاشقانه‌ام
در جسمِ یک زن.
الکساندرا واسیلیو

نام مرا بنویسید
پای تمام بیانیه‌هایی که
لبخند و بوسه را آزاد می‌خواهند..
Download Telegram
‍ ‍ #معرفی_شاعر

🔹 #بیژن_الهی ،نقاش، مترجم آوانگارد و شاعر حجم‌گرای ایرانی است. او درباره‌ی شعر می گوید:
شعر تعقیب حقیقت است از بی‌راهه و... که این مذهب رابطه‌هاست. اما با شناخت راه و رابطه است که بی‌راهه را می‌شناسی...

دکتر #اسماعیل_خویی ،شاعر و فلسفه‌دان، در رثای او به بی‌بی‌سی فارسی گفت: "او شاعر نوآوری بود و به آن‌چه داشت هرگز راضی نمی‌شد. هر راهی که می‌رفت و هر کاری که می‌کرد، برای این بود که گونه‌های شعر خودش را نو‌تر کند"
و هم‌چنین اشاره کرد:
"او به عالم عشق به معنای عرفانی‌اش راه یافت و ترجمه‌های خوبی از شعرهای منصور حلاج ارائه کرد. او زبان فرانسه را خوب می‌دانست. قصدش از پژوهش در شعر فرانسه بیشتر آموختن بود تا ترجمه کردن ولی دید که ترجمه‌ی شعر هم زمینه‌ای است برای تمرین سرودن… با رفتن او دفتر یک گونه از شعر نیمایی بسته می‌شود."

سال‌های سکوت بیژن الهی ،سال‌های شعر هستند. او در سکوت خود اشعار بزرگترین شاعران جهان را ترجمه کرد و زندگی‌اش ترجمه‌ی زیباترین شعر جهان بود و سرانجام در سن شصت‌وپنج سالگی در غروب سه ‌شنبه نهم آذر ماه هزار و سیصد و هشتاد و نه شمسی در تهران بر اثر عارضه‌ی قلبی جهان را بدرود گفت و پیکر او بنابر وصیتش در سکوت گورستان روستای کوچک مرزن‌آباد به خاک سپرده شد.به خواست او بر سنگ مزارش هیچ نام و نوشته‌ای حک نگردید.


من می‌دانم
که اندوه من برابر است
با اندوه سواری که صدای سم اسبش را
با صدای خرد‌شدن آهسته‌ی برگ‌ها
اشتباه می‌کند
با شب‌بویی
که تاریکی خود را از دست می‌دهد
با نارنجی
که تنها بر میز است
هوای سوختن دست‌هامان را
به ستاره‌ها رساند
من می‌دانم

درختان عرعر ما را چشم‌به‌راه گذاشته‌اند
و چند سواری که قرار بود از دوردست
خبری برای ما آرند

من می‌دانم که غبار جاده شیشه را
می‌پوشاند
چنان که دیگر حتی از پس شیشه هم
نمی‌توان تو را خوش داشت
نمی‌توان تو را به شهری خواند
که در آستان بارانش
زخم‌های جوانتر خیال خندیدن دارند

این سواری که شتابناک گذراست
نه منم نه چشم .
دستت را باز کن :
تا افق سپید بهاری از مژگان انسانی
تو را می‌نگرم تا کنارم بنشینی...
تا دور از خیال چند سواری که شاید بازگشت‌شان به خنده نباشد
دور از این لبان قرینه
دور از هر رفت
بمانیم و ضامن نور باشیم
شب تابان را از باغ و بیابان به اتاق آوریم تا دوباره بیافروزیم
یخ را زیر نفس آب کنیم و ماهیان را دوباره زنده ببینیم
دشت را یکسره در باران رها کنیم و بخوابیم

تا افق سپید بهاری از مژگان انسانی
تو را می‌نگرم تا کنارم بنشینی
و دست‌هایت را در گیسوان من نهان سازی
چون نسیم
چون راز جهان...



شعر «نیآمده»/ جوانی‌ها /#بیژن_الهی

📷عکس: #بیژن_الهی | لندن | ۱۳۵۹
از دوربینِ #بهرام_منوچهری

@asheghabehaye_fatima