@asheghanehaye_fatima
تو را نگاه میکنم و آفتاب میگسترد
به زودی روزمان را فرا میگیرد
بیدار شو با دل و سر رنگین
برای پراکندن شوربختی های شب.
تو را نگاه میکنم و همه چیز عریان میشود
بین زورق ها آب اندکی است.
همه چیز را باید با واژه هایی اندک گفت
دریای بی عشق سرد است..
آغاز جهان است این
موج ها آسمان را تاب میدهند
تو تاب میخوری در ملافه هایت
و خواب را به خویش میخوانی.
بیدار شو تا رد پاهایت را دنبال کنم
پیکری دارم که به انتظار توست،به دنبال توست
از درهای سپیده دم تا درهای تاریکی
پیکری برای گذراندن عمری به دوست داشتن تو
دلی برای رویا دیدن بیرون از خواب تو..
پل_الوار
#شعر_فرانسه🇫🇷
ترجمه:
#جواد_فرید
تو را نگاه میکنم و آفتاب میگسترد
به زودی روزمان را فرا میگیرد
بیدار شو با دل و سر رنگین
برای پراکندن شوربختی های شب.
تو را نگاه میکنم و همه چیز عریان میشود
بین زورق ها آب اندکی است.
همه چیز را باید با واژه هایی اندک گفت
دریای بی عشق سرد است..
آغاز جهان است این
موج ها آسمان را تاب میدهند
تو تاب میخوری در ملافه هایت
و خواب را به خویش میخوانی.
بیدار شو تا رد پاهایت را دنبال کنم
پیکری دارم که به انتظار توست،به دنبال توست
از درهای سپیده دم تا درهای تاریکی
پیکری برای گذراندن عمری به دوست داشتن تو
دلی برای رویا دیدن بیرون از خواب تو..
پل_الوار
#شعر_فرانسه🇫🇷
ترجمه:
#جواد_فرید
@asheghanehaye_fatima
اگر اندك
اندك
دوستم نداشته باشی
من نیز تو را
از دل میبرم
اندك
اندك
اگر یكباره فراموشم كنی
در پی من نگرد
زیرا
پیش از تو فراموشت كرده ام
#پابلو_نرودا
#شاعر_شیلی🇨🇱
ترجمه: #جواد_فرید
اگر اندك
اندك
دوستم نداشته باشی
من نیز تو را
از دل میبرم
اندك
اندك
اگر یكباره فراموشم كنی
در پی من نگرد
زیرا
پیش از تو فراموشت كرده ام
#پابلو_نرودا
#شاعر_شیلی🇨🇱
ترجمه: #جواد_فرید
@ashehanehaye_fatima
تو را می جویم فراتر از انتظار
فراتر از خودِ خویشتنم
و آنچنان دوستت دارم
که نمی دانم
کدامیک از ما غایب است .
#پل_الوار
#شاعر_فرانسه🇫🇷
ترجمه : #جواد_فرید
تو را می جویم فراتر از انتظار
فراتر از خودِ خویشتنم
و آنچنان دوستت دارم
که نمی دانم
کدامیک از ما غایب است .
#پل_الوار
#شاعر_فرانسه🇫🇷
ترجمه : #جواد_فرید
:
پیشانی برشیشه هاچونان بیداران اندوه
تو رامی جویم فراتر ازانتظار
فراترازخودخویشتنم
وآنچنان دوستت دارم که نمی دانم
کدام یک ازماغایب است.
#پابلو_نرودا
#شاعر_اسپانیا
ترجمه:
#جواد_فرید
پیشانی برشیشه هاچونان بیداران اندوه
تو رامی جویم فراتر ازانتظار
فراترازخودخویشتنم
وآنچنان دوستت دارم که نمی دانم
کدام یک ازماغایب است.
#پابلو_نرودا
#شاعر_اسپانیا
ترجمه:
#جواد_فرید
@asheghanehaye_fatima
تو را می جویم فراتر از انتظار
فراتر از خودِ خویشتنم
و آنچنان دوستت دارم
که نمی دانم
کدامیک از ما غایب است .
#پل_الوآر
#شاعر_فرانسه🇫🇷
ترجمه : #جواد_فرید
تو را می جویم فراتر از انتظار
فراتر از خودِ خویشتنم
و آنچنان دوستت دارم
که نمی دانم
کدامیک از ما غایب است .
#پل_الوآر
#شاعر_فرانسه🇫🇷
ترجمه : #جواد_فرید
@asheghanehaye_fatima
مرا نمیتوان شناخت
بهتر از آنکه تو شناختهای
چشمان تو
که ما هر دو،
در آنها به خواب فرو میرویم
به روشناییهای انسانی من
سرنوشتی زیباتر از شبهای جهان میبخشند
چشمان تو
که در آنها به سیر و سفر میپردازم
به جان جادهها
احساسی بیگانه از زمین میبخشند
چشمانات که تنهایی بیپایان ما را مینمایانند
آن نیستند که خود میپنداشتند
تو را نمیتوان شناخت
بهتر از آنکه من شناختهام.
■●شاعر: #پل_الوار | Paul Eluard | فرانسه، ۱۹۵۲-۱۸۹۵ |
■●برگردان: #جواد_فرید
مرا نمیتوان شناخت
بهتر از آنکه تو شناختهای
چشمان تو
که ما هر دو،
در آنها به خواب فرو میرویم
به روشناییهای انسانی من
سرنوشتی زیباتر از شبهای جهان میبخشند
چشمان تو
که در آنها به سیر و سفر میپردازم
به جان جادهها
احساسی بیگانه از زمین میبخشند
چشمانات که تنهایی بیپایان ما را مینمایانند
آن نیستند که خود میپنداشتند
تو را نمیتوان شناخت
بهتر از آنکه من شناختهام.
■●شاعر: #پل_الوار | Paul Eluard | فرانسه، ۱۹۵۲-۱۸۹۵ |
■●برگردان: #جواد_فرید
@asheghanehaye_fatima
من زاده شدم تا تو را بشناسم
روی دفترهای تابستانیام
روی میز تحریرم، روی درختان
روی ماسه، روی برف
نام تو را مینویسم
روی همهی برگهای خوانده شده
روی همهی برگهای سفید
روی سنگ، خون، کاغذ یا خاکستر
نام تو را مینویسم
روی تصویرهای طلایی
روی سلاح جنگاوران
روی تاج پادشاهان
نام تو را مینویسم
روی جنگل و کویر
روی آشیانه، روی گلهای طاووسی
روی پژواک کودکیام
نام تو را مینویسم
روی کشتزاران، روی افق
بر بالهای پرندگان
بر آسیاب سایهها
نام تو را مینویسم
بر هر دم سحرگاهی
روی دریا، روی قایقها
بر کوهسار سرکش
نام تو را مینویسم
روی چراغی که روشن میشود
روی چراغی که خاموش میشود
روی خانههای به هم پیوسته
نام تو را مینویسم
روی شیشهی شگفتیها
روی لبان هشیار
دست بر فراز سکوت
نام تو را مینویسم
بر پناهگاههای ویران گشتهام
روی فانوسهای دریایی فروریختهام
روی دیوارهای دلتنگیام
نام تو را مینویسم
و با تو یک واژه
زندگیام را دیگربار میآغازم
من زاده شدم
تا تو را بشناسم
تا تو را بنامام...
■●شاعر: #پل_الوار | "Paul Eluard" | فرانسه، ۱۹۵۲-۱۸۹۵ |
■●برگردان: #جواد_فرید | √●بخشی از یکشعر
📕●از کتاب: «با نیروی عشق» | ●نشر: #نگاه
من زاده شدم تا تو را بشناسم
روی دفترهای تابستانیام
روی میز تحریرم، روی درختان
روی ماسه، روی برف
نام تو را مینویسم
روی همهی برگهای خوانده شده
روی همهی برگهای سفید
روی سنگ، خون، کاغذ یا خاکستر
نام تو را مینویسم
روی تصویرهای طلایی
روی سلاح جنگاوران
روی تاج پادشاهان
نام تو را مینویسم
روی جنگل و کویر
روی آشیانه، روی گلهای طاووسی
روی پژواک کودکیام
نام تو را مینویسم
روی کشتزاران، روی افق
بر بالهای پرندگان
بر آسیاب سایهها
نام تو را مینویسم
بر هر دم سحرگاهی
روی دریا، روی قایقها
بر کوهسار سرکش
نام تو را مینویسم
روی چراغی که روشن میشود
روی چراغی که خاموش میشود
روی خانههای به هم پیوسته
نام تو را مینویسم
روی شیشهی شگفتیها
روی لبان هشیار
دست بر فراز سکوت
نام تو را مینویسم
بر پناهگاههای ویران گشتهام
روی فانوسهای دریایی فروریختهام
روی دیوارهای دلتنگیام
نام تو را مینویسم
و با تو یک واژه
زندگیام را دیگربار میآغازم
من زاده شدم
تا تو را بشناسم
تا تو را بنامام...
■●شاعر: #پل_الوار | "Paul Eluard" | فرانسه، ۱۹۵۲-۱۸۹۵ |
■●برگردان: #جواد_فرید | √●بخشی از یکشعر
📕●از کتاب: «با نیروی عشق» | ●نشر: #نگاه
@asheghanehaye_fatima
بهخاطر ابرها تو را گفتم
بهخاطر درختِ دریا تو را گفتم
برای هر موج، برای پرندگانِ در شاخسار
برای سنگریزههای صدا
برای چشمی که چهره یا چشمانداز میشود
و آسماناش را رنگ میدهد خواب
برای هر شب نوشانوش
برای حصار جادهها
برای پنجرهی گشوده
برای پیشانی باز
برای پندار و گفتارت تو را گفتم
که هر نوازش و هر اعتمادی جاودانه است.
عشق من
برای آنکه آرزوهایم را تصور کنی
لبانات را بگذار همچون ستارهای بر آسمان واژههایت
بوسههایت در شب سرزنده
و رد بازوان تو به گردِ من
همچون شعلهای به نشانهی پیروزی است
رویاهای من همه در دسترساند
روشن و جاودانی
و هنگامی که تو اینجا نیستی
خواب میبینم که میخوابم
خواب میبینم که به رویایام.
پیشانی بر شیشهها چونان بیداران اندوه
تو را میجویم فراتر از انتظار
فراتر از خود خویشتنام
و آنچنان دوستات دارم که نمیدانم
کدام یک از ما غایب است.
■●شاعر: #پابلو_نرودا | "Pablo Neruda" | شیلی ۱۹۷۳--۱۹۰۴ |
■●برگردان: #جواد_فرید
بهخاطر ابرها تو را گفتم
بهخاطر درختِ دریا تو را گفتم
برای هر موج، برای پرندگانِ در شاخسار
برای سنگریزههای صدا
برای چشمی که چهره یا چشمانداز میشود
و آسماناش را رنگ میدهد خواب
برای هر شب نوشانوش
برای حصار جادهها
برای پنجرهی گشوده
برای پیشانی باز
برای پندار و گفتارت تو را گفتم
که هر نوازش و هر اعتمادی جاودانه است.
عشق من
برای آنکه آرزوهایم را تصور کنی
لبانات را بگذار همچون ستارهای بر آسمان واژههایت
بوسههایت در شب سرزنده
و رد بازوان تو به گردِ من
همچون شعلهای به نشانهی پیروزی است
رویاهای من همه در دسترساند
روشن و جاودانی
و هنگامی که تو اینجا نیستی
خواب میبینم که میخوابم
خواب میبینم که به رویایام.
پیشانی بر شیشهها چونان بیداران اندوه
تو را میجویم فراتر از انتظار
فراتر از خود خویشتنام
و آنچنان دوستات دارم که نمیدانم
کدام یک از ما غایب است.
■●شاعر: #پابلو_نرودا | "Pablo Neruda" | شیلی ۱۹۷۳--۱۹۰۴ |
■●برگردان: #جواد_فرید
@asheghanehaye_fatima
چه میدانی تو از سادهترين چيزها
روزها خورشيدهايی بزک شدهاند
كه شبانه خوابِ سرخ گلها را میبينند
و همهی آتشها چون دود به آسمان میروند
چه میدانی تو از شوربختی دوست داشتن؟!
تو را در انتهای اتاقها جستهام
آنجا كه چراغی روشن بود
پاهایمان همراه هم طنين نمیانداختند
و نه آغوشمان كه بر روی هم بسته ماندند
چه میدانی تو از شوربختی دوست داشتن؟!
تو را در پنجرهها جستهام
بوستانها بيهوده از رايحهها پُرند
كجا، كِی میتوانی باشی؟!
به چه چيزِ زندگی بايد دل بستن در ميانهی بهار؟!
چه میدانی تو از شوربختی دوست داشتن؟!
چه میدانی تو از انتظار طولانی
و از زيستن فقط برای ناميدنات
هميشه همان و هميشه متفاوت
و از سوی من فقط ملامت و نكوهيدن
چه میدانی تو از شوربختی دوست داشتن؟!
بايد كه از ياد بَرَم و زندگی كنم
همچون پاروزنی بیپارو
میدانی چقدر طولانی است زمانِ مردن
زمان به خود گوش دادن و از پا درآمدن
میشناسی تو آيا شوربختی دوست داشتن را؟!..
شاعر: #لویی_آراگون | "Louis Aragon" |
فرانسه، ۱۹۸۲--۱۸۹۷ |
برگردان: #جواد_فرید
چه میدانی تو از سادهترين چيزها
روزها خورشيدهايی بزک شدهاند
كه شبانه خوابِ سرخ گلها را میبينند
و همهی آتشها چون دود به آسمان میروند
چه میدانی تو از شوربختی دوست داشتن؟!
تو را در انتهای اتاقها جستهام
آنجا كه چراغی روشن بود
پاهایمان همراه هم طنين نمیانداختند
و نه آغوشمان كه بر روی هم بسته ماندند
چه میدانی تو از شوربختی دوست داشتن؟!
تو را در پنجرهها جستهام
بوستانها بيهوده از رايحهها پُرند
كجا، كِی میتوانی باشی؟!
به چه چيزِ زندگی بايد دل بستن در ميانهی بهار؟!
چه میدانی تو از شوربختی دوست داشتن؟!
چه میدانی تو از انتظار طولانی
و از زيستن فقط برای ناميدنات
هميشه همان و هميشه متفاوت
و از سوی من فقط ملامت و نكوهيدن
چه میدانی تو از شوربختی دوست داشتن؟!
بايد كه از ياد بَرَم و زندگی كنم
همچون پاروزنی بیپارو
میدانی چقدر طولانی است زمانِ مردن
زمان به خود گوش دادن و از پا درآمدن
میشناسی تو آيا شوربختی دوست داشتن را؟!..
شاعر: #لویی_آراگون | "Louis Aragon" |
فرانسه، ۱۹۸۲--۱۸۹۷ |
برگردان: #جواد_فرید
@asheghanehaye_fatima
مرا نمیتوان شناخت،
بهتر از آنکه تو شناختهای...
چشمانِ تو،
که ما هر دو در آنها
به خواب فرو میرویم،
به روشناییهای انسانی من
سرنوشتی زیباتر از
شبهای جهان میبخشند....
چشمانِ تو،
که در آنها
به سیر و سفر میپردازم،
به جانِ جادهها
احساسی بیگانه از زمین میبخشند...
چشمانت،
که تنهایی بیپایان ما را
مینمایانند،
آن نیستند که خود میپنداشتند...
تو را نمیتوان شناخت،
بهتر از آنکه من شناختهام...
پل الوار | شاعر فرانسوی
برگردان: جواد فرید
#پل_الوار
#جواد_فرید
مرا نمیتوان شناخت،
بهتر از آنکه تو شناختهای...
چشمانِ تو،
که ما هر دو در آنها
به خواب فرو میرویم،
به روشناییهای انسانی من
سرنوشتی زیباتر از
شبهای جهان میبخشند....
چشمانِ تو،
که در آنها
به سیر و سفر میپردازم،
به جانِ جادهها
احساسی بیگانه از زمین میبخشند...
چشمانت،
که تنهایی بیپایان ما را
مینمایانند،
آن نیستند که خود میپنداشتند...
تو را نمیتوان شناخت،
بهتر از آنکه من شناختهام...
پل الوار | شاعر فرانسوی
برگردان: جواد فرید
#پل_الوار
#جواد_فرید
Forwarded from اتچ بات
#معرفی_شاعر
#پل_الوار
پل اِلوار (به فرانسوی: Paul Éluard) با نام اصلی اوژن امیل پل گرندل، نویسنده، سیاستمدار و شاعر فرانسوی بود. او از رهبران جنبش سوررئالیسم بین سالهای ۱۹۱۹ تا ۱۹۳۸ و همچنین یکی از مؤسسان مجله انقلاب سوررئالیست در سال ۱۹۲۴ بود. وی در سال ۱۸۹۵ در پاریس به دنیا آمد. در ۱۵ سالگی به علت ابتلا به سل مجبور شد تحصیل را رها کند و برای استراحت به مدت یکسال و نیم به کوهستانهای سوئیس سفر کند. پس از بهبودی و بازگشت به پاریس برای اولین بار چند قطعه از اشعار خود را در مجلات مختلف ادبی فرانسه به چاپ رساند. در ۱۹۱۷ اولین دفتر شعر خود را به نام "وظیفه و نگرانی" و یک سال بعد دومین دفتر شعرش را با عنوان "اشعار برای صلح" به چاپ رسانید. الوار پس از پایان جنگ، با آندره برتون، لوئی آراگون و فیلیپ سوپو آشنا شد و با شرکت آنان بیانیه شعر سوررئالیستی فرانسه را امضا کرد و جنبش ادبی سورئالیسم را پایهگذاری کرد.
با مجموعههای "جانوران و آدمیزادگانشان" و "نیازهای زندگی و نتایج رؤیاها" به عنوان یکی از شاعران نامدار سورئالیسم شناخته شد.
در سال ۱۹۲۴ در پی ضربهی روحی بعد از جدایی از همسرش، سفری را به دور دنیا آغاز کرد. پس از هفت ماه گریز به کشورهای محروم آسیای شرقی، سرانجام دوستانش او را در سنگاپور یافتند. در بازگشت آثاری را انتشار داد که همه از لحنی هیجانانگیز و پرشور خبر میداد. از جملهی آن مجموعهی "پایتخت اندوه" بود که از شاهکارهای الوار است. دربارهی این کتاب منتقدان گفتهاند: همین کتاب کافیست تا الوار نماینده شعر نو فرانسه باشد.
الوار از سال ۱۹۲۷ عضو حزب کمونیست شد و در همین سال بود که در بحبوحهی اشغال فرانسه توسط آلمان قطعه آزادی را سرود. او بعد از جنگ جهانی دوم به دلیل اشعار اجتماعی و فعالیتهای سوسیالیستی مشهور شد؛ البته بدون اینکه مطیع حزب کمونیست شود. در همین سالها بود که در جنگهای داخلی اسپانیا شرکت کرد و به عنوان شاعری که شعر را از بُعد شخصی به بُعد اجتماعی و مردمی کشاند شناخته شد. همچنین به مبارزات مخفیانه علیه اشغالگران نازی میپردازد. در سال ۱۹۴۸ از پیکاسو و الوار برای عضویت در «کنگره صلح» در لهستان دعوت به عمل آمد. در ژوئن همین سال الوار «اشعار سیاسی» را با مقدمهای از لوئی آراگون انتشار داد. وی «ققنوس» را در آخرین سال زندگی خویش سرود..
الوار در روز ۱۸ نوامبر ۱۹۵۲، در آپارتمان خود در اثر سکتهی قلبی چشم از جهان فروبست و در گورستان پرلاشز به خاک سپرده شد.
احمد شاملو، محمّدعلی سپانلو، احمد کامیابی مسک و محمّدتقی غیاثی از مترجمان فارسی شعر الوار هستند.
#پل_الوار
#احمد_شاملو
#محمدرضا_پارسایار
#جواد_فرید
@asheghanehaye_fatima
#پل_الوار
پل اِلوار (به فرانسوی: Paul Éluard) با نام اصلی اوژن امیل پل گرندل، نویسنده، سیاستمدار و شاعر فرانسوی بود. او از رهبران جنبش سوررئالیسم بین سالهای ۱۹۱۹ تا ۱۹۳۸ و همچنین یکی از مؤسسان مجله انقلاب سوررئالیست در سال ۱۹۲۴ بود. وی در سال ۱۸۹۵ در پاریس به دنیا آمد. در ۱۵ سالگی به علت ابتلا به سل مجبور شد تحصیل را رها کند و برای استراحت به مدت یکسال و نیم به کوهستانهای سوئیس سفر کند. پس از بهبودی و بازگشت به پاریس برای اولین بار چند قطعه از اشعار خود را در مجلات مختلف ادبی فرانسه به چاپ رساند. در ۱۹۱۷ اولین دفتر شعر خود را به نام "وظیفه و نگرانی" و یک سال بعد دومین دفتر شعرش را با عنوان "اشعار برای صلح" به چاپ رسانید. الوار پس از پایان جنگ، با آندره برتون، لوئی آراگون و فیلیپ سوپو آشنا شد و با شرکت آنان بیانیه شعر سوررئالیستی فرانسه را امضا کرد و جنبش ادبی سورئالیسم را پایهگذاری کرد.
با مجموعههای "جانوران و آدمیزادگانشان" و "نیازهای زندگی و نتایج رؤیاها" به عنوان یکی از شاعران نامدار سورئالیسم شناخته شد.
در سال ۱۹۲۴ در پی ضربهی روحی بعد از جدایی از همسرش، سفری را به دور دنیا آغاز کرد. پس از هفت ماه گریز به کشورهای محروم آسیای شرقی، سرانجام دوستانش او را در سنگاپور یافتند. در بازگشت آثاری را انتشار داد که همه از لحنی هیجانانگیز و پرشور خبر میداد. از جملهی آن مجموعهی "پایتخت اندوه" بود که از شاهکارهای الوار است. دربارهی این کتاب منتقدان گفتهاند: همین کتاب کافیست تا الوار نماینده شعر نو فرانسه باشد.
الوار از سال ۱۹۲۷ عضو حزب کمونیست شد و در همین سال بود که در بحبوحهی اشغال فرانسه توسط آلمان قطعه آزادی را سرود. او بعد از جنگ جهانی دوم به دلیل اشعار اجتماعی و فعالیتهای سوسیالیستی مشهور شد؛ البته بدون اینکه مطیع حزب کمونیست شود. در همین سالها بود که در جنگهای داخلی اسپانیا شرکت کرد و به عنوان شاعری که شعر را از بُعد شخصی به بُعد اجتماعی و مردمی کشاند شناخته شد. همچنین به مبارزات مخفیانه علیه اشغالگران نازی میپردازد. در سال ۱۹۴۸ از پیکاسو و الوار برای عضویت در «کنگره صلح» در لهستان دعوت به عمل آمد. در ژوئن همین سال الوار «اشعار سیاسی» را با مقدمهای از لوئی آراگون انتشار داد. وی «ققنوس» را در آخرین سال زندگی خویش سرود..
الوار در روز ۱۸ نوامبر ۱۹۵۲، در آپارتمان خود در اثر سکتهی قلبی چشم از جهان فروبست و در گورستان پرلاشز به خاک سپرده شد.
احمد شاملو، محمّدعلی سپانلو، احمد کامیابی مسک و محمّدتقی غیاثی از مترجمان فارسی شعر الوار هستند.
#پل_الوار
#احمد_شاملو
#محمدرضا_پارسایار
#جواد_فرید
@asheghanehaye_fatima
Telegram
attach 📎
تو را در پنجرهها جستهام
بوستانها بيهوده از رايحهها پُرند
كجا، كِی میتوانی باشی؟!
به چه چيزِ زندگی بايد دل بستن در ميانهی بهار؟!
چه میدانی تو از شوربختی دوست داشتن؟!
چه میدانی تو از انتظار طولانی
و از زيستن فقط برای ناميدنات
هميشه همان و هميشه متفاوت
و از سوی من فقط ملامت و نكوهيدن
چه میدانی تو از شوربختی دوست داشتن؟!
■شاعر: #لویی_آراگون | Louis Aragon |
فرانسه، ۱۹۸۲--۱۸۹۷ |
■برگردان: #جواد_فرید
@asheghanehaye_fatima
بوستانها بيهوده از رايحهها پُرند
كجا، كِی میتوانی باشی؟!
به چه چيزِ زندگی بايد دل بستن در ميانهی بهار؟!
چه میدانی تو از شوربختی دوست داشتن؟!
چه میدانی تو از انتظار طولانی
و از زيستن فقط برای ناميدنات
هميشه همان و هميشه متفاوت
و از سوی من فقط ملامت و نكوهيدن
چه میدانی تو از شوربختی دوست داشتن؟!
■شاعر: #لویی_آراگون | Louis Aragon |
فرانسه، ۱۹۸۲--۱۸۹۷ |
■برگردان: #جواد_فرید
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
تو را در پنجرهها جستهام
بوستانها بیهوده از رایحهها پُرند
کجا، کِی میتوانی باشی؟!
به چه چیزِ زندگی باید دل بستن در میانهی بهار؟!
چه میدانی تو از شوربختی دوست داشتن؟!
#لویی_آراگون
ترجمه:
#جواد_فرید
تو را در پنجرهها جستهام
بوستانها بیهوده از رایحهها پُرند
کجا، کِی میتوانی باشی؟!
به چه چیزِ زندگی باید دل بستن در میانهی بهار؟!
چه میدانی تو از شوربختی دوست داشتن؟!
#لویی_آراگون
ترجمه:
#جواد_فرید
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
شب میآید، بیصدا، بیهیچ.
آنجا میمانم، به جستوجوی شوقی، لذتی؛
و بیهوده و شگفتزده میبینم
باید تاب آورم رنجم را،
مانند اندکی آفتاب در آبِ سرد.
Le soir vient, sans voix, sans rien
Je reste là, me cherchant un désir, un plaisir
Et vain, je n'ai qu'à m'étonner d'avoir eu à subir
Ma douleur, comme un peu de soleil dans l'eau froide.
#پل_الوار
برگردان: #جواد_فرید
@asheghanehaye_fatima
آنجا میمانم، به جستوجوی شوقی، لذتی؛
و بیهوده و شگفتزده میبینم
باید تاب آورم رنجم را،
مانند اندکی آفتاب در آبِ سرد.
Le soir vient, sans voix, sans rien
Je reste là, me cherchant un désir, un plaisir
Et vain, je n'ai qu'à m'étonner d'avoir eu à subir
Ma douleur, comme un peu de soleil dans l'eau froide.
#پل_الوار
برگردان: #جواد_فرید
@asheghanehaye_fatima
مرا نمیتوان شناخت
بهتر از آنکه تو شناختهای
چشمان تو، که ما هر دو، در آنها به خواب فرو میرویم
به روشناییهای انسانی من
سرنوشتی زیباتر از شبهای جهان میبخشند
چشمان تو که در آنها به سیر و سفر میپردازم
به جان جادهها
احساسی بیگانه از زمین میبخشند
چشمانت که تنهایی بیپایان ما را مینمایانند
آن نیستند که خود میپنداشتند
تو را نمیتوان شناخت
بهتر از آنکه من شناختهام.
#پل_الوار
#جواد_فرید (مترجم )
@asheghanehaye_fatima
بهتر از آنکه تو شناختهای
چشمان تو، که ما هر دو، در آنها به خواب فرو میرویم
به روشناییهای انسانی من
سرنوشتی زیباتر از شبهای جهان میبخشند
چشمان تو که در آنها به سیر و سفر میپردازم
به جان جادهها
احساسی بیگانه از زمین میبخشند
چشمانت که تنهایی بیپایان ما را مینمایانند
آن نیستند که خود میپنداشتند
تو را نمیتوان شناخت
بهتر از آنکه من شناختهام.
#پل_الوار
#جواد_فرید (مترجم )
@asheghanehaye_fatima