@asheghanehaye_fatima
انّی وُلدت
لکی أحبّک...
زاده شدم
تا تو را دوست بدارم...
#محمود_درویش
ترجمه:
#اسماء_خواجهزاده
انّی وُلدت
لکی أحبّک...
زاده شدم
تا تو را دوست بدارم...
#محمود_درویش
ترجمه:
#اسماء_خواجهزاده
@asheghanehaye_fatima
به تو اندیشیدن سکوت من است
عزیزترین، طولانی ترین و طوفانی ترین سکوت
تو درونم هستی، همیشه
همچون قلبی که ندیده ام
همچون قلبی که به درد می آورد
همچون زخمی که زندگی می بخشد.
#روبر_دسنوس
#شاعر_فرانسوی
ترجمه:
#سارا_سمیعی
🌱
به تو اندیشیدن سکوت من است
عزیزترین، طولانی ترین و طوفانی ترین سکوت
تو درونم هستی، همیشه
همچون قلبی که ندیده ام
همچون قلبی که به درد می آورد
همچون زخمی که زندگی می بخشد.
#روبر_دسنوس
#شاعر_فرانسوی
ترجمه:
#سارا_سمیعی
🌱
@asheghanehaye_fatima
قطره قطره
باران می نویسد :گل
نم به نم
دو دیده ی من می نویسد: تو
چه سال پر باران غریبی
چه اندوه دست و دلبازی
که این گونه
سنگ به سنگ
سرم را می شکند، شکوفه می کند
و برگ به برگ
سرانگشتان مرده ام را می تاسد
سیاه می کند
و خود همچون گیاهکی بی پناه
به باد سپرده می شوم
تا در زمهریر ذهن تو زندگی کنم
زاده شوم.
#شیرکو_بی_کس
🌱
قطره قطره
باران می نویسد :گل
نم به نم
دو دیده ی من می نویسد: تو
چه سال پر باران غریبی
چه اندوه دست و دلبازی
که این گونه
سنگ به سنگ
سرم را می شکند، شکوفه می کند
و برگ به برگ
سرانگشتان مرده ام را می تاسد
سیاه می کند
و خود همچون گیاهکی بی پناه
به باد سپرده می شوم
تا در زمهریر ذهن تو زندگی کنم
زاده شوم.
#شیرکو_بی_کس
🌱
فک نمی کردم مث یه غریبه
اینجوری آواره بشم تو دنیات
کاشکی یه روز حرفای توی قلبم
ترجمه می شد به زبون چشمات
#بابک_سلیم_ساسانی
@asheghanehaye_fatima
اینجوری آواره بشم تو دنیات
کاشکی یه روز حرفای توی قلبم
ترجمه می شد به زبون چشمات
#بابک_سلیم_ساسانی
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
نام خود را بگو
تو
که کاشف ناگهان های اتفاق
بودی
تو که در سقوط صریح آتش به باغی از نمی دانم های
[ جهان ، رها بودی
تو که در استعاره های پنهان جهان که از همه سو مرگ
[ را می برد نور بودی
دور اما
نبودی
نام خود را بگو
وقتی که گفتم نام خود را بگو گو زنی از پهنه ی اشراق
طلوع کرد از عیار خورشید از عیار آب بی نیاز
از صفت و تسمیه مثل زندگی ی درخت در ارتباط
روشنش با فردا ها
با
همیشه ی عرفان
شکلِ افتادن شد
این موج بی شکلِ آفتاب ظهر
پیراهن درخت آذرماه
رها
کنار اجاق حرف
کنار بار سنگین جهان
شکل افتادن شد
سایه در سایه
سیاه
سیاهِ سیاه
#شاپور_بنیاد 🌱
نام خود را بگو
تو
که کاشف ناگهان های اتفاق
بودی
تو که در سقوط صریح آتش به باغی از نمی دانم های
[ جهان ، رها بودی
تو که در استعاره های پنهان جهان که از همه سو مرگ
[ را می برد نور بودی
دور اما
نبودی
نام خود را بگو
وقتی که گفتم نام خود را بگو گو زنی از پهنه ی اشراق
طلوع کرد از عیار خورشید از عیار آب بی نیاز
از صفت و تسمیه مثل زندگی ی درخت در ارتباط
روشنش با فردا ها
با
همیشه ی عرفان
شکلِ افتادن شد
این موج بی شکلِ آفتاب ظهر
پیراهن درخت آذرماه
رها
کنار اجاق حرف
کنار بار سنگین جهان
شکل افتادن شد
سایه در سایه
سیاه
سیاهِ سیاه
#شاپور_بنیاد 🌱
من
با دیوانگیام آمدهام
و تو
با زیباییات
میدانم
این
نابرابرترین نبرد زندگی است
اما دیگر هراسی نیست
من مرد دوئل با تفنگ خالیام
تو شلیک میکنی
و من که پیشتر مردهام
دوباره میمیرم
#مهدی_تدینی
با دیوانگیام آمدهام
و تو
با زیباییات
میدانم
این
نابرابرترین نبرد زندگی است
اما دیگر هراسی نیست
من مرد دوئل با تفنگ خالیام
تو شلیک میکنی
و من که پیشتر مردهام
دوباره میمیرم
#مهدی_تدینی
@asheghanehaye_fatima
تا تو را تکرار کنم
من ادامه می یابم.
از نسل من فرزندی به جای خواهد ماند
همنام تو.
در کوچه ها اگر سیمای مرا دیدی
به نوازش درنگی کن
همنام تو
قسم به نام تو
که
نوازش تو را بر خاکم خواهد نشاند!
#فرخ_تمیمی
تا تو را تکرار کنم
من ادامه می یابم.
از نسل من فرزندی به جای خواهد ماند
همنام تو.
در کوچه ها اگر سیمای مرا دیدی
به نوازش درنگی کن
همنام تو
قسم به نام تو
که
نوازش تو را بر خاکم خواهد نشاند!
#فرخ_تمیمی
@asheghanehaye_fatima
من نمیتونم برات دل بسوزونم. خیال کردهای فقط تو یکی معشوقهات رو از دست دادهای؟ این اتفاقی است که هر روز میافته. حالا آمدیم و قبول کرد که بیاد با تو زندگی کنه. تو یک نفر بورژوا هستی، میخوای باهاش ازدواج کنی. در ظرف یک سال پدر همدیگه رو در میآرین. میبینی که جلوی چشمت داره پیر و بیحوصله میشه. در اسارت همدیگه پشت میز روبهروی هم میشینین- اونهم چه اسارتی، اسارت وحشتناک اون چیزی که خیال میکردین عشقه... تو چرا نمیتونی آزادی خودت رو قبول کنی؟ چرا میخوای به یک آدم دیگه بچسبی تا بتونی زندگی کنی؟
گلدمن که حرف میزد برادر کوچکه سرش را زیر انداخته بود.
■رگتایم _ ای.ال.دکتروف _ ترجمه: نجف دریابندری
#اما_گلدمن
#کتاب_خوانی
من نمیتونم برات دل بسوزونم. خیال کردهای فقط تو یکی معشوقهات رو از دست دادهای؟ این اتفاقی است که هر روز میافته. حالا آمدیم و قبول کرد که بیاد با تو زندگی کنه. تو یک نفر بورژوا هستی، میخوای باهاش ازدواج کنی. در ظرف یک سال پدر همدیگه رو در میآرین. میبینی که جلوی چشمت داره پیر و بیحوصله میشه. در اسارت همدیگه پشت میز روبهروی هم میشینین- اونهم چه اسارتی، اسارت وحشتناک اون چیزی که خیال میکردین عشقه... تو چرا نمیتونی آزادی خودت رو قبول کنی؟ چرا میخوای به یک آدم دیگه بچسبی تا بتونی زندگی کنی؟
گلدمن که حرف میزد برادر کوچکه سرش را زیر انداخته بود.
■رگتایم _ ای.ال.دکتروف _ ترجمه: نجف دریابندری
#اما_گلدمن
#کتاب_خوانی
اﻧﺎ ﻻ ﺃﻣﻠﮏ ﻓﯽ ﺍﻟﺪﻧﯿﺎ،ﺇلّا ﻋﯿﻨﯿﮏ ﻭ ﺍﺣﺰﺍﻧﯽ...
ﻣﻦ ﺩﺭ ﺩﻧﯿﺎ ﻣﺎﻟﮏ ﭼﯿﺰﯼ ﻧﯿﺴﺘﻢ ﺑﻪ ﺟﺰ چشمهایت ﻭ ﻏﻢﻫﺎﯾﻢ...
#نزار_قبانی
@asheghanehaye_fatima
ﻣﻦ ﺩﺭ ﺩﻧﯿﺎ ﻣﺎﻟﮏ ﭼﯿﺰﯼ ﻧﯿﺴﺘﻢ ﺑﻪ ﺟﺰ چشمهایت ﻭ ﻏﻢﻫﺎﯾﻢ...
#نزار_قبانی
@asheghanehaye_fatima
Forwarded from اتچ بات
.
جان می لرزد که ای وای اگر دلم دیگر برنگردد...
خواننده #علیرضا_قربانی
ترانه سرا زنده یاد #افشین_یداللهی
آهنگساز #فردین_خلعتبری
@asheghanehaye_fatima
جان می لرزد که ای وای اگر دلم دیگر برنگردد...
خواننده #علیرضا_قربانی
ترانه سرا زنده یاد #افشین_یداللهی
آهنگساز #فردین_خلعتبری
@asheghanehaye_fatima
Telegram
attach 📎
@asheghanehaye_fatima
رفتم که از دیـوانه بازی دست بردارم
تا اخم کردم مطمئن شد دوستش دارم
وا کرد درهای قفس را ... گفت : مختاری!
ترجیح دادم دست روی دست بگـذارم
بیـزارم از وقتی که آزادم کند ... ای وای !
- روزی که خوشحالش نخواهد کرد آزارم -
این پا و آن پا کرد، گفتـم دوستم دارد
امـا نگو سر در نمی آورده از کارم !
از یال و کـوپالم خجالت می کشم اما
بازیـچه ی آهو شدن را دوست مـی دارم
با خـود نشستم مو به مـو یاد آوری کردم
از خـواب های روز در شب های بیـدارم
من چای می خوردم؛ به نوبت شعر می خواندند
تا صبح، عکس سایه و سعدی به دیوارم!
#مهدی_فرجی
رفتم که از دیـوانه بازی دست بردارم
تا اخم کردم مطمئن شد دوستش دارم
وا کرد درهای قفس را ... گفت : مختاری!
ترجیح دادم دست روی دست بگـذارم
بیـزارم از وقتی که آزادم کند ... ای وای !
- روزی که خوشحالش نخواهد کرد آزارم -
این پا و آن پا کرد، گفتـم دوستم دارد
امـا نگو سر در نمی آورده از کارم !
از یال و کـوپالم خجالت می کشم اما
بازیـچه ی آهو شدن را دوست مـی دارم
با خـود نشستم مو به مـو یاد آوری کردم
از خـواب های روز در شب های بیـدارم
من چای می خوردم؛ به نوبت شعر می خواندند
تا صبح، عکس سایه و سعدی به دیوارم!
#مهدی_فرجی
@asheghanehaye_fatima
«سیگار روشن کن که مغزم تیر می خواهد
کابوس های قابل ِ تغییر می خواهد
موهات را در من بپیچ و زیر و رویم کن
دیوانه ام! دیوانگی زنجیر می خواهد»
دیوانه ام یعنی کسی که روبروی توست
یک عمر مرگ خویش را هی آرزو کرده
پیراهنی جز بی کسی بر جسم زردش نیست
پیراهنی که بارها آن را رفو کرده
پیراهنی جز بی کسی بر جسم زردم نیست
باور نخواهی کرد تو، عمقِ غمینَم را
از آسمانِ هر شبم پاییز می بارد
یک فوج برگِ خیس پر کرده زمینم را
هر کس شبیه یک شهاب از آسمان من
خواهد گذشت و آرزویی بر زبانم نیست
شیرین ترین لب های دنیا پیش رویم هست
اما بجز گس مزّه ای توی دهانم نیست
باران بشو شاید نبینی اشک هایی را
که بی سبب از چشم های من سرازیر است
چیزی نمانده، آخرِ این قصه تکراریست
تو می رسی بالا سرم، اما کمی دیر است
سیگار روشن کن کمی روشن شود دنیا
پیش نگاهی که سراسر درد و بیزاریست
لعنت به تو، لعنت به من، لعنت به این رویا
لعنت به اینکه آخرِ هر خواب بیداریست
کابوس یا رویا، نمی دانم! نمی دانم!
هر شب تویی و آخرش خورشیدِ بی وجدان
تعبیر های ابن سیرین را نمی فهمم
سیگار روشن می کنم هر دفعه در پایان
آن سوی این شب ها تویی، من خوب می دانم!
از ماهی ات یک حوضِ خیلی تنگ مالِ من
زیباییِ بی منطق و بی مرز مالِ تو
یک آسمانِ آبیِ کم رنگ مالِ من
سیگار روشن کن که قلبم تیر، بهمن، دی
هر ماه را با دردِ بی رحمت به سر کرده
تیزیّ چاقوی من و هر تک درختِ سبز
"ای کاش تنهایی نره، ای کاش برگرده"...
#پوریا_پدرام_نیا
«سیگار روشن کن که مغزم تیر می خواهد
کابوس های قابل ِ تغییر می خواهد
موهات را در من بپیچ و زیر و رویم کن
دیوانه ام! دیوانگی زنجیر می خواهد»
دیوانه ام یعنی کسی که روبروی توست
یک عمر مرگ خویش را هی آرزو کرده
پیراهنی جز بی کسی بر جسم زردش نیست
پیراهنی که بارها آن را رفو کرده
پیراهنی جز بی کسی بر جسم زردم نیست
باور نخواهی کرد تو، عمقِ غمینَم را
از آسمانِ هر شبم پاییز می بارد
یک فوج برگِ خیس پر کرده زمینم را
هر کس شبیه یک شهاب از آسمان من
خواهد گذشت و آرزویی بر زبانم نیست
شیرین ترین لب های دنیا پیش رویم هست
اما بجز گس مزّه ای توی دهانم نیست
باران بشو شاید نبینی اشک هایی را
که بی سبب از چشم های من سرازیر است
چیزی نمانده، آخرِ این قصه تکراریست
تو می رسی بالا سرم، اما کمی دیر است
سیگار روشن کن کمی روشن شود دنیا
پیش نگاهی که سراسر درد و بیزاریست
لعنت به تو، لعنت به من، لعنت به این رویا
لعنت به اینکه آخرِ هر خواب بیداریست
کابوس یا رویا، نمی دانم! نمی دانم!
هر شب تویی و آخرش خورشیدِ بی وجدان
تعبیر های ابن سیرین را نمی فهمم
سیگار روشن می کنم هر دفعه در پایان
آن سوی این شب ها تویی، من خوب می دانم!
از ماهی ات یک حوضِ خیلی تنگ مالِ من
زیباییِ بی منطق و بی مرز مالِ تو
یک آسمانِ آبیِ کم رنگ مالِ من
سیگار روشن کن که قلبم تیر، بهمن، دی
هر ماه را با دردِ بی رحمت به سر کرده
تیزیّ چاقوی من و هر تک درختِ سبز
"ای کاش تنهایی نره، ای کاش برگرده"...
#پوریا_پدرام_نیا
Forwarded from اتچ بات
@asheghanehaye_fatima
من به سیبی خوشنودم
و به بوییدن یک بوته بابونه.
من به یک آینه، یک بستگی پاک قناعت دارم.
من نمی خندم اگر بادکنک می ترکد.
و نمی خندم اگر فلسفه ای ، ماه را نصف کند.
من صدای پر بلدرچین را ، می شناسم،
رنگ های شکم هوبره را ، اثر پای بز کوهی را.
خوب می دانم ریواس کجا می روید،
سار کی می آید، کبک کی می خواند، باز کی می میرد،
ماه در خواب بیابان چیست ،
مرگ در ساقه خواهش
و تمشک لذت ، زیر دندان هم آغوشی.
#سهراب_سپهری
من به سیبی خوشنودم
و به بوییدن یک بوته بابونه.
من به یک آینه، یک بستگی پاک قناعت دارم.
من نمی خندم اگر بادکنک می ترکد.
و نمی خندم اگر فلسفه ای ، ماه را نصف کند.
من صدای پر بلدرچین را ، می شناسم،
رنگ های شکم هوبره را ، اثر پای بز کوهی را.
خوب می دانم ریواس کجا می روید،
سار کی می آید، کبک کی می خواند، باز کی می میرد،
ماه در خواب بیابان چیست ،
مرگ در ساقه خواهش
و تمشک لذت ، زیر دندان هم آغوشی.
#سهراب_سپهری
Telegram
attach 📎
:
تو اگر خویش منی
پیشِ منی
نیش چرا؟
میکنی قلب مرا عرصه تشویش چرا؟
ای که آزار مرا مشی مداوم کردی
من که سرباز توام
مات چرا؟
کیش چرا؟
#محمدصادق_زمانی
@asheghanehaye_fatima
تو اگر خویش منی
پیشِ منی
نیش چرا؟
میکنی قلب مرا عرصه تشویش چرا؟
ای که آزار مرا مشی مداوم کردی
من که سرباز توام
مات چرا؟
کیش چرا؟
#محمدصادق_زمانی
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
در شهر من این نیست راه و رسم دلداری
بایــد بفهمــم تا چــه حـــدی دوستم داری
موسی نباش اما عصا بردار و راهی شو
تا كـی تـو باید دست روی دست بگذاری
بیزارم از این پا و آن پا كردنت ای عشق!
یا نوشدارو باش یا زخمـــی بـــزن كاری
من دختری از نسل چنگیزم كه عاشق شد
بیگانـــه بـــا آداب و تشریفــــات دربـاری
هركس نگاهت كرد چشمش را درآوردم
شد قصـــه ی آغـا محمدخـان قاجــاری!
آسوده باش، از این قفس بیرون نخواهم رفت
حتـــی اگـــر در را برایـــم بـــاز بگذاری
چون شعر هرگز از سرم بیرون نخواهم كرد
بایـد بـــرای چــــادرم حـرمت نگــــه داری
تو میرسی روزی كه دیگر دیر خواهد بود
آن روز مجبوری كـــه از من چشم برداری
#فاطمه_سلیمان_پور
در شهر من این نیست راه و رسم دلداری
بایــد بفهمــم تا چــه حـــدی دوستم داری
موسی نباش اما عصا بردار و راهی شو
تا كـی تـو باید دست روی دست بگذاری
بیزارم از این پا و آن پا كردنت ای عشق!
یا نوشدارو باش یا زخمـــی بـــزن كاری
من دختری از نسل چنگیزم كه عاشق شد
بیگانـــه بـــا آداب و تشریفــــات دربـاری
هركس نگاهت كرد چشمش را درآوردم
شد قصـــه ی آغـا محمدخـان قاجــاری!
آسوده باش، از این قفس بیرون نخواهم رفت
حتـــی اگـــر در را برایـــم بـــاز بگذاری
چون شعر هرگز از سرم بیرون نخواهم كرد
بایـد بـــرای چــــادرم حـرمت نگــــه داری
تو میرسی روزی كه دیگر دیر خواهد بود
آن روز مجبوری كـــه از من چشم برداری
#فاطمه_سلیمان_پور
@asheghanehaye_fatima
به فنا رفتم و رفتم که تو را شرح دهم
نشد از تو بنویسم٬ تو به من منگنه ای
#علیرضا_آذر
به فنا رفتم و رفتم که تو را شرح دهم
نشد از تو بنویسم٬ تو به من منگنه ای
#علیرضا_آذر
تمام دست تو روز است
و چهرهات گرما
نه سکوت دعوت میکند
و نه دیر است
دیگر باید حضور داشت
در روز
در خبر
در رگ
و در مرگ...
#احمد_رضا_احمدی
#شعر
@asheghanehaye_fatima
و چهرهات گرما
نه سکوت دعوت میکند
و نه دیر است
دیگر باید حضور داشت
در روز
در خبر
در رگ
و در مرگ...
#احمد_رضا_احمدی
#شعر
@asheghanehaye_fatima