عاشقانه های فاطیما
784 subscribers
21K photos
6.4K videos
276 files
2.93K links
منتخب بهترین اشعار عاشقانه دنیا
عشق
گلایه
دلتنگی
اعتراض
________________
و در پایان
آنچه که درباره‌ی خودم
می‌توانم بگویم
این است:
من شعری عاشقانه‌ام
در جسمِ یک زن.
الکساندرا واسیلیو

نام مرا بنویسید
پای تمام بیانیه‌هایی که
لبخند و بوسه را آزاد می‌خواهند..
Download Telegram
@asheghanehaye_fatima



من گم شده ام هرچه بگردی خبری نیست
جز این دو سه تا شعر که گفتم اثری نیست

یک بار نشستم به تو چیزی بنویسم
دیدم به عزیزان گله کردن هنری نیست

دلگیرم از این شهر پس از من که هوایش
آن گونه که در شأن تو باشد بپری نیست

ای کاش کسی باشد و کابوس که دیدی
در گوش تو آرام بگوید: خبری نیست

هر جا نکنی باز سر درد دلت را
چون دامن تر هست ولی چشم تری نیست

ای کاش که می گفت نگاه تو؛ بمانم
این لحظه که حرفت سند معتبری نیست

دل خوش نکنم پشت وداع تو سلامی ست
یا پشت خداحافظی من سفری نیست؟

من چند قدم رفتم و برگشتم و دیدم
در بسته شد آن گونه که انگار دری نیست


#مهدی_فرجی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
شرم را بگذار و یک آغوش در من گریه کن
گریه کن!
پس شانه‌ی مردانه می‌خواهی چه‌کار؟ 


#مهدی_فرجی

@asheghanehaye_fatima
غریب و دربدری، در به‌در چه می‌خواهی؟
همیشه در سفری، از سفر چه می‌خواهی؟

تو لیلی‌اندُه و شیرین‌غمی بگو در عشق
از این جنون‌دلِ فرهادسَر چه می‌خواهی؟

به من نگو چه خبر!؟ سر به سر همه خبرم
جز این که عاشقم از من خبر چه می‌خواهی؟

مبین که دست من از مال این جهان خالی‌ست
دلم پر است از این بیشتر چه می‌خواهی؟

به شهریاریِ بعضی نه، من که درویشم
ولی پر از غزلم از تو هرچه می‌خواهی

کدام لحظه بدون تو زندگی کردم؟
غمِ قشنگ من از چشمِ تر چه میخواهی؟

به میله‌ی قفس سینه‌ام مکوب مکوب
دل ای پرنده‌ی آسیمه‌سر! چه می‌خواهی؟

#مهدی_فرجی


@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima




آهو ندیده ای که بدانی فرار چیست
صحرا نبوده ای که بفهمی شکار چیست

باید سقوط کرد و همین طور ادامه داد
دریا نرفته ای بچشی آبشار چیست

پیش من از مزاحمت بادها نگو
طوفان نخورده ای که بفهمی قرار چیست

هی سبز در سفیدی چشمت جوانه زد
یک بار هم سوال نکردی بهار چیست

در خلوتت به عاقبتم فکر کرده ای؟
خُب...کیفر صنوبرِ بی برگ و بار چیست؟

روزی قرار شد برسیم آخرش به هم
حالا بگو پس از نرسیدن قرار چیست؟...




#مهدی_فرجی
@asheghanehaye_fatima



بنشین برایت حرف دارم در دلم غوغاست
وقتى که شاعر حرف دارد آخر دنیاست

شاعر بدون شعر یعنى لال! یعنى گنگ
در چشم هاى گنگ اما حرف دل پیداست

با شعر حق انتخاب کمترى دارى
آدم که شاعر مى شود تنهاست یا تنهاست

هرکس که شعرى گفت بى تردید مجنون است
هر دخترى را دوست مى دارد بدان لیلاست

هر شاعرى مهدى ست یا مهدى ست یا مهدى ست
هر دخترى تیناست یا ساراست یا رى راست

پروانه ها دور سرش یکریز مى چرخند
از چشم آدم ها خل است از دید من شیداست

در وسعتش هر سینه داغ کوچکى دارد
دریا بدون ماهى قرمز چه بى معناست

دنیا بدون شاعر دیوانه دنیا نیست
بى شعر، دنیا آرمانشهر فلاطون هاست

من بى تو چون دنیاى بى شاعر خطرناکم
من بى تو واویلاست دنیا بى تو واویلاست

تو نیستى وآه پس این پیشگویى ها
بیخود نمیگفتند فردا آخر دنیاست

تو نیستى و پیش من فرقى نخواهد کرد
که آخر پاییز امروز است یا فرداست

یلداى آدم ها همیشه اول دى نیست
هرکس شبى بى یار بنشیند شبش یلداست



#مهدی_فرجی
پریدی از من و رفتی به آشیانه‌ی کی؟
بگو کجایی و نوک میزنی به دانه‌ی کی؟


هوای گریه که تنگ غروب زد به سرت
پناه می‌بری از غصه‌ها به شانه‌ی کی؟


شبی که غمزده باشی تو را بخنداند
ادای مسخره و رقص ناشیانه‌ی کی؟


اگر شبی هوس یک هوای تازه کنی
فرار می‌کنی از خانه با بهانه‌ی کی؟


تو مست می‌شوی از بوی بوسه‌ی چه کسی؟
تو دلخوشی به غزل‌های عاشقانه‌ی کی؟


اگر کمی نگرانم فقط به خاطرِ این
که نیمه‌شب نرساند تو را به خانه‌ یکی ... !

@asheghanehaye_fatima

#مهدی_فرجی
این عشق؛ تیرِ آخرِ من در کمانِ من
با تو چه‌ کرده است غزال جوانِ من!؟

با تو چه کرده است که اینقدر ساکتی؟
حتی به‌رغم آن‌همه زخمِ زبانِ من

خوب این‌قدَر نباش، زبانِ تلافی‌ات
شرمنده‌ی تو می‌کندم مهربانِ من!

گاهی جنونِ سرکشِ فرهادیِ مرا
بر من مبخش لیلیِ شیرین‌زبانِ من

گاهی به اَخم و گاه به قهری مرا بزن
چیزی بگو که بسته بماند دهانِ من

تا کی غمم غمِ تو و شادیم شادیَت
اصلاٌ تو را چه‌کار به سود و زیانِ من؟

بگذار غصّه‌ها پدرم را درآورند
بگذار تا شکسته شود استخوانِ من

بگذار شانه‌های تو را کم بیاورم
بگذار برگزار شود امتحانِ من

ای کاش، گاه قدرِ تو را می‌شناختم
زاینده‌رودِ رد شده از اصفهانِ من!


#مهدی_فرجی


@asheghanehaye_fatima
مادیان من! پس کی می‌بری سوارت را؟
می‌کشی به چشمانش سرمهٔ غبارت را

می‌شناسمت آری تاختن در آزادی‌ست
آنچه می‌دهد تسکین روح بیقرارت را

آسمان بارانی با کمان رنگینش
در خوش‌آمدت طاقی بسته رهگذارت را

کاکل بلندت را باد می‌زند شانه،
صبحدم که می‌گیری دوش آبشارت را

ز آفتاب می‌پیچد، حوله‌ای بر اندامت
آسمان که مهتروار دارد انتظارت را

دشت پیش روی تو، سفره‌ای است گسترده
می‌چری در آرامش قوت سبزه زارت را

تا تو آب از آن نوشی، اندکی بمان تا گل
بگذراند از صافی، آب چشمه سارت را....


#حسین_منزوی 🖊
#مهدی_فرجی 🎤


@asheghanehaye_fatima
دوستت دارم پریشان‌، شانه می‌خواهی چه کار؟
دام بگذاری اسیرم، دانه می‌خواهی چه کار؟

تا ابد دور تو می‌گردم، بسوزان، عشق کن‌
ای که شاعر سوختی‌، پروانه می‌خواهی چه کار؟

مُردم از بس شهر را گشتم یکی عاقل نبود
راستی تو این همه دیوانه می‌خواهی چه کار؟

مثل من آواره شو از چاردیواری درآ!
در دل من قصر داری‌، خانه می‌خواهی چه کار؟

خُرد کن آیینه را در شعر من خود را ببین
شرح این زیبایی از بیگانه می‌خواهی چه کار؟

شرم را بگذار و یک آغوش در من گریه کن‌
گریه کن پس شانه ی مردانه می خواهی چه کار؟


#مهدی_فرجی


@asheghanehaye_fatima
سوزِ دلی دارم که می‌گیرد قرارت را
شاید به این پاییز بسپاری بهارت را

بوی تو در پیراهنم جا مانده می ترسم
یک هرزه باد از من بگیرد یادگارت را

آیینه، شد صد تکه اما باز هر تکه
از یک دریچه رنگ زد نقش و نگارت را

مجنون تر از بیدند و می لرزند بی لیلا
بر شانه ها بگذار چشمِ اشکبارت را

تو تشنه ی خونی، گلویم تشنه ی زخم است
پایان دهیم این بار؛ من حرفم، تو کارت را

#مهدی_فرجی

@asheghanehaye_fatima
‌من می‌روم جايی كه جای ديگری باشد
از شانه‌های تو پناه بهتری باشد

زندان تاريك تو راه چاره‌ای دارد؟
پس من چطوری آمدم‌؟ بايد دری باشد

عيبی ندارد هرچه می‌خواهی ببارانم‌
بگذار اين پايان گريه آوری باشد

آنكه تمام هستی‌اش را سوخت پای تو
نگذاشتی يكبار مرد ديگری باشد

پرواز را از تخم چشمانم درآوردی
حالا چه فرقی می‌كند بال و پری باشد…

#مهدی_فرجی


@asheghanehaye_fatima
پیراهن بی تاب
احسان نظری
🎼●آهنگ: «پیراهن بی‌تاب»

🎙●خواننده: #احسان_نظری

○●شعر: #مهدی_فرجی

○●آهنگ‌: #مهدی_تفکری

@asheghanehaye_fatima
كفشهايم كجاست‌؟ می‌خواهم بی‌خبر راهیِ سفر بشوم‌ 
مدتی بی بهار طی بكنم دو سه پاييز دربدر بشوم‌

خسته‌ام از تو، از خودم‌، از ما؛ «ما» ضمير بعيدِ زندگی‌ام‌ 
دو نفر انفجار جمعيت است پس چه بهتر كه يك نفر بشوم‌

يك نفر در غبار سرگردان‌، يك نفر مثل برگ در طوفان‌ 
می‌روم گم شوم برای خودم‌، كم برای تو درد سر بشوم‌

حرفهای قشنگِ پشت سرم، آرزوهای مادر و پدرم‌ 
آه خيلی از آن شكسته‌ترم كه عصای غم پدر بشوم‌

پدرم گفت‌: «دوستت دارم‌، پس دعا می‌كنم پدر نشوی» 
مادرم بيشتر پشيمان كه از خدا خواست من پسر بشوم‌

داستانی شدم كه پايانش مثل يك عصر جمعه دلگير است‌ 
نيستم در حدود حوصله‌ها، پس چه بهتر كه مختصر بشوم‌

دورها قبر كوچكی دارم بی اتاق و حياط خلوت نيست 
گاه‌گاهی سری بزن نگذار با تو از اين غريبه‌تر بشوم....

#مهدی_فرجی




@asheghanehaye_fatima
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
هنوز بوسه‌ی من مثل قفل بر دهنش
هنوز انگشتم اسم رمز پیرهنش

هنوز خواهشِ بی آبروی چشمانش
هنوز نحوه‌ی دستوریِ صدا زدنش

هنوز دامن چین چینِ سورمه‌ای پایش
هنوز آبیِ دلخواه من لباس تنش

هنوز گیره‌ی گُل‌دار، پشتِ موهایش
هنوز رد شدنش، بوی عطر نسترنش

نبود،هیچ‌کدامش نبود و من بودم
که احمقانه نشستم به پای آمدنش
 
#مهدی_فرجی


@asheghanehaye_fatima
مرا به شوق بیار ای دمِ بهاریِ من
بخوان پرندهٔ پرحسرتم؛ قناری من

قرار نیست که پروا کنی و دور شوی
به ناهمیشگیِ اخم گه‌گداری من

بیار صورت خود را و مُشتی آب بزن
ز چشم‌های من این چشمه‌های جاری من

کسی به گنج تنت ذرّه‌ای طمع نبَرَد
به آن بپیچد اگر بازوان ماری من

توانگریم؛ من و این‌همه نداشتنت
تو هم که آن‌همه غم داری از نداری من

اگر نه دغدغهٔ آفتاب، گلدانی‌ست
بس است قدرِ شعاعی نگاه‌داری من

میان هیمنهٔ طالبان مانع عشق
مرا کجا ببری دلبر مزاری من؟

به نوشداروی لب‌های توست این‌که هنوز
نکشته‌اند مرا زخم‌های کاری من

بجُنب، فرصت نان و شراب کوتاه است
که داده‌اند نشان مرا حواری من

#مهدی_فرجی



@asheghanehaye_fatima
🫀 عاشق شدن را داشتم از یاد می بردم
این شیر را بیدار کردی بچه آهو جان! 🦌

👤#مهدی_فرجی


@asheghanehaye_fatima
ای چشم تو دشتی پر آهوی رمیده

انگار که طوفان غزل در تو وزیده

 دریاچة موسیقی امواج رهایی

با قافیة دستة قوهای پریده

  این‌قدر که شیرینی و آن‌قدر که زیبا

ده قرن دری گفتن ِ انگشت گزیده

  هم خواجه کنار آمده با زُهد، پس از تو

هم شیخِ اجل دست ز معشوق، کشیده

  صندوقچة مبهم اسرار عروضی

«المعجم» ازین دست که داری نشنیده

  انگار خراسانی و هندی و عراقی

رودند و تو دریای به وصلش نرسیده

  با مثنوی آرام مگر شعر بگیرد

تا فقرِ قوافی نفسش را نبریده

  *

مفعول و مفاعیل ِ دل بی سر و سامان

مستفعل مستفعل این شعرِ پریشان  

بانوی مرا از غزل آکنده که هستی؟

در جان فضا عطرِ پراکنده که هستی؟

  از «رابعه» آیا متولد شده‌ای یا

با چنگ تو را «رودکی» آورده به دنیا؟

  درباری «محمود»ی یا ساکن «یُمگان»

در بادة مستانی یا جامة عرفان  

اسطورة فردوسی در پای تو مقهور

«هفتاد من ِ مثنوی» از وصف تو معذور

  ای شعر تر از شعر تر از شعر تر از شعر

من با خبر از عشق شدم بی‌خبر از شعر  

دست تو در این شهر بر این خاک نشاندم

تا قونیه تا بلخ چرا ریشه دواندم؟

  آرام غزل مثنویِ شور و جنون شد

این شعر شرابی است که آغشته به خون شد

  برگرد غزل بلکه گلم بشکفد از گل

لا حول و لا قوه الا بتغزل

  * 

بانوی تر و تازه‌تر از سیب رسیده

بانوی تو را دست من از شاخه نچیده  

باید که ببخشید پریشان شده بودم

تقصیر خودم نیست هوای تو وزیده

  آشوب غزل هیچ که خورشید هم امروز

در شرق فرو رفته و از غرب دمیده

  این قصة من بود که خواندم که شنیدی

افسانة مجنون به لیلی نرسیده……  

#مهدی_فرجی
#عزیز_روزهام


@asheghanehaye_fatima
.

گوش تا گوش به صحرا بخرام و نهراس
شیرها خاطرشان هست که آهوی منی

#مهدی_فرجی
@asheghanehaye_fatima
.

عطر تو
شعر بلندی ست
رها در همه سو
کاش یک باد به کشفت برساند ما را ....



#مهدی_فرجی
#شما_فرستادید


@asheghanehaye_fatima