Forwarded from دستیار زیر نویس و هایپر لینک
لبهای شرجی که می بوسند
اندام های نهانی گرم می شوند
و چیزی در مرکز زمین می جوشد
عشق باید افسانه لبهای شرجی باشد
که ما با لبهای شکاف خورده بیابانی
دلهایی واحه گونه از آن می سازیم
لبهای افسانه زده می گویند:
عشق مرطوب ترین خشکی دنیاست
با جنگلهای استوایی
خزه بسته تا تاج درختان
عشق، این بی ساکن ترین جزیره
توفان هایی دارد که تن صخره ها را می شکند
تنگه هایی که بر کشتی ها دام می گسترد
سیرن هایی که در گوش آدمی آواز می خوانند.
و لوره لای را که به وسوسه مو می افشاند
و عشق دستهایی دارد مرطوب
چشم هایی دارد مرطوب
عضو هایی دارد مرطوب
که خدا آنها را نفی می کند
که فرشته آنها را نفی می کند
که هر قدیسی آنها را نفی می کند
اما این رطوبت کتاب ها را پر می کند
از اعضا سر می رود
در دهان و چشم مردمان می ریزد
و در شعر
و در کلمات خواب زده
که بیدار می شوند
که می رقصند
که می میرند
از عشق مرطوب
از لبهای شرجی.
#فرشته_وزیری_نسب
@asheghanehaye_fatima
اندام های نهانی گرم می شوند
و چیزی در مرکز زمین می جوشد
عشق باید افسانه لبهای شرجی باشد
که ما با لبهای شکاف خورده بیابانی
دلهایی واحه گونه از آن می سازیم
لبهای افسانه زده می گویند:
عشق مرطوب ترین خشکی دنیاست
با جنگلهای استوایی
خزه بسته تا تاج درختان
عشق، این بی ساکن ترین جزیره
توفان هایی دارد که تن صخره ها را می شکند
تنگه هایی که بر کشتی ها دام می گسترد
سیرن هایی که در گوش آدمی آواز می خوانند.
و لوره لای را که به وسوسه مو می افشاند
و عشق دستهایی دارد مرطوب
چشم هایی دارد مرطوب
عضو هایی دارد مرطوب
که خدا آنها را نفی می کند
که فرشته آنها را نفی می کند
که هر قدیسی آنها را نفی می کند
اما این رطوبت کتاب ها را پر می کند
از اعضا سر می رود
در دهان و چشم مردمان می ریزد
و در شعر
و در کلمات خواب زده
که بیدار می شوند
که می رقصند
که می میرند
از عشق مرطوب
از لبهای شرجی.
#فرشته_وزیری_نسب
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
چشمهایم را می بندم و تمام جهان مرده بر زمین میافتد
پلک میگشایم و همه چیز دوباره زاده میشود
(فکر میکنم تو را در ذهنم ساخته بودم)
ستارگان در جامههای سرخ و آبی والس میرقصند
و سیاهی مطلق به درون میتازد
چشمانم را میبندم
و تمام جهان مرده بر زمین میافتد
خواب دیدم مرا جادو کرده به رختخواب میبردی
ماهزده برایم ترانه میخواندی و دیوانهوار مرا میبوسیدی
(فکر میکنم تو را در ذهنم ساخته بودم)
خدا از آسمان میافتد، آتش جهنم رنگ میبازد
اسرافیل و شاگردان شیطان خروج میکنند
چشمهایم را میبندم و تمام جهان مرده بر زمین میافتد
فکر کردم همان گونه که گفته بودی باز میگردی
اما پیر شدم و نامت را فراموش کردم
(فکر کنم تو را در ذهنم ساخته بودم)
به جای تو باید مرغ توفان را دوست میداشتم
لااقل هنگام بهار فریاد زنان باز میگردد
چشمانم را میبندم و تمام جهان مرده بر زمین میافتد
(فکر کنم تو را در ذهنم ساخته بودم)
#سیلویا_پلات
#شعر_آمریکا🇺🇸
ترجمه:
#فرشته_وزیری_نسب
چشمهایم را می بندم و تمام جهان مرده بر زمین میافتد
پلک میگشایم و همه چیز دوباره زاده میشود
(فکر میکنم تو را در ذهنم ساخته بودم)
ستارگان در جامههای سرخ و آبی والس میرقصند
و سیاهی مطلق به درون میتازد
چشمانم را میبندم
و تمام جهان مرده بر زمین میافتد
خواب دیدم مرا جادو کرده به رختخواب میبردی
ماهزده برایم ترانه میخواندی و دیوانهوار مرا میبوسیدی
(فکر میکنم تو را در ذهنم ساخته بودم)
خدا از آسمان میافتد، آتش جهنم رنگ میبازد
اسرافیل و شاگردان شیطان خروج میکنند
چشمهایم را میبندم و تمام جهان مرده بر زمین میافتد
فکر کردم همان گونه که گفته بودی باز میگردی
اما پیر شدم و نامت را فراموش کردم
(فکر کنم تو را در ذهنم ساخته بودم)
به جای تو باید مرغ توفان را دوست میداشتم
لااقل هنگام بهار فریاد زنان باز میگردد
چشمانم را میبندم و تمام جهان مرده بر زمین میافتد
(فکر کنم تو را در ذهنم ساخته بودم)
#سیلویا_پلات
#شعر_آمریکا🇺🇸
ترجمه:
#فرشته_وزیری_نسب
@Asheghanehaye_fatima
دستها را بلند می کنم عشق من، می شنوی؟
خش خش می کنند، می شنوی؟
کدام حرکت است از انسان های تنها
که صدایش را اجسام زیادی نشنوند؟
پلک ها را می بندم عشق من، می شنوی؟
اینهم صدایی است که تا تو می رسد.
و حالا پلک باز می کنم، می شنوی؟…..
….پس چرا اینجا نیستی؟
نشانه های کوچک ترین حرکت من
بر جا می ماند در این سکوت ابریشمی؛
و حتی رد کوچکترین تمنا
می ماند در پرده کشیده بر دور دست ها.
درهر دم و بازدمم
ستاره ها بلند می شوند و سرنگون.
و بو ها به آبشخور لبهایم می آیند،
در آنها بازوهای فرشتگان دور را باز می شناسم،
اینهمه را فقط فکر می کنم:
تو را نمی بینم
#راینر_ماریا_ریلکه
برگردان:
#فرشته_وزیری_نسب
دستها را بلند می کنم عشق من، می شنوی؟
خش خش می کنند، می شنوی؟
کدام حرکت است از انسان های تنها
که صدایش را اجسام زیادی نشنوند؟
پلک ها را می بندم عشق من، می شنوی؟
اینهم صدایی است که تا تو می رسد.
و حالا پلک باز می کنم، می شنوی؟…..
….پس چرا اینجا نیستی؟
نشانه های کوچک ترین حرکت من
بر جا می ماند در این سکوت ابریشمی؛
و حتی رد کوچکترین تمنا
می ماند در پرده کشیده بر دور دست ها.
درهر دم و بازدمم
ستاره ها بلند می شوند و سرنگون.
و بو ها به آبشخور لبهایم می آیند،
در آنها بازوهای فرشتگان دور را باز می شناسم،
اینهمه را فقط فکر می کنم:
تو را نمی بینم
#راینر_ماریا_ریلکه
برگردان:
#فرشته_وزیری_نسب
@asheghanehaye_fatima
بگذار چشمت شمعی باشد در صندوقخانه
و نگاهت فتیله ی آن
بگذار چنان تاریک باشد چشمم
که روشن کنم چشمت را
نه.
بگذار طور دیگری باشد
بیا به درگاه خانه ات
زین کن رویای خالدارت
بگذار سمش
گفتگو کند بابرف
برفی که می روبی
از بام روح من
#پل_سلان
#شعر_رومانی🇹🇩
ترجمه:
#فرشته_وزیری_نسب
بگذار چشمت شمعی باشد در صندوقخانه
و نگاهت فتیله ی آن
بگذار چنان تاریک باشد چشمم
که روشن کنم چشمت را
نه.
بگذار طور دیگری باشد
بیا به درگاه خانه ات
زین کن رویای خالدارت
بگذار سمش
گفتگو کند بابرف
برفی که می روبی
از بام روح من
#پل_سلان
#شعر_رومانی🇹🇩
ترجمه:
#فرشته_وزیری_نسب
@asheghanehaue_fatima
زندگی می کنم ، می میرم ، می سوزم ، غرق می شوم
گرما و سرما را همزمان تاب می آورم
زندگی همزمان بسیار ملایم و بسیار سخت می شود
و اندوهم با شادی در هم می آمیزد
می خندم و هم زمان می گریم
و در لذتم اندوه فراوان بر دوش می کشم
شادی ام رنگ می بازد با اینهمه بی تغییر می ماند
همزمان خشک می شوم و سبز
اینگونه از ناپایداری عشق رنج می برم
و وقتی درد را در نهایت می بینم
بی آنکه بفهمم می رود
و وقتی از شادی هایم مطمئن می شوم
و بزرگترین لذت ها را تجربه می کنم
دوباره درد سرتاسر وجودم را می گیرد
#دلمیرا_آگوستینی
#شاعر_اروگوئه
ترجمه :
#فرشته_وزیری_نسب🌱
زندگی می کنم ، می میرم ، می سوزم ، غرق می شوم
گرما و سرما را همزمان تاب می آورم
زندگی همزمان بسیار ملایم و بسیار سخت می شود
و اندوهم با شادی در هم می آمیزد
می خندم و هم زمان می گریم
و در لذتم اندوه فراوان بر دوش می کشم
شادی ام رنگ می بازد با اینهمه بی تغییر می ماند
همزمان خشک می شوم و سبز
اینگونه از ناپایداری عشق رنج می برم
و وقتی درد را در نهایت می بینم
بی آنکه بفهمم می رود
و وقتی از شادی هایم مطمئن می شوم
و بزرگترین لذت ها را تجربه می کنم
دوباره درد سرتاسر وجودم را می گیرد
#دلمیرا_آگوستینی
#شاعر_اروگوئه
ترجمه :
#فرشته_وزیری_نسب🌱
@asheghanehaye_fatima
چنان گریه ای جهان را گرفته،
که گویی خدای مهربان مرده
و سایه های سربی که فرو می افتند،
به سنگینی قبرند.
بیا تا خود را در هم پنهان کنیم.
حیات در تمام دلها هست،
انگار در دل یک تابوت.
بیا تا عمیق تر ببوسم،
نبض دلتنگی چنان درجهان می زند،
که باید از آن جان سپرد.
#الزه_لازکر_شولر
#شاعر_آلمان
ترجمه:
#فرشته_وزیری_نسب🌱
چنان گریه ای جهان را گرفته،
که گویی خدای مهربان مرده
و سایه های سربی که فرو می افتند،
به سنگینی قبرند.
بیا تا خود را در هم پنهان کنیم.
حیات در تمام دلها هست،
انگار در دل یک تابوت.
بیا تا عمیق تر ببوسم،
نبض دلتنگی چنان درجهان می زند،
که باید از آن جان سپرد.
#الزه_لازکر_شولر
#شاعر_آلمان
ترجمه:
#فرشته_وزیری_نسب🌱
@asheghanehaye_fatima
وقت نرگس های زرد
که میدانند
هدف از زیستن بالیدن است
چگونه را به خاطر بسپار
-چرا را فراموش کن-
به وقت یاسمن ها که ادعا میکنند
هدف از بیدار شدن رویا دیدن است
چنین را به خاطر بسپار
-انگار را فراموش کن-
به وقت گلهای سرخ
که ما را اکنون و اینجا
با بهشت شگفت زده میکنند
آری را به خاطر بسپار
-اگر را فراموش کن-
به وقت همه چیزهای دلپذیر
که از دسترس درک ما دورند
جستجو را به خاطر بسپار
-یافتن را فراموش کن-
و در راز زیستن
به وقتی که زمان ما را از قید زمان میرهاند
مرا به خاطر بسپار
-مرا فراموش کن-
■ #ای_ای_کامینگز
■ترجمه: #فرشته_وزیری_نسب
وقت نرگس های زرد
که میدانند
هدف از زیستن بالیدن است
چگونه را به خاطر بسپار
-چرا را فراموش کن-
به وقت یاسمن ها که ادعا میکنند
هدف از بیدار شدن رویا دیدن است
چنین را به خاطر بسپار
-انگار را فراموش کن-
به وقت گلهای سرخ
که ما را اکنون و اینجا
با بهشت شگفت زده میکنند
آری را به خاطر بسپار
-اگر را فراموش کن-
به وقت همه چیزهای دلپذیر
که از دسترس درک ما دورند
جستجو را به خاطر بسپار
-یافتن را فراموش کن-
و در راز زیستن
به وقتی که زمان ما را از قید زمان میرهاند
مرا به خاطر بسپار
-مرا فراموش کن-
■ #ای_ای_کامینگز
■ترجمه: #فرشته_وزیری_نسب
@asheghanehaye_fatima
خواب دیدم که باید وداع کنم
با تمام چیزهایی که مرا احاطه کردهاند
و بر من سایه میاندازند؛
وداع با خیل مدعیان مالکیت ضمیرها
وداع با فهرست موجودیها
وداع با فهرست اشیاء پیدا شده
وداع با تمام بوهای خسته کننده
با صداهایی که مرا بیدار نگه میدارند
با شیرینی تلخی، با خود ترشی
با تندی گرم کننده دانهی فلفل
وداع با تیک تاک زمان، با مشکلات روز اول هفته
با بخت آزمایی نخنمای چهارشنبه، با یکشنبه
و بدخواهیاش، وقتی که ملال جا خوش میکند
وداع با تمام قرارهایی که در آینده
فرا میرسند.
خواب دیدم باید وداع کنم با هر اندیشهای،
چه مرده، چه زنده.
با معنی، که پشت هر معنی
معنیای میجوید.
با امید، این دونده خستگی ناپذیر هم
باید وداع کنم.
باید وداع کنم با بهرههای خشم فرو خورده،
با عایدات رویاهای ذخیره شده
با آنچه که بر کاغذ آمده، یادآور حکایت زمانی
که سوار و اسب بنای یادبود شد
وداع با تمام تصاویری، که آدم ساخته است
وداع با ترانه، با نالههای قافیهدار
وداع با صداهای بافته شده، با تشویقهای شش همسرا
وداع با شور ساز
وداع با خدا و باخ
خواب دیدم باید وداع کنم
با شاخههای کل
با میوهها و شکوفهها و جوانههای کلمات
با فصول سال که از تغییر احوال دلزدهاند
و بر وداع اصرار میورزند
مه بهاری. آخر تابستان. پالتوی زمستانی.
آوریل آوریل گفتن
دوباره از گلهای موگه و زعفران گفتن
خشکسالی، یخبندان، ذوب شدن
رد پاها در برف. شاید
به وقت وداع گیلاسها رسیده باشند. شاید
فاخته دیوانهوار بازی کند و بخواند
دوباره نخودها را سبز از پوسته دربیاورد
گل قاصدک. تازه میفهمم چه میخواهد.
خواب دیدم باید وداع کنم
با تخت و در و میز
و تخت و در و میز را
سنگین کنم، تا آخر باز کنم،
برای وداع امتحان کنم
آخرین روز مدرسه است: نام دوستان را تلفظ میکنم
شماره تلفن ها را میگویم.
بدهکاریها را صاف میکنم.
در آخر اسم دشمنانم را مینویسم.
و یک جمله: "همه چیز فراموش"
یا اینکه: "دعوا صرف نمیکند."
ناگهان وقت زیادی پیدا میکنم.
#گونتر_گراس
ترجمه #فرشته_وزیری_نسب
خواب دیدم که باید وداع کنم
با تمام چیزهایی که مرا احاطه کردهاند
و بر من سایه میاندازند؛
وداع با خیل مدعیان مالکیت ضمیرها
وداع با فهرست موجودیها
وداع با فهرست اشیاء پیدا شده
وداع با تمام بوهای خسته کننده
با صداهایی که مرا بیدار نگه میدارند
با شیرینی تلخی، با خود ترشی
با تندی گرم کننده دانهی فلفل
وداع با تیک تاک زمان، با مشکلات روز اول هفته
با بخت آزمایی نخنمای چهارشنبه، با یکشنبه
و بدخواهیاش، وقتی که ملال جا خوش میکند
وداع با تمام قرارهایی که در آینده
فرا میرسند.
خواب دیدم باید وداع کنم با هر اندیشهای،
چه مرده، چه زنده.
با معنی، که پشت هر معنی
معنیای میجوید.
با امید، این دونده خستگی ناپذیر هم
باید وداع کنم.
باید وداع کنم با بهرههای خشم فرو خورده،
با عایدات رویاهای ذخیره شده
با آنچه که بر کاغذ آمده، یادآور حکایت زمانی
که سوار و اسب بنای یادبود شد
وداع با تمام تصاویری، که آدم ساخته است
وداع با ترانه، با نالههای قافیهدار
وداع با صداهای بافته شده، با تشویقهای شش همسرا
وداع با شور ساز
وداع با خدا و باخ
خواب دیدم باید وداع کنم
با شاخههای کل
با میوهها و شکوفهها و جوانههای کلمات
با فصول سال که از تغییر احوال دلزدهاند
و بر وداع اصرار میورزند
مه بهاری. آخر تابستان. پالتوی زمستانی.
آوریل آوریل گفتن
دوباره از گلهای موگه و زعفران گفتن
خشکسالی، یخبندان، ذوب شدن
رد پاها در برف. شاید
به وقت وداع گیلاسها رسیده باشند. شاید
فاخته دیوانهوار بازی کند و بخواند
دوباره نخودها را سبز از پوسته دربیاورد
گل قاصدک. تازه میفهمم چه میخواهد.
خواب دیدم باید وداع کنم
با تخت و در و میز
و تخت و در و میز را
سنگین کنم، تا آخر باز کنم،
برای وداع امتحان کنم
آخرین روز مدرسه است: نام دوستان را تلفظ میکنم
شماره تلفن ها را میگویم.
بدهکاریها را صاف میکنم.
در آخر اسم دشمنانم را مینویسم.
و یک جمله: "همه چیز فراموش"
یا اینکه: "دعوا صرف نمیکند."
ناگهان وقت زیادی پیدا میکنم.
#گونتر_گراس
ترجمه #فرشته_وزیری_نسب
دستها را بلند می کنم عشق من، می شنوی؟
خش خش می کنند، می شنوی؟
کدام حرکت است از انسان های تنها که صدایش را اجسام زیادی نشنوند؟
پلک ها را می بندم عشق من، می شنوی؟
این هم صدایی است که تا تو می رسد.
و حالا پلک باز می کنم، می شنوی؟..
…پس چرا اینجا نیستی؟
نشانه های کوچک ترین حرکت من بر جا می ماند در این سکوت ابریشمی؛
و حتی رد کوچکترین تمنا می ماند در پرده کشیده بر دور دست ها.
درهر دم و بازدمم
ستاره ها بلند می شوند و سرنگون.
و بو ها به آبشخور لبهایم می آیند،
در آنها بازوهای فرشتگان دور را باز می شناسم،
اینهمه را فقط فکر می کنم:
تو را نمی بینم.
#راینر_ماریا_ریلکه
#فرشته_وزیری_نسب
#شما_فرستادید
#امید
@asheghanehaye_fatima🌸
خش خش می کنند، می شنوی؟
کدام حرکت است از انسان های تنها که صدایش را اجسام زیادی نشنوند؟
پلک ها را می بندم عشق من، می شنوی؟
این هم صدایی است که تا تو می رسد.
و حالا پلک باز می کنم، می شنوی؟..
…پس چرا اینجا نیستی؟
نشانه های کوچک ترین حرکت من بر جا می ماند در این سکوت ابریشمی؛
و حتی رد کوچکترین تمنا می ماند در پرده کشیده بر دور دست ها.
درهر دم و بازدمم
ستاره ها بلند می شوند و سرنگون.
و بو ها به آبشخور لبهایم می آیند،
در آنها بازوهای فرشتگان دور را باز می شناسم،
اینهمه را فقط فکر می کنم:
تو را نمی بینم.
#راینر_ماریا_ریلکه
#فرشته_وزیری_نسب
#شما_فرستادید
#امید
@asheghanehaye_fatima🌸
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
تنام را دوست میدارم
وقتی با تنِ توست
چرا که چیزی نو میشود
با ماهیچههای بهتر
و عصبهای بیشتر
تنات را دوست دارم
آنچه که میکند دوست دارم
چگونهاش را دوست دارم
حسکردنِ مهرهها
و استخوانهایت را دوست دارم
و لرزشِ این نرمیِ سفت را
و آنچه که میخواهم
دوباره و دوباره و دوباره ببوسم
دوست دارم این و آنِ تو را ببوسم
دوست دارم کرکهای هراسان تنات را
نرم نوازش کنم
و آنچه بر گوشتِ تنمان میرود
به هنگامِ جدا شدن
و چشمهایمان،
که خردههای بزرگِ عشقاند
و احتمالن لرزشِ تو را در زیرِ تنام
دوست دارم
که اینهمه تازه است!
■●شاعر: #ادوارد_استلین_کامینگز | آمریکا، ۱۹۶۲-۱۸۹۴ |
■●برگردان: #فرشته_وزیری.نسب
@asheghanehaye_fatima
وقتی با تنِ توست
چرا که چیزی نو میشود
با ماهیچههای بهتر
و عصبهای بیشتر
تنات را دوست دارم
آنچه که میکند دوست دارم
چگونهاش را دوست دارم
حسکردنِ مهرهها
و استخوانهایت را دوست دارم
و لرزشِ این نرمیِ سفت را
و آنچه که میخواهم
دوباره و دوباره و دوباره ببوسم
دوست دارم این و آنِ تو را ببوسم
دوست دارم کرکهای هراسان تنات را
نرم نوازش کنم
و آنچه بر گوشتِ تنمان میرود
به هنگامِ جدا شدن
و چشمهایمان،
که خردههای بزرگِ عشقاند
و احتمالن لرزشِ تو را در زیرِ تنام
دوست دارم
که اینهمه تازه است!
■●شاعر: #ادوارد_استلین_کامینگز | آمریکا، ۱۹۶۲-۱۸۹۴ |
■●برگردان: #فرشته_وزیری.نسب
@asheghanehaye_fatima
غریب است سرگردانی در مه
آنجا که تنهاست هرسنگ و بوتهای
و هیچ درختی درخت دیگر را نمیبیند
همه تنهایند
پر از دوست بود دنیا برایم
آنوقت که زندگیام نور بود
اینک که مه فرو میافتد
دیگر کسی قابل رویت نیست
راستی که هیچکس عاقل نمیشود
مگر اینکه تاریکی را بشناسد
که خاموش و گریز ناپذیر
از همه جدا میکند او را
غریب است در مه سرگردان شدن
زندگی تنها بودن است
هیچکس چیز دیگری نمیشناسد
همه تنهایند.
#هرمان_هسه
#شاعر_آلمان
ترجمه:
#فرشته_وزیری_نسب
@asheghanehaye_fatima
آنجا که تنهاست هرسنگ و بوتهای
و هیچ درختی درخت دیگر را نمیبیند
همه تنهایند
پر از دوست بود دنیا برایم
آنوقت که زندگیام نور بود
اینک که مه فرو میافتد
دیگر کسی قابل رویت نیست
راستی که هیچکس عاقل نمیشود
مگر اینکه تاریکی را بشناسد
که خاموش و گریز ناپذیر
از همه جدا میکند او را
غریب است در مه سرگردان شدن
زندگی تنها بودن است
هیچکس چیز دیگری نمیشناسد
همه تنهایند.
#هرمان_هسه
#شاعر_آلمان
ترجمه:
#فرشته_وزیری_نسب
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
هیچوقت نخواهم فهمید
که الف در موردم چه فکر میکرد
آیا ب سرانجام مرا بخشید
چرا پ وانمود میکرد که همه چیز عادی است
ت چه سهمی در سکوت ت داشت
جیم چه توقعی داشت، اگر اصلا توقعی داشت
چرا چ با اینکه دقیقن میدانست، فراموش کرد
ح چه چیزی را پنهان میکرد
آیا اینکه من حضور داشتم
برای خ و دال و بقیهی الفبا اهمیتی هم داشت؟
#ویسواوا_شیمبورسکا
#شاعر_لهستان
ترجمه:
#فرشته_وزیری_نسب
هیچوقت نخواهم فهمید
که الف در موردم چه فکر میکرد
آیا ب سرانجام مرا بخشید
چرا پ وانمود میکرد که همه چیز عادی است
ت چه سهمی در سکوت ت داشت
جیم چه توقعی داشت، اگر اصلا توقعی داشت
چرا چ با اینکه دقیقن میدانست، فراموش کرد
ح چه چیزی را پنهان میکرد
آیا اینکه من حضور داشتم
برای خ و دال و بقیهی الفبا اهمیتی هم داشت؟
#ویسواوا_شیمبورسکا
#شاعر_لهستان
ترجمه:
#فرشته_وزیری_نسب
می توانم با گردن کج به تو لبخند بزنم
و توهین هایت را با لبهای مشتاق بنوشم
دهانم را با قرمز خوشبویی رنگ کنم
و با سرانگشتان تعلیم دیده بر ابروانت دست بکشم
وقتی که فهرست عشق هایت را برایم ردیف می کنی
می توانم بخندم و با چشمان شگفت زده نگاهت کنم
و تو هم بخندی و نبینی
که قلبم هزار بار می میرد
از آنجا که من نقشم را خوب بلدم باور می کنی
که به سرخوشی بامداد و سبکی برفم
و همه ی آنچه را که بر قلبم سنگینی می کند
هرگز نخواهی دانست...
#دوروتی_پارکر
#شاعر_آمریکا
ترجمه:
#فرشته_وزیری_نسب
@asheghanehaye_fatima
و توهین هایت را با لبهای مشتاق بنوشم
دهانم را با قرمز خوشبویی رنگ کنم
و با سرانگشتان تعلیم دیده بر ابروانت دست بکشم
وقتی که فهرست عشق هایت را برایم ردیف می کنی
می توانم بخندم و با چشمان شگفت زده نگاهت کنم
و تو هم بخندی و نبینی
که قلبم هزار بار می میرد
از آنجا که من نقشم را خوب بلدم باور می کنی
که به سرخوشی بامداد و سبکی برفم
و همه ی آنچه را که بر قلبم سنگینی می کند
هرگز نخواهی دانست...
#دوروتی_پارکر
#شاعر_آمریکا
ترجمه:
#فرشته_وزیری_نسب
@asheghanehaye_fatima
غریب است سرگردانی در مه
آنجا که تنهاست هرسنگ و بوتهای
و هیچ درختی درخت دیگر را نمیبیند
همه تنهایند
پر از دوست بود دنیا برایم
آنوقت که زندگیام نور بود
اینک که مه فرو میافتد
دیگر کسی قابل رویت نیست
راستی که هیچکس عاقل نمیشود
مگر اینکه تاریکی را بشناسد
که خاموش و گریز ناپذیر
از همه جدا میکند او را
غریب است در مه سرگردان شدن
زندگی تنها بودن است
هیچکس چیز دیگری نمیشناسد
همه تنهایند.
#هرمان_هسه
برگردان: #فرشته_وزیری_نسب
@asheghanehaye_fatima
آنجا که تنهاست هرسنگ و بوتهای
و هیچ درختی درخت دیگر را نمیبیند
همه تنهایند
پر از دوست بود دنیا برایم
آنوقت که زندگیام نور بود
اینک که مه فرو میافتد
دیگر کسی قابل رویت نیست
راستی که هیچکس عاقل نمیشود
مگر اینکه تاریکی را بشناسد
که خاموش و گریز ناپذیر
از همه جدا میکند او را
غریب است در مه سرگردان شدن
زندگی تنها بودن است
هیچکس چیز دیگری نمیشناسد
همه تنهایند.
#هرمان_هسه
برگردان: #فرشته_وزیری_نسب
@asheghanehaye_fatima