💪🏻
گفته ام بارها ومی گویم،
بی وجودش حیات مکروه است
همه ی عمر تکیه گاهم بود،
پدرم نام کوچکش "کوه"است...
#امید_صباغ_نو 🌸
#روز_پدر_مبارک ❤️
@asheghanehaye_fatima
گفته ام بارها ومی گویم،
بی وجودش حیات مکروه است
همه ی عمر تکیه گاهم بود،
پدرم نام کوچکش "کوه"است...
#امید_صباغ_نو 🌸
#روز_پدر_مبارک ❤️
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
کویر خشک ترک خورده ام ببار ای ابر
برای تشنگی ام قطره ای بیار ای ابر
چقدر جان بکنم در هوای بارانت
ببار جان به لبم کرده ای ببار ای ابر
عبور می کنی از آسمان دیده ی من
و من نشسته ام آرام و بی قرار ای ابر
چه سرنوشت پلیدی مرا بیابان کرد
نگو برای من از جبر و اختیار ای ابر
نگو که گوش من از حرف های بیهوده
پر است فلسفه ات را فرو گذار ای ابر
چگونه است که جنگل همیشه سیراب است ؟
و من تمام وجودم پر از شیار ای ابر
چگونه است که دریا همیشه طوفانی ست ؟
که دیده است چنین ظلم آشکار ای ابر
چه فرق می کند این فصل ها که می گویند
برای غمزده پاییز یا بهار ای ابر
برای من که همیشه کویری و خشکم
کمی حیا کن و کمتر بده شعار ای ابر
کویر بودن من عیب نیست می دانی
ولی خساست تو عیب بی شمار ای ابر
بترس ریگ بیابان به جوش امده است
و خون نشسته در این چشم سوگوار ای ابر
#علیرضا_قربان_خان
#شعر
#غزل
کویر خشک ترک خورده ام ببار ای ابر
برای تشنگی ام قطره ای بیار ای ابر
چقدر جان بکنم در هوای بارانت
ببار جان به لبم کرده ای ببار ای ابر
عبور می کنی از آسمان دیده ی من
و من نشسته ام آرام و بی قرار ای ابر
چه سرنوشت پلیدی مرا بیابان کرد
نگو برای من از جبر و اختیار ای ابر
نگو که گوش من از حرف های بیهوده
پر است فلسفه ات را فرو گذار ای ابر
چگونه است که جنگل همیشه سیراب است ؟
و من تمام وجودم پر از شیار ای ابر
چگونه است که دریا همیشه طوفانی ست ؟
که دیده است چنین ظلم آشکار ای ابر
چه فرق می کند این فصل ها که می گویند
برای غمزده پاییز یا بهار ای ابر
برای من که همیشه کویری و خشکم
کمی حیا کن و کمتر بده شعار ای ابر
کویر بودن من عیب نیست می دانی
ولی خساست تو عیب بی شمار ای ابر
بترس ریگ بیابان به جوش امده است
و خون نشسته در این چشم سوگوار ای ابر
#علیرضا_قربان_خان
#شعر
#غزل
@asheghanehaye_fatima
فقط مردن است كه می تواند زندگی را به شكل اولش برگرداند. اگر يك دفعه قلبم بگيرد و دراز به دراز وسط آشپزخانه بيفتم، احتمالا با قاشقی كه قرار است شير را به هم بزنم
امير تازه آنوقت می تواند مرا ببيند .
همين حالا امير بايد نگاهم كند با همان دقتی كه سال ها پيش نگاهم می كرد. با همان مهری كه ته چشمانش بود .
می تواند چروك های ريز كنار چشمان #زنی كه لحظه ای ديگر برای هميشه از دست خواهد داد را ببيند .
می تواند ابروهايم را ببيند كه ماه هاست عالم و آدم می دانند و فقط او نمی داند كه ديگر كمانی نيست .
حتما دستم را خواهد گرفت و ته دلش احساس خواهد كرد اين همان دستی است كه او را هيجان زده می کرد .
"اوی حواست كجاست؟ شير سررفت"
با نااميدی زنده می شوم. با يه عالمه دلسوزی برای خودم شير را بهم ميزنم. قاشق به دست به طرفش برمی گردم و با دلخوری نگاهش می كنم .
دارم فكر می كنم چرا مردی كه می تواند آدم را اوی صدا بزند، نميرد؟ مرگ مطمئنا او را عزيزتر می کند.
همانطور كه آقاجان را كرد. خواهرم آقاجان را جوری برای شوهر آینده اش وصف كرد كه انگار شخصيت ژان والژان را توصيف می کرد؛ سرشار از شرافت و درستكاری.
بالای سر جنازه اش شيون می کنم، به سينه ام چنگ می زنم "امير برگرد، دورت بگردم امير برگرد"
زن هايی كه شانه هايم را محكم گرفته اند نمی دانند كه می خواهم امير ده سال پيش برگردد.
اميری كه وقتی آدم توی چشمهايش نگاه ميكرد ته دلش می گفت:"خدايا چه رنگی"
امير می گويد:"چرا مثل ديوانه ها نگاهم ميكنى ؟"
📖 #پرنده_من
#فريبا_وفى
_
فقط مردن است كه می تواند زندگی را به شكل اولش برگرداند. اگر يك دفعه قلبم بگيرد و دراز به دراز وسط آشپزخانه بيفتم، احتمالا با قاشقی كه قرار است شير را به هم بزنم
امير تازه آنوقت می تواند مرا ببيند .
همين حالا امير بايد نگاهم كند با همان دقتی كه سال ها پيش نگاهم می كرد. با همان مهری كه ته چشمانش بود .
می تواند چروك های ريز كنار چشمان #زنی كه لحظه ای ديگر برای هميشه از دست خواهد داد را ببيند .
می تواند ابروهايم را ببيند كه ماه هاست عالم و آدم می دانند و فقط او نمی داند كه ديگر كمانی نيست .
حتما دستم را خواهد گرفت و ته دلش احساس خواهد كرد اين همان دستی است كه او را هيجان زده می کرد .
"اوی حواست كجاست؟ شير سررفت"
با نااميدی زنده می شوم. با يه عالمه دلسوزی برای خودم شير را بهم ميزنم. قاشق به دست به طرفش برمی گردم و با دلخوری نگاهش می كنم .
دارم فكر می كنم چرا مردی كه می تواند آدم را اوی صدا بزند، نميرد؟ مرگ مطمئنا او را عزيزتر می کند.
همانطور كه آقاجان را كرد. خواهرم آقاجان را جوری برای شوهر آینده اش وصف كرد كه انگار شخصيت ژان والژان را توصيف می کرد؛ سرشار از شرافت و درستكاری.
بالای سر جنازه اش شيون می کنم، به سينه ام چنگ می زنم "امير برگرد، دورت بگردم امير برگرد"
زن هايی كه شانه هايم را محكم گرفته اند نمی دانند كه می خواهم امير ده سال پيش برگردد.
اميری كه وقتی آدم توی چشمهايش نگاه ميكرد ته دلش می گفت:"خدايا چه رنگی"
امير می گويد:"چرا مثل ديوانه ها نگاهم ميكنى ؟"
📖 #پرنده_من
#فريبا_وفى
_
@asheghanehaye_fatima
#نگاهم_کن
مرا نگاه کن ،
من شبیه باران در آفتابِ بینظیرِ یک بهاری که نیامده ،
ثانیهای صدبار زمستان را احساس میکنم .
چه کسی گفت زمستان آخرین فصلِ زندگیست ؛
من هرلحظه نبودنت را ،
بارها زمستان میشوم .
مرا نگاه کن از نزدیک ،
از کمترین نفس که میانمان گذشت
از فاصلهی من با خورشید
از درددلِ هرشبم با ماه
از نردبانی که نبود به ماه برسانیام سلام ،
از غمی که نشد از نگاهم برداری ، مرا نگاه کن عمیق .
نگاهم کن ببین ،
چشمان من بوی دستانِ دردگرفتهی ماهیگیرِ شهرمان را میدهد ،
ماهیام اسیرِ تُنگِ دل به پروازی فکر میکند که تنها یکبار به دستِ صیادش اتفاق افتاده است .
مرا در آغوش بگیر که دغدغههای این تنِ آزرده ،
سالهای زیادیست از چشمان من میبارد .
اشکهای من بوی دریا میدهند ،
بوی تندِ غم ، بوی قلبِ ماهی میدهند .
لهجهی نگاهم را با بوسهای درک کن ، که پنجرهی قلبم تنها یکبار تا همیشهها باز میشود .
من با صدای بلند گریه میکنم ،
من با صدای بلند آرزو میکنم ،
من با صدای بلند تو را دوست دارم .
لحنِ غمگینِ اینروزهایم را پای شکستگیهای قلبی بگذار که دیگر حالش خوب نمیشود .
اینبار هرچه منتظر شدم ،
جای زمستان را هیچ بهاری پر نکرد ،
هیچ شکوفهای به تنگ آغوش درخت کوچهیمان ننشست ، باورم کن امسال هیچ پرندهای از کوچ بازنگشت .
من دلم برای تمام این زندگی میسوزد ،
من دلم برای این احساس میسوزد .
اتفاقی که مرا به خاک نزدیک میکند لحظهی خوشبختیست که با عمقِ نگاهِ تو همدرد میشوم .
تبعیدم به تو ،
خوبترین حالت احساسِ من است .
به جانت بسپار قلبم را ، که من حرفم را ،
با نگاهم میزنم .
زندگی مرا به دردِ زخمی فروبرده است که هرچه اشک میبارمش خوب نمیشود .
سخت است گذشتن از گذشتهای که ادامهاش دردِ امروزِ توست .
سخت است و اینروزهای سخت ،
به این آسانی تمام نمیشود .
#مرجان_پورشریفی
#روزهای_سخت
#نگاهم_کن
مرا نگاه کن ،
من شبیه باران در آفتابِ بینظیرِ یک بهاری که نیامده ،
ثانیهای صدبار زمستان را احساس میکنم .
چه کسی گفت زمستان آخرین فصلِ زندگیست ؛
من هرلحظه نبودنت را ،
بارها زمستان میشوم .
مرا نگاه کن از نزدیک ،
از کمترین نفس که میانمان گذشت
از فاصلهی من با خورشید
از درددلِ هرشبم با ماه
از نردبانی که نبود به ماه برسانیام سلام ،
از غمی که نشد از نگاهم برداری ، مرا نگاه کن عمیق .
نگاهم کن ببین ،
چشمان من بوی دستانِ دردگرفتهی ماهیگیرِ شهرمان را میدهد ،
ماهیام اسیرِ تُنگِ دل به پروازی فکر میکند که تنها یکبار به دستِ صیادش اتفاق افتاده است .
مرا در آغوش بگیر که دغدغههای این تنِ آزرده ،
سالهای زیادیست از چشمان من میبارد .
اشکهای من بوی دریا میدهند ،
بوی تندِ غم ، بوی قلبِ ماهی میدهند .
لهجهی نگاهم را با بوسهای درک کن ، که پنجرهی قلبم تنها یکبار تا همیشهها باز میشود .
من با صدای بلند گریه میکنم ،
من با صدای بلند آرزو میکنم ،
من با صدای بلند تو را دوست دارم .
لحنِ غمگینِ اینروزهایم را پای شکستگیهای قلبی بگذار که دیگر حالش خوب نمیشود .
اینبار هرچه منتظر شدم ،
جای زمستان را هیچ بهاری پر نکرد ،
هیچ شکوفهای به تنگ آغوش درخت کوچهیمان ننشست ، باورم کن امسال هیچ پرندهای از کوچ بازنگشت .
من دلم برای تمام این زندگی میسوزد ،
من دلم برای این احساس میسوزد .
اتفاقی که مرا به خاک نزدیک میکند لحظهی خوشبختیست که با عمقِ نگاهِ تو همدرد میشوم .
تبعیدم به تو ،
خوبترین حالت احساسِ من است .
به جانت بسپار قلبم را ، که من حرفم را ،
با نگاهم میزنم .
زندگی مرا به دردِ زخمی فروبرده است که هرچه اشک میبارمش خوب نمیشود .
سخت است گذشتن از گذشتهای که ادامهاش دردِ امروزِ توست .
سخت است و اینروزهای سخت ،
به این آسانی تمام نمیشود .
#مرجان_پورشریفی
#روزهای_سخت
@asheghanehaye_fatima
باید یکبار به خاطر همه چیز گریه کرد.آن قدر که اشک ها خشک شوند، باید این تن اندوهگین را چلاند و بعد دفتر زندگی را ورق زد.به چیز دیگری فکر کرد.باید پاها را حرکت داد و همه چیز را از نو شروع کرد.
📖 #من_او_را_دوست_داشتم
#آناگاوالدا
باید یکبار به خاطر همه چیز گریه کرد.آن قدر که اشک ها خشک شوند، باید این تن اندوهگین را چلاند و بعد دفتر زندگی را ورق زد.به چیز دیگری فکر کرد.باید پاها را حرکت داد و همه چیز را از نو شروع کرد.
📖 #من_او_را_دوست_داشتم
#آناگاوالدا
@asheghanehaye_fatima
دموکراسی این نیست
که مرد از سیاست بگوید
و کسی به او اعتراض نکند ...
دموکراسی این است
که #زن از عشق بگوید
و کسی چپ چپ نگاهش نکند!
سعاد الصباح
دموکراسی این نیست
که مرد از سیاست بگوید
و کسی به او اعتراض نکند ...
دموکراسی این است
که #زن از عشق بگوید
و کسی چپ چپ نگاهش نکند!
سعاد الصباح
@asheghanehaye_fatima
اجازه ندهیم یک رابطه که عمرش تمام شده هی کش پیدا کند تا جایی که همه ی خاطرات خوبش را هم با خودش ببرد...
ما فقط بلد شدیم یلخی عاشق شویم. یاد گرفتیم فقط عشق بورزیم. یادمان ندادند عاشق چه جور"آدمی" شویم. آغوش باز کردیم و چشم باز نکردیم، دلمان لرزید دستمان و نگاهمان، حواسمان پرت یار شد، جاده را گم کردیم. کداممان وقتی فهمید معشوق از جنس دیگری ست، چیزی نیست که او می خواست،
برگشت توی جاده خودش؟ کداممان به وقتش رشته را پاره کردیم؟
زندگی کوفتمان شد. خوشی به کاممان ماسید ولی بیرون رفتن از رابطه را یاد نگرفتیم.
تا ته داستان را از حفظیم، از تلخی ماجرا خبر داریم ولی می زنیم به دل قصه تا ذوب شویم که تا آخر آخرش را بازی کرده باشیم غافل از اینکه ته قصه، گاهی فقط حسرت منتظر ماست...
#مریم_سمیع_زادگان
_
اجازه ندهیم یک رابطه که عمرش تمام شده هی کش پیدا کند تا جایی که همه ی خاطرات خوبش را هم با خودش ببرد...
ما فقط بلد شدیم یلخی عاشق شویم. یاد گرفتیم فقط عشق بورزیم. یادمان ندادند عاشق چه جور"آدمی" شویم. آغوش باز کردیم و چشم باز نکردیم، دلمان لرزید دستمان و نگاهمان، حواسمان پرت یار شد، جاده را گم کردیم. کداممان وقتی فهمید معشوق از جنس دیگری ست، چیزی نیست که او می خواست،
برگشت توی جاده خودش؟ کداممان به وقتش رشته را پاره کردیم؟
زندگی کوفتمان شد. خوشی به کاممان ماسید ولی بیرون رفتن از رابطه را یاد نگرفتیم.
تا ته داستان را از حفظیم، از تلخی ماجرا خبر داریم ولی می زنیم به دل قصه تا ذوب شویم که تا آخر آخرش را بازی کرده باشیم غافل از اینکه ته قصه، گاهی فقط حسرت منتظر ماست...
#مریم_سمیع_زادگان
_
@asheghanehaye_fatima
اگر بخواهی یکدیگر را دوست خواهیم داشت.
با لب هایت در سکوت
و این گل سرخ، سکوت را نخواهد شکست
مگر برای سکوتی ژرف تر
این درخششِ لبخند، ناگاه بی درنگ
به آواز در نخواهد آمد هرگز
اگر بخواهی یکدیگر را دوست خواهیم داشت
با لب های تو در سکوت
خاموش، خاموش در میانه ی این چرخش ها
آه ای پریِ بادها، در قلمروِ ارغوانی ات
بوسه ای آتشینِ پر خواهد کشید
تا سرِ بال پرندگان
اگر بخواهی یکدیگر را دوست خواهیم داشت.
#استفان_مالارمه
#شعر
اگر بخواهی یکدیگر را دوست خواهیم داشت.
با لب هایت در سکوت
و این گل سرخ، سکوت را نخواهد شکست
مگر برای سکوتی ژرف تر
این درخششِ لبخند، ناگاه بی درنگ
به آواز در نخواهد آمد هرگز
اگر بخواهی یکدیگر را دوست خواهیم داشت
با لب های تو در سکوت
خاموش، خاموش در میانه ی این چرخش ها
آه ای پریِ بادها، در قلمروِ ارغوانی ات
بوسه ای آتشینِ پر خواهد کشید
تا سرِ بال پرندگان
اگر بخواهی یکدیگر را دوست خواهیم داشت.
#استفان_مالارمه
#شعر
@asheghanehaye_fatima
بین خودمان بماند..
اگر از رفتن ها
نیامدن ها
و نبودن هایش بگذریم
"مرد موجودی ست لعنتی و
دوست داشتنی"
از نگاه
سکوت
غم
غرور
لبخند و چه و چه اش که نگو
دست هایش...
به دست هایش که برسی
کارت تمام است!
خوب نگاهشان کن!
ببین چگونه دنیا را در
خود جای می دهند!
گاه با نوازشی تو را به خواب
می برند و گاه به بیداری
چقدر دوست داشتنی اند
زمانی که شعر می شوند...
#نریمان_ربیعی
بین خودمان بماند..
اگر از رفتن ها
نیامدن ها
و نبودن هایش بگذریم
"مرد موجودی ست لعنتی و
دوست داشتنی"
از نگاه
سکوت
غم
غرور
لبخند و چه و چه اش که نگو
دست هایش...
به دست هایش که برسی
کارت تمام است!
خوب نگاهشان کن!
ببین چگونه دنیا را در
خود جای می دهند!
گاه با نوازشی تو را به خواب
می برند و گاه به بیداری
چقدر دوست داشتنی اند
زمانی که شعر می شوند...
#نریمان_ربیعی
@asheghanehaye_fatima
من آن وقتها هیچ نمیتوانستم بفهمم ... میبایست درباره او از روی کردارش قضاوت کنم نه از روی گفتارش. او دماغ مرا معطر میکرد و به دلم روشنی میبخشید. من هرگز نمیبایست از او بگریزم! میبایست از ورای حیلهگریهای ناشی از ضعف او پی به مهر و عاطفهاش ببرم. وه که چه ضد و نقیضند این گلها! ولی من بسیار خامتر از آن بودم که بدانم چگونه باید دوستش بدارم.
شازده کوچولو_ آنتوان دوسنت اگزوپری_ ترجمه: محمد قاضی
#آنتون_دوسنت_اگزوپری
#محمد_قاضی
#کتاب_خوانی
من آن وقتها هیچ نمیتوانستم بفهمم ... میبایست درباره او از روی کردارش قضاوت کنم نه از روی گفتارش. او دماغ مرا معطر میکرد و به دلم روشنی میبخشید. من هرگز نمیبایست از او بگریزم! میبایست از ورای حیلهگریهای ناشی از ضعف او پی به مهر و عاطفهاش ببرم. وه که چه ضد و نقیضند این گلها! ولی من بسیار خامتر از آن بودم که بدانم چگونه باید دوستش بدارم.
شازده کوچولو_ آنتوان دوسنت اگزوپری_ ترجمه: محمد قاضی
#آنتون_دوسنت_اگزوپری
#محمد_قاضی
#کتاب_خوانی
آه ای پدر!
کمی بغلم کن تا....
مرهم به روی زخم دلم باشی
شاید دوباره گریه کنم، اما....
گاهی برای گریه کمی دیر است!
#اهورا_فروزان
@asheghanehaye_fatima
کمی بغلم کن تا....
مرهم به روی زخم دلم باشی
شاید دوباره گریه کنم، اما....
گاهی برای گریه کمی دیر است!
#اهورا_فروزان
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
ما همیشه یا جای درست بودیم در زمان غلط ،
و یا جای غلط بودیم در زمان درست.
و همیشه همینگونه ، همدیگر را از دست داده ایم...!
#پل_استر
از کتاب #مون_پلاس
ترجمه #ﻟﻴﻼ_ﻧﺼﻴﺮی_ﻫﺎ
ما همیشه یا جای درست بودیم در زمان غلط ،
و یا جای غلط بودیم در زمان درست.
و همیشه همینگونه ، همدیگر را از دست داده ایم...!
#پل_استر
از کتاب #مون_پلاس
ترجمه #ﻟﻴﻼ_ﻧﺼﻴﺮی_ﻫﺎ
@asheghanehaye_fatima
هنوز دوستت می دارم
علیرغم هرچه هست،
چون در سواحل تو آموختم
چگونه از میان صدفی مهتاب را بنوشم.
#غاده_السمان
هنوز دوستت می دارم
علیرغم هرچه هست،
چون در سواحل تو آموختم
چگونه از میان صدفی مهتاب را بنوشم.
#غاده_السمان
هیچ راهی پیشِ رویت نیست
لااقل
اگر می توانی برگرد.
شاید
گنجشکی در باغ
چشم به راهِ تو باشد ...
#یانیس_ریتسوس
@asheghanehaye_fatima
لااقل
اگر می توانی برگرد.
شاید
گنجشکی در باغ
چشم به راهِ تو باشد ...
#یانیس_ریتسوس
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
با هیجانی آرام
چشمان کاغذی صبح را گشودم.
و بوی باروت را
از خطوط مرزی احساس کردم.
هیچ خبری برای ما
بعد از گذشت بیست سال
طوفان و تندباد نیست.
دلیلی برای خوشدلی و شادمانی نداریم
و هیچ برای آن که فریادش زنیم.
دریای تاریخ یاغی است.
ما
در وسعتش
از میان تهدید مهیب جنگ
خواهیم گذشت.
همچون زورق هایی که امواج دریا را
کنار می زنند.
#ولادیمیر_مایاکوفسکی
با هیجانی آرام
چشمان کاغذی صبح را گشودم.
و بوی باروت را
از خطوط مرزی احساس کردم.
هیچ خبری برای ما
بعد از گذشت بیست سال
طوفان و تندباد نیست.
دلیلی برای خوشدلی و شادمانی نداریم
و هیچ برای آن که فریادش زنیم.
دریای تاریخ یاغی است.
ما
در وسعتش
از میان تهدید مهیب جنگ
خواهیم گذشت.
همچون زورق هایی که امواج دریا را
کنار می زنند.
#ولادیمیر_مایاکوفسکی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
آفتابى در هزاران آبگينه تافته
پس به رنگ هر يكى تابى عيان انداخته
جمله يك نور است ليكن رنگهاى مختلف
اختلافى در ميان اين و آن انداخته
#فخرالدین_عراقی
@asheghanehaye_fatima
پس به رنگ هر يكى تابى عيان انداخته
جمله يك نور است ليكن رنگهاى مختلف
اختلافى در ميان اين و آن انداخته
#فخرالدین_عراقی
@asheghanehaye_fatima