@asheghanehaye_fatima
من آن وقتها هیچ نمیتوانستم بفهمم ... میبایست درباره او از روی کردارش قضاوت کنم نه از روی گفتارش. او دماغ مرا معطر میکرد و به دلم روشنی میبخشید. من هرگز نمیبایست از او بگریزم! میبایست از ورای حیلهگریهای ناشی از ضعف او پی به مهر و عاطفهاش ببرم. وه که چه ضد و نقیضند این گلها! ولی من بسیار خامتر از آن بودم که بدانم چگونه باید دوستش بدارم.
شازده کوچولو_ آنتوان دوسنت اگزوپری_ ترجمه: محمد قاضی
#آنتون_دوسنت_اگزوپری
#محمد_قاضی
#کتاب_خوانی
من آن وقتها هیچ نمیتوانستم بفهمم ... میبایست درباره او از روی کردارش قضاوت کنم نه از روی گفتارش. او دماغ مرا معطر میکرد و به دلم روشنی میبخشید. من هرگز نمیبایست از او بگریزم! میبایست از ورای حیلهگریهای ناشی از ضعف او پی به مهر و عاطفهاش ببرم. وه که چه ضد و نقیضند این گلها! ولی من بسیار خامتر از آن بودم که بدانم چگونه باید دوستش بدارم.
شازده کوچولو_ آنتوان دوسنت اگزوپری_ ترجمه: محمد قاضی
#آنتون_دوسنت_اگزوپری
#محمد_قاضی
#کتاب_خوانی
@asheghanehaye_fatima
من به سرعت آبتنی کردم.آب خیلی گرم بود،اما من از آن لذت میبردم زیرا حس میکردم که خون به سرعت در تمام بدنم میدود.کاری که از هرچیز بیشتر دوست داشتم این بود که به سرم صابون بزنم،چون از کف صابون زیاد خوشم میآمد؛از کف سفید و لطیف.وقتی ماریا از بالا آب روی سرم میریخت،من چشمهایم را میبستم:از این کار هم خیلی خوشم میآمد،چون غلغلکم میآمد و دلم میخواست بخندم.بعدش،وقتی ماریا مرا در حولهای میپیچید و تنم را با آن میمالید،باز لذت میبردم و موهای کوتاه من نرم و ژولیده میشد.وقتی در آیینه نگاه میکردم،باز هم دلم میخواست بخندم؛چون سرم با آن موهای ژولیده به سر «شانه بسر» شباهت پیدا میکرد.آه خدایا،من چرا آنقدر زشت بودم؟ و حتما آدمهای دیگر هم وقتی به من نگاه میکردند همین احساس به آنها دست میداد.فکر کردم که :«لااقل نین که نمیتواند مرا ببیند،این است که شاید خیال بکند که من خوشگلم!» اما این فکر هم دل مرا تسکین نمیداد،چون هر چه بیشتر در بارهاش فکر کردم،میدیدم که نابینایی نین خودش حقیقت وحشتناکتری است.
❑ پولینا چشم و چراغ کوهپایه ■ آناماریا ماتوته ■ ترجمه: #محمد_قاضی
#آناماریا_ماتوته
#کتاب_خوانی
من به سرعت آبتنی کردم.آب خیلی گرم بود،اما من از آن لذت میبردم زیرا حس میکردم که خون به سرعت در تمام بدنم میدود.کاری که از هرچیز بیشتر دوست داشتم این بود که به سرم صابون بزنم،چون از کف صابون زیاد خوشم میآمد؛از کف سفید و لطیف.وقتی ماریا از بالا آب روی سرم میریخت،من چشمهایم را میبستم:از این کار هم خیلی خوشم میآمد،چون غلغلکم میآمد و دلم میخواست بخندم.بعدش،وقتی ماریا مرا در حولهای میپیچید و تنم را با آن میمالید،باز لذت میبردم و موهای کوتاه من نرم و ژولیده میشد.وقتی در آیینه نگاه میکردم،باز هم دلم میخواست بخندم؛چون سرم با آن موهای ژولیده به سر «شانه بسر» شباهت پیدا میکرد.آه خدایا،من چرا آنقدر زشت بودم؟ و حتما آدمهای دیگر هم وقتی به من نگاه میکردند همین احساس به آنها دست میداد.فکر کردم که :«لااقل نین که نمیتواند مرا ببیند،این است که شاید خیال بکند که من خوشگلم!» اما این فکر هم دل مرا تسکین نمیداد،چون هر چه بیشتر در بارهاش فکر کردم،میدیدم که نابینایی نین خودش حقیقت وحشتناکتری است.
❑ پولینا چشم و چراغ کوهپایه ■ آناماریا ماتوته ■ ترجمه: #محمد_قاضی
#آناماریا_ماتوته
#کتاب_خوانی
@asheghanehaye_fatima
"در هیچ عصر و زمانهای مانند دوران ما ،کلمات را از هدف ساده و طبیعی خویش که مرتبط ساختن انسانها به یکدیگر است منحرف ننمودهاند.
حرف زدن و فریب دادن امروزه تقریبا مترادفند..."
نان و شراب
#اینیاتسیو_سیلونه
#محمد_قاضی
"در هیچ عصر و زمانهای مانند دوران ما ،کلمات را از هدف ساده و طبیعی خویش که مرتبط ساختن انسانها به یکدیگر است منحرف ننمودهاند.
حرف زدن و فریب دادن امروزه تقریبا مترادفند..."
نان و شراب
#اینیاتسیو_سیلونه
#محمد_قاضی
_ زوربا...( و بزور جلو خودم را گرفتم که خودم را در بغلش نیندازم) موافقم، زوربا! تو با من بیا. من در کرت معدن زغال لینییت دارم و تو آنجا ناظر کارگران خواهی بود. شبها هر دومان روی ماسهها دراز خواهیم کشید ـ من در این دنیا نه زن دارم، نه بچه و نه سگ ـ و با هم خواهیم خورد و خواهیم نوشید. بعد از آن هم تو سنتور خواهی نواخت...
_ التبه اگر دل و دماغش را داشته باشم. میفهمی؟ اگر سرحال باشم. در مورد کار کردن برای تو، تا بخواهی کار میکنم، چون آدم تو هستم. اما سنتور زدن موضوع دیگری است. سنتور یک حیوان وحشی است که احتیاج به آزادی دارد. من اگر سرحال باشم خواهم نواخت و آواز هم خواهم خواند. رقص زئیم بکیکو و هاساپیکو و پندوزالی هم خواهم کرد. ولی از همین اول به تو میگویم که من حتما باید سرحال باشم. برادریمان بجا، بزغاله یک هفتصد دینار. اگر تو بخواهی مجبورم کنی دیگر حسابی با هم نخواهیم داشت. برای این جور چیزها تو باید بدانی که من یک انسان هستم.
_ یک انسان؟ منظورت چیست؟
_ خوب، معلوم است دیگر، یعنی آزادم!
صدا زدم:
_آی پسر، یک پک دیگر عرق نیشکر!
زوربا داد زد:
_ دو پک دیگر! تو هم باید بخوری. میخواهیم گیلاسهامان را به هم بزنیم. جوشاندۀ مریمگلی و عرق نیشکر با هم جور نیستند. تو هم باید یک پک عرق بخوری تا پیمان ما قوام بیشتری پیدا کند.
هر دو استکانهامان را بههم زدیم. اکنون دیگر کاملا روز شده بود. کشتی سوت میزد. قایقرانی که چمدانهای مرا به کشتی آورده بود به من اشاره کرد. در حالی که از جا برمیخاستم گفتم:
_ خدا به همراهمان! برویم!
زوربا با خونسردی افزود:
_ و شیطان هم...
#زوربای_یونانی
#نیکوس_کازانتزاکیس
ترجمه: #محمد_قاضی
@asheghanehaye_fatima
_ التبه اگر دل و دماغش را داشته باشم. میفهمی؟ اگر سرحال باشم. در مورد کار کردن برای تو، تا بخواهی کار میکنم، چون آدم تو هستم. اما سنتور زدن موضوع دیگری است. سنتور یک حیوان وحشی است که احتیاج به آزادی دارد. من اگر سرحال باشم خواهم نواخت و آواز هم خواهم خواند. رقص زئیم بکیکو و هاساپیکو و پندوزالی هم خواهم کرد. ولی از همین اول به تو میگویم که من حتما باید سرحال باشم. برادریمان بجا، بزغاله یک هفتصد دینار. اگر تو بخواهی مجبورم کنی دیگر حسابی با هم نخواهیم داشت. برای این جور چیزها تو باید بدانی که من یک انسان هستم.
_ یک انسان؟ منظورت چیست؟
_ خوب، معلوم است دیگر، یعنی آزادم!
صدا زدم:
_آی پسر، یک پک دیگر عرق نیشکر!
زوربا داد زد:
_ دو پک دیگر! تو هم باید بخوری. میخواهیم گیلاسهامان را به هم بزنیم. جوشاندۀ مریمگلی و عرق نیشکر با هم جور نیستند. تو هم باید یک پک عرق بخوری تا پیمان ما قوام بیشتری پیدا کند.
هر دو استکانهامان را بههم زدیم. اکنون دیگر کاملا روز شده بود. کشتی سوت میزد. قایقرانی که چمدانهای مرا به کشتی آورده بود به من اشاره کرد. در حالی که از جا برمیخاستم گفتم:
_ خدا به همراهمان! برویم!
زوربا با خونسردی افزود:
_ و شیطان هم...
#زوربای_یونانی
#نیکوس_کازانتزاکیس
ترجمه: #محمد_قاضی
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
بهیاد یک روز صبح افتادم که در تنۀ درختی پیلهای را یافته بودم، درست در آن دم که پروانه قشر پیله را دریده و آمادۀ بیرون پریدن بود. مدت مدیدی انتظار کشیدم، اما پروانه زیاد درنگ میکرد ومن شتاب داشتم. خشمگین بر آن خم شدم و با نفسم شروع به گرم کردن آن کردم. بیتابانه پیله را گرم کردم و معجزه با آهنگی تندتر از آنچه در طبیع روی میدهد در برابر چشمان من روی داد. پیله باز شد و پروانه در حالیکه خود را میکشید از آن بیرون خزید؛ و من وحشتی را که در آن دم احساس کردم هرگز از یاد نمیبرم: بالهای پروانه هنوز باز نشده بود و او با تمام نیروی جسم نحیف و لرزانش میکوشید که آنها را از هم بگشاید. من که بر او خم شده بودم با نفسم کمکش میکردم؛ ولی بیهوده بود. بلوغی صبورانه لازم بود و بازشدن بالها میبایست آهسته در پرتو خورشید صورت بگیرد. اکنون دیگر خیلی دیر شده بود. نفس من پروانه را واداشته بود که پژمرده و نزار و پیش از وقت ظاهر شود. مایوس وبا بیحالی تکانی به خود داد و چند ثانیۀ بعد در کف دست من جان سپرد.
این نعش کوچک به گمان من بزرگترین باری است که بر دوش وجدان خود دارم، زیرا من امروز خوب میفهمم که تعدی به قوانین بزرگ طبیعت کفر محض است. ما نباید شتاب کنیم، نباید بیتابی از خود نشان بدهیم و باید با اعتماد تمام از آهنگ ابدی طبیعت پیروی کنیم.
بر صخرهای نشستم تا با فراغ بال این فکر سال نو را در خود تجزیه و تحلیل کنم. آه! ای کاش آن پروانۀ کوچک میتوانست همچنان در جلو چشم من بپرد و راه را به من بنماید!
#زوربای_یونانی
#نیکوس_کازانتزاکیس
ترجمه: #محمد_قاضی
بهیاد یک روز صبح افتادم که در تنۀ درختی پیلهای را یافته بودم، درست در آن دم که پروانه قشر پیله را دریده و آمادۀ بیرون پریدن بود. مدت مدیدی انتظار کشیدم، اما پروانه زیاد درنگ میکرد ومن شتاب داشتم. خشمگین بر آن خم شدم و با نفسم شروع به گرم کردن آن کردم. بیتابانه پیله را گرم کردم و معجزه با آهنگی تندتر از آنچه در طبیع روی میدهد در برابر چشمان من روی داد. پیله باز شد و پروانه در حالیکه خود را میکشید از آن بیرون خزید؛ و من وحشتی را که در آن دم احساس کردم هرگز از یاد نمیبرم: بالهای پروانه هنوز باز نشده بود و او با تمام نیروی جسم نحیف و لرزانش میکوشید که آنها را از هم بگشاید. من که بر او خم شده بودم با نفسم کمکش میکردم؛ ولی بیهوده بود. بلوغی صبورانه لازم بود و بازشدن بالها میبایست آهسته در پرتو خورشید صورت بگیرد. اکنون دیگر خیلی دیر شده بود. نفس من پروانه را واداشته بود که پژمرده و نزار و پیش از وقت ظاهر شود. مایوس وبا بیحالی تکانی به خود داد و چند ثانیۀ بعد در کف دست من جان سپرد.
این نعش کوچک به گمان من بزرگترین باری است که بر دوش وجدان خود دارم، زیرا من امروز خوب میفهمم که تعدی به قوانین بزرگ طبیعت کفر محض است. ما نباید شتاب کنیم، نباید بیتابی از خود نشان بدهیم و باید با اعتماد تمام از آهنگ ابدی طبیعت پیروی کنیم.
بر صخرهای نشستم تا با فراغ بال این فکر سال نو را در خود تجزیه و تحلیل کنم. آه! ای کاش آن پروانۀ کوچک میتوانست همچنان در جلو چشم من بپرد و راه را به من بنماید!
#زوربای_یونانی
#نیکوس_کازانتزاکیس
ترجمه: #محمد_قاضی
Forwarded from کتاب صوتی
این رمان با همین عنوان "دن کیشوت" نخستین بار توسط #محمد_قاضی از زبان فرانسوی به زبان فارسی ترجمه شدهاست و #انتشارات_نیل و #ثالث چندین بار آن را به چاپ رساندهاند.
همچنین این اثر در سال ۱۳۹۱ با تلفظ اسپانیایی اش یعنی دن کیخوته توسط #کیومرث_پارسای برای اولین بار از زبان اسپانیایی به زبان فارسی ترجمه شدهاست.
همچنین #ذبیحالل_ه_منصوری نیز این رمان را ترجمه کردهاست.
❗️انیمیشن تلویزیونی
از داستان دن کیشوت یک انیمیشن کامپیوتری ساخته شدهاست به نام دن کیشوت.
❗️فیلم های برگرفته از رمان دن کیشوت
– دن کیشوت- Don Quixote -1933 film- یک فیلم به کارگردانی گیورگ ویلهلم پابست و جان فارو است که در سال ۱۹۳۳ منتشر شد. از بازیگران آن میتوان به سیدنی فاکس اشاره کرد.
– دن کیشوت – Don Quixote de la Mancha -1947 film- یک فیلم است که در سال ۱۹۴۸ منتشر شد. از بازیگران آن میتوان به فرناندو ری – سارا مونتیل- فرانسیسکو رابال- و خوان کارلوس کالوو اشاره کرد.
– دن کیشوت یک فیلم تلویزیونی است که بر اساس رمان دن کیشوت در سال ٢٠٠٠ ساخته و به صورت DVD منتشر گردید.
-دن کیشوت- Don Quixote -2010 film- یک فیلم است که در سال ۲۰۱۰ منتشر شد.
این متن برگرفته شده است از:
دست نوشته هایی از آقایان محمدرضا شعبانعلی و علیرضا اکبری از سایت:
mrshabanali.com
yarketab.com
و منابع دیگری از جمله سایتهای:
kafebook.ir
blog.karoj.com
piuc.ir
dalanbook.com
تهیه و تنظیم جهت ارسال به #بهترینهای_صوتی توسط تیم ادمینهای کانال صورت گرفته است.
این رمان در هشت فایل صوتی تقدیم میشود.
رمان #دن_کیشوت (جلد اول)
نویسنده: #سروانتس
مترجم: محمد قاضی
گوینده: #ناصر_زراعتی
فقط در بهترینهای صوتی,دانلود رایگان همۀ فایلها با حجم بسیار پایین 🔻🔻
🎙📕 https://tttttt.me/behtarinhayesoti
@behtarinhayesoti
همچنین این اثر در سال ۱۳۹۱ با تلفظ اسپانیایی اش یعنی دن کیخوته توسط #کیومرث_پارسای برای اولین بار از زبان اسپانیایی به زبان فارسی ترجمه شدهاست.
همچنین #ذبیحالل_ه_منصوری نیز این رمان را ترجمه کردهاست.
❗️انیمیشن تلویزیونی
از داستان دن کیشوت یک انیمیشن کامپیوتری ساخته شدهاست به نام دن کیشوت.
❗️فیلم های برگرفته از رمان دن کیشوت
– دن کیشوت- Don Quixote -1933 film- یک فیلم به کارگردانی گیورگ ویلهلم پابست و جان فارو است که در سال ۱۹۳۳ منتشر شد. از بازیگران آن میتوان به سیدنی فاکس اشاره کرد.
– دن کیشوت – Don Quixote de la Mancha -1947 film- یک فیلم است که در سال ۱۹۴۸ منتشر شد. از بازیگران آن میتوان به فرناندو ری – سارا مونتیل- فرانسیسکو رابال- و خوان کارلوس کالوو اشاره کرد.
– دن کیشوت یک فیلم تلویزیونی است که بر اساس رمان دن کیشوت در سال ٢٠٠٠ ساخته و به صورت DVD منتشر گردید.
-دن کیشوت- Don Quixote -2010 film- یک فیلم است که در سال ۲۰۱۰ منتشر شد.
این متن برگرفته شده است از:
دست نوشته هایی از آقایان محمدرضا شعبانعلی و علیرضا اکبری از سایت:
mrshabanali.com
yarketab.com
و منابع دیگری از جمله سایتهای:
kafebook.ir
blog.karoj.com
piuc.ir
dalanbook.com
تهیه و تنظیم جهت ارسال به #بهترینهای_صوتی توسط تیم ادمینهای کانال صورت گرفته است.
این رمان در هشت فایل صوتی تقدیم میشود.
رمان #دن_کیشوت (جلد اول)
نویسنده: #سروانتس
مترجم: محمد قاضی
گوینده: #ناصر_زراعتی
فقط در بهترینهای صوتی,دانلود رایگان همۀ فایلها با حجم بسیار پایین 🔻🔻
🎙📕 https://tttttt.me/behtarinhayesoti
@behtarinhayesoti
Telegram
کتاب صوتی
لیست کتابها:
https://tttttt.me/behtarinhayesoti/3093
تماس با ما:
farsigooyabook@gmail.com
کتاب گویا
مهمترین کتب تاریخی,فلسفی,روانشناسی،رمان دانلود رایگان با کیفیت بالا!!
کتاب صوتی
audiobook
#کتاب_صوتی
#audio_book
https://tttttt.me/behtarinhayesoti/3093
تماس با ما:
farsigooyabook@gmail.com
کتاب گویا
مهمترین کتب تاریخی,فلسفی,روانشناسی،رمان دانلود رایگان با کیفیت بالا!!
کتاب صوتی
audiobook
#کتاب_صوتی
#audio_book