🚩#فرصت_خداحافظی
فقط يك چيز از خداحافظى بدتر است: فرصت خداحافظى پيدا نكردن.
اين زخم هميشه تازه مي ماند و هر چه نگفته اى و هرچه نكرده اى تا ابد عذابت مى دهد.
در هرچهره ى بيگانه او را مى بينى، در هرلحظه ى بعد از او و به خودت مى گويى اگر آن آخرين بار اين يا آن كار را كرده بودم، اگر اين يا آن كلمه را گفته بودم.
در نهايت مى فهمى فقط يك كلمه بود كه مى خواستى بگويى : دوستت دارم. اين آن نگفته ى از دست رفته است. و آن بوسه ها، آن بوسه ها كه بر دست و صورتش ننشاندى و ديگر فرصتى براى هيچكدام اين ها نخواهد بود. دنيا يك لحظه بود و تو آن لحظه را باخته اى.
آنكه اين فرصت را از دست داده، بازنده اى ابدى خواهد بود.
@asheghanehaye_fatima
فقط يك چيز از خداحافظى بدتر است: فرصت خداحافظى پيدا نكردن.
اين زخم هميشه تازه مي ماند و هر چه نگفته اى و هرچه نكرده اى تا ابد عذابت مى دهد.
در هرچهره ى بيگانه او را مى بينى، در هرلحظه ى بعد از او و به خودت مى گويى اگر آن آخرين بار اين يا آن كار را كرده بودم، اگر اين يا آن كلمه را گفته بودم.
در نهايت مى فهمى فقط يك كلمه بود كه مى خواستى بگويى : دوستت دارم. اين آن نگفته ى از دست رفته است. و آن بوسه ها، آن بوسه ها كه بر دست و صورتش ننشاندى و ديگر فرصتى براى هيچكدام اين ها نخواهد بود. دنيا يك لحظه بود و تو آن لحظه را باخته اى.
آنكه اين فرصت را از دست داده، بازنده اى ابدى خواهد بود.
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
بيا تا يه جور ديگه عاشق بشيم
نه تو مال من شو٬ نه من مال تو!
نه تو دائما دست و پامو ببند!
نه من هی بچينم پر و بالتو!
بيا تا يه جور ديگه عاشق بشيم!
كه هركی بره توو خيال خودش-
كه بيداريامونو قسمت كنيم
ولی خوابای هركی مال خودش!
بدونيم جدا از همم آدميم!
نذاريم وابستهی هم بشيم!
همين دل سپردن به هم كافيه!
نذاريم دلبستهی هم بشيم!
نبينم يكی باهمه خستگيش
لباسامو هرشب اطو ميكنه!
اگه دير كردم نبينم يكی
خيابونا رو زير رو ميكنه!
«صداي سكوت» همو بشنويم
واسه هرچی توضيح از هم نخوايم
همو سادهی ساده باور كنيم
هميشه دليلای محكم نخوايم
نذاريم سوءتفاهم بياد
همه زندگيمونو ويرون كنه
بگيم هركی حق داره از هركسی –
يه وقتی، يه چيزی رو پنهون كنه!
به اندازهی كافی ديوار هست!
ديگه ما نباشيم ديوار هم!
ديگه اونقده توو نخ هم نريم-
كه سر در بياريم از كار هم!
درسته ضرر داره! سيگار هم –
ديگه اونقَدَم خانمانسوز نيست!
پذيرفتنش كار آسونيه –
كه امروز امروزه، ديروز نيست!
يكيمون اگه نامرتب رسيد
نپرسيم اطوی لباست كجاست؟!
يكیمون اگه خيره زل زد به سقف
نپرسيم «بازم حواست كجاست؟!»
بَده عينهو سايهی هم بشيم!
به حمل هم اينقدر مجبور شيم!
يه وقتايی تنهايیام لازمه
بذار گاهی از هم كمی دور شيم!
توو خلوت به اين حرف من فكر كن
- به گوشت اگه غيرعادی مياد -
اگه هردومون عينهو هم بشيم
گمونم يكيمون زيادی مياد!
#اصغر_عظيمی_مهر
بيا تا يه جور ديگه عاشق بشيم
نه تو مال من شو٬ نه من مال تو!
نه تو دائما دست و پامو ببند!
نه من هی بچينم پر و بالتو!
بيا تا يه جور ديگه عاشق بشيم!
كه هركی بره توو خيال خودش-
كه بيداريامونو قسمت كنيم
ولی خوابای هركی مال خودش!
بدونيم جدا از همم آدميم!
نذاريم وابستهی هم بشيم!
همين دل سپردن به هم كافيه!
نذاريم دلبستهی هم بشيم!
نبينم يكی باهمه خستگيش
لباسامو هرشب اطو ميكنه!
اگه دير كردم نبينم يكی
خيابونا رو زير رو ميكنه!
«صداي سكوت» همو بشنويم
واسه هرچی توضيح از هم نخوايم
همو سادهی ساده باور كنيم
هميشه دليلای محكم نخوايم
نذاريم سوءتفاهم بياد
همه زندگيمونو ويرون كنه
بگيم هركی حق داره از هركسی –
يه وقتی، يه چيزی رو پنهون كنه!
به اندازهی كافی ديوار هست!
ديگه ما نباشيم ديوار هم!
ديگه اونقده توو نخ هم نريم-
كه سر در بياريم از كار هم!
درسته ضرر داره! سيگار هم –
ديگه اونقَدَم خانمانسوز نيست!
پذيرفتنش كار آسونيه –
كه امروز امروزه، ديروز نيست!
يكيمون اگه نامرتب رسيد
نپرسيم اطوی لباست كجاست؟!
يكیمون اگه خيره زل زد به سقف
نپرسيم «بازم حواست كجاست؟!»
بَده عينهو سايهی هم بشيم!
به حمل هم اينقدر مجبور شيم!
يه وقتايی تنهايیام لازمه
بذار گاهی از هم كمی دور شيم!
توو خلوت به اين حرف من فكر كن
- به گوشت اگه غيرعادی مياد -
اگه هردومون عينهو هم بشيم
گمونم يكيمون زيادی مياد!
#اصغر_عظيمی_مهر
@asheghanehaye_fatima
دلم از پشت کوه آمده است، از صدای تو جیب هایش پر
دل دیوانه ام دل کوچک، "عمو زنجیرباف در موهات"
دل من ردپای خونی دشت،یک غرور جریحه دار شده...
دل من یک پلنگ زخمی است، که به بازی گرفته آهوهات
دل من از خودش دلش خون است، خسته و دل شکسته در فکر ِ
خود خوری در لبان قرمز تو...،خود زنی زیر تیغ ابروهات...
بغلم کن به سینه ات بفشار، مرگ بالقوه من که می دانم
بافه های طناب دار منند، حلقه های گشاد بازوهات...
مست کردی،«سیاه» رقصیدی،نطفه بستی شب خدایان را
ای پری جای بوسه ی دیو است،روی زانوت خال هندوهات!
بسترت را کنار بستر من،پهن کردی که جای من خالی ست
من که هرگز نبوده ام تو ولی، بچه آورده ای به پهلوهات...
باید این ارتفاع را بپرم، دل من قصد خودکشی دارد!
#شهرام_میرزایی
دلم از پشت کوه آمده است، از صدای تو جیب هایش پر
دل دیوانه ام دل کوچک، "عمو زنجیرباف در موهات"
دل من ردپای خونی دشت،یک غرور جریحه دار شده...
دل من یک پلنگ زخمی است، که به بازی گرفته آهوهات
دل من از خودش دلش خون است، خسته و دل شکسته در فکر ِ
خود خوری در لبان قرمز تو...،خود زنی زیر تیغ ابروهات...
بغلم کن به سینه ات بفشار، مرگ بالقوه من که می دانم
بافه های طناب دار منند، حلقه های گشاد بازوهات...
مست کردی،«سیاه» رقصیدی،نطفه بستی شب خدایان را
ای پری جای بوسه ی دیو است،روی زانوت خال هندوهات!
بسترت را کنار بستر من،پهن کردی که جای من خالی ست
من که هرگز نبوده ام تو ولی، بچه آورده ای به پهلوهات...
باید این ارتفاع را بپرم، دل من قصد خودکشی دارد!
#شهرام_میرزایی
@asheghanehaye_fatima
یقینا زیباست
زنی که با قلبش
خودش را به آتش می کشد
با قلبش
خودش را می سپارد دست تو
تا او را بیاموزی
تا در مهره های کمر
متوقف بمانی
و بدانی ماه گرفتگی ها
اغلب
درجایی رخ نشان می دهند
که از دستمالی شدن ها دور باشند
بوده
با خالی
بر روی لب زنی
سالها دوام آورده باشم
بوده
زنی اشکهایش را
کف دستم ریخته
و اشکها را جواهر فروشی ها از من خریده اند
بوده
خاکستر سیگارم را کف دست زنی تکانده ام
و سیگار را در قلبم خاموش کرده ام
و آن قدر هیزم داشته ام
که هر بار شاخه ای از آن را در آتش قلبم بیندازم تا روشن بماند
بوده
معجزه هایی داشته باشم از این دست
با حرکت انگشتی تاکسی ها را نگه دارم
زنی را لمس کنم
و زیبا شده باشد
#حسین_شکربیگی
یقینا زیباست
زنی که با قلبش
خودش را به آتش می کشد
با قلبش
خودش را می سپارد دست تو
تا او را بیاموزی
تا در مهره های کمر
متوقف بمانی
و بدانی ماه گرفتگی ها
اغلب
درجایی رخ نشان می دهند
که از دستمالی شدن ها دور باشند
بوده
با خالی
بر روی لب زنی
سالها دوام آورده باشم
بوده
زنی اشکهایش را
کف دستم ریخته
و اشکها را جواهر فروشی ها از من خریده اند
بوده
خاکستر سیگارم را کف دست زنی تکانده ام
و سیگار را در قلبم خاموش کرده ام
و آن قدر هیزم داشته ام
که هر بار شاخه ای از آن را در آتش قلبم بیندازم تا روشن بماند
بوده
معجزه هایی داشته باشم از این دست
با حرکت انگشتی تاکسی ها را نگه دارم
زنی را لمس کنم
و زیبا شده باشد
#حسین_شکربیگی
تهران
یعنی تنهایی ات را
از لامِ خیابان ها
تا کامِ آدم هایی لفت دهی که
دست آغوششان
به هر هوسی، جز عشق آلوده است
#حمیدرضا_هندی
@asheghanehaye_fatima
یعنی تنهایی ات را
از لامِ خیابان ها
تا کامِ آدم هایی لفت دهی که
دست آغوششان
به هر هوسی، جز عشق آلوده است
#حمیدرضا_هندی
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
ﺩﺍﺭﻡ ﺑﻪ ﺁﺧﺮﯾﻦ ﭘﯿﺎﻣﺘﺎﻥ ﻓﮑﺮ ﻣﯿﮑﻨﻢ
ﭘﯿﺎﻣﻬﺎﯼ ﺳﻮﺧﺘﻪ ﯼ ﻧﺎﺗﻤﺎﻡ
ﮐﻪ ﻣﺜﻞ ﺍﯾﻦ ﭘﺮﻭﺍﺯ
ﻫﯿﭻ ﻭﻗﺖ ﺑﻪ ﻣﻘﺼﺪ ﻧﺮﺳﯿﺪ .
ﺑﻪ ﺍﯾﻨﮑﻪ : " ﻧﮕﺮﺍﻧﻢ ﻧﺒﺎ "...
ﺑﻪ ﺍﯾﻨﮑﻪ : " ﺍﺯ ﺩﻭﺭ ﻣﯽ ﺑﻮ "...
ﺑﻪ ﺍﯾﻨﮑﻪ : " ﺗﻮ ﻫﻢ ﻣﺮﺍﻗﺐ ﺧﻮ "...
ﺩﺍﺭﻡ ﺑﻪ ﺍﻧﮕﺸﺘﻬﺎﯼ ﮐﺴﯽ ﻓﮑﺮ ﻣﯿﮑﻨﻢ
ﮐﻪ ﺑﺮﺍﯾﺖ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩ :
" ﻋﺰﯾﺰﻡ ، ﺭﺳﯿﺪﯼ ﺯﻧﮓ ﺑﺰﻥ "
ﺩﺍﺭﻡ ﺑﻪ ﭘﯿﺮﺍﻫﻦ ﺗﺎﺯﻩ ﺍﺕ ﻓﮑﺮ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ
ﺑﻪ ﺑﺎﻗﯿﻤﺎﻧﺪﻩ ﯼ ﺷﯿﺸﻪ ﯼ ﻋﻄﺮﺕ ﺭﻭﯼ ﻣﯿﺰ
ﺑﻪ ﺍﯾﻨﮑﻪ
ﻣﺮﺍ ﺑﺒﺨﺶ ﺩﺧﺘﺮﻡ
ﺍﮔﺮ ﺍﯾﻦ ﺑﺎﺭ ﺟﺎﯼ ﺳﻮﻏﺎﺗﯽ
ﺧﺎﮐﺴﺘﺮﻡ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯾﺖ ﻫﺪﯾﻪ ﻣﯽ ﺁﻭﺭﻡ...
#داود_سوران
ﺩﺍﺭﻡ ﺑﻪ ﺁﺧﺮﯾﻦ ﭘﯿﺎﻣﺘﺎﻥ ﻓﮑﺮ ﻣﯿﮑﻨﻢ
ﭘﯿﺎﻣﻬﺎﯼ ﺳﻮﺧﺘﻪ ﯼ ﻧﺎﺗﻤﺎﻡ
ﮐﻪ ﻣﺜﻞ ﺍﯾﻦ ﭘﺮﻭﺍﺯ
ﻫﯿﭻ ﻭﻗﺖ ﺑﻪ ﻣﻘﺼﺪ ﻧﺮﺳﯿﺪ .
ﺑﻪ ﺍﯾﻨﮑﻪ : " ﻧﮕﺮﺍﻧﻢ ﻧﺒﺎ "...
ﺑﻪ ﺍﯾﻨﮑﻪ : " ﺍﺯ ﺩﻭﺭ ﻣﯽ ﺑﻮ "...
ﺑﻪ ﺍﯾﻨﮑﻪ : " ﺗﻮ ﻫﻢ ﻣﺮﺍﻗﺐ ﺧﻮ "...
ﺩﺍﺭﻡ ﺑﻪ ﺍﻧﮕﺸﺘﻬﺎﯼ ﮐﺴﯽ ﻓﮑﺮ ﻣﯿﮑﻨﻢ
ﮐﻪ ﺑﺮﺍﯾﺖ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩ :
" ﻋﺰﯾﺰﻡ ، ﺭﺳﯿﺪﯼ ﺯﻧﮓ ﺑﺰﻥ "
ﺩﺍﺭﻡ ﺑﻪ ﭘﯿﺮﺍﻫﻦ ﺗﺎﺯﻩ ﺍﺕ ﻓﮑﺮ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ
ﺑﻪ ﺑﺎﻗﯿﻤﺎﻧﺪﻩ ﯼ ﺷﯿﺸﻪ ﯼ ﻋﻄﺮﺕ ﺭﻭﯼ ﻣﯿﺰ
ﺑﻪ ﺍﯾﻨﮑﻪ
ﻣﺮﺍ ﺑﺒﺨﺶ ﺩﺧﺘﺮﻡ
ﺍﮔﺮ ﺍﯾﻦ ﺑﺎﺭ ﺟﺎﯼ ﺳﻮﻏﺎﺗﯽ
ﺧﺎﮐﺴﺘﺮﻡ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯾﺖ ﻫﺪﯾﻪ ﻣﯽ ﺁﻭﺭﻡ...
#داود_سوران
@asheghanehaye_fatima
دوست داشتنت
خواستنت
آرزو کردنت
خواب دیدنت
که اینهمه خوب است
دیگر
خودت حساب کن
داشتنت
چه اتفاق فوق العاده ای می تواند باشد...؟!
#مهین_رضوانی_فرد
دوست داشتنت
خواستنت
آرزو کردنت
خواب دیدنت
که اینهمه خوب است
دیگر
خودت حساب کن
داشتنت
چه اتفاق فوق العاده ای می تواند باشد...؟!
#مهین_رضوانی_فرد
همسر عزیزم جانانم با وجود تو،
مرا به الماس ستارگان نیازی نیست، این را به آسمان بگو.
تو به قلب من شادی و به جانم روشنایی می بخشی . #روزت_مبارک .
مرا به الماس ستارگان نیازی نیست، این را به آسمان بگو.
تو به قلب من شادی و به جانم روشنایی می بخشی . #روزت_مبارک .
@asheghanehaye_fatima
حسودی ام می شود به تو
که هرروز برایت یک شاخه گل کنار می گذارم
تا یادم نرود چند روز است که دیوانه ی تو شده ام
حسود شده ام
به زمین و زمان
حتی به خدا
که تو را می بینند هرروز و هرشب
حسودی ام می شود به تو
که دلم نمی آید هیچگاه
به زبان بیاورم حتی از رویِ دلتنگی
که دوست داشتنت را
که خواستنت را
نمی خواهم!
#عادل_دانتیسم
حسودی ام می شود به تو
که هرروز برایت یک شاخه گل کنار می گذارم
تا یادم نرود چند روز است که دیوانه ی تو شده ام
حسود شده ام
به زمین و زمان
حتی به خدا
که تو را می بینند هرروز و هرشب
حسودی ام می شود به تو
که دلم نمی آید هیچگاه
به زبان بیاورم حتی از رویِ دلتنگی
که دوست داشتنت را
که خواستنت را
نمی خواهم!
#عادل_دانتیسم
می شناسمت!
چشم های تو
میزبان آفتابِ صبح ِسبزِ
باغ هاست....
می شناسمت
#محمدرضا_شفیعی_کدکنی
@asheghanehaye_fatima
چشم های تو
میزبان آفتابِ صبح ِسبزِ
باغ هاست....
می شناسمت
#محمدرضا_شفیعی_کدکنی
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
✨
امروز هم بی طلوع آغاز شد.
چراغِ دردها در بدنم هنوز سبز است و هرروز انگار تجربه ای تازه را حس میکند.
لب هایم مزه ای تلخ از ته مانده ی آخرین ناگفته های لبانت را لمس میکند.
زمان نمیگذرد..
پاهایم در همان کفش هایِ آخرین تولد با هم بودنمان جا مانده.
تصویرت قابِ تمام دیوار های این چند متری ِ توهم زا شده.
خون از رگ های پنجره رفته و انگار خبر از انعکاس بی روحش در چارچوب جعبه ی خاک خورده ی روبرویم دارد و نگاه های ِ مایل به رد شدنت را در خودش میکُشد.
به کجا میخواهم بروم ...
من حتی جرات ترک کردن این اتاق پُر از حضورت را ندارم.. نمیدانم!
نظم فعل ها را به هم زده ای و نمیدانم آدم که میرود، چطور میرود که هنوز حضور دارد . یا تو من را برده ای یا اینکه هنوز نرفته ای، اینجایی .. ماندن و رفتن کدام زخمم را مرهم میشود.
چمدان انگار شوخی اش گرفته و مُدام خودش را روی معبدِ اعتراف هایم به رفتن جا میدهد.
چراغِ دردها در تمام روزهای ماتم زدهام، سبز میماند و سکوت میشوم در آخرین جولانِ افکار احمقانه ام..
بهرحال این را خوب میدانم که هنوز هم نمیخواهم رفتنت، وادارم کند که نبودنت به یک حقیقت تبدیل شود !
اما مسلم است که هیچ کدام از ما هنوز هم نمیداند حقیقت چیست...
#محبوبه_اردکانی_زاده✅
✨
امروز هم بی طلوع آغاز شد.
چراغِ دردها در بدنم هنوز سبز است و هرروز انگار تجربه ای تازه را حس میکند.
لب هایم مزه ای تلخ از ته مانده ی آخرین ناگفته های لبانت را لمس میکند.
زمان نمیگذرد..
پاهایم در همان کفش هایِ آخرین تولد با هم بودنمان جا مانده.
تصویرت قابِ تمام دیوار های این چند متری ِ توهم زا شده.
خون از رگ های پنجره رفته و انگار خبر از انعکاس بی روحش در چارچوب جعبه ی خاک خورده ی روبرویم دارد و نگاه های ِ مایل به رد شدنت را در خودش میکُشد.
به کجا میخواهم بروم ...
من حتی جرات ترک کردن این اتاق پُر از حضورت را ندارم.. نمیدانم!
نظم فعل ها را به هم زده ای و نمیدانم آدم که میرود، چطور میرود که هنوز حضور دارد . یا تو من را برده ای یا اینکه هنوز نرفته ای، اینجایی .. ماندن و رفتن کدام زخمم را مرهم میشود.
چمدان انگار شوخی اش گرفته و مُدام خودش را روی معبدِ اعتراف هایم به رفتن جا میدهد.
چراغِ دردها در تمام روزهای ماتم زدهام، سبز میماند و سکوت میشوم در آخرین جولانِ افکار احمقانه ام..
بهرحال این را خوب میدانم که هنوز هم نمیخواهم رفتنت، وادارم کند که نبودنت به یک حقیقت تبدیل شود !
اما مسلم است که هیچ کدام از ما هنوز هم نمیداند حقیقت چیست...
#محبوبه_اردکانی_زاده✅
@asheghanehaye_fatima
ای صبا نکهتی از خاک ره یار بیار
ببر اندوه دل و مژده دلدار بیار
#حافظ_شیرازی
صبحتان شاد
ای صبا نکهتی از خاک ره یار بیار
ببر اندوه دل و مژده دلدار بیار
#حافظ_شیرازی
صبحتان شاد
نشسته در رهت ای صبح چشم شب زده ام
طلایه دار ! زخورشید شب شکن چه خبر؟
بشارتی به من از از کاروان بیار ای عشق
همیشه رفتن و رفتن ز آمدن چه خبر؟
#حسين_منزوى
@asheghanehaye_fatima
طلایه دار ! زخورشید شب شکن چه خبر؟
بشارتی به من از از کاروان بیار ای عشق
همیشه رفتن و رفتن ز آمدن چه خبر؟
#حسين_منزوى
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
در خانه مادری
کنترل تنها دست پدر بود
که حیات وحش را دوست داشت
اما
پسرانش را رام بار میآورد
و دخترانش قبل از پخش اخبار
باید در خانه جمع میشدند
از آن شبی که کنترل
از دستش افتاد
کسی دلش نیامد
تلویزیون را روشن کند و
اخبار را سر وقت
به خانه بیاورد
#حسن_آذری
در خانه مادری
کنترل تنها دست پدر بود
که حیات وحش را دوست داشت
اما
پسرانش را رام بار میآورد
و دخترانش قبل از پخش اخبار
باید در خانه جمع میشدند
از آن شبی که کنترل
از دستش افتاد
کسی دلش نیامد
تلویزیون را روشن کند و
اخبار را سر وقت
به خانه بیاورد
#حسن_آذری