پارت اصلی رمانه کپی نشه❌🔞🔥
زانوم داشت از درد خم میشد اما مقاوت کردم تا زمین نیفتم،با صدای بلندش سرم فریاد زد.
_دست از عصبانی کردنم بردار وگرنه تضمین نمیکنم بیشتر از این بهت آسیب نزنم
برگشتم به سمتش و صاف توی چشماش خیره شدم.
+پس فکر کشتنمم تو سرت داری؟
راضیم،زود باش انجامش بده
نگاهشو اول توی چشمام و صورتم چرخوند و کم کم به سمت بدنم برد.
_راه عذاب دادنِ تو یه چیز دیگس،اونم من خوب بلدم
به سختی خودمو سر پا نگه داشته بودم.
+ای کاش میمردم و هیچ وقت باهات روبهرو نمیشدم
نیشخندش از روی صورتش کنار رفت و جاشو به اخم بین ابروهاش داد.
_تمومش کن،حوصله ی مضخرفاتتو ندارم
+چرا؟ چون دارم حقیقتو میگم؟
به سمتم قدم برداشت و توی یه چشم بهم زدن بهم رسید.انگشت اشاره اشو جلوم نگه داشت و با تحکم بهم تذکر داد.
_گفتم ادامه نده، نمیفهمی؟
+من دیگه طبق میل تو...
بهم فرصت نداد حرفمو کامل کنم،وقتی به خودم اومدم بدنمو بین اون زنجیرای طلایی لعنتیش دیدم.
سرشو پایین انداخت و خنده ی هیستریک و طولانی سر داد.
دستشو پشت گردنم انداخت،سرمو جلو کشید و با چشمای به خون نشستش توی چشمام خیره شد.
_زن لعنتی...خیلی حرف میزنی
دستشو از پشت گردنم به سمت جلو کشید و انگشتاشو به یقه ی لباسم بند کرد.
_امشب باید آرومم کنی تا زبون درازیاتو فراموش کنم♨️
با ادامه ی حرفش دستشو پایین کشید،شهوت توی چشماش موج میزد و ضربان قلب منو بالا برده بود.
لباسم به دنبال حرکتش چاک خوردو اون رو با شدت از بدنم خارج کرد، نگاه مست گیل روی بدنم میخ شد و با دیدن سینه هام زبونشو روی لبش کشید.
خم شد روی بدنم و سینمو به دهنش گرفت که نا خودآگاه ناله بلندی از بین لبام فرار کرد و اون جون کش داری کشید.❤️🔥
دستشو زیر لباسم برد بین پاهام دست کشید،بدون هیچ ملایمی حجم زیاد انگشتاشو داخل واژنم فرو کرد که فریاد سختی کشیدم و اون که انگار خوشش اومده بود سینمو رها کرد و به جون لبام افتاد.🔞🔥
با وحشیگری تمام انگشتاشو داخلم می کوبید و ناله هاشو توی دهنم رها میکرد که همون لحظه در اتاق زده شد و....🔞
https://tttttt.me/+3lXjQJJO0RZjMWI8
https://tttttt.me/+3lXjQJJO0RZjMWI8
زنی که مجبور میشه برای نجات دادن کشور و مردمش همسر یه پادشاه بی رحم و حشری بشه و هر شب توی تخت بهش سرویس بده....🔞🔥❌
زانوم داشت از درد خم میشد اما مقاوت کردم تا زمین نیفتم،با صدای بلندش سرم فریاد زد.
_دست از عصبانی کردنم بردار وگرنه تضمین نمیکنم بیشتر از این بهت آسیب نزنم
برگشتم به سمتش و صاف توی چشماش خیره شدم.
+پس فکر کشتنمم تو سرت داری؟
راضیم،زود باش انجامش بده
نگاهشو اول توی چشمام و صورتم چرخوند و کم کم به سمت بدنم برد.
_راه عذاب دادنِ تو یه چیز دیگس،اونم من خوب بلدم
به سختی خودمو سر پا نگه داشته بودم.
+ای کاش میمردم و هیچ وقت باهات روبهرو نمیشدم
نیشخندش از روی صورتش کنار رفت و جاشو به اخم بین ابروهاش داد.
_تمومش کن،حوصله ی مضخرفاتتو ندارم
+چرا؟ چون دارم حقیقتو میگم؟
به سمتم قدم برداشت و توی یه چشم بهم زدن بهم رسید.انگشت اشاره اشو جلوم نگه داشت و با تحکم بهم تذکر داد.
_گفتم ادامه نده، نمیفهمی؟
+من دیگه طبق میل تو...
بهم فرصت نداد حرفمو کامل کنم،وقتی به خودم اومدم بدنمو بین اون زنجیرای طلایی لعنتیش دیدم.
سرشو پایین انداخت و خنده ی هیستریک و طولانی سر داد.
دستشو پشت گردنم انداخت،سرمو جلو کشید و با چشمای به خون نشستش توی چشمام خیره شد.
_زن لعنتی...خیلی حرف میزنی
دستشو از پشت گردنم به سمت جلو کشید و انگشتاشو به یقه ی لباسم بند کرد.
_امشب باید آرومم کنی تا زبون درازیاتو فراموش کنم♨️
با ادامه ی حرفش دستشو پایین کشید،شهوت توی چشماش موج میزد و ضربان قلب منو بالا برده بود.
لباسم به دنبال حرکتش چاک خوردو اون رو با شدت از بدنم خارج کرد، نگاه مست گیل روی بدنم میخ شد و با دیدن سینه هام زبونشو روی لبش کشید.
خم شد روی بدنم و سینمو به دهنش گرفت که نا خودآگاه ناله بلندی از بین لبام فرار کرد و اون جون کش داری کشید.❤️🔥
دستشو زیر لباسم برد بین پاهام دست کشید،بدون هیچ ملایمی حجم زیاد انگشتاشو داخل واژنم فرو کرد که فریاد سختی کشیدم و اون که انگار خوشش اومده بود سینمو رها کرد و به جون لبام افتاد.🔞🔥
با وحشیگری تمام انگشتاشو داخلم می کوبید و ناله هاشو توی دهنم رها میکرد که همون لحظه در اتاق زده شد و....🔞
https://tttttt.me/+3lXjQJJO0RZjMWI8
https://tttttt.me/+3lXjQJJO0RZjMWI8
زنی که مجبور میشه برای نجات دادن کشور و مردمش همسر یه پادشاه بی رحم و حشری بشه و هر شب توی تخت بهش سرویس بده....🔞🔥❌
Telegram
نِگـاهـے بـہ سُرخــےِ خـون🔞
به نـامِ او که آفَـرید تَـمامِ زیبایــے هایِ جَــهان را
#بنرامونواقعیوپارتایجلوتره
#فانتزی #بزرگسال #تاریخی #ازدواج_اجباری
@HeartOfUruk تب پی
@RahaNovels چنل محافظ
#بنرامونواقعیوپارتایجلوتره
#فانتزی #بزرگسال #تاریخی #ازدواج_اجباری
@HeartOfUruk تب پی
@RahaNovels چنل محافظ
رئیس پر دردسر.pdf
2.9 MB
نام رمان : #رئیس_پر_دردسر
ژانر : #عاشقانه #اروتیک #بزرگسال
ب قلم زیبای : #ساحل
خلاصه :
مارگارت منشی یه شرکت بزرگ بازرگانیه و عاشق خوندن رمان های اروتیک . یه روز رمانی میخره به اسم منشی اغواگر من ! رمانی که هر خط که میخونه انگار تو زندگی خودش اتفاق میفته و ...
آیا راز این کتاب بر ملا میشه ؟
@anlainkadeh🔥
ژانر : #عاشقانه #اروتیک #بزرگسال
ب قلم زیبای : #ساحل
خلاصه :
مارگارت منشی یه شرکت بزرگ بازرگانیه و عاشق خوندن رمان های اروتیک . یه روز رمانی میخره به اسم منشی اغواگر من ! رمانی که هر خط که میخونه انگار تو زندگی خودش اتفاق میفته و ...
آیا راز این کتاب بر ملا میشه ؟
@anlainkadeh🔥
مه زاده (جلد اول).pdf
1.8 MB
✍🏻 نویسندە : #کیا_بیگی
📗رمان : مە زادە
#مه_زاده
(جلداول #مجموعه_ی_سرزمین_پری_ها )
خلاصە: میستی بعد از فوت مادربزرگش تنها زندگی میکنه. اون فکر میکنه که همه چیز توی زندگیش کاملا طبیعیه. عاشق کارشه و از اینکه برای وکیل دادگستری کار کنه لذت میبره. درعین حال میدونه که مشکلی داره که سالهاست که با اون دست و پنجه نرم میکنه و اون کابوس هایی که به یادشون نمی آره. ولی هیچوقت به این فکر نکرده که علت کابوس هایی که میبینه چیزه که توی گذشته براش اتفاق افتاده یا اینکه شخصیه که توی گذشته ش بوده و حالا اونو فراموش کرده.
ژانر:
#عاشقانه #رازآلود #ماجراجویی #تخیلی #اروتیک
@anlainkadeh 🔥
📗رمان : مە زادە
#مه_زاده
(جلداول #مجموعه_ی_سرزمین_پری_ها )
خلاصە: میستی بعد از فوت مادربزرگش تنها زندگی میکنه. اون فکر میکنه که همه چیز توی زندگیش کاملا طبیعیه. عاشق کارشه و از اینکه برای وکیل دادگستری کار کنه لذت میبره. درعین حال میدونه که مشکلی داره که سالهاست که با اون دست و پنجه نرم میکنه و اون کابوس هایی که به یادشون نمی آره. ولی هیچوقت به این فکر نکرده که علت کابوس هایی که میبینه چیزه که توی گذشته براش اتفاق افتاده یا اینکه شخصیه که توی گذشته ش بوده و حالا اونو فراموش کرده.
ژانر:
#عاشقانه #رازآلود #ماجراجویی #تخیلی #اروتیک
@anlainkadeh 🔥
تو نفسم بمان.pdf
470.6 KB
رمان : تو نفسم بمان
#تو_نفسم_بمان
نویسنده: #ش_69
خلاصه ی داستان:
این داستان راجع به دختری به نام نفس است که پدر و مادر خود را در سانحه ی رانندگی از دست داده است و نزد عمویش زندگی می کند دست بر قضا عموی او نیز بیماری سختی می گیرد و قبل از مرگ وصیت می کند که بعد از مرگش پسر آن به نام امیر با نفس ازدواج می کند،بعد از ازدواج نفس متوجه رفتارهای عجیبی در همسر(پسر عمو)خود می شود رفتارهایی که نفس را از این ازدواج پشیمان می کند ولی در نهایت.....!
ژانر: #اروتیک #عاشقانه #BDSM #روانشناسی
@anlainkadeh🔥
#تو_نفسم_بمان
نویسنده: #ش_69
خلاصه ی داستان:
این داستان راجع به دختری به نام نفس است که پدر و مادر خود را در سانحه ی رانندگی از دست داده است و نزد عمویش زندگی می کند دست بر قضا عموی او نیز بیماری سختی می گیرد و قبل از مرگ وصیت می کند که بعد از مرگش پسر آن به نام امیر با نفس ازدواج می کند،بعد از ازدواج نفس متوجه رفتارهای عجیبی در همسر(پسر عمو)خود می شود رفتارهایی که نفس را از این ازدواج پشیمان می کند ولی در نهایت.....!
ژانر: #اروتیک #عاشقانه #BDSM #روانشناسی
@anlainkadeh🔥
فقط برای یک شب.pdf
530.9 KB
#فقط_برای_یک_شب
فقط برای یک شب
نویسنده: #بی_پروای_قصه_گو
ژانر: #عاشقانه_بزرگسال
خلاصه: این داستان درباره ی دختری به نام ستایش است که بخاطر هزینه ی عمل قلب پدرش مجبور میشود برای یک شب با پسرعمویش امیر همبستر شود،ولی بعد از آن شب ستایش و امیر برای همیشه با هم غریبه میشوند و بعد از گذشت سه سال به طور اتفاقی مجددا یکدیگر را ملاقات می کنند آیا باید دید اتفاقی که در گذشته رخ داده تاثیری روی آینده ی آن دو نفر دارد یا خیر؟!
@anlainkadeh🔥
فقط برای یک شب
نویسنده: #بی_پروای_قصه_گو
ژانر: #عاشقانه_بزرگسال
خلاصه: این داستان درباره ی دختری به نام ستایش است که بخاطر هزینه ی عمل قلب پدرش مجبور میشود برای یک شب با پسرعمویش امیر همبستر شود،ولی بعد از آن شب ستایش و امیر برای همیشه با هم غریبه میشوند و بعد از گذشت سه سال به طور اتفاقی مجددا یکدیگر را ملاقات می کنند آیا باید دید اتفاقی که در گذشته رخ داده تاثیری روی آینده ی آن دو نفر دارد یا خیر؟!
@anlainkadeh🔥
ارباب دوست داشتنی من.pdf
646.2 KB
ارباب دوست داشتنی من
#ارباب_دوست_داشتنی_من
نویسنده: #بی_پروای_قصه_گو
ژانر: #عاشقانه_بزرگسال_ددی_و_لیتل
خلاصه : این داستان درباره ی پسری به نام کوهیار است که فرزند رئیس انجمن بی دی اس ام است و طبق یک قرار با پدرش با دختر زیبایی به نام هیوا اشنا میشود و مجبور میشود ان را به منزل خود ببرد، باید دید هیوا و کوهیاری که زیر یک سقف باهم زندگی میکنند چه سرنوشتی خواهند داشت!
خواندن این داستان به افراد زیر18سال توصیه نمیشود❗️❗️
@anlainkadeh🔥
#ارباب_دوست_داشتنی_من
نویسنده: #بی_پروای_قصه_گو
ژانر: #عاشقانه_بزرگسال_ددی_و_لیتل
خلاصه : این داستان درباره ی پسری به نام کوهیار است که فرزند رئیس انجمن بی دی اس ام است و طبق یک قرار با پدرش با دختر زیبایی به نام هیوا اشنا میشود و مجبور میشود ان را به منزل خود ببرد، باید دید هیوا و کوهیاری که زیر یک سقف باهم زندگی میکنند چه سرنوشتی خواهند داشت!
خواندن این داستان به افراد زیر18سال توصیه نمیشود❗️❗️
@anlainkadeh🔥
رخنه.pdf
7.6 MB
نام رمان: #رخنه
ژانر: #عاشقانه #هیجانی #معمایی #کمی_صحنه_دار
ب قلم زیبای : #نگار_رازقندی
خلاصه:
امیر حافظ یه مرد پر نفوذ و قدرتمند که ازش هر خلافی بر میاد و این دلیل بر این میشه که نیکی همسرش که تازه یک بچه یک ساله هم دارن از هم طلاق بگیرن اما حافظ به نیکی اجازه نمیده بچش رو ببینه مگر این که هر بار ..
@anlainkadeh🔥
ژانر: #عاشقانه #هیجانی #معمایی #کمی_صحنه_دار
ب قلم زیبای : #نگار_رازقندی
خلاصه:
امیر حافظ یه مرد پر نفوذ و قدرتمند که ازش هر خلافی بر میاد و این دلیل بر این میشه که نیکی همسرش که تازه یک بچه یک ساله هم دارن از هم طلاق بگیرن اما حافظ به نیکی اجازه نمیده بچش رو ببینه مگر این که هر بار ..
@anlainkadeh🔥
رُمـانِ وارِث 🌿
بـهـ قَـلَمِ سُـهیـلا.مـ
#پارتی_از_رمان💯🔥
دستی روی #گلوم کشیدم احساس #خفگی می کردم .کاش می تونستم یه جوری #خودم رو از اینجا نجات بدم .#قصر این #مرد مرموز ، از یه #زندان برام بدتر بود .با شنیدن صدای قدم هاش #ضربان قلبم رفت بالا .
دستم رو گذاشتم روی #قلبم ..نفس هام به شمارش افتاده بود و حس می کردم #قلبم داره از جا کنده میشه .
با تکون خوردن دستگیره ی در لرزه ی بدی به بدنم افتاد .#دست هام می لرزید .نمی خواستم همین اول کاری متوجه ی #ترس و #ضعف من نسبت به خودش بشه .
در رو باز کرد و #هیکل تنومندش تو چارچوب در ظاهر شد .تو #تاریکی اتاق #چهره ش به خوبی معلوم نمیشد .
در رو با پشت پا بست .بدون اینکه لامپ رو روشن کنه رفت سمت کمد لباسش .متوجه شدم که داره #لباسش رو عوض می کنه .خیره موندم به زمین
نفس های #داغش خورد به گردنم .
جیغ خفه ای کشیدم و خزیدم بالای #تخت .
لبخند کجی زد .خودش رو انداخت روی تخت جوری که نصف بیشتر #تخت رو اشغال کرد و من یه گوشه #مچاله شده بودم ...
پتو رو کشید روی خودش و #چشم هاش رو بست .به خودم جرعت دادم و خیره موندم به صورت #جذاب و بی نقصش .
حرف های جاوید تو سرم تکرار شد :
اسمش #تیردادِ ، تنها #وارث تاجبخش .
که یه #بیماری ارثی و لاعلاج داره دکترا ازش قطع امید کردند .حواست بهش باشه ..چون اون یه مرد روانیه و آدم #نرمالی نیست ..
قبل از تو دو بار #نامزد کرده و هر دوشون از دستش فراری شدند چون نتونستن تحملش کنند .البته هر دو بار هم به #اجبار پدرش بوده .با یادآوری این حرف ها حالم بدتر شد .هنوز خیره بودم به صورتش که خیلی آروم چشم هاش رو باز کرد و زل زد به سقف ...!
ترسیدم و #چشم ازش برداشتم.
#وارث یه رمان فول هیجانی با ژانر #عاشقانه_مافیایی_جنجالی 🌱
https://tttttt.me/+hPfPA-Jnd5AzMTBk
https://tttttt.me/+hPfPA-Jnd5AzMTBk
بـهـ قَـلَمِ سُـهیـلا.مـ
#پارتی_از_رمان💯🔥
دستی روی #گلوم کشیدم احساس #خفگی می کردم .کاش می تونستم یه جوری #خودم رو از اینجا نجات بدم .#قصر این #مرد مرموز ، از یه #زندان برام بدتر بود .با شنیدن صدای قدم هاش #ضربان قلبم رفت بالا .
دستم رو گذاشتم روی #قلبم ..نفس هام به شمارش افتاده بود و حس می کردم #قلبم داره از جا کنده میشه .
با تکون خوردن دستگیره ی در لرزه ی بدی به بدنم افتاد .#دست هام می لرزید .نمی خواستم همین اول کاری متوجه ی #ترس و #ضعف من نسبت به خودش بشه .
در رو باز کرد و #هیکل تنومندش تو چارچوب در ظاهر شد .تو #تاریکی اتاق #چهره ش به خوبی معلوم نمیشد .
در رو با پشت پا بست .بدون اینکه لامپ رو روشن کنه رفت سمت کمد لباسش .متوجه شدم که داره #لباسش رو عوض می کنه .خیره موندم به زمین
نفس های #داغش خورد به گردنم .
جیغ خفه ای کشیدم و خزیدم بالای #تخت .
لبخند کجی زد .خودش رو انداخت روی تخت جوری که نصف بیشتر #تخت رو اشغال کرد و من یه گوشه #مچاله شده بودم ...
پتو رو کشید روی خودش و #چشم هاش رو بست .به خودم جرعت دادم و خیره موندم به صورت #جذاب و بی نقصش .
حرف های جاوید تو سرم تکرار شد :
اسمش #تیردادِ ، تنها #وارث تاجبخش .
که یه #بیماری ارثی و لاعلاج داره دکترا ازش قطع امید کردند .حواست بهش باشه ..چون اون یه مرد روانیه و آدم #نرمالی نیست ..
قبل از تو دو بار #نامزد کرده و هر دوشون از دستش فراری شدند چون نتونستن تحملش کنند .البته هر دو بار هم به #اجبار پدرش بوده .با یادآوری این حرف ها حالم بدتر شد .هنوز خیره بودم به صورتش که خیلی آروم چشم هاش رو باز کرد و زل زد به سقف ...!
ترسیدم و #چشم ازش برداشتم.
#وارث یه رمان فول هیجانی با ژانر #عاشقانه_مافیایی_جنجالی 🌱
https://tttttt.me/+hPfPA-Jnd5AzMTBk
https://tttttt.me/+hPfPA-Jnd5AzMTBk
Telegram
| دُچارِ تو به قلم سهیلا.م🌱💚|
|کاربر انجمن رمان های عاشقانه|
خالق رمانهای ؛
✔وارث 1و2
✔شاهنشین 1و2
✔دلدار
✔حریم عشق 1و2و3
•دچارتو1و2و 3
✔عشق ممنوع
•به وقت دیوانگی
•سیاه سفید
•دختر اشرافی
فصل سوم حریم عشق👇
https://tttttt.me/+2IamTayRvPEwYzJk
•ارتباط با نویسنده : @SoHeYlA_0_8
خالق رمانهای ؛
✔وارث 1و2
✔شاهنشین 1و2
✔دلدار
✔حریم عشق 1و2و3
•دچارتو1و2و 3
✔عشق ممنوع
•به وقت دیوانگی
•سیاه سفید
•دختر اشرافی
فصل سوم حریم عشق👇
https://tttttt.me/+2IamTayRvPEwYzJk
•ارتباط با نویسنده : @SoHeYlA_0_8
من آوازم 🪽🩵
یه دختر روستایی که پدرم از ۵ سال پیش مفقودالاثر شده
پسرداییم پسر بزرگ روستا را کور کرده
و من مجبورم برای نجات جان پسرداییم با برادرش ازدواج کنم
ازدواج میکنم
وابسته میشوم
به او دل میدهم و...
درست وقتی همه چیز خوب پیش میرود
قاتل پدرم را در همان خانه میبینم
قاتل کسی نیست جز همسرم
دنبال حقیقتم
او دنبال انتقام از من است و من دنبال انتقام از او بخاطر خون ریخته ی پدرم!
غافل از اینکه پدرم چه گناه نابخشودنی مرتکب شده....
#عاشقانه #انتقامی🔥
https://tttttt.me/+9eokqGtnMzc3ZGQ0
https://tttttt.me/+9eokqGtnMzc3ZGQ0
یه دختر روستایی که پدرم از ۵ سال پیش مفقودالاثر شده
پسرداییم پسر بزرگ روستا را کور کرده
و من مجبورم برای نجات جان پسرداییم با برادرش ازدواج کنم
ازدواج میکنم
وابسته میشوم
به او دل میدهم و...
درست وقتی همه چیز خوب پیش میرود
قاتل پدرم را در همان خانه میبینم
قاتل کسی نیست جز همسرم
دنبال حقیقتم
او دنبال انتقام از من است و من دنبال انتقام از او بخاطر خون ریخته ی پدرم!
غافل از اینکه پدرم چه گناه نابخشودنی مرتکب شده....
#عاشقانه #انتقامی🔥
https://tttttt.me/+9eokqGtnMzc3ZGQ0
https://tttttt.me/+9eokqGtnMzc3ZGQ0
Forwarded from 💜آنلاینکده 🦋anlainkadeh
رمان #شاه_و_شکوفه_هلو
قبل از اینکه حتی به دنیا بیام حکمم اسارت بود❤️🔥
نه فقط حکم من
حکم تمام ۵ قلمرو این بود که اسیر و برده اون بشن
مخصوصا منی که شاهدخت ارزشمند پایسیس و دارای بیشترین انرژی پاک بودم👸🏻
🦂مثل عقربی بود که مسموم کردن در ذاتش باشه ،
🐍 مثل ماری بود حیله گری تفریحش باشه ،
اون صاحب تاریک ترین و مسموم کننده ترین انرژی در تمام ۵ قلمرو بود
ماری با انرژی تاریک که هرس و طمع اطرافیانش اونو خلق کرده بود و الان تبدیل به اژدهایی شده بود که همه رو با زهر و آتش نابود میکرد
و من شکوفه هلوی مست کننده اون بودم🌸
👑اون شاه بود و حکم کرد که سرزمینم رو غارت میکنه و منو هم به عنوان غنیمتش اسیر میکنه
من سرزمینم رو تسلیم کردم ولی اجازه ندادم کسی اونو غارت کنه
در مقابلش تعظیم کردم، باهاش معامله کردم ، به قدرتش اضافه کردم ولی اجازه ندادم منو اسیر و برده خودش کنه 🔥🔥🔥🔥🔥🔥🌸🔥🔥🔥🔥🔥🔥
https://tttttt.me/shahooshekofehoolo
ژانر رمان: #تاریخی #تخیلی #عاشقانه #بزرگسال #دارک
🔞🔞🔞🔞داستان شاهدختی که توسط یک فرمانروای خشن و ملکه همجنسگرای اون اسیر میشه و تمام تلاشش رو میکنه که از دستشون فرار کنه ولی اونا علاقه جنون آمیزی نسبت به اون دارن برای همین.........
https://tttttt.me/shahooshekofehoolo
⚠️ دوستان توجه کنید چون رمان آنلاین هست با صحنه های باز مینویسم و در فایل pdf این رمان صحنه ها حذف میشوند پس زیر ۱۸ سال عضو نشوند🔞
💥نحوه پارت گذاری :
پنج شنبه و جمعه هر هفته
https://tttttt.me/shahooshekofehoolo
قبل از اینکه حتی به دنیا بیام حکمم اسارت بود❤️🔥
نه فقط حکم من
حکم تمام ۵ قلمرو این بود که اسیر و برده اون بشن
مخصوصا منی که شاهدخت ارزشمند پایسیس و دارای بیشترین انرژی پاک بودم👸🏻
🦂مثل عقربی بود که مسموم کردن در ذاتش باشه ،
🐍 مثل ماری بود حیله گری تفریحش باشه ،
اون صاحب تاریک ترین و مسموم کننده ترین انرژی در تمام ۵ قلمرو بود
ماری با انرژی تاریک که هرس و طمع اطرافیانش اونو خلق کرده بود و الان تبدیل به اژدهایی شده بود که همه رو با زهر و آتش نابود میکرد
و من شکوفه هلوی مست کننده اون بودم🌸
👑اون شاه بود و حکم کرد که سرزمینم رو غارت میکنه و منو هم به عنوان غنیمتش اسیر میکنه
من سرزمینم رو تسلیم کردم ولی اجازه ندادم کسی اونو غارت کنه
در مقابلش تعظیم کردم، باهاش معامله کردم ، به قدرتش اضافه کردم ولی اجازه ندادم منو اسیر و برده خودش کنه 🔥🔥🔥🔥🔥🔥🌸🔥🔥🔥🔥🔥🔥
https://tttttt.me/shahooshekofehoolo
ژانر رمان: #تاریخی #تخیلی #عاشقانه #بزرگسال #دارک
🔞🔞🔞🔞داستان شاهدختی که توسط یک فرمانروای خشن و ملکه همجنسگرای اون اسیر میشه و تمام تلاشش رو میکنه که از دستشون فرار کنه ولی اونا علاقه جنون آمیزی نسبت به اون دارن برای همین.........
https://tttttt.me/shahooshekofehoolo
⚠️ دوستان توجه کنید چون رمان آنلاین هست با صحنه های باز مینویسم و در فایل pdf این رمان صحنه ها حذف میشوند پس زیر ۱۸ سال عضو نشوند🔞
💥نحوه پارت گذاری :
پنج شنبه و جمعه هر هفته
https://tttttt.me/shahooshekofehoolo
#پارتی_از_رمان
#حریم_عشق 🔥
من آدم یه جا موندن نیستم که .باید همش #تحرک داشته باشم .
کار خوبی نکردی #من رو انداختی تو اون زیر زمین .
#اخم هاش بیشتر رفت تو هم بلند شد و اومد سمتم. #فاصله ی بین مون رو به صفر رسوند ولی من کوچیک ترین حرکتی نکردم .
چون نمی تونستم برم عقب .یه قدم کوتاه کافی بود تا پرت بشم داخل استخر .
با #نگاه وحشیش جز جز صورتم رو گذروند و دست هاش رو گذاشت روی #شونه هام .
#شونه هام رو فشار داد و زیر لب غرید: چرا نمیمیری .چرا دست از سر من بر نمیداری هان ؟
_می دونم از دست من خیلی کلافه ای درک می کنم ولی دیگه #آتش بس .تو بیخیال تلافی شو من هم بیخیال همه چی میشم و دیگه دور و برت آفتابی نمیشم .
ناخواسته دست هام رو گذاشتم روی #شونه هاش و با فشار خفیفی سعی کردم یه کوچولو #هولش بدم عقب تا از استخر فاصله بگیریم ولی بی فایده بود .
زل زدم به #چشم هاش و زمزمه کردم: گفتم که تو بیخیال ت...
پوزخندی زد: اتفاقا الان وقت #تلافی .تا #تلافی نکنم آروم نمیشم .این موش فضولی که رو اعصابمه باید ادب بشه ..حتی شده به قیمت #جونش .
تا بخوام منظور حرف هاش رو بفهمم از #شونه هام به شدت #هولم داد سمت استخر .قبل از اینکه پرت بشم چنگ زدم به #یقه ی لباسش و اون هم با خودم کشوندم .
جفت مون پرت شدیم تو آب .زیر آب داشت سعی می کرد #یقه ش رو از تو دستم در بیاره ولی من ول کنش نبودم که .
کسی که چاهی برام می کنه خودش رو هم تا ته این چاه می کشم .
دیگه داشت موفق میشد دستم رو از #یقه ش جدا کنه که خودم #یقه ش رو ول کردم و محکم #بغلش کردم .
زیر آب داشتم خفه میشدم و می خواستم برم بالا زودتر ولی اون عوضی سعی داشت اول من رو خفه کنه بعد خودش بره بالا .ولی با این حرکت آخرم کاملا #شوکه شد .
دست هام رو دور کمرش #حلقه کرده بودم و محکم چسبیده بودم بهش .
اون هم دیگه نتونست زیر آب دووم بیاره ونفس کم آورد دست هاش رو #حلقه کرد دور کمرم و جفت مون رو کشید بالا .
نفس حبس شده م رو آزاد کردم .حالا دیگه جفت مون داشتیم نفس نفس میزدیم .
موهای باز شده و خیس شده م ریخته بود رو صورت و گردنم و داشت اذیتم می کرد .
می خواستم زودتر از این #معرکه فرار کنم تا باز فکر دیگه ای واسه #کشتن من به سرش نزده .
ولی فرار غیر ممکن بود یه جوری من رو گرفته بود بین #حصار دست هاش که نمی تونستم جم بخورم .
#نگاهش بین مردک چشم هام تو گردش بود بدون هیچ حرفی فقط نگاهم می کرد .
من هم توی #آغوشش جا خوش کرده و غرق شبرنگ #چشم هاش شده بودم که با صدای کیارش به خودم اومدم و برگشتم سمتش.
_آقا حالتون خوبه ؟!
کیارش و سامیار سمیر ودو نفر دیگه با #چشم هایی که اندازه نلبکی شده بود داشتن #نگاهمون می کرد
#حریم_عشق #آراز_گیسو
#به_قلم_سهیلا_م #عاشقانه_مافیایی
https://tttttt.me/+fsijHHVIXPExMmU8
https://tttttt.me/+fsijHHVIXPExMmU8
#حریم_عشق 🔥
من آدم یه جا موندن نیستم که .باید همش #تحرک داشته باشم .
کار خوبی نکردی #من رو انداختی تو اون زیر زمین .
#اخم هاش بیشتر رفت تو هم بلند شد و اومد سمتم. #فاصله ی بین مون رو به صفر رسوند ولی من کوچیک ترین حرکتی نکردم .
چون نمی تونستم برم عقب .یه قدم کوتاه کافی بود تا پرت بشم داخل استخر .
با #نگاه وحشیش جز جز صورتم رو گذروند و دست هاش رو گذاشت روی #شونه هام .
#شونه هام رو فشار داد و زیر لب غرید: چرا نمیمیری .چرا دست از سر من بر نمیداری هان ؟
_می دونم از دست من خیلی کلافه ای درک می کنم ولی دیگه #آتش بس .تو بیخیال تلافی شو من هم بیخیال همه چی میشم و دیگه دور و برت آفتابی نمیشم .
ناخواسته دست هام رو گذاشتم روی #شونه هاش و با فشار خفیفی سعی کردم یه کوچولو #هولش بدم عقب تا از استخر فاصله بگیریم ولی بی فایده بود .
زل زدم به #چشم هاش و زمزمه کردم: گفتم که تو بیخیال ت...
پوزخندی زد: اتفاقا الان وقت #تلافی .تا #تلافی نکنم آروم نمیشم .این موش فضولی که رو اعصابمه باید ادب بشه ..حتی شده به قیمت #جونش .
تا بخوام منظور حرف هاش رو بفهمم از #شونه هام به شدت #هولم داد سمت استخر .قبل از اینکه پرت بشم چنگ زدم به #یقه ی لباسش و اون هم با خودم کشوندم .
جفت مون پرت شدیم تو آب .زیر آب داشت سعی می کرد #یقه ش رو از تو دستم در بیاره ولی من ول کنش نبودم که .
کسی که چاهی برام می کنه خودش رو هم تا ته این چاه می کشم .
دیگه داشت موفق میشد دستم رو از #یقه ش جدا کنه که خودم #یقه ش رو ول کردم و محکم #بغلش کردم .
زیر آب داشتم خفه میشدم و می خواستم برم بالا زودتر ولی اون عوضی سعی داشت اول من رو خفه کنه بعد خودش بره بالا .ولی با این حرکت آخرم کاملا #شوکه شد .
دست هام رو دور کمرش #حلقه کرده بودم و محکم چسبیده بودم بهش .
اون هم دیگه نتونست زیر آب دووم بیاره ونفس کم آورد دست هاش رو #حلقه کرد دور کمرم و جفت مون رو کشید بالا .
نفس حبس شده م رو آزاد کردم .حالا دیگه جفت مون داشتیم نفس نفس میزدیم .
موهای باز شده و خیس شده م ریخته بود رو صورت و گردنم و داشت اذیتم می کرد .
می خواستم زودتر از این #معرکه فرار کنم تا باز فکر دیگه ای واسه #کشتن من به سرش نزده .
ولی فرار غیر ممکن بود یه جوری من رو گرفته بود بین #حصار دست هاش که نمی تونستم جم بخورم .
#نگاهش بین مردک چشم هام تو گردش بود بدون هیچ حرفی فقط نگاهم می کرد .
من هم توی #آغوشش جا خوش کرده و غرق شبرنگ #چشم هاش شده بودم که با صدای کیارش به خودم اومدم و برگشتم سمتش.
_آقا حالتون خوبه ؟!
کیارش و سامیار سمیر ودو نفر دیگه با #چشم هایی که اندازه نلبکی شده بود داشتن #نگاهمون می کرد
#حریم_عشق #آراز_گیسو
#به_قلم_سهیلا_م #عاشقانه_مافیایی
https://tttttt.me/+fsijHHVIXPExMmU8
https://tttttt.me/+fsijHHVIXPExMmU8
Telegram
| دُچارِ تو به قلم سهیلا.م🌱💚|
|کاربر انجمن رمان های عاشقانه|
خالق رمانهای ؛
✔وارث 1و2
✔شاهنشین 1و2
✔دلدار
✔حریم عشق 1و2و3
•دچارتو1و2و 3
✔عشق ممنوع
•به وقت دیوانگی
•سیاه سفید
•دختر اشرافی
فصل سوم حریم عشق👇
https://tttttt.me/+2IamTayRvPEwYzJk
•ارتباط با نویسنده : @SoHeYlA_0_8
خالق رمانهای ؛
✔وارث 1و2
✔شاهنشین 1و2
✔دلدار
✔حریم عشق 1و2و3
•دچارتو1و2و 3
✔عشق ممنوع
•به وقت دیوانگی
•سیاه سفید
•دختر اشرافی
فصل سوم حریم عشق👇
https://tttttt.me/+2IamTayRvPEwYzJk
•ارتباط با نویسنده : @SoHeYlA_0_8
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#پیشنهاد_ویژه_ادمین 😍
🔥رمان آتشین #دردسر🔞
✍️🏼 به قلم #آبی
⛓️ژانر: #عاشقانه #هیجانی #صحنه_دار
🎞خلاصه رمان:
نفس دانشجو رشته مامای،برای کامل کردن مدرک دانشگاهی تو بیمارستانی مشغول به کارآموزی میشه اما روز اول کاراموزی موقع برگشت به خونه شاهد ماجرای میشه که باعث تو دردسر افتادنش میشه و این دردسر سبب اشنایی با مردی مرموزِ که حاضر نیست اجازه بده نفس صورتش رو ببینه..
https://tttttt.me/+7EwRuBNmdgJhNmY0
#پارت_آینده
_اره میخوای نشونت بدم؟
اروم دست چپشو بین پاهام برد، بدنم شروع به نبض زدن کرد، خواستم دستشو پس بزنم که فشار ریزی بین پاهام وارد کرد،
بخدا که ناخواسته حس کردم چیزی درونم ریخت، من اینو نمیخواستم، ولی واقعا دست خودم نبود هورمونام داشت واکنش نشون میداد، زیر دلم تیر کشید دستش از بین پاهام به شکمم رسوند و اروم نوازش وار تکون داد.از هیجان نفسی عمیق کشیدم و دستش که رو به بالا تنم پیشروی می کرد گرفتم، از حرکت ایستاد و خیره شده به چشمام،
خودمو جمع جور کردم و اروم لرزون لب زدم
_نکن باشه من اشتباه کردم
نويسنده #آبی
https://tttttt.me/+7EwRuBNmdgJhNmY0
🔥رمان آتشین #دردسر🔞
✍️🏼 به قلم #آبی
⛓️ژانر: #عاشقانه #هیجانی #صحنه_دار
🎞خلاصه رمان:
نفس دانشجو رشته مامای،برای کامل کردن مدرک دانشگاهی تو بیمارستانی مشغول به کارآموزی میشه اما روز اول کاراموزی موقع برگشت به خونه شاهد ماجرای میشه که باعث تو دردسر افتادنش میشه و این دردسر سبب اشنایی با مردی مرموزِ که حاضر نیست اجازه بده نفس صورتش رو ببینه..
https://tttttt.me/+7EwRuBNmdgJhNmY0
#پارت_آینده
_اره میخوای نشونت بدم؟
اروم دست چپشو بین پاهام برد، بدنم شروع به نبض زدن کرد، خواستم دستشو پس بزنم که فشار ریزی بین پاهام وارد کرد،
بخدا که ناخواسته حس کردم چیزی درونم ریخت، من اینو نمیخواستم، ولی واقعا دست خودم نبود هورمونام داشت واکنش نشون میداد، زیر دلم تیر کشید دستش از بین پاهام به شکمم رسوند و اروم نوازش وار تکون داد.از هیجان نفسی عمیق کشیدم و دستش که رو به بالا تنم پیشروی می کرد گرفتم، از حرکت ایستاد و خیره شده به چشمام،
خودمو جمع جور کردم و اروم لرزون لب زدم
_نکن باشه من اشتباه کردم
نويسنده #آبی
https://tttttt.me/+7EwRuBNmdgJhNmY0
🫀 رمان گدایی 🫀
❤️ نویسنده: تاکی (taki)
❤️🔥 خلاصه:
کاترینا مورنو اهل ایتالیا که از قضا یه رگ ایرانی هم داره، رشته روانشناسی خونده و به خاطر حرفه ای بودنش بدجوری سر و صدا راه انداخته، دست سرنوشت مجبورش میکنه مردی به نام ژاویر جاوید رو درمان کنه، ژاویری که سالمه اما از نظر بقیه نه...یه مرد که زندگی خوبی داره ولی یکم کینه ای هم هست...و اینجوری سرنوشت دست به دست هم میده تا خانوم روانشناس هم درگیر کینه ی ژاویر جاوید شه! کینه ای که از خود روانشناسا سرچشمه میگیره :)
❤️🩹 ژانر: #عاشقانه #بزرگسال #خارجی_ایرانی #انتقامی #کلکلی #هیجانی #همخونه_ای
❤️ نویسنده: تاکی (taki)
❤️🔥 خلاصه:
کاترینا مورنو اهل ایتالیا که از قضا یه رگ ایرانی هم داره، رشته روانشناسی خونده و به خاطر حرفه ای بودنش بدجوری سر و صدا راه انداخته، دست سرنوشت مجبورش میکنه مردی به نام ژاویر جاوید رو درمان کنه، ژاویری که سالمه اما از نظر بقیه نه...یه مرد که زندگی خوبی داره ولی یکم کینه ای هم هست...و اینجوری سرنوشت دست به دست هم میده تا خانوم روانشناس هم درگیر کینه ی ژاویر جاوید شه! کینه ای که از خود روانشناسا سرچشمه میگیره :)
❤️🩹 ژانر: #عاشقانه #بزرگسال #خارجی_ایرانی #انتقامی #کلکلی #هیجانی #همخونه_ای
عیارسنج فرشته ای در تاریکی.pdf
3.9 MB
#عاشقانه #مثبت_18
نویسنده: ماریمار
داستان زندگی دختری سختکوش و فقير روستایی به نام " آندریا " که با مادربزرگ پیر و بیمارش زندگی میکنه و یگانه دارایی های با ارزش به یادگار مانده از پدرش، خونه ای
نقلی چوبی و یک کاميون کوچک قدیمی است. آندریا برای امرار زندگی در تاکستان ها و باغات ارباب روستا سخت کارگری میکنه تا روزی ارباب زاده ی مغرور روستا به نام لوکاس آریل با گذشته ی سیاه و تاریکش بعد 21 سال پا توی روستای خودش میذاره که بین مردمش به " شاهزاده ی هوسران " معروفه... با حصول رابطه ای میان آندریا و اون ارباب زاده ی مغرور از روی ناچاری ، آندریا تموم هستی و دارایی و حتی مادربزرگش رو از دست میده. مورد خشم پسری که عاشقش بود قرار گرفت و همینطور مورد نفرت و خشونت مردمان سنگدل روستا که ناگزیر شد بدون اطلاع کسی از روستا فرار بکنه. سرانجام پس از گذشت 2 سال ،کسی که به شدت ازش متنفر بود، یعنی ارباب زاده ی روستا پیداش میکنه و بالاجبار ازش میخواد باهاش ازدواج کنه و همراه خودش به آمریکا ببره ، اونهم بدون داشتن هرگونه حق اعتراضی...
قیمت خرید فایل کامل:
45000 هزار تومان
به این آیدی :
@maryam62ben
پیام بدید .
نویسنده: ماریمار
داستان زندگی دختری سختکوش و فقير روستایی به نام " آندریا " که با مادربزرگ پیر و بیمارش زندگی میکنه و یگانه دارایی های با ارزش به یادگار مانده از پدرش، خونه ای
نقلی چوبی و یک کاميون کوچک قدیمی است. آندریا برای امرار زندگی در تاکستان ها و باغات ارباب روستا سخت کارگری میکنه تا روزی ارباب زاده ی مغرور روستا به نام لوکاس آریل با گذشته ی سیاه و تاریکش بعد 21 سال پا توی روستای خودش میذاره که بین مردمش به " شاهزاده ی هوسران " معروفه... با حصول رابطه ای میان آندریا و اون ارباب زاده ی مغرور از روی ناچاری ، آندریا تموم هستی و دارایی و حتی مادربزرگش رو از دست میده. مورد خشم پسری که عاشقش بود قرار گرفت و همینطور مورد نفرت و خشونت مردمان سنگدل روستا که ناگزیر شد بدون اطلاع کسی از روستا فرار بکنه. سرانجام پس از گذشت 2 سال ،کسی که به شدت ازش متنفر بود، یعنی ارباب زاده ی روستا پیداش میکنه و بالاجبار ازش میخواد باهاش ازدواج کنه و همراه خودش به آمریکا ببره ، اونهم بدون داشتن هرگونه حق اعتراضی...
قیمت خرید فایل کامل:
45000 هزار تومان
به این آیدی :
@maryam62ben
پیام بدید .