این مرد ارباب است.pdf
8 MB
رمان : #این_مرد_ارباب_است
نویسنده : #سارا
ژانر : #عاشقانه #مستر #اسلیو_گرل #bdsm #ارباب_برده_ای #اربابی #اسلیو #خشن #بزرگسال #صحنه_دار
خلاصه :
دختری که برده مردی سادیسمی با ناتوانی جنسی میشود .....
@anlainkadeh 🔥
نویسنده : #سارا
ژانر : #عاشقانه #مستر #اسلیو_گرل #bdsm #ارباب_برده_ای #اربابی #اسلیو #خشن #بزرگسال #صحنه_دار
خلاصه :
دختری که برده مردی سادیسمی با ناتوانی جنسی میشود .....
@anlainkadeh 🔥
تارون.pdf
3.9 MB
هنرهای بی دی اس ام.pdf
738.9 KB
رمان : #هنر_های_بی_دی_اس_ام
( #جلد_اول )
نویسنده : #تینا
ژانر : #عاشقانه #استریت #lgbt #bdsm #اروتیک #مستر #اسلیوبوی #اسلیوگرل #خشن #صحنه_دار #بزرگسال
خلاصه :
امیلی که تازه به پاریس نقل مکان کرده، توسط دوستش متوجه دانشگاهی با عنوان bdsm میشه...
@anlainkadeh🔥
( #جلد_اول )
نویسنده : #تینا
ژانر : #عاشقانه #استریت #lgbt #bdsm #اروتیک #مستر #اسلیوبوی #اسلیوگرل #خشن #صحنه_دار #بزرگسال
خلاصه :
امیلی که تازه به پاریس نقل مکان کرده، توسط دوستش متوجه دانشگاهی با عنوان bdsm میشه...
@anlainkadeh🔥
هنرهای بی دی اس ام.pdf
6.4 MB
رمان : #هنر_های_بی_دی_اس_ام #هنرهای_bdsm
( #جلد_دوم )
نویسنده : #تینا
ژانر : #عاشقانه #اسلیو_گرل #اسلیو_بوی #استریت #اروتیک #مستر #صحنه_دار #اسلیوبوی #اسلیوگرل #bdsm #بزرگسال #خشن
خلاصه:
و باز هم برگشتیم به دانشگاه هنر های BDSM .
جایی که عشق و نفرت، غرور و شکست با هم ترکیب میشن.
برگشتیم تا باز همراه شیم با زوج ها و شخصیت های دوست داشتنی و شاید هم منفور داستان
شخصیت های جدید و قدیمی.
@anlainkadeh🔥
( #جلد_دوم )
نویسنده : #تینا
ژانر : #عاشقانه #اسلیو_گرل #اسلیو_بوی #استریت #اروتیک #مستر #صحنه_دار #اسلیوبوی #اسلیوگرل #bdsm #بزرگسال #خشن
خلاصه:
و باز هم برگشتیم به دانشگاه هنر های BDSM .
جایی که عشق و نفرت، غرور و شکست با هم ترکیب میشن.
برگشتیم تا باز همراه شیم با زوج ها و شخصیت های دوست داشتنی و شاید هم منفور داستان
شخصیت های جدید و قدیمی.
@anlainkadeh🔥
هنرهای بی دی اس ام.pdf
1.5 MB
رمان : #هنرهای_بیدیاسام #هنر_های_بی_دی_اس_ام
( #جلد_سوم )
نویسنده : #تینا
ژانر : #عاشقانه #اسلیو #استریت #اروتیک #مستر #lgbt #اسلیوبوی #اسلیوگرل #خشن #bdsm #بزرگسال
خلاصه:
هر انسانی، هر مکانی گذشته ای داره.
راز هایی داره که در گذشته دفن شده!
راز هایی که شاید شیرین یا ... تلخ هستند!
حالا ما برمیگردیم به گذشته
گذشته ی دانشگاه BDSM
گذشته ی شخصیت های دوست داشتنی شما
برمیگردیم تا راز های دفن شده رو دوره کنیم .
@anlainkadeh🔥
( #جلد_سوم )
نویسنده : #تینا
ژانر : #عاشقانه #اسلیو #استریت #اروتیک #مستر #lgbt #اسلیوبوی #اسلیوگرل #خشن #bdsm #بزرگسال
خلاصه:
هر انسانی، هر مکانی گذشته ای داره.
راز هایی داره که در گذشته دفن شده!
راز هایی که شاید شیرین یا ... تلخ هستند!
حالا ما برمیگردیم به گذشته
گذشته ی دانشگاه BDSM
گذشته ی شخصیت های دوست داشتنی شما
برمیگردیم تا راز های دفن شده رو دوره کنیم .
@anlainkadeh🔥
هنرهای بی دی اس ام.pdf
3.9 MB
رمان : #هنر_های_بی_دی_اس_ام
#هنرهای_بی_دی_اس_ام #هنر_های_bdsm
( #جلد_چهارم )
نویسنده : #تینا
ژانر : #عاشقانه #دانشجویی #استریت #اروتیک #مستر #اسلیوبوی #اسلیوگرل #bdsm #خشن #بزرگسال
خلاصه :
هر آغازی پایانی دارد و هر داستانی سر انجامی.
باز هم دانشگاه اس ام و این بار هم با هم شروع میکنیم تا به انتهای دنیای پر رمز و راز شخصیت های محبوب و منفور خود برسیم.
@anlainkadeh🔥
#هنرهای_بی_دی_اس_ام #هنر_های_bdsm
( #جلد_چهارم )
نویسنده : #تینا
ژانر : #عاشقانه #دانشجویی #استریت #اروتیک #مستر #اسلیوبوی #اسلیوگرل #bdsm #خشن #بزرگسال
خلاصه :
هر آغازی پایانی دارد و هر داستانی سر انجامی.
باز هم دانشگاه اس ام و این بار هم با هم شروع میکنیم تا به انتهای دنیای پر رمز و راز شخصیت های محبوب و منفور خود برسیم.
@anlainkadeh🔥
بنای کوچک.pdf
603.4 KB
رمان : #بنای_کوچک
نویسنده : #ملینا
ژانر : #عاشقانه #bdsm #گی #lgbt #گی_لاو #بزرگسال
خلاصه :
قصهی یه بنایِ ۱۸ سالهای که افغانستانی _ ارمنیه، خانواده نداره،کم شنواس و با صاحب کارش تو خونهی یکی کار میکرد که پسرِ صاحب خونه ازش خوشش میاد و اون رو از صاحب کارش میخرن و ...
@anlainkadeh 🔥
نویسنده : #ملینا
ژانر : #عاشقانه #bdsm #گی #lgbt #گی_لاو #بزرگسال
خلاصه :
قصهی یه بنایِ ۱۸ سالهای که افغانستانی _ ارمنیه، خانواده نداره،کم شنواس و با صاحب کارش تو خونهی یکی کار میکرد که پسرِ صاحب خونه ازش خوشش میاد و اون رو از صاحب کارش میخرن و ...
@anlainkadeh 🔥
خودم کردم که لعنت بر خودم باد.pdf
198.5 KB
رمان : #خودم_کردم_که_لعنت_بر_خودم #خودم_کردم_که_لعنت_بر_خودم_باد
نویسنده: #Passion #Raha
ژانر : #عاشقانه #مستر #اسلیو #خشن #اسلیو_گرل #bdsm #اروتیک
خلاصه :
فاقد❌
@anlainkadeh 🔥
نویسنده: #Passion #Raha
ژانر : #عاشقانه #مستر #اسلیو #خشن #اسلیو_گرل #bdsm #اروتیک
خلاصه :
فاقد❌
@anlainkadeh 🔥
شب های بارانی.pdf
797.4 KB
رمان : #شب_های_بارانی
نویسنده : مهدیس
ژانر : #عاشقانه #مستر #اسلیو #bdsm #اسلیو_گرل #بزرگسال
خلاصه :
دختری از جنس درد و نداری که به عنوان پرستار بچه وارد یک خونه میشه و اتفاق ها و راز های جدیدی سر راهش قرار میگیره تا اینکه....
@anlainkadeh 🔥
نویسنده : مهدیس
ژانر : #عاشقانه #مستر #اسلیو #bdsm #اسلیو_گرل #بزرگسال
خلاصه :
دختری از جنس درد و نداری که به عنوان پرستار بچه وارد یک خونه میشه و اتفاق ها و راز های جدیدی سر راهش قرار میگیره تا اینکه....
@anlainkadeh 🔥
بغض شب.pdf
961.7 KB
رمان: #بغض_شب
نویسنده : #Mahdis
ژانر: #عاشقانه #لیتل #ددی #لیتل_گرل #bdsm #ددی_لیتل_گرل #بزرگسال
خلاصه :
دختری که به چنگال گرگ های زمانه میافتد….
@anlainkadeh 🔥
نویسنده : #Mahdis
ژانر: #عاشقانه #لیتل #ددی #لیتل_گرل #bdsm #ددی_لیتل_گرل #بزرگسال
خلاصه :
دختری که به چنگال گرگ های زمانه میافتد….
@anlainkadeh 🔥
خیال خام.pdf
1.5 MB
الهه من.pdf
487.2 KB
رمان : #الهه_من
نویسنده: #تدی
ژانر : #bdsm #مامی #بزرگسال #لیتل_گرل #مامی_لیتل #اروتیک #لیتل
خلاصه :
فاقد❌
@anlainkadeh🔥
نویسنده: #تدی
ژانر : #bdsm #مامی #بزرگسال #لیتل_گرل #مامی_لیتل #اروتیک #لیتل
خلاصه :
فاقد❌
@anlainkadeh🔥
لیتل گرل هورنی ددی وحشی.pdf
264.1 KB
رمان : #لیتل_گرل_هورنی_ددی_وحشی
#بیبی_گرل_هورنی_ددی_وحشی
( کوتاه )
نویسنده : #hornybbygurl
ژانر : #لیتل #بزرگسال #bdsm #لیتل_گرل #ددی #اروتیک
خلاصه :
فاقد❌
@anlainkadeh🔥
#بیبی_گرل_هورنی_ددی_وحشی
( کوتاه )
نویسنده : #hornybbygurl
ژانر : #لیتل #بزرگسال #bdsm #لیتل_گرل #ددی #اروتیک
خلاصه :
فاقد❌
@anlainkadeh🔥
کبودی.pdf
4.5 MB
لیتل لرد.pdf
2.6 MB
بیبی هاات.pdf
151.6 KB
🔞داستان رابطه ی ممنوعه ی یه سرباز با فرمانده اش توی پادگان...
شلوار گرمکنم رو همراه با باکسر زیرش تا زیر باسنم پایین کشید و قبل اینکه بفهمم چیکار می کنه محکم روی یکی از لپای کونم کوبید از شوک ناخواسته جیغی کشیدم و با التماس به گریه افتادم: خواهش می کنم این کارو نکن دو به...فرمانده لطفا اشتباه کردم خواهش می کنم ولم کن.
ولی اون بی اهمیت به داد و هوار های من لپای باسنم رو از هم باز کرد و انگشتش رو به سوراخم کشید ناخواسته خودم رو منقبض کردم و تلاش کردم خودم رو تکون بدم اما فایده ای نداشت... سردی و لزجی کرم رو که روی سوراخ کونم احساس کردم سرمو محکم به مبل کوبیدم و صدای گریه ام رو توی نشیمنگاه مبل خفه کردم. کرم رو با حوصله روی سوراخ باسنم پخش کرد و انگشتش رو مقابل سوراخ قرار داد و آروم آروم به داخل فشار داد و شروع به تکون دادنش کرد از زور خجالت و تحقیر داشتم می مردم هرگز فکر نمی کردم که همچین چیزی به سر منم بیاد بعد چند دقیقه انگشت دومش رو هم داخل کرد و تکون داد و بعد سومی کم کم درد و سوزش داشت شروع میشد و احساس می کردم تمام حواس بدنم توی اون قسمت جمع شده. یهو انگشتاشو از داخل باسنم در آورد فکر کردم که دیگه تموم شده اما با شنیدن صدای زیپ و بعد قرار گرفتن یه چیز گوشتی و کلفت وسط کپل های باسنم فهمیدم که این عذاب قرار نیست انقدر زود تموم بشه...
🚨این رمان تا پارت چهل بارگزاری شده و به زودی کامل میشه🚨
#پارت_سیوهشت🔞
_دلت برای من تنگ شده یا برای سکس؟
آب دهنمو قورت دادم و زمزمه کردم:هردو..
لبخند کج دو به مان روی صورتش نشست و چال گونش رو نمایان کرد:پس بیا برای هردو رفع دل تنگی کنیم!
بطری توی دستش رو گوشه ای پرت کرد و گردنم رو محکم گرفت و لب هام رو با لب هاش مورد هدف قرار داد طوری می بوسید و زبونش رو داخل دهنم می چرخوند که حس می کردم لب هامون به هم دوخته شدن.
یکم بعد در حالیکه قفسه ی سینه هامون از کمبود اکسیژن بالا پایین می رفت ازم جدا شد اما قبل از اینکه بتونم به خودم بیام دو طرف رون پاهامو گرفت و بلندم کرد و چند لحظه بعد روی تخت خواب ولو بودم.
حوله ی نیمه باز دور کمرش رو کنار زد و روی تخت اومد و در کسری از ثانیه هرچیزی که تن من بود هم ناپدید شده بود.
خواستم برگردم و به عادت دفعات پیش داگ استایل بشم اما مانعم شد .با تعجب نگاهش کردم:نمی خوای بکنی؟
_چرا ولی این بار قراره یه کار متفاوت بکنیم عجله نکن...
از کشوی میز کنار تخت یه طناب قرمز زخیم بیرون آورد اول یه سرش رو به مچ پای راستم بست و بعد طناب رو به مچ دستم پیچوند از تاج تخت رد کرد و با بستن سر دیگش به دست و پای چپم با چند تا گره ضرب دری قسمتی از طناب رو نگه داشت .متعجب به کارهاش نگاه می کردم این طناب ها به چه دردی می خوردن؟می خواستم دهن باز کنم و بپرسم که یهو دو به مان یه سر طناب رو کشید و پاها و دست هام هم زمان مثل یه عروسک نمایش کشیده شدن و دست هام بالای سرم قرار گرفتن و پاهام مثل بچه ی آماده ی پوشک کردن بالا رفت.
با چشمای گرد شده نگاهش کردم و نگاه شیطنت آمیز و راضی دو به مان روی بدنم نشست.
با گره زدن آخرین قطعه ی طناب به تاج تخت تو همون حالت ثابتم کرد.عملا دیگه نمی تونستم کوچکترین حرکتی انجام بدم وقتی دستامو پایین میاوردم پاهام بیشتر بالا می رفت و از هم باز میشد.
در حال کلنجار رفتن با طناب بودم که دستش روی آلتم نشست بعد از کمی هندجاب نوک کلاهکش رو با انگشت شستش فشاری داد و بعد از کیف سامسونت همیشه گیش که یکم پیش آورده بود یه میله ی نازک فلزی بیرون آورد که سرش یه توپ اندازه ی نخود داشت.
با نزدیک کردن سر توپی میله به آلتم تازه متوجه شدم می خواد چیکار کنه و از ترس به تکاپو افتادم:دا...داری چیکار می کنی اونو نمی کنی که تو من نه؟
_چرا اتفاقا همچین قصدی دارم...
#گی
#همجنسباز
#بی_دی_اس_ام
#bl
#bdsm
https://tttttt.me/bl_roman
شلوار گرمکنم رو همراه با باکسر زیرش تا زیر باسنم پایین کشید و قبل اینکه بفهمم چیکار می کنه محکم روی یکی از لپای کونم کوبید از شوک ناخواسته جیغی کشیدم و با التماس به گریه افتادم: خواهش می کنم این کارو نکن دو به...فرمانده لطفا اشتباه کردم خواهش می کنم ولم کن.
ولی اون بی اهمیت به داد و هوار های من لپای باسنم رو از هم باز کرد و انگشتش رو به سوراخم کشید ناخواسته خودم رو منقبض کردم و تلاش کردم خودم رو تکون بدم اما فایده ای نداشت... سردی و لزجی کرم رو که روی سوراخ کونم احساس کردم سرمو محکم به مبل کوبیدم و صدای گریه ام رو توی نشیمنگاه مبل خفه کردم. کرم رو با حوصله روی سوراخ باسنم پخش کرد و انگشتش رو مقابل سوراخ قرار داد و آروم آروم به داخل فشار داد و شروع به تکون دادنش کرد از زور خجالت و تحقیر داشتم می مردم هرگز فکر نمی کردم که همچین چیزی به سر منم بیاد بعد چند دقیقه انگشت دومش رو هم داخل کرد و تکون داد و بعد سومی کم کم درد و سوزش داشت شروع میشد و احساس می کردم تمام حواس بدنم توی اون قسمت جمع شده. یهو انگشتاشو از داخل باسنم در آورد فکر کردم که دیگه تموم شده اما با شنیدن صدای زیپ و بعد قرار گرفتن یه چیز گوشتی و کلفت وسط کپل های باسنم فهمیدم که این عذاب قرار نیست انقدر زود تموم بشه...
🚨این رمان تا پارت چهل بارگزاری شده و به زودی کامل میشه🚨
#پارت_سیوهشت🔞
_دلت برای من تنگ شده یا برای سکس؟
آب دهنمو قورت دادم و زمزمه کردم:هردو..
لبخند کج دو به مان روی صورتش نشست و چال گونش رو نمایان کرد:پس بیا برای هردو رفع دل تنگی کنیم!
بطری توی دستش رو گوشه ای پرت کرد و گردنم رو محکم گرفت و لب هام رو با لب هاش مورد هدف قرار داد طوری می بوسید و زبونش رو داخل دهنم می چرخوند که حس می کردم لب هامون به هم دوخته شدن.
یکم بعد در حالیکه قفسه ی سینه هامون از کمبود اکسیژن بالا پایین می رفت ازم جدا شد اما قبل از اینکه بتونم به خودم بیام دو طرف رون پاهامو گرفت و بلندم کرد و چند لحظه بعد روی تخت خواب ولو بودم.
حوله ی نیمه باز دور کمرش رو کنار زد و روی تخت اومد و در کسری از ثانیه هرچیزی که تن من بود هم ناپدید شده بود.
خواستم برگردم و به عادت دفعات پیش داگ استایل بشم اما مانعم شد .با تعجب نگاهش کردم:نمی خوای بکنی؟
_چرا ولی این بار قراره یه کار متفاوت بکنیم عجله نکن...
از کشوی میز کنار تخت یه طناب قرمز زخیم بیرون آورد اول یه سرش رو به مچ پای راستم بست و بعد طناب رو به مچ دستم پیچوند از تاج تخت رد کرد و با بستن سر دیگش به دست و پای چپم با چند تا گره ضرب دری قسمتی از طناب رو نگه داشت .متعجب به کارهاش نگاه می کردم این طناب ها به چه دردی می خوردن؟می خواستم دهن باز کنم و بپرسم که یهو دو به مان یه سر طناب رو کشید و پاها و دست هام هم زمان مثل یه عروسک نمایش کشیده شدن و دست هام بالای سرم قرار گرفتن و پاهام مثل بچه ی آماده ی پوشک کردن بالا رفت.
با چشمای گرد شده نگاهش کردم و نگاه شیطنت آمیز و راضی دو به مان روی بدنم نشست.
با گره زدن آخرین قطعه ی طناب به تاج تخت تو همون حالت ثابتم کرد.عملا دیگه نمی تونستم کوچکترین حرکتی انجام بدم وقتی دستامو پایین میاوردم پاهام بیشتر بالا می رفت و از هم باز میشد.
در حال کلنجار رفتن با طناب بودم که دستش روی آلتم نشست بعد از کمی هندجاب نوک کلاهکش رو با انگشت شستش فشاری داد و بعد از کیف سامسونت همیشه گیش که یکم پیش آورده بود یه میله ی نازک فلزی بیرون آورد که سرش یه توپ اندازه ی نخود داشت.
با نزدیک کردن سر توپی میله به آلتم تازه متوجه شدم می خواد چیکار کنه و از ترس به تکاپو افتادم:دا...داری چیکار می کنی اونو نمی کنی که تو من نه؟
_چرا اتفاقا همچین قصدی دارم...
#گی
#همجنسباز
#بی_دی_اس_ام
#bl
#bdsm
https://tttttt.me/bl_roman
تو نفسم بمان.pdf
470.6 KB
رمان : تو نفسم بمان
#تو_نفسم_بمان
نویسنده: #ش_69
خلاصه ی داستان:
این داستان راجع به دختری به نام نفس است که پدر و مادر خود را در سانحه ی رانندگی از دست داده است و نزد عمویش زندگی می کند دست بر قضا عموی او نیز بیماری سختی می گیرد و قبل از مرگ وصیت می کند که بعد از مرگش پسر آن به نام امیر با نفس ازدواج می کند،بعد از ازدواج نفس متوجه رفتارهای عجیبی در همسر(پسر عمو)خود می شود رفتارهایی که نفس را از این ازدواج پشیمان می کند ولی در نهایت.....!
ژانر: #اروتیک #عاشقانه #BDSM #روانشناسی
@anlainkadeh🔥
#تو_نفسم_بمان
نویسنده: #ش_69
خلاصه ی داستان:
این داستان راجع به دختری به نام نفس است که پدر و مادر خود را در سانحه ی رانندگی از دست داده است و نزد عمویش زندگی می کند دست بر قضا عموی او نیز بیماری سختی می گیرد و قبل از مرگ وصیت می کند که بعد از مرگش پسر آن به نام امیر با نفس ازدواج می کند،بعد از ازدواج نفس متوجه رفتارهای عجیبی در همسر(پسر عمو)خود می شود رفتارهایی که نفس را از این ازدواج پشیمان می کند ولی در نهایت.....!
ژانر: #اروتیک #عاشقانه #BDSM #روانشناسی
@anlainkadeh🔥