💜آنلاینکده 🦋anlainkadeh
44.2K subscribers
51 photos
1 video
1.24K files
1.26K links
🔥لینک رمان های انلاین پرطرفدار🦋😻
رمانای ممنوعه جذاب🤤💜

تبلیغات 👇👇

@tabaneh
Download Telegram
‌#پارت_345

ماهرخ

دستم رو میگیره و حلقه رو کف دستم میزاره ، گیج نگاهش میکنم :

_ چیکار میکنی امیر سالار؟ چرا حلقه ات رو دراوردی؟

کلافه نگاهش رو ازم میگیره ، دستش رو عقب میکشه و تقریبا داد میزنه :

_ نمیتونم به ولله نمیتونم به چشم زنم بهت نگاه کنم ، تو واسم مثل خواهرمی ماهرخ..!


دستم رو باز میکنم حلقه از کف دستم سر میخوره و روی زمین میوفته ...سرم رو بالا میگیرم به چشمای که ازم فراری بود زل میزنم :

_ خواهر؟ کی زن عقدیش رو خواهر صدا میزنه؟
الان یادت اومد خواهرتم؟ وقتی جواب عاقد بله میگفتی چی بودم؟ وقتی با مادرت گل دستت گرفتی اومدی خواستگاری چی بودم؟ چرا اومدی خواستگاری خواهرت؟چرا زندگیم رو به بازی گرفتی اشغال ؟ چـرا؟ دلت برام سوخت نه؟


دستشو پشت گردنش میکشه به صورت قرمز شده از عصبانیتم زل میزنه :

_ اره دلم برات سوخت ، وقتی فهمیدم بخاطر من مجبوری تا اخر عمرت روی این صندلی بشینی دلم برات سوخت ، میخواستم لطفت رو جبران میکنم اما نمیتونم ، نمیتونم زندگیم رو تباه کنم ...من یه ادم سالم رو میخوام نه تو رو ..!

ناباور نگاهش میکنم ، بدنم می لرزه ، چشمای پر شده ام طاقت نمیاره و اشک روی گونه های داغم سر میخوره ...

نگاهش روی صورتم میخکوب میشه ...قدمی به سمتم برمیداره و با صدای لرزونی اسمم رو صدا میزنه ..با تموم وجودم داد میزنم :

_ جلو نیا عوضی جلو نیا ...!

سرش رو محکم به دیوار میکوبه و ...♨️🔞

https://tttttt.me/joinchat/AAAAAFg6H9Y3q3shY4fTWg

https://tttttt.me/joinchat/AAAAAFg6H9Y3q3shY4fTWg

#ماهرخ_بعداز_تصادف‌سختی‌_فلج‌_میشه‌‌_همسرش_ترکش_میکنه_حالا_بعد_از_پنج_سال_هومان_با_گیسو_روبرو_میشه_که_روی_پاهاش_ایستاده‌و.....♨️🔞

#وارث_دل
وارث_دل
👍278👎3😁2🤔2🥰1😱1
جلد اول فروشی
رمان: #وارث_شیخ [جلد دوم]
نویسنده: #ساحل
ژانر: #عاشقانه #پایان_خوش
خلاصه:
بعد از یک عروسی رویایی و یک صبح دل انگیز هانا و عثمان زندگی مشترک خود را شروع میکنند. اما هر لحظه یک رسم جدید و یک اتفاق جدید آنها را سوپرایز میکند. مخصوصا که پسری با شباهت بی نهایت به عثمان... پیدا میشود...

رمان #ممنوعه🔥
@anlainkadeh
👍15👎41
رُمـانِ وارِث 🌿
بـهـ قَـلَمِ سُـهیـلا.مـ
#پارتی_از_رمان💯🔥

دستی روی #گلوم کشیدم احساس #خفگی می کردم .کاش می تونستم یه جوری #خودم رو از اینجا نجات بدم .#قصر این #مرد مرموز ، از یه #زندان برام بدتر بود .با شنیدن صدای قدم هاش #ضربان قلبم رفت بالا .
دستم رو گذاشتم روی #قلبم ..نفس هام به شمارش افتاده بود و حس می کردم #قلبم داره از جا کنده میشه .
با تکون خوردن دستگیره ی در لرزه ی بدی به بدنم افتاد .#دست هام می لرزید .نمی خواستم همین اول کاری متوجه ی #ترس و #ضعف من نسبت به خودش بشه .
در رو باز کرد و #هیکل تنومندش تو چارچوب در ظاهر شد .تو #تاریکی اتاق #چهره ش به خوبی معلوم نمیشد .
در رو با پشت پا بست .بدون اینکه لامپ رو روشن کنه رفت سمت کمد لباسش .متوجه شدم که داره #لباسش رو عوض می کنه .خیره موندم به زمین

نفس های #داغش خورد به گردنم .
جیغ خفه ای کشیدم و خزیدم بالای #تخت .
لبخند کجی زد .خودش رو انداخت روی تخت جوری که نصف بیشتر #تخت رو اشغال کرد و من یه گوشه #مچاله شده بودم ...
پتو رو کشید روی خودش و #چشم هاش رو بست .به خودم جرعت دادم و خیره موندم به صورت #جذاب و بی نقصش .
حرف های جاوید تو سرم تکرار شد :
اسمش #تیردادِ ، تنها #وارث تاجبخش .
که یه #بیماری ارثی و لاعلاج داره دکترا ازش قطع امید کردند .حواست بهش باشه ..چون اون یه مرد روانیه و آدم #نرمالی نیست ..
قبل از تو دو بار #نامزد کرده و هر دوشون از دستش فراری شدند چون نتونستن تحملش کنند .البته هر دو بار هم به #اجبار پدرش بوده .با یادآوری این حرف ها حالم بدتر شد .هنوز خیره بودم به صورتش که خیلی آروم چشم هاش رو باز کرد و زل زد به سقف ...!
ترسیدم و #چشم ازش برداشتم.


#وارث یه رمان فول هیجانی با ژانر #عاشقانه_مافیایی_جنجالی 🌱
https://tttttt.me/+hPfPA-Jnd5AzMTBk
https://tttttt.me/+hPfPA-Jnd5AzMTBk
👍13629🔥2😁2