اجبار به حیات.pdf
2.4 MB
🧡 نام رمان : #اجبار_به_حیات
🧡 ژانر : #عاشقانه #اروتیک #گی #بزرگسال
🧡 نویسنده : #رستا
🧡 فاقد خلاصه ❌
رمان #ممنوعه🔥
@anlainkadeh
🧡 ژانر : #عاشقانه #اروتیک #گی #بزرگسال
🧡 نویسنده : #رستا
🧡 فاقد خلاصه ❌
رمان #ممنوعه🔥
@anlainkadeh
👍16👎1🔥1👏1🤔1
فکر کن یه پسر شر و خطرناک وسط خیابون جلوت در بیاد و بخواد...🤤
دختر #ساده و مغروری که به #اجبار از کاشان به تهران میره تا پیش خالش زندگی کنه اما تو مسیر رفتنش با #پسری برخورد میکنه که تو همون دیدار اول با نگاه #ترسناک و زبون #تندش بذر #نفرت رو توی دلش میکاره درحالی که دیگه برای #فرار خیلی دیر شده و اون پسر #دیوانه_وار #عاشقش شده و میخواد هر طور شده اونو #مال خودش کنه چون نمیدونه اون پسر در واقع... 😈❤️🔥
ارتا بیخیال نمیشد
تمام گردنمو میبوسید
تند و محکم
دیگه رسما داشتم وا میرفتم
دستامو انداختم دور گردنش
دستاشو دور کمرم محکم حلقه کرد و با شدت بیشتری به کارش ادامه داد
داشت خندم میگرفت
خندیدم و گفتم : ارتا بسه
خمار گفت : نمیشه لعنتی
بی اختیار دستم لای موهاش کشیده شد
نفسشو کلافه رو گردنم خالی کرد
یهو گردنمو گاز گرفت
https://tttttt.me/+lg6BfKvamM1mNmM0
https://tttttt.me/+lg6BfKvamM1mNmM0
#عضوگیری_محدود ❌❌
#پسرش_از_اون_وحشی_جذاباست🤤
دختر #ساده و مغروری که به #اجبار از کاشان به تهران میره تا پیش خالش زندگی کنه اما تو مسیر رفتنش با #پسری برخورد میکنه که تو همون دیدار اول با نگاه #ترسناک و زبون #تندش بذر #نفرت رو توی دلش میکاره درحالی که دیگه برای #فرار خیلی دیر شده و اون پسر #دیوانه_وار #عاشقش شده و میخواد هر طور شده اونو #مال خودش کنه چون نمیدونه اون پسر در واقع... 😈❤️🔥
ارتا بیخیال نمیشد
تمام گردنمو میبوسید
تند و محکم
دیگه رسما داشتم وا میرفتم
دستامو انداختم دور گردنش
دستاشو دور کمرم محکم حلقه کرد و با شدت بیشتری به کارش ادامه داد
داشت خندم میگرفت
خندیدم و گفتم : ارتا بسه
خمار گفت : نمیشه لعنتی
بی اختیار دستم لای موهاش کشیده شد
نفسشو کلافه رو گردنم خالی کرد
یهو گردنمو گاز گرفت
https://tttttt.me/+lg6BfKvamM1mNmM0
https://tttttt.me/+lg6BfKvamM1mNmM0
#عضوگیری_محدود ❌❌
#پسرش_از_اون_وحشی_جذاباست🤤
Telegram
𝐅𝐎𝐑𝐄𝐕𝐄𝐑↫
° ๛ 𖣘 😈🔞
𝑴𝒆 𝑨𝒏𝒅 𝒀𝒐𝒖 ... 𝑭𝒐𝒓𝒆𝒗𝒆𝒓
نویسنده : @alastor_xrx
𝑴𝒆 𝑨𝒏𝒅 𝒀𝒐𝒖 ... 𝑭𝒐𝒓𝒆𝒗𝒆𝒓
نویسنده : @alastor_xrx
👍100❤18🔥7🥰5😁4🖕1
رُمـانِ وارِث 🌿
بـهـ قَـلَمِ سُـهیـلا.مـ
#پارتی_از_رمان💯🔥
دستی روی #گلوم کشیدم احساس #خفگی می کردم .کاش می تونستم یه جوری #خودم رو از اینجا نجات بدم .#قصر این #مرد مرموز ، از یه #زندان برام بدتر بود .با شنیدن صدای قدم هاش #ضربان قلبم رفت بالا .
دستم رو گذاشتم روی #قلبم ..نفس هام به شمارش افتاده بود و حس می کردم #قلبم داره از جا کنده میشه .
با تکون خوردن دستگیره ی در لرزه ی بدی به بدنم افتاد .#دست هام می لرزید .نمی خواستم همین اول کاری متوجه ی #ترس و #ضعف من نسبت به خودش بشه .
در رو باز کرد و #هیکل تنومندش تو چارچوب در ظاهر شد .تو #تاریکی اتاق #چهره ش به خوبی معلوم نمیشد .
در رو با پشت پا بست .بدون اینکه لامپ رو روشن کنه رفت سمت کمد لباسش .متوجه شدم که داره #لباسش رو عوض می کنه .خیره موندم به زمین
نفس های #داغش خورد به گردنم .
جیغ خفه ای کشیدم و خزیدم بالای #تخت .
لبخند کجی زد .خودش رو انداخت روی تخت جوری که نصف بیشتر #تخت رو اشغال کرد و من یه گوشه #مچاله شده بودم ...
پتو رو کشید روی خودش و #چشم هاش رو بست .به خودم جرعت دادم و خیره موندم به صورت #جذاب و بی نقصش .
حرف های جاوید تو سرم تکرار شد :
اسمش #تیردادِ ، تنها #وارث تاجبخش .
که یه #بیماری ارثی و لاعلاج داره دکترا ازش قطع امید کردند .حواست بهش باشه ..چون اون یه مرد روانیه و آدم #نرمالی نیست ..
قبل از تو دو بار #نامزد کرده و هر دوشون از دستش فراری شدند چون نتونستن تحملش کنند .البته هر دو بار هم به #اجبار پدرش بوده .با یادآوری این حرف ها حالم بدتر شد .هنوز خیره بودم به صورتش که خیلی آروم چشم هاش رو باز کرد و زل زد به سقف ...!
ترسیدم و #چشم ازش برداشتم.
#وارث یه رمان فول هیجانی با ژانر #عاشقانه_مافیایی_جنجالی 🌱
https://tttttt.me/+hPfPA-Jnd5AzMTBk
https://tttttt.me/+hPfPA-Jnd5AzMTBk
بـهـ قَـلَمِ سُـهیـلا.مـ
#پارتی_از_رمان💯🔥
دستی روی #گلوم کشیدم احساس #خفگی می کردم .کاش می تونستم یه جوری #خودم رو از اینجا نجات بدم .#قصر این #مرد مرموز ، از یه #زندان برام بدتر بود .با شنیدن صدای قدم هاش #ضربان قلبم رفت بالا .
دستم رو گذاشتم روی #قلبم ..نفس هام به شمارش افتاده بود و حس می کردم #قلبم داره از جا کنده میشه .
با تکون خوردن دستگیره ی در لرزه ی بدی به بدنم افتاد .#دست هام می لرزید .نمی خواستم همین اول کاری متوجه ی #ترس و #ضعف من نسبت به خودش بشه .
در رو باز کرد و #هیکل تنومندش تو چارچوب در ظاهر شد .تو #تاریکی اتاق #چهره ش به خوبی معلوم نمیشد .
در رو با پشت پا بست .بدون اینکه لامپ رو روشن کنه رفت سمت کمد لباسش .متوجه شدم که داره #لباسش رو عوض می کنه .خیره موندم به زمین
نفس های #داغش خورد به گردنم .
جیغ خفه ای کشیدم و خزیدم بالای #تخت .
لبخند کجی زد .خودش رو انداخت روی تخت جوری که نصف بیشتر #تخت رو اشغال کرد و من یه گوشه #مچاله شده بودم ...
پتو رو کشید روی خودش و #چشم هاش رو بست .به خودم جرعت دادم و خیره موندم به صورت #جذاب و بی نقصش .
حرف های جاوید تو سرم تکرار شد :
اسمش #تیردادِ ، تنها #وارث تاجبخش .
که یه #بیماری ارثی و لاعلاج داره دکترا ازش قطع امید کردند .حواست بهش باشه ..چون اون یه مرد روانیه و آدم #نرمالی نیست ..
قبل از تو دو بار #نامزد کرده و هر دوشون از دستش فراری شدند چون نتونستن تحملش کنند .البته هر دو بار هم به #اجبار پدرش بوده .با یادآوری این حرف ها حالم بدتر شد .هنوز خیره بودم به صورتش که خیلی آروم چشم هاش رو باز کرد و زل زد به سقف ...!
ترسیدم و #چشم ازش برداشتم.
#وارث یه رمان فول هیجانی با ژانر #عاشقانه_مافیایی_جنجالی 🌱
https://tttttt.me/+hPfPA-Jnd5AzMTBk
https://tttttt.me/+hPfPA-Jnd5AzMTBk
Telegram
| دُچارِ تو به قلم سهیلا.م🌱💚|
|کاربر انجمن رمان های عاشقانه|
خالق رمانهای ؛
✔وارث 1و2
✔شاهنشین 1و2
✔دلدار
✔حریم عشق 1و2و3
•دچارتو1و2و 3
✔عشق ممنوع
•به وقت دیوانگی
•سیاه سفید
•دختر اشرافی
فصل سوم حریم عشق👇
https://tttttt.me/+2IamTayRvPEwYzJk
•ارتباط با نویسنده : @SoHeYlA_0_8
خالق رمانهای ؛
✔وارث 1و2
✔شاهنشین 1و2
✔دلدار
✔حریم عشق 1و2و3
•دچارتو1و2و 3
✔عشق ممنوع
•به وقت دیوانگی
•سیاه سفید
•دختر اشرافی
فصل سوم حریم عشق👇
https://tttttt.me/+2IamTayRvPEwYzJk
•ارتباط با نویسنده : @SoHeYlA_0_8
👍136❤29🔥2😁2