@asheghanehaye_fatima
بهتی عریان،
تمام کلماتام را ویران میکند.
مکالمهای دربارهی تن یک زن…
آگاه از زیباییاش
میجنگد با خاموشیام
به خاطر رخوت، به خاطر آواز،
برای نعت و برای نبوت حتی.
ولی، انگار
همیشه چیزی کم است و
باید اضافه شود
و شهوت،
پیشاپیش پا پیشنهاده است.
هر عشقی، دردناک است.
#ولادیمیر_هولان
بهتی عریان،
تمام کلماتام را ویران میکند.
مکالمهای دربارهی تن یک زن…
آگاه از زیباییاش
میجنگد با خاموشیام
به خاطر رخوت، به خاطر آواز،
برای نعت و برای نبوت حتی.
ولی، انگار
همیشه چیزی کم است و
باید اضافه شود
و شهوت،
پیشاپیش پا پیشنهاده است.
هر عشقی، دردناک است.
#ولادیمیر_هولان
@asheghanehaye_fatima
خانه ای در من است،
برای حزنت و برای کفرت
و برای شادی ات
هیچ چیز آمدنت را در روزهای آفتابی عقب نمیاندازد
حتی وقتی طوفان زوزه میکشد
میتوانی اینجا گریه کنی و دشنام دهی
و در مجاورت راز بخندی، حتی بخندی
و هیچ چیز مانع رفتن تو نیست
من اینجایم
تو فقط بیا و برو
#ولادیمیر_هولان
ترجمه ی محسن عمادی
خانه ای در من است،
برای حزنت و برای کفرت
و برای شادی ات
هیچ چیز آمدنت را در روزهای آفتابی عقب نمیاندازد
حتی وقتی طوفان زوزه میکشد
میتوانی اینجا گریه کنی و دشنام دهی
و در مجاورت راز بخندی، حتی بخندی
و هیچ چیز مانع رفتن تو نیست
من اینجایم
تو فقط بیا و برو
#ولادیمیر_هولان
ترجمه ی محسن عمادی
@asheghanehaye_fatima
بهتی عریان،
تمام کلماتام را ویران میکند.
مکالمهای دربارهی تن یک زن…
آگاه از زیباییاش ,
میجنگد با خاموشیام
به خاطر رخوت، به خاطر آواز،
برای نعت و برای نبوت حتی.
ولی.... ، انگار
همیشه چیزی کم است
و
باید اضافه شود
و شهوت،
پیشاپیش پا پیشنهاده است.
هر عشقی، دردناک است.
#ولادیمیر_هولان
ترجمه:
#محسن_عمادی🌱
بهتی عریان،
تمام کلماتام را ویران میکند.
مکالمهای دربارهی تن یک زن…
آگاه از زیباییاش ,
میجنگد با خاموشیام
به خاطر رخوت، به خاطر آواز،
برای نعت و برای نبوت حتی.
ولی.... ، انگار
همیشه چیزی کم است
و
باید اضافه شود
و شهوت،
پیشاپیش پا پیشنهاده است.
هر عشقی، دردناک است.
#ولادیمیر_هولان
ترجمه:
#محسن_عمادی🌱
@asheghanehaye_fatima
بهتی عریان،
تمام کلماتام را ویران میکند.
مکالمهای دربارهی تن یک زن…
آگاه از زیباییاش ,
میجنگد با خاموشیام
به خاطر رخوت، به خاطر آواز،
برای نعت و برای نبوت حتی.
ولی.... ، انگار
همیشه چیزی کم است
و
باید اضافه شود
و شهوت،
پیشاپیش پا پیشنهاده است.
هر عشقی، دردناک است.
#ولادیمیر_هولان
ترجمه:
#محسن_عمادی
بهتی عریان،
تمام کلماتام را ویران میکند.
مکالمهای دربارهی تن یک زن…
آگاه از زیباییاش ,
میجنگد با خاموشیام
به خاطر رخوت، به خاطر آواز،
برای نعت و برای نبوت حتی.
ولی.... ، انگار
همیشه چیزی کم است
و
باید اضافه شود
و شهوت،
پیشاپیش پا پیشنهاده است.
هر عشقی، دردناک است.
#ولادیمیر_هولان
ترجمه:
#محسن_عمادی
@asheghanehaye_fatima
خانه ای در من است
برای حزنت
و برای کفر تو
برای شادی ات
هیچ چیز آمدنت را در روزهای آفتابی عقب نمیاندازد
حتی
وقتی طوفان زوزه میکشد
میتوانی
اینجا گریه کنی و دشنام دهی
و در مجاورت راز بخندی، حتی بخندی
و هیچ چیز مانع رفتن تو نیست
من اینجایم
تو فقط بیا و برو .
#ولادیمیر_هولان
#شاعر_چک
ترجمه:
#محسن_عمادی🌱
خانه ای در من است
برای حزنت
و برای کفر تو
برای شادی ات
هیچ چیز آمدنت را در روزهای آفتابی عقب نمیاندازد
حتی
وقتی طوفان زوزه میکشد
میتوانی
اینجا گریه کنی و دشنام دهی
و در مجاورت راز بخندی، حتی بخندی
و هیچ چیز مانع رفتن تو نیست
من اینجایم
تو فقط بیا و برو .
#ولادیمیر_هولان
#شاعر_چک
ترجمه:
#محسن_عمادی🌱
@asheghabehaye_fatima
.
خانه ای در من است،
برای حزنت و برای کفرت
و برای شادی ات
هیچ چیز آمدنت را در روزهای آفتابی عقب نمیاندازد
حتی وقتی طوفان زوزه میکشد
میتوانی اینجا گریه کنی و دشنام دهی
و در مجاورت راز بخندی، حتی بخندی
و هیچ چیز مانع رفتن تو نیست
من اینجایم
تو فقط بیا و برو
#ولادیمیر_هولان
.
خانه ای در من است،
برای حزنت و برای کفرت
و برای شادی ات
هیچ چیز آمدنت را در روزهای آفتابی عقب نمیاندازد
حتی وقتی طوفان زوزه میکشد
میتوانی اینجا گریه کنی و دشنام دهی
و در مجاورت راز بخندی، حتی بخندی
و هیچ چیز مانع رفتن تو نیست
من اینجایم
تو فقط بیا و برو
#ولادیمیر_هولان
@asheghanehaye_fatima
خانه ای در من است،
برای حزنت و برای کفرت
و برای شادی ات
هیچ چیز آمدنت را در روزهای آفتابی عقب نمیاندازد
حتی وقتی طوفان زوزه میکشد
میتوانی اینجا گریه کنی و دشنام دهی
و در مجاورت راز بخندی، حتی بخندی
و هیچ چیز مانع رفتن تو نیست
من اینجایم
تو فقط بیا و برو...
#ولادیمیر_هولان
ترجمه ی محسن عمادی
خانه ای در من است،
برای حزنت و برای کفرت
و برای شادی ات
هیچ چیز آمدنت را در روزهای آفتابی عقب نمیاندازد
حتی وقتی طوفان زوزه میکشد
میتوانی اینجا گریه کنی و دشنام دهی
و در مجاورت راز بخندی، حتی بخندی
و هیچ چیز مانع رفتن تو نیست
من اینجایم
تو فقط بیا و برو...
#ولادیمیر_هولان
ترجمه ی محسن عمادی
@asheghanehaye_fatima
مرگ
سال ها پیش بیرونش کردی از خودت،
آن جا را بستی، کوشیدی همه را فراموش کنی.
می دانستی در موسیقی نیست،پس آواز خواندی
می دانستی در سکوت نیست، پس دم فرو بستی
می دانستی در انزوا نیست، پس تنها ماندی.
اما چه اتفاقی امروز می توانست بیفتد
که بترساندت مثل کسی که ناگهان شباهنگام
پرتو نوری را می بیند زیر در اتاق مجاور
که سال هاست کسی آن جا زندگی نمی کند؟
#ولادیمیر_هولان
ترجمه #علیرضا_حسنی
مرگ
سال ها پیش بیرونش کردی از خودت،
آن جا را بستی، کوشیدی همه را فراموش کنی.
می دانستی در موسیقی نیست،پس آواز خواندی
می دانستی در سکوت نیست، پس دم فرو بستی
می دانستی در انزوا نیست، پس تنها ماندی.
اما چه اتفاقی امروز می توانست بیفتد
که بترساندت مثل کسی که ناگهان شباهنگام
پرتو نوری را می بیند زیر در اتاق مجاور
که سال هاست کسی آن جا زندگی نمی کند؟
#ولادیمیر_هولان
ترجمه #علیرضا_حسنی
@asheghanehaye_fatima
در من جا هست
جا برای اندوهات، کفرت
شادیات.
نه، هیچ چیز
آمدنات را در روزهای آفتابی به تعویق نمیافکند.
نه حتا طوفان که زوزه کشد.
اینجا میتوانی گریه کنی و نفرین
و رازگونهتر حتا، بخندی، حتا بخندی.
و هیچچیز مانع رفتن تو نمیشود.
من اینجام، تو فقط بیا و برو.
■●شاعر: #ولادیمیر_هولان | Vladimír Holan | چک، ۱۹۸۰-۱۹۰۵ |
■●برگردان: #محمدرضا_فرزاد
در من جا هست
جا برای اندوهات، کفرت
شادیات.
نه، هیچ چیز
آمدنات را در روزهای آفتابی به تعویق نمیافکند.
نه حتا طوفان که زوزه کشد.
اینجا میتوانی گریه کنی و نفرین
و رازگونهتر حتا، بخندی، حتا بخندی.
و هیچچیز مانع رفتن تو نمیشود.
من اینجام، تو فقط بیا و برو.
■●شاعر: #ولادیمیر_هولان | Vladimír Holan | چک، ۱۹۸۰-۱۹۰۵ |
■●برگردان: #محمدرضا_فرزاد
@asheghanehaye_fatima
در من جا هست
جا برای اندوهات، کفرت
شادیات.
نه، هیچ چیز
آمدنات را در روزهای آفتابی به تعویق نمیافکند.
نه حتا طوفان که زوزه کشد.
اینجا میتوانی گریه کنی و نفرین
و رازگونهتر حتا، بخندی، حتا بخندی.
و هیچچیز مانع رفتن تو نمیشود.
من اینجام، تو فقط بیا و برو.
■●شاعر: #ولادیمیر_هولان چک | Vladimír Holan | چک●۱۹۸۰-۱۹۰۵ |
■●برگردان: #محمدرضا_فرزاد
در من جا هست
جا برای اندوهات، کفرت
شادیات.
نه، هیچ چیز
آمدنات را در روزهای آفتابی به تعویق نمیافکند.
نه حتا طوفان که زوزه کشد.
اینجا میتوانی گریه کنی و نفرین
و رازگونهتر حتا، بخندی، حتا بخندی.
و هیچچیز مانع رفتن تو نمیشود.
من اینجام، تو فقط بیا و برو.
■●شاعر: #ولادیمیر_هولان چک | Vladimír Holan | چک●۱۹۸۰-۱۹۰۵ |
■●برگردان: #محمدرضا_فرزاد
زیستن هولناک است
از آنرو که باید
با واقعیت مخوف این سالها بمانی
تنها خودکشی کننده میاندیشد
که میتواند بیرون رود
از دری که نقاشی شده است بر دیوار
و اکنون
باید تنها خاموش بمانی و بگریی
تا واژه ها برویند
و سرنوشت
تنها یک بار روی خوش نشان داد
و تو آنجا نبودی
زیستن در زندگی
و هستن در هیچی
هر چه بشود
هیچ اتفاقی نمی افتد
پس چه تفالی
خونی که برای تو بسنده است
برای جنایتکار اندک است.
#ولادیمیر_هولان
#محمد_مختاری
@asheghanehaye_fatima
از آنرو که باید
با واقعیت مخوف این سالها بمانی
تنها خودکشی کننده میاندیشد
که میتواند بیرون رود
از دری که نقاشی شده است بر دیوار
و اکنون
باید تنها خاموش بمانی و بگریی
تا واژه ها برویند
و سرنوشت
تنها یک بار روی خوش نشان داد
و تو آنجا نبودی
زیستن در زندگی
و هستن در هیچی
هر چه بشود
هیچ اتفاقی نمی افتد
پس چه تفالی
خونی که برای تو بسنده است
برای جنایتکار اندک است.
#ولادیمیر_هولان
#محمد_مختاری
@asheghanehaye_fatima
■مرگ
سالها پیش بیروناش کردی از خودت،
آنجا را بستی، کوشیدی همه را فراموش کنی.
میدانستی در موسیقی نیست،
پس آواز خواندی
میدانستی در سکوت نیست، پس دمفروبستی
میدانستی در انزوا نیست، پس تنها ماندی.
اما چه اتفاقی امروز میتوانست بیفتد
که بترساندت مثل کسی که ناگهان شباهنگام
پرتو نوری را میبیند زیر در اتاق مجاور
که سالهاست کسی آنجا زندگی نمیکند؟
#ولادیمیر_هولان | Vladimír Holan | چک، ۱۹۸۰-۱۹۰۵ |
برگردان: #علیرضا_حسنی
@asheghanehaye_fatima
سالها پیش بیروناش کردی از خودت،
آنجا را بستی، کوشیدی همه را فراموش کنی.
میدانستی در موسیقی نیست،
پس آواز خواندی
میدانستی در سکوت نیست، پس دمفروبستی
میدانستی در انزوا نیست، پس تنها ماندی.
اما چه اتفاقی امروز میتوانست بیفتد
که بترساندت مثل کسی که ناگهان شباهنگام
پرتو نوری را میبیند زیر در اتاق مجاور
که سالهاست کسی آنجا زندگی نمیکند؟
#ولادیمیر_هولان | Vladimír Holan | چک، ۱۹۸۰-۱۹۰۵ |
برگردان: #علیرضا_حسنی
@asheghanehaye_fatima
از تو پرسید: شعر چیست؟
آمدی بگویی: شعر تو هستی، آه بله، تو هستی
و اینکه میان پریشانی و واهمه
که معجزه را ثابت میکند،
به زیبایی رسیدهات حسادت میکنم
و چون نمیتوانم تو را ببوسم یا با تو بخوابم
و چون چیزی برای بخشیدن ندارم و او که چیزی برای بخشیدن ندارد باید آواز بخواند...
اما چیزی نگفتی، سکوت کردی
و او آواز را نشنید.
#ولادیمیر_هولان
@asheghanehaye_fatima
آمدی بگویی: شعر تو هستی، آه بله، تو هستی
و اینکه میان پریشانی و واهمه
که معجزه را ثابت میکند،
به زیبایی رسیدهات حسادت میکنم
و چون نمیتوانم تو را ببوسم یا با تو بخوابم
و چون چیزی برای بخشیدن ندارم و او که چیزی برای بخشیدن ندارد باید آواز بخواند...
اما چیزی نگفتی، سکوت کردی
و او آواز را نشنید.
#ولادیمیر_هولان
@asheghanehaye_fatima
از تو پرسید: شعر چیست؟
آمدی بگویی: شعر تو هستی، آه بله، تو هستی
و اینکه میان پریشانی و واهمه
که معجزه را ثابت میکند،
به زیبایی رسیدهات حسادت میکنم
و چون نمیتوانم تو را ببوسم یا با تو بخوابم
و چون چیزی برای بخشیدن ندارم و او که چیزی برای بخشیدن ندارد باید آواز بخواند...
اما چیزی نگفتی، سکوت کردی
و او آواز را نشنید.
#ولادیمیر_هولان
@asheghanehaye_fatima
آمدی بگویی: شعر تو هستی، آه بله، تو هستی
و اینکه میان پریشانی و واهمه
که معجزه را ثابت میکند،
به زیبایی رسیدهات حسادت میکنم
و چون نمیتوانم تو را ببوسم یا با تو بخوابم
و چون چیزی برای بخشیدن ندارم و او که چیزی برای بخشیدن ندارد باید آواز بخواند...
اما چیزی نگفتی، سکوت کردی
و او آواز را نشنید.
#ولادیمیر_هولان
@asheghanehaye_fatima