@asheghanehaye_fatima
🎀
مرا زیبا به یاد بیاور
این ها، آخرین سطرهای من است
فرض کن که من
رؤیایی بودم
که از زندگی تو گذر کردم
و یا بارانی بودم
که سیلاب شدم در کوچه های تان
سپس خاک، آب را کشید و
من محو شدم.
شاید هم خوابی زیبا بودم
تو بیدار شدی و من رفته بودم
مرا زیبا به یاد بیاور
زیرا من تو را آنگونه که هستی
دوست می داشتم.
من، آخرین دوست تو
آخرین رازدار تو بودم که در آغوشم گریستی
و هیچ وقت، کاستی هایت را
به رویت نیاوردم،
رنجیده خاطر شدم
اما سرزنشت نکردم،
مرا زیبا به یاد بیاور
نامه هایی برایت نوشتم
شعرهایی برایت سرودم هر شب
که هنوز خیلی از آن ها را نخوانده ای،
ثواب و عذابش ماند برای من،
بی صدا از کنارت رفتم
و تو نیز مانند دیگران، به رفتنم پی نبردی...
مرا زیبا به یاد بیاور
برای تو
شب های به یاد ماندنی باقی گذاشته ام،
برای تو خسته ترین سحرگاهان را،
لبخندهایم، چشم هایم و در آخر
صدایم را به یادگار گذاشته ام.
زیباترین شعرهایم را
در نگاه چشمان تو خوانده ام
و سلام هایی ناگفته
در گوشه گوشه ی خانه
و خداحافظی
در تمام ایستگاه ها
به جا گذاشته ام،
و تمام چیزهایی که در یک عشق
می توان یافت.
مرا زیبا به یاد بیاور
خواب هایت روی زانوهایم را،
نوازش انگشتانم لابلای موهایت را،
گرم کردن دستان یخ زده ات را،
تمام لحظات شادمانی ات را
بوسه هایم روی پیشانی ات را به یاد بیاور...
فکر کن
به کسی که هر لحظه می تواند
درِ خانه ات را بزند،
می دانی، به شگفت آوردنت را دوست دارم
و این آخرین غافلگیری من برای تو باشد.
تمام روزهایی که با تو سپری کرده ام را
به آتش می کشم
می روم
مرا زیبا به یاد بیاور...
#اورهان_ولی
#شعر_ترکیه🇹🇷
ترجمه:
#سیامک_تقی_زاده
🎀
مرا زیبا به یاد بیاور
این ها، آخرین سطرهای من است
فرض کن که من
رؤیایی بودم
که از زندگی تو گذر کردم
و یا بارانی بودم
که سیلاب شدم در کوچه های تان
سپس خاک، آب را کشید و
من محو شدم.
شاید هم خوابی زیبا بودم
تو بیدار شدی و من رفته بودم
مرا زیبا به یاد بیاور
زیرا من تو را آنگونه که هستی
دوست می داشتم.
من، آخرین دوست تو
آخرین رازدار تو بودم که در آغوشم گریستی
و هیچ وقت، کاستی هایت را
به رویت نیاوردم،
رنجیده خاطر شدم
اما سرزنشت نکردم،
مرا زیبا به یاد بیاور
نامه هایی برایت نوشتم
شعرهایی برایت سرودم هر شب
که هنوز خیلی از آن ها را نخوانده ای،
ثواب و عذابش ماند برای من،
بی صدا از کنارت رفتم
و تو نیز مانند دیگران، به رفتنم پی نبردی...
مرا زیبا به یاد بیاور
برای تو
شب های به یاد ماندنی باقی گذاشته ام،
برای تو خسته ترین سحرگاهان را،
لبخندهایم، چشم هایم و در آخر
صدایم را به یادگار گذاشته ام.
زیباترین شعرهایم را
در نگاه چشمان تو خوانده ام
و سلام هایی ناگفته
در گوشه گوشه ی خانه
و خداحافظی
در تمام ایستگاه ها
به جا گذاشته ام،
و تمام چیزهایی که در یک عشق
می توان یافت.
مرا زیبا به یاد بیاور
خواب هایت روی زانوهایم را،
نوازش انگشتانم لابلای موهایت را،
گرم کردن دستان یخ زده ات را،
تمام لحظات شادمانی ات را
بوسه هایم روی پیشانی ات را به یاد بیاور...
فکر کن
به کسی که هر لحظه می تواند
درِ خانه ات را بزند،
می دانی، به شگفت آوردنت را دوست دارم
و این آخرین غافلگیری من برای تو باشد.
تمام روزهایی که با تو سپری کرده ام را
به آتش می کشم
می روم
مرا زیبا به یاد بیاور...
#اورهان_ولی
#شعر_ترکیه🇹🇷
ترجمه:
#سیامک_تقی_زاده
@asheghanehaye_fatima
فردا شب
از این شهر خواهم رفت
به نهرها سفری خواهم داشت
آب ها مرا به خود می کشانند
اگر شمار پرنده های کشته شده
که از سینه ام افتاده اند را
به حساب نیاوریم
سنگینی ِ هیچ باری، جز دلم را ندارم
حرفی نیست
این چهره ی من و این صورت شب
و در صدایم
سکوت خاطرات به گوش می رسد
با تلخی ِ درونم در جاده ها
راه می روم
مدت هاست که راهم را از این شهر
جدا کرده ام
حتی اگر خسته هم باشم
سوار آن قطارها نخواهم شد
کسی در ایستگاه ها
منتظرم نباشد
بی تردید
شهر در میان انبوهی موهایم
پنهانی بلند می شود
و اکنون از دردها و عشق ها
تنها خاکستری در من به جا مانده ست
پشت سرم
آب های کوچکی آرام آرام جاری اند
تنها خیسی راه هاست که
مرا سمت نهرها رهنمون می کند
حرفی نیست
این چهره ی من و این صورت شب
و در صدایم
سکوت خاطرات به گوش می رسد
عاقبت باز چنان سوالی بی جواب
درون خود باقی ماندم
و رویاهایم در آینه ی شکستهِ شهر
کهنه و کهنه تر می شد
به من بگو
آیا عمر من
گذری در این شهرها داشته ست؟
راستی، آیا تاکنون
من چقدر از عمرم را برای خودم
زندگی کرده ام؟
#حیدر_ارگولن
#شعر_ترکیه🇹🇷
ترجمه:
#سیامک_تقی_زاده
فردا شب
از این شهر خواهم رفت
به نهرها سفری خواهم داشت
آب ها مرا به خود می کشانند
اگر شمار پرنده های کشته شده
که از سینه ام افتاده اند را
به حساب نیاوریم
سنگینی ِ هیچ باری، جز دلم را ندارم
حرفی نیست
این چهره ی من و این صورت شب
و در صدایم
سکوت خاطرات به گوش می رسد
با تلخی ِ درونم در جاده ها
راه می روم
مدت هاست که راهم را از این شهر
جدا کرده ام
حتی اگر خسته هم باشم
سوار آن قطارها نخواهم شد
کسی در ایستگاه ها
منتظرم نباشد
بی تردید
شهر در میان انبوهی موهایم
پنهانی بلند می شود
و اکنون از دردها و عشق ها
تنها خاکستری در من به جا مانده ست
پشت سرم
آب های کوچکی آرام آرام جاری اند
تنها خیسی راه هاست که
مرا سمت نهرها رهنمون می کند
حرفی نیست
این چهره ی من و این صورت شب
و در صدایم
سکوت خاطرات به گوش می رسد
عاقبت باز چنان سوالی بی جواب
درون خود باقی ماندم
و رویاهایم در آینه ی شکستهِ شهر
کهنه و کهنه تر می شد
به من بگو
آیا عمر من
گذری در این شهرها داشته ست؟
راستی، آیا تاکنون
من چقدر از عمرم را برای خودم
زندگی کرده ام؟
#حیدر_ارگولن
#شعر_ترکیه🇹🇷
ترجمه:
#سیامک_تقی_زاده
اگر مى خواهى احساس مرا بدانى
به سایه ات نگاه کن
نزدیک به توام
حال که هرگز نمى توانم لمس ات کنم
#جمال_ثریا
#شعر_ترکیه🇹🇷
مترجم :
#سیامک_تقی_زاده
@asheghanehaye_fatima
به سایه ات نگاه کن
نزدیک به توام
حال که هرگز نمى توانم لمس ات کنم
#جمال_ثریا
#شعر_ترکیه🇹🇷
مترجم :
#سیامک_تقی_زاده
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
باور کن
تو را پنهان خواهم کرد
در آنچه که نوشتهام
در نقاشيها و آوازها و آنچه که ميگويم
تو خواهي ماند
و کسي نه خواهد ديد
و نه خواهد فهميد زيستن ات را در چشمانم
خواهي ديد و خواهي شنيد
گرماي تابناک عشق را
خواهي خفت و برخواهي خاست
روزهاي پيش رو را خواهي ديد
که نخواهند بود
چون روزهاي گذشته
آنطور که زيسته بودي
در افکارت غرق خواهي گشت
فهميدن هر عشقي
گذران يک عمر است
سپري خواهياش کرد
تو را وصف ناپذير
زندگي خواهم کرد
در چشمانم خواهم زيست
در چشمهايم ، تو را پنهان خواهم کرد
روزي تنها زبان به سخن خواهي گشود
خواهي نگريست
من چشمهايم را فرو خواهم بست
در خواهي يافت
#ازدمیر_آصف
#شعر_ترکیه🇹🇷
ترجمه:
#فائق_سهرابي
باور کن
تو را پنهان خواهم کرد
در آنچه که نوشتهام
در نقاشيها و آوازها و آنچه که ميگويم
تو خواهي ماند
و کسي نه خواهد ديد
و نه خواهد فهميد زيستن ات را در چشمانم
خواهي ديد و خواهي شنيد
گرماي تابناک عشق را
خواهي خفت و برخواهي خاست
روزهاي پيش رو را خواهي ديد
که نخواهند بود
چون روزهاي گذشته
آنطور که زيسته بودي
در افکارت غرق خواهي گشت
فهميدن هر عشقي
گذران يک عمر است
سپري خواهياش کرد
تو را وصف ناپذير
زندگي خواهم کرد
در چشمانم خواهم زيست
در چشمهايم ، تو را پنهان خواهم کرد
روزي تنها زبان به سخن خواهي گشود
خواهي نگريست
من چشمهايم را فرو خواهم بست
در خواهي يافت
#ازدمیر_آصف
#شعر_ترکیه🇹🇷
ترجمه:
#فائق_سهرابي
@asheghanehaye_fatima
تو را در من پیش میبرم
با وسواس عجیبی
تو را در من
پیش میبرم
حتا در دوست داشتنهای دیگر
تو در همان جایگاه پیشینات
ایستادهای
رفتنات هم
مرا تنها نمیگذارد
در تنهای غریبه حتا
تو را در من
با وسواس پیش میبرم
انگار که ردّ پای بودنات را
در تمام اتفاقات
درون عشقی ناشناخته
دنبال میکنم.
#مورات_حان_مورگان
#شعر_ترکیه🇹🇷
ترجمه:
#سیامک_تقی_زاده
تو را در من پیش میبرم
با وسواس عجیبی
تو را در من
پیش میبرم
حتا در دوست داشتنهای دیگر
تو در همان جایگاه پیشینات
ایستادهای
رفتنات هم
مرا تنها نمیگذارد
در تنهای غریبه حتا
تو را در من
با وسواس پیش میبرم
انگار که ردّ پای بودنات را
در تمام اتفاقات
درون عشقی ناشناخته
دنبال میکنم.
#مورات_حان_مورگان
#شعر_ترکیه🇹🇷
ترجمه:
#سیامک_تقی_زاده
@asheghanehaye_fatima
دوست داشتم
از تو دروغی بشنوم
زیرا انسان
تنها
زمانی دروغ می گوید
که ترس از دست دادن چیزی او را آشفته کند.
#اورهان_پاموک
#شعر_ترکیه🇹🇷
ترجمه:
#سیامک_تقی_زاده
دوست داشتم
از تو دروغی بشنوم
زیرا انسان
تنها
زمانی دروغ می گوید
که ترس از دست دادن چیزی او را آشفته کند.
#اورهان_پاموک
#شعر_ترکیه🇹🇷
ترجمه:
#سیامک_تقی_زاده
@asheghanehaye_fatima
در لبخندت اشارتی ست ، معنایی ست
که نمی توانی پنهانش کنی
در آغوش گرفتن ات
چه رویاها و چه پستی بلندی هایی
که توان پنهان نگه داشتن شان را نداری
دلتنگی های هم زمان
برای آن راه های مشترک
و تنهاترین مکان ها
ای هم درد تنهایی من ، ای زخم معده
معنایی در لبخند توست
که نمی توانی پنهانش کنی
خودت را فریب مده
در تمام عصیان های درون ام
این دل بود که گروگان گرفته می شد
این پاداش کدام بخت آزمایی ست
که نشان شرمساری دورترین عشق بازی هاست
البته عشق ، اندکی شرمساری از زندگی ست
که ناگزیرست
در لبخندت معنایی ست که نمی توانی پنهانش کنی
این عشق نیت که و فلاکت چه کسی خواهد شد
نخواهی فهمید
زهر ترک می شویم از درد
حال که عشق ، اندکی هم درد است
و هرگز
گریزی از این درد نمی توان داشت
در لبخندت حسرتی ست
هزار ساله
که نمی توانی پنهانش کنی
این ملاقات درمانده
رد پایی بر پیشانی مان خواهد گذاشت
اگر در تو ، جسارتی برای عشق نیست
پس به امید دیدار در روزی دیگر
#ییلماز_اردوغان
#شعر_ترکیه 🇹🇷
ترجمه :
#سیامک_تقی_زاده
در لبخندت اشارتی ست ، معنایی ست
که نمی توانی پنهانش کنی
در آغوش گرفتن ات
چه رویاها و چه پستی بلندی هایی
که توان پنهان نگه داشتن شان را نداری
دلتنگی های هم زمان
برای آن راه های مشترک
و تنهاترین مکان ها
ای هم درد تنهایی من ، ای زخم معده
معنایی در لبخند توست
که نمی توانی پنهانش کنی
خودت را فریب مده
در تمام عصیان های درون ام
این دل بود که گروگان گرفته می شد
این پاداش کدام بخت آزمایی ست
که نشان شرمساری دورترین عشق بازی هاست
البته عشق ، اندکی شرمساری از زندگی ست
که ناگزیرست
در لبخندت معنایی ست که نمی توانی پنهانش کنی
این عشق نیت که و فلاکت چه کسی خواهد شد
نخواهی فهمید
زهر ترک می شویم از درد
حال که عشق ، اندکی هم درد است
و هرگز
گریزی از این درد نمی توان داشت
در لبخندت حسرتی ست
هزار ساله
که نمی توانی پنهانش کنی
این ملاقات درمانده
رد پایی بر پیشانی مان خواهد گذاشت
اگر در تو ، جسارتی برای عشق نیست
پس به امید دیدار در روزی دیگر
#ییلماز_اردوغان
#شعر_ترکیه 🇹🇷
ترجمه :
#سیامک_تقی_زاده
هیچ وقت عاشق زنانى نباش
که سکوت کرده اند
زیرا که زخم هاى شان
سر باز مى کند
#حیدر_اِرگولن
#شعر_ترکیه 🇹🇷
ترجمه :
#سیامک_تقی_زاده
@asheghanehaye_fatima
که سکوت کرده اند
زیرا که زخم هاى شان
سر باز مى کند
#حیدر_اِرگولن
#شعر_ترکیه 🇹🇷
ترجمه :
#سیامک_تقی_زاده
@asheghanehaye_fatima
من به تو دلباختم
زیرا که زخم هاى تو
شبیه زخم هاى من بود
#اِجه_آیهان
#شعر_ترکیه 🇹🇷
ترجمه :
#سیامک_تقی_زاده
@asheghanehaye_fatima
زیرا که زخم هاى تو
شبیه زخم هاى من بود
#اِجه_آیهان
#شعر_ترکیه 🇹🇷
ترجمه :
#سیامک_تقی_زاده
@asheghanehaye_fatima
تو شبيه سحرگاهان
مثل همان لحظه اي که شفق مي زند،زيبايي
#ناظم_حکمت
#شعر_ترکیه🇹🇷
ترجمه:
#الهه_فياضی
@Asheghanehaye_fatima
مثل همان لحظه اي که شفق مي زند،زيبايي
#ناظم_حکمت
#شعر_ترکیه🇹🇷
ترجمه:
#الهه_فياضی
@Asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
مرگ هميشه
خيلي آسان تر از عشق بوده است
حتي ” آراگون” هم مي گفت
بدان که شبيه مرگ است دوست داشتن تو
همان کلماتي که شعله هاي آتش اند
و روزگار شاعران
که هميشه سياه بوده است
و مرگ
که در خيلي از شعرها و عشق ها
شانه بر موهاي مان مي زند
عشق که گاهي اوقات
به سان شهري مرده است
و اين رفتن رو به زوال
همواره عميق تر مي شود
تا به حال
برايت جاي سوال نبوده
چرا شاعران
به استادي ِ عشق مشهورند ؟
زيرا بيشتر از هر کسي
عشق را به دوش کشيده اند
و من که چون آب ِنگران
از بستر خويش ام
پيداست که
براي عشق و مرگ
تقلا مي کنم
#ايلهان_برک
#شعر_ترکیه🇹🇷
ترجمه :
#سيامک_تقي_زاده
مرگ هميشه
خيلي آسان تر از عشق بوده است
حتي ” آراگون” هم مي گفت
بدان که شبيه مرگ است دوست داشتن تو
همان کلماتي که شعله هاي آتش اند
و روزگار شاعران
که هميشه سياه بوده است
و مرگ
که در خيلي از شعرها و عشق ها
شانه بر موهاي مان مي زند
عشق که گاهي اوقات
به سان شهري مرده است
و اين رفتن رو به زوال
همواره عميق تر مي شود
تا به حال
برايت جاي سوال نبوده
چرا شاعران
به استادي ِ عشق مشهورند ؟
زيرا بيشتر از هر کسي
عشق را به دوش کشيده اند
و من که چون آب ِنگران
از بستر خويش ام
پيداست که
براي عشق و مرگ
تقلا مي کنم
#ايلهان_برک
#شعر_ترکیه🇹🇷
ترجمه :
#سيامک_تقي_زاده
Forwarded from دستیار
.
وقتی به هم نزدیک میشویم
بیشتر از هم فاصله میگیریم
وقتی با هم هستیم
بیشتر تنهاییم
آرام آرام
خانهای در ذهنمان شکل میگیرد.
او تنهاست
من هم تنهایم
و از دودکش خانه
اندوه بالا میرود
دیوارهای گلی نامریی
لخت و عور
به هر طرف که مینگریم
به خودمان برمیخوریم.
#عزيز_نسین
#شعر_ترکیه 🇹🇷
ترجمه:
#رسول_یونان
@asheghanehaye_fatima
وقتی به هم نزدیک میشویم
بیشتر از هم فاصله میگیریم
وقتی با هم هستیم
بیشتر تنهاییم
آرام آرام
خانهای در ذهنمان شکل میگیرد.
او تنهاست
من هم تنهایم
و از دودکش خانه
اندوه بالا میرود
دیوارهای گلی نامریی
لخت و عور
به هر طرف که مینگریم
به خودمان برمیخوریم.
#عزيز_نسین
#شعر_ترکیه 🇹🇷
ترجمه:
#رسول_یونان
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
با وسواس عجيبي
تو را در من پيش مي برم
حتي در دوست داشتن هاي ديگر
تو در همان جايگاه پيشين ات ايستاده اي
رفتن ات هم مرا تنها نمي گذارد
در تن هاي غريبه حتي
تو را در من با وسواس پيش مي برم
انگار که رد پاي بودن ات را
در تمام اتفاقات
درون عشقي ناشناخته دنبال مي کنم
#مورات_حان_مونگان
#شعر_ترکیه🇹🇷
ترجمه :
#سيامک_تقي_زاده
با وسواس عجيبي
تو را در من پيش مي برم
حتي در دوست داشتن هاي ديگر
تو در همان جايگاه پيشين ات ايستاده اي
رفتن ات هم مرا تنها نمي گذارد
در تن هاي غريبه حتي
تو را در من با وسواس پيش مي برم
انگار که رد پاي بودن ات را
در تمام اتفاقات
درون عشقي ناشناخته دنبال مي کنم
#مورات_حان_مونگان
#شعر_ترکیه🇹🇷
ترجمه :
#سيامک_تقي_زاده
@asheghanehaye_fatima
به تبعید رفتن
و یا حبس شدن
در چشمان تو..
چشمانی که مرا با درد
سمت عشق می بَرد
چشمانی
که در آنها می توان
آفتاب را نوشید
بگو ، چشمانت کو؟
#احمد_عارف
#شعر_ترکیه🇹🇷
ترجمه: #سیامک_تقی_زاده
به تبعید رفتن
و یا حبس شدن
در چشمان تو..
چشمانی که مرا با درد
سمت عشق می بَرد
چشمانی
که در آنها می توان
آفتاب را نوشید
بگو ، چشمانت کو؟
#احمد_عارف
#شعر_ترکیه🇹🇷
ترجمه: #سیامک_تقی_زاده
🔸زندگی با تو
تو ای محبوبِ من!
هر بار که مشتاقِ دیدار تو میشوم
به آسمان نگاه میکنم
زیرا که چشمهای تو را در آبیِ آن میبینم
تو ای یکییکدانهی من!
هر بار که مشتاقِ دیدار تو میشوم
به دریاها مینگرم
زیرا که وقتی به افق نگاه میکنم
معجزهات را میبینم
تو ای یکییکدانهی من!
هر بار که مشتاقِ دیدار تو میشوم
به پرندگان نگاه میکنم
زیرا که آزاد بودنات را در بالهایشان میبینم
و تو ای معشوق من!
هر بار که مشتاقِ دیدار تو میشوم
بهنام تو عصیان میکنم
اما نمیخواهم که مشتاقِ دیدار تو باشم
که میخواهم با تو زندگی کنم
هر بار که مشتاقِ دیدار تو میشوم
میخواهم به خودت نگاه کنم
و تو را فقط در خودت ببینم.
📝شاعر: #بهچت_نجاتی_گیل (ترکیه)
🔺Behçet Necatigil (1916 - 1979)
🔘برگردان: #ابوالفضل_پاشا
📚منبع: از کتابِ "جمهوری فدرال ابر"( آفاق شعر نو ترکیه)، ترجمه، بازسرایی و پژوهش ابوالفضل پاشا، نشر سولار ۱۳۹۶
#شعر_ترکیه
تو ای محبوبِ من!
هر بار که مشتاقِ دیدار تو میشوم
به آسمان نگاه میکنم
زیرا که چشمهای تو را در آبیِ آن میبینم
تو ای یکییکدانهی من!
هر بار که مشتاقِ دیدار تو میشوم
به دریاها مینگرم
زیرا که وقتی به افق نگاه میکنم
معجزهات را میبینم
تو ای یکییکدانهی من!
هر بار که مشتاقِ دیدار تو میشوم
به پرندگان نگاه میکنم
زیرا که آزاد بودنات را در بالهایشان میبینم
و تو ای معشوق من!
هر بار که مشتاقِ دیدار تو میشوم
بهنام تو عصیان میکنم
اما نمیخواهم که مشتاقِ دیدار تو باشم
که میخواهم با تو زندگی کنم
هر بار که مشتاقِ دیدار تو میشوم
میخواهم به خودت نگاه کنم
و تو را فقط در خودت ببینم.
📝شاعر: #بهچت_نجاتی_گیل (ترکیه)
🔺Behçet Necatigil (1916 - 1979)
🔘برگردان: #ابوالفضل_پاشا
📚منبع: از کتابِ "جمهوری فدرال ابر"( آفاق شعر نو ترکیه)، ترجمه، بازسرایی و پژوهش ابوالفضل پاشا، نشر سولار ۱۳۹۶
#شعر_ترکیه
@asheghanehaye_fatima
" جدایی"
جدایی همچون میله ای آهنین در هوا معلق است
به صورتم می کوبد، می کوبد
گیج شدم
می دوم، جدایی دنبالم میکند
خلاصی ار آن ممکن نیست
تاب از زانوانم رفت، می افتم.
جدایی زمان نیست، جاده نیست
جدایی پلی ست در میان ما
باریک تر از مو و برنده تر از شمشیر
**
باریک تر از مو و برنده تر از شمشیر
جدایی پلی ست در میان ما
حتی زمانی که با تو
زانو به زانو نشسته ایم.
#ناظم_حکمت
#شعر_ترکیه
برگردان #رضا_سیدحسینی و #جلال_خسروشاهی
از مجموعه ی «آخرین شعر ها»
" جدایی"
جدایی همچون میله ای آهنین در هوا معلق است
به صورتم می کوبد، می کوبد
گیج شدم
می دوم، جدایی دنبالم میکند
خلاصی ار آن ممکن نیست
تاب از زانوانم رفت، می افتم.
جدایی زمان نیست، جاده نیست
جدایی پلی ست در میان ما
باریک تر از مو و برنده تر از شمشیر
**
باریک تر از مو و برنده تر از شمشیر
جدایی پلی ست در میان ما
حتی زمانی که با تو
زانو به زانو نشسته ایم.
#ناظم_حکمت
#شعر_ترکیه
برگردان #رضا_سیدحسینی و #جلال_خسروشاهی
از مجموعه ی «آخرین شعر ها»