@asheghanehaye_fatima
به خاطر بالهایم بر خواهم گشت
بگذار برگردم
می خواهم در سرزمین سپیده بمیرم
در دیار دیروزها
به خاطر بالهایم بر خواهم گشت
بگذار برگردم
می خواهم دور از چشم دریا
در سرزمین بی مرزی ها بمیرم
#فدریکو_گارسیا_لورکا
ترجمه
#احمد_شاملو
به خاطر بالهایم بر خواهم گشت
بگذار برگردم
می خواهم در سرزمین سپیده بمیرم
در دیار دیروزها
به خاطر بالهایم بر خواهم گشت
بگذار برگردم
می خواهم دور از چشم دریا
در سرزمین بی مرزی ها بمیرم
#فدریکو_گارسیا_لورکا
ترجمه
#احمد_شاملو
@asheghanehaye_fatima
لبخند تو
چون زورقی طلایی
که بر دریای نیلی گذر می کند
از پیش چشمان خیره ی من گذشت
و من به یکباره
زیبایی تو
و تنهایی خود را
یافتم
#بیژن_جلالی
لبخند تو
چون زورقی طلایی
که بر دریای نیلی گذر می کند
از پیش چشمان خیره ی من گذشت
و من به یکباره
زیبایی تو
و تنهایی خود را
یافتم
#بیژن_جلالی
@asheghanehaye_fatima
...
در اطراف خانه ی من
آن کس که به دیوار فکر می کند، آزاد است
آن کس که به پنجره، غمگین
و آن که به جستجوی آزادیست،
میان چهار دیوار، نشسته، می ایستد، چند قدم راه می رود
نشسته، می ایستد، چند قدم راه می رود،
نشسته، می ایستد، چند قدم راه می رود،
نشسته، می ایستد، چند قدم راه می رود،
نشسته، می ایستد، چند قدم راه می رود،
نشسته، می ایستد، چند قدم راه می رود،
نشسته، می ایستد، چند قدم راه می رود،
نشسته، می ایستد، چند قدم...
حتی تو هم خسته شدی از این شعر،
حالا چه برسد به او که نشسته،
می ایستد،
نه،
افتاد...
#گروس_عبدالملکیان
...
در اطراف خانه ی من
آن کس که به دیوار فکر می کند، آزاد است
آن کس که به پنجره، غمگین
و آن که به جستجوی آزادیست،
میان چهار دیوار، نشسته، می ایستد، چند قدم راه می رود
نشسته، می ایستد، چند قدم راه می رود،
نشسته، می ایستد، چند قدم راه می رود،
نشسته، می ایستد، چند قدم راه می رود،
نشسته، می ایستد، چند قدم راه می رود،
نشسته، می ایستد، چند قدم راه می رود،
نشسته، می ایستد، چند قدم راه می رود،
نشسته، می ایستد، چند قدم...
حتی تو هم خسته شدی از این شعر،
حالا چه برسد به او که نشسته،
می ایستد،
نه،
افتاد...
#گروس_عبدالملکیان
@asheghanehaye_fatima
من هیچوقت از دست دیگران ناراحت نمیشوم،
فقط نظرم را در موردشان عوض میکنم!
#ال_پاچینو
من هیچوقت از دست دیگران ناراحت نمیشوم،
فقط نظرم را در موردشان عوض میکنم!
#ال_پاچینو
@asheghanehaye_fatima
که بود آن که نشانی ام را به تو داد؟
که بود او؟ از کدامین راه؟
بگو! چگونه؟ از کجا برای تسخیر روح من آمده ای؟
_منی که تلخ ترین بودم
منی که الاهه ی خشم با تاجی از تیغ و خار؟
و منی که خداوند تنهایی
که بود آن که نشانی ام را به تو داد؟
چه کسی راهنمای تو بود؟
کدامین صخره؟
کدامین دود
کدامین آتش دان؟
زمین لرزید گیلاس های پایه دار از شراب خورشید نوشیدند
_و من پُر شدم از تو ...
«پابلو نرودا»
#پابلو_نرودا
#شعر
که بود آن که نشانی ام را به تو داد؟
که بود او؟ از کدامین راه؟
بگو! چگونه؟ از کجا برای تسخیر روح من آمده ای؟
_منی که تلخ ترین بودم
منی که الاهه ی خشم با تاجی از تیغ و خار؟
و منی که خداوند تنهایی
که بود آن که نشانی ام را به تو داد؟
چه کسی راهنمای تو بود؟
کدامین صخره؟
کدامین دود
کدامین آتش دان؟
زمین لرزید گیلاس های پایه دار از شراب خورشید نوشیدند
_و من پُر شدم از تو ...
«پابلو نرودا»
#پابلو_نرودا
#شعر
@asheghanehaye_fatima
_گفت : اینا که هی بالا پایین میکنن؛ میرن اون بالابالاها توو آسمون و میان پایین، اینا اسمشون چیه؟
.
_گفتم : پرنده ن
.
_گفت : نه! اینا که هی بی قرارن، هی بال بال میزنن، دلشون انگار تنگِ یکیه، اینا اسمشون چیه؟
.
_گفتم : پرنده ن
.
_گفت : اینا که روزی صد دفه با دریا خدافظی میکنن و قسم میخورن که برنگردن، اینا که با چشِ گریون دریا رو میبوسن، میرن توو آسمون، بعد دلشون طاقت نمیاره و دوباره برمیگردن سمت دریا، اینا اسمشون چیه؟
.
_گفتم : پرنده ن
.
_گفت : اینا که به هیشکی اعتماد ندارن، اینا که از دست هیشکی دونه نمیخورن، از همه میترسن؛
اینا که انگار یکی قالشون گذاشته،
اینا که هی لب اسکله می شینن،
زل میزنن اون دور دورا،
هی منتظرِ یکی أن که بیاد
اون یکی هم هی نمیاد،
اینا که انگار هی یکی رو صدا می زنن
بعد اون یکی هی نمیشنفه صداشونو،
اینا ینی پرنده ن؟
.
_گفتم : آره، پرنده ن
.
_گفت : هه! من این همه سال فک میکردم اسمم مَمَدِ ، نگو منم پرنده م!
#بابک_زمانی
#لطفا_یکی_مرا_از_مرگ_نجات_بدهد
_گفت : اینا که هی بالا پایین میکنن؛ میرن اون بالابالاها توو آسمون و میان پایین، اینا اسمشون چیه؟
.
_گفتم : پرنده ن
.
_گفت : نه! اینا که هی بی قرارن، هی بال بال میزنن، دلشون انگار تنگِ یکیه، اینا اسمشون چیه؟
.
_گفتم : پرنده ن
.
_گفت : اینا که روزی صد دفه با دریا خدافظی میکنن و قسم میخورن که برنگردن، اینا که با چشِ گریون دریا رو میبوسن، میرن توو آسمون، بعد دلشون طاقت نمیاره و دوباره برمیگردن سمت دریا، اینا اسمشون چیه؟
.
_گفتم : پرنده ن
.
_گفت : اینا که به هیشکی اعتماد ندارن، اینا که از دست هیشکی دونه نمیخورن، از همه میترسن؛
اینا که انگار یکی قالشون گذاشته،
اینا که هی لب اسکله می شینن،
زل میزنن اون دور دورا،
هی منتظرِ یکی أن که بیاد
اون یکی هم هی نمیاد،
اینا که انگار هی یکی رو صدا می زنن
بعد اون یکی هی نمیشنفه صداشونو،
اینا ینی پرنده ن؟
.
_گفتم : آره، پرنده ن
.
_گفت : هه! من این همه سال فک میکردم اسمم مَمَدِ ، نگو منم پرنده م!
#بابک_زمانی
#لطفا_یکی_مرا_از_مرگ_نجات_بدهد
وقتی مردان به تحسین از تو سخن میگویند
و زنان به خشم
میفهمم چقدر زیبایی
#نزار_قبانی
@asheghanehaye_fatima
و زنان به خشم
میفهمم چقدر زیبایی
#نزار_قبانی
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
معامله ای پایاپای
یکی تو
یکی من
یکی من
یکی تو
نمیبخشمت
اگر
حتی یکی از موهایت بیشتر از من سفید شود
بیا
به اندازه ی هم پیر شویم
بیا
با هم بمیریم
راستش را بخواهی
من هنوز از مرگ می ترسم
و فکر میکنم
با هم مردن
تنها راهی ست که می تواند
ترس آدمی از مرگ را فرو بریزد .
#رویا_شاه_حسین_زاده
معامله ای پایاپای
یکی تو
یکی من
یکی من
یکی تو
نمیبخشمت
اگر
حتی یکی از موهایت بیشتر از من سفید شود
بیا
به اندازه ی هم پیر شویم
بیا
با هم بمیریم
راستش را بخواهی
من هنوز از مرگ می ترسم
و فکر میکنم
با هم مردن
تنها راهی ست که می تواند
ترس آدمی از مرگ را فرو بریزد .
#رویا_شاه_حسین_زاده
@asheghanehaye_fatima
كوچه
بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم
همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم
شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم
شدم آن عاشق دیوانه که بودم
در نهانخانه
جانم گل یاد تو درخشید
باغ صد خاطره خندید
عطر صد خاطره پیچید
یادم آمد که شبی با هم از آن کوچه گذشتیم
پر گشودیم و درآن خلوت دلخواسته گشتیم
ساعتی بر لب آن جوی نشستیم
تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت
من همه محو تماشای نگاهت
آسمان صاف و شب آرام
بخت خندان و زمان رام
خوشه ماه فرو ریخته در آب
شاخه ها دست بر آورده به مهتاب
شب و صحرا و گل و سنگ
همه دل داده به آواز شباهنگ
یادم آید تو به من گفتی از این عشق حذر کن
لحظه ای چند بر این آب نظر کن
آب آیینه عشق گذران است
تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران
است
باش فردا که دلت با دگران است
تا فراموش کنی چندی از این شهر سفر کن
با تو گفتم حذر از عشق ؟ ندانم
سفر از پیش تو ؟ هرگز نتوانم
روز اول که دل من به تمنای تو پر زد
چون کبوتر لب بام تو نشستم
تو به من سنگ زدی من نه رمیدم نه گسستم
بازگفتم که تو صیادی و من آهوی
دشتم
تا به دام تو در افتم همه جا گشتم و گشتم
حذر از عشق ندانم
سفر از پیش تو هرگز نتوانم نتوانم
اشکی از شاخه فرو ریخت
مرغ شب ناله تلخی زد و بگریخت
اشک در چشم تو لرزید
ماه بر عشق تو خندید
یادم آید که دگر از تو جوابی نشنیدم
پای دردامن اندوه کشیدم
نگسستم نرمیدم
رفت در ظلمت غم آن شب و شبهای دگر هم
نه گرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم
نه کنی دیگر از آن کوچه گذر هم
بی تو اما به چه حالی من از آن کوچه گذشتم
#فریدون_مشیری
كوچه
بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم
همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم
شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم
شدم آن عاشق دیوانه که بودم
در نهانخانه
جانم گل یاد تو درخشید
باغ صد خاطره خندید
عطر صد خاطره پیچید
یادم آمد که شبی با هم از آن کوچه گذشتیم
پر گشودیم و درآن خلوت دلخواسته گشتیم
ساعتی بر لب آن جوی نشستیم
تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت
من همه محو تماشای نگاهت
آسمان صاف و شب آرام
بخت خندان و زمان رام
خوشه ماه فرو ریخته در آب
شاخه ها دست بر آورده به مهتاب
شب و صحرا و گل و سنگ
همه دل داده به آواز شباهنگ
یادم آید تو به من گفتی از این عشق حذر کن
لحظه ای چند بر این آب نظر کن
آب آیینه عشق گذران است
تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران
است
باش فردا که دلت با دگران است
تا فراموش کنی چندی از این شهر سفر کن
با تو گفتم حذر از عشق ؟ ندانم
سفر از پیش تو ؟ هرگز نتوانم
روز اول که دل من به تمنای تو پر زد
چون کبوتر لب بام تو نشستم
تو به من سنگ زدی من نه رمیدم نه گسستم
بازگفتم که تو صیادی و من آهوی
دشتم
تا به دام تو در افتم همه جا گشتم و گشتم
حذر از عشق ندانم
سفر از پیش تو هرگز نتوانم نتوانم
اشکی از شاخه فرو ریخت
مرغ شب ناله تلخی زد و بگریخت
اشک در چشم تو لرزید
ماه بر عشق تو خندید
یادم آید که دگر از تو جوابی نشنیدم
پای دردامن اندوه کشیدم
نگسستم نرمیدم
رفت در ظلمت غم آن شب و شبهای دگر هم
نه گرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم
نه کنی دیگر از آن کوچه گذر هم
بی تو اما به چه حالی من از آن کوچه گذشتم
#فریدون_مشیری
Forwarded from دستیار
.
مرا ببخش
که هر بار خسته می شوم
از خانه ای که تو در آن نیستی .
از پنجره هایی
که هر بار به تو فکر می کنم
بسته می ماند ..
و عبور هیچ کبوتری دلگرمم نمی کند .
مرا ببخش
که هزار تکه ام
و هیچ اتفاقی
نیمه ی در خود فرو رفته ام را
بیدار نمی کند ..
و این قرص های مسکن لعنتی
که کاری از دستشان بر نمی آید ...
به مبل تکیه می دهم
و فکر می کنم
به تمام روز هایی که
"بهار " سهم ما از روشنی بود .
#صدیقه_جعفری
@asheghanehaye_fatima
مرا ببخش
که هر بار خسته می شوم
از خانه ای که تو در آن نیستی .
از پنجره هایی
که هر بار به تو فکر می کنم
بسته می ماند ..
و عبور هیچ کبوتری دلگرمم نمی کند .
مرا ببخش
که هزار تکه ام
و هیچ اتفاقی
نیمه ی در خود فرو رفته ام را
بیدار نمی کند ..
و این قرص های مسکن لعنتی
که کاری از دستشان بر نمی آید ...
به مبل تکیه می دهم
و فکر می کنم
به تمام روز هایی که
"بهار " سهم ما از روشنی بود .
#صدیقه_جعفری
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
جهان از آغاز تا پایان
شعریست محزون.
کسی در خواهدزد
و خواهدآمد
که چشمان تو را خواهد داشت
و همان حرف تو را خواهدزد
ولی من او را نخواهم شناخت.
#بیژن_جلالی
جهان از آغاز تا پایان
شعریست محزون.
کسی در خواهدزد
و خواهدآمد
که چشمان تو را خواهد داشت
و همان حرف تو را خواهدزد
ولی من او را نخواهم شناخت.
#بیژن_جلالی
@asheghanehaye_fatima
عشق در انسان غیر از تمایل جنسی در حیوانات است. حتی در عشقهای شدید که جاذبه جنسی محور اساسی آن است انسان صفات دیگر (صفات کمالیه) را در طرف دیگر جستجو میکند .
📒جادو
👤 #علی_دشتی
عشق در انسان غیر از تمایل جنسی در حیوانات است. حتی در عشقهای شدید که جاذبه جنسی محور اساسی آن است انسان صفات دیگر (صفات کمالیه) را در طرف دیگر جستجو میکند .
📒جادو
👤 #علی_دشتی
@asheghanehaye_fatima
آشفته ای زندانی ام، هرجا که باشم
طوری که تاثیری ندارد بازگردی
طوری جهانم را تهی کردی که بعدش
حتی خودت جای خودت را پر نکردی
.
آشفته یعنی قاتلی که قبل از اعدام
ناخواسته چشمش به دار افتاده باشد
آشفته یعنی شاه بازی خورده ای که
در مستی اش فرمان به قتلی داده باشد...
.
شاهی که میداند رسیده آخر خط
باید که در جامی جنونش را بریزد
وقتی که چشمش را نمیبندد مبادا
همبسترش در خواب خونش را بریزد
.
حالم شبیه شاه بعد از کودتا که
فرزندش او را از بلندی خواهد انداخت
هنگام اعدامش به خود میگفت ای کاش
دیوار قصرش را کمی کوتاه میساخت
.
آزاد بودن سهم میدانی ست در شهر
این ها همه در حرف شاید ساده باشد
سخت است که دست و دهانت را ببندند
و پیش چشمت میهنت افتاده باشد
.
مقدار ظلم شاه را در کشورش از
جنس نگاه هر گدایش می شناسند
بیچاره شاهی که در عمرش مردم او را
از عکس روی سکه هایش میشناسند
.
هر دوره تکراری از آشوب ست اینجا
هر دوره شهری توی آتش گریه میکرد
تاریخ میخواندند آهسته... و شاهی
هرشب برای سرنوشتش گریه میکرد...
.
#عالی_رضایی
آشفته ای زندانی ام، هرجا که باشم
طوری که تاثیری ندارد بازگردی
طوری جهانم را تهی کردی که بعدش
حتی خودت جای خودت را پر نکردی
.
آشفته یعنی قاتلی که قبل از اعدام
ناخواسته چشمش به دار افتاده باشد
آشفته یعنی شاه بازی خورده ای که
در مستی اش فرمان به قتلی داده باشد...
.
شاهی که میداند رسیده آخر خط
باید که در جامی جنونش را بریزد
وقتی که چشمش را نمیبندد مبادا
همبسترش در خواب خونش را بریزد
.
حالم شبیه شاه بعد از کودتا که
فرزندش او را از بلندی خواهد انداخت
هنگام اعدامش به خود میگفت ای کاش
دیوار قصرش را کمی کوتاه میساخت
.
آزاد بودن سهم میدانی ست در شهر
این ها همه در حرف شاید ساده باشد
سخت است که دست و دهانت را ببندند
و پیش چشمت میهنت افتاده باشد
.
مقدار ظلم شاه را در کشورش از
جنس نگاه هر گدایش می شناسند
بیچاره شاهی که در عمرش مردم او را
از عکس روی سکه هایش میشناسند
.
هر دوره تکراری از آشوب ست اینجا
هر دوره شهری توی آتش گریه میکرد
تاریخ میخواندند آهسته... و شاهی
هرشب برای سرنوشتش گریه میکرد...
.
#عالی_رضایی
@asheghanehaye_fatima
ﺳﺎﺩﻩ ﺑﻮﺩﻡ
ﮔﻔﺘﻢ ﻛﻪ ﺗﻮ ﺭﺍ ﭘﺸﺖ ﺳﺮ ﺭﻫﺎ ﻛﺮﺩﻩ ﺍﻡ
ﻫﺮ ﭼﻤﺪﺍﻧﻲ ﻛﻪ ﺑﺎﺯ ﻣﻲ ﻛﺮﺩﻡ ﺗﻮ
ﻫﺮ ﭘﻴﺮﺍﻫﻨﻲ ﻛﻪ ﻣﻲ ﭘﻮﺷﻴﺪﻡ ﺑﻮﻳﺖ
ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﻧﺎﻣﻪ ﺍﻱ ﻛﻪ ﻣﻲ ﺧﻮﺍﻧﺪﻡ ﭼﻬﺮﻩ ﺍﺕ
ﻫﺮ ﺗﺌﺎﺗﺮﻱ ﻛﻪ ﻣﻲ ﺭﻓﺘﻢ
ﺗﻮ ﺩﺭ ﺻﻨﺪﻟﻲ ﻛﻨﺎﺭﻱ ﻟﻤﻴﺪﻩ ای ...
#ﻧﺰﺍﺭ_ﻗﺒﺎﻧﯽ
#شاعر_سوریه
ﺗﺮﺟﻤﻪ #ﺭﺿﺎ_ﻋﺎﻣﺮﯼ
ﺳﺎﺩﻩ ﺑﻮﺩﻡ
ﮔﻔﺘﻢ ﻛﻪ ﺗﻮ ﺭﺍ ﭘﺸﺖ ﺳﺮ ﺭﻫﺎ ﻛﺮﺩﻩ ﺍﻡ
ﻫﺮ ﭼﻤﺪﺍﻧﻲ ﻛﻪ ﺑﺎﺯ ﻣﻲ ﻛﺮﺩﻡ ﺗﻮ
ﻫﺮ ﭘﻴﺮﺍﻫﻨﻲ ﻛﻪ ﻣﻲ ﭘﻮﺷﻴﺪﻡ ﺑﻮﻳﺖ
ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﻧﺎﻣﻪ ﺍﻱ ﻛﻪ ﻣﻲ ﺧﻮﺍﻧﺪﻡ ﭼﻬﺮﻩ ﺍﺕ
ﻫﺮ ﺗﺌﺎﺗﺮﻱ ﻛﻪ ﻣﻲ ﺭﻓﺘﻢ
ﺗﻮ ﺩﺭ ﺻﻨﺪﻟﻲ ﻛﻨﺎﺭﻱ ﻟﻤﻴﺪﻩ ای ...
#ﻧﺰﺍﺭ_ﻗﺒﺎﻧﯽ
#شاعر_سوریه
ﺗﺮﺟﻤﻪ #ﺭﺿﺎ_ﻋﺎﻣﺮﯼ
@asheghanehahaye_fatima
مثل همیشه دو تا قهوه لطفاً
اینو دوباره از رو عادت میگم
با اینکه خیلی وقته دیگه نیستی
بازم دوتا قهوه سفارش میدم
یه قند توی قهوه تو میندازم
چون میدونم تو اینجوری دوست داری
اما تو نیستی که تو قهوه ی من
مثل همیشه دو تا قند بزاری
دنیا به هم میریزه توی فنجون
وقتی که قهوه تو بهم میزنم
دچار دور باطل تلخییم
وقتی تو فنجونت قدم میزنم
خطای خیس قهوه ای پشت هم
دایره میشن و زود از بین میرن
وقتی که از دو قهوه ی تو چشمام
دایره ها توی اونا می افتن
مدتیه که قهوه ی تو دیگه
سردترین نقطه ی رو زمینه
من اما تبخیرم ادامه داره
معنی مرگ تدریجی همینه
حالا پس از اونهمه سالها هروقت
جای قرار دائمی مون میرم
بازم دوتا قهوه برام میارن
با اینکه من دیگه چیزی نمیگم
#فرشید_صادقی
مثل همیشه دو تا قهوه لطفاً
اینو دوباره از رو عادت میگم
با اینکه خیلی وقته دیگه نیستی
بازم دوتا قهوه سفارش میدم
یه قند توی قهوه تو میندازم
چون میدونم تو اینجوری دوست داری
اما تو نیستی که تو قهوه ی من
مثل همیشه دو تا قند بزاری
دنیا به هم میریزه توی فنجون
وقتی که قهوه تو بهم میزنم
دچار دور باطل تلخییم
وقتی تو فنجونت قدم میزنم
خطای خیس قهوه ای پشت هم
دایره میشن و زود از بین میرن
وقتی که از دو قهوه ی تو چشمام
دایره ها توی اونا می افتن
مدتیه که قهوه ی تو دیگه
سردترین نقطه ی رو زمینه
من اما تبخیرم ادامه داره
معنی مرگ تدریجی همینه
حالا پس از اونهمه سالها هروقت
جای قرار دائمی مون میرم
بازم دوتا قهوه برام میارن
با اینکه من دیگه چیزی نمیگم
#فرشید_صادقی
@asheghanehaye_fatima
کارگردان از روی صندلی اش فریاد زد
من و تو اما
آن قدر دیوانه بودیم
که ادامه دهیم
که قصه را عوض کنیم
و درست آن جا که باید تنها میشدیم
هم را ببوسیم
کارگردان فریاد میزد : کات!
ما اما
بساط شب را از صحنه بیرون بردیم
و بغلت کردم
تا دستت به دکمه ی باران برسد
کارگردان هنوز فریاد میزد
و ما
جزیره ی کوچکی شدیم
میان جهان
درختان در ما ساکن شدند
پرندگان سوی ما پرکشیدند
و کارگردان هنوز
فریاد میزد
_
یک روز
سرچرخاندیم
و دیدیم
صندلی اش
خالی است
#علیرضا_قاسمیان_خمسه
🍀🍀
کارگردان از روی صندلی اش فریاد زد
من و تو اما
آن قدر دیوانه بودیم
که ادامه دهیم
که قصه را عوض کنیم
و درست آن جا که باید تنها میشدیم
هم را ببوسیم
کارگردان فریاد میزد : کات!
ما اما
بساط شب را از صحنه بیرون بردیم
و بغلت کردم
تا دستت به دکمه ی باران برسد
کارگردان هنوز فریاد میزد
و ما
جزیره ی کوچکی شدیم
میان جهان
درختان در ما ساکن شدند
پرندگان سوی ما پرکشیدند
و کارگردان هنوز
فریاد میزد
_
یک روز
سرچرخاندیم
و دیدیم
صندلی اش
خالی است
#علیرضا_قاسمیان_خمسه
🍀🍀
@asheghanehaye_fatima
من جوليت هستم
بيست و سه ساله
يک بار طعم عشق را چشيده ام
مزه تلخ قهوه سياه مي داد
تپش قلبم را تند کرد
بدن زنده ام را ديوانه
حواسم را به هم ريخت
و رفت
من جوليت هستم
ايستاده در مهتابي
با حسي از تعليق
ضجه مي زنم که بازگرد
ندا در مي دهم که بازگرد
لب هايم را مي گزم
خونشان را در مي آورم
و او بازنگشته است
من جوليت هستم
هزار ساله
و هنوز زنده ام
#هالينا_پوشوياتوسکا
من جوليت هستم
بيست و سه ساله
يک بار طعم عشق را چشيده ام
مزه تلخ قهوه سياه مي داد
تپش قلبم را تند کرد
بدن زنده ام را ديوانه
حواسم را به هم ريخت
و رفت
من جوليت هستم
ايستاده در مهتابي
با حسي از تعليق
ضجه مي زنم که بازگرد
ندا در مي دهم که بازگرد
لب هايم را مي گزم
خونشان را در مي آورم
و او بازنگشته است
من جوليت هستم
هزار ساله
و هنوز زنده ام
#هالينا_پوشوياتوسکا