عاشقانه های فاطیما
817 subscribers
21.4K photos
6.6K videos
278 files
2.95K links
منتخب بهترین اشعار عاشقانه دنیا
عشق
گلایه
دلتنگی
اعتراض
________________
و در پایان
آنچه که درباره‌ی خودم
می‌توانم بگویم
این است:
من شعری عاشقانه‌ام
در جسمِ یک زن.
الکساندرا واسیلیو

نام مرا بنویسید
پای تمام بیانیه‌هایی که
لبخند و بوسه را آزاد می‌خواهند..
Download Telegram
از پس نبردی سخت باز می‌گردم
با چشمانی خسته
که دنیا را دیده است
بی‌هیچ دگرگونی،
اما خنده‌ات که رها می‌شود
و پروازکنان در آسمان مرا می‌جوید
تمامی درهای زندگی را
به رویم می‌گشاید...

#پابلو_نرودا


@asheghanehaye_fatima
تو آمدی
و دهانت به قلبم بوسه ای زد
و عشق در من زاده شد ...

#پابلو_نرودا

@asheghanehaye_fatima
Your breast is enough for my heart,
and my wings for your freedom.
What was sleeping above your soul will rise
out of my mouth to heaven.

In you is the illusion of each day.
You arrive like the dew to the cupped flowers.
You undermine the horizon with your absence.
Eternally in flight like the wave.

I have said that you sang in the wind
like the pines and like the masts.
Like them you are tall and taciturn,
and you are sad, all at once, like a voyage.

You gather things to you like an old road.
You are peopled with echoes and nostalgic voices.
I awoke and at times birds fled and migrated
that had been sleeping in your soul.



Pablo Neruda

•••

برای قلب من کافی‌ست سینه‌ی تو،
برای آزادی تو کافی‌ست بال‌های من.
از دهان من خواهد ‌رسد به آسمان
آنچه در روح تو غنوده بود.

وهمِ هر روزه‌ای‌ست در تو.
چون شبنم به جامِ گل‌ها می‌رسی.
با غیابتْ افق را حفر می‌کنی.
تا ابد در گریزْ همچون موج.

گفته‌ام که در باد آواز می‌خواندی
همچون کاج‌ها وُ دکل‌های کشتی‌ها.
چون آنها تو بلندبالا و خاموشی،
و همچون سفری طولانی، ناگهانی غمین می‌گردی.

میهمان‌نوازْ همچون طریقه‌‎ای کهنه.
پژواک‌ها و صداهای دریغ در تو سکونت دارند.
بیدار ‌شدم من وُ هر از گاهی می‌کوچند و می‌گریزند
پرندگانی که در جان تو غنوده بودند. 



پابلو نرودا|ترجمه: ---؟

•••

برای دل من بس است سینه‌ی تو،
برای آزادی تو، بالهای من.
به آسمان می‌رسد دهان من.
آنچه بر روح تو خفته بود.

در توست وهم هرروزه.
چون ژاله به گلبرگ می‌رسی.
با غیبت خود زیر افق نقب می‌زنی.
جاودانه در گریز، همچو موج.

گفته‌ام که میان باد می‌خواندی
همچون کاجها و همچو دکلها.
همان‌گونه قدکشیده و کمگویی،
و یکباره پُراندوده می‌شوی، همچو یک سفر.

چون شارعی کهن، به خود می‌خوانی.
لبریز طنینها و صداهای دلتنگی.
بیدار می‌شوم، و گاه‌گاه می‌کوچید و می‌گریخت
هر پرنده که بر روح تو خفته بود.


#پابلو_نرودا|ترجمه: فرود خسروانی



@asheghanehaye_fatima
تا به من گوش دهی
کلماتم
گاه نازکی می‌گیرند
چون ردّ گاکیان روی کرانه‌ها

طوق، زنگوله‌ی مست
برای دست‌های تو، به نرمیِ انگور

و من نظاره می‌کنم از دور به کلماتم
بیشتر از آنِ تواند تا از آنِ من
از درد کهنه‌ی من بالا می‌روند چون پیچکها

بالا می‌روند، هم‌چنان، از جدارهای نمور.
گناهِ این بازیِ بی‌رحم به گردن توست
می‌گریزند از کنام تاریکم
هرچه را میاکنی تو، هرچه را میاکنی

پیش از تو انزوایی که تو انباشتی میاکندند
و آشناترند از تو به اندوهم

حال می‌خواهم بگویند
آنچه من می‌خواهم بگویمت
تا گوش دهی همان‌گونه که من می‌خواهم گوش به من دهی

باد اضطراب بر آنها هنوز می‌خزد
گردباد رؤیاها هنوز گاهی از پا درشان میفکند
به صداهای دیگری گوش می‌دهی در صدای دردناک من

زاریِ دهان‌های پیر، خون‌لابه‌های پیر.
دوستم بدار، ای یار. مرا وامگذار. از پیِ من بیا
بیا از پیِ من، ای‌ یار، بر این موج اضطراب

اما کلمات من از عشق تو لکه‌دار می‌شود
هرچه را میانباری، هرچه را میانباری

من آن‌ها را
می‌کشم به رشته‌ی طوقی بی‌پایان
برای دست‌های سفید تو، به نرمیِ انگور

#پابلو_نرودا

@asheghanehaye_fatima
همیشه چیزهایی را که نداشته‌ام
بیشتر دوست داشته‌ام …
مثل تو
که بسیار دوری
که بسیار ندارمت …

#پابلو_نرودا
@asheghanehaye_fatima
هیچ نمی‌دانم
عشق‌های دیگر چه سان اند ؟
من با نگاه ڪردن به تو
با عشق ورزیدن به تـو زنده‌ام  ...

عاشق تـو بودن
در ذات من است  ...


#پابلو_نرودا


@asheghanehaye_fatima
چه احساس زيبایی است
وقتی تو را شباهنگام
ميانِ بازوانم حس می‌كنم
ای عشقِ من،
و اين‌چنين
سردرگمی‌ام را
به‌ سانِ توری درهم پيچيده
از هم باز می‌كنم

قلبت،
ميانِ روياها به پرواز است
لیک جسمت،
همچنان روی زمين،
همچنان كنارِ من
نفس می‌كشد 
تو را من خواب می‌بينم
و تو چون گياهی كه در تاريكی
قلمه می‌زند
خوابم را كامل می‌کنی

و صبح
وقتی دوباره طلوع می‌کنی
فردِ ديگری خواهی بود،
اما هنوز
چيزی از شب
در تو باقی مانده است
از آن بود و نبود جایی كه
ما خويش را يافته‌ايم...

#پابلو_نرودا

@asheghanehaye_fatima
ممنونم بابت رایحه‌ای که در من پنهان است
از عشق تو.

#پابلو_نرودا

@asheghanehaye_fatima
تو را دوست دارم
مانند هرچیزِ باارزش و پنهانیکه باید
مخفیانه دوست داشت
تو را دوست دارم
بی‌آنکه بدانم
چگونه، از کی و از کجا
بی‌هیچ پیچیدگی، بی‌هیچ غرور

تو را دوست دارم
چون راهِ دیگری نمی‌شناسم
تنها می‌دانم نخواهم بود
اگر تو نباشی

#پابلو_نرودا


@asheghanehaye_fatima
بگذار سخاوتمندانه
فراموش کنیم هر آنکه را
به ما عشق نمی‌ورزد...


#پابلو‌_نرودا


@asheghanehaye_fatima
می خواهم که آرام باشی
درست مثل اینکه غایب هستی
صدای من را از دور می شنوی
و صدای من تو را لمس نمی کند
درست مثل اینکه چشمانت پرواز کرده اند به دوردست ها
مثل اینکه یک بوسه لبانت را مهر کرده است
انگار همه چیز از روح من پر شده است
و تو از چیزهایی پدیدار می شوی
که از روح من پر است
تو مانند روح من هستی
مثل پروانه رویا
مثل کلمه "اندوه"

#پابلو_نرودا


@asheghanehaye_fatima
تو را از تهِ دل به یاد می‌آوردم،
دلی فشرده به غم، غمی که آشنای توست.

پس تو کجا بودی؟
پس که بود آن‌جا؟
گویای چه حرف؟
چرا تمامی‌ِ عشق یک‌باره بر سرم خواهد تاخت
وقتی حس می‌کنم که غم‌گین‌ام و حس می‌کنم که تو دوری؟

می‌افتاد کتابی که همیشه در شفق، زنگاری‌ست.
و چون سگی زخمی
شنل‌ام روی پای من می‌غلتید.

همیشه، همیشه عصرها دور می‌شوی.
رو به آن‌جا که شفق می‌شتابد و از پسِ او
پیکره‌ها محو می‌شوند.

■شاعر: #پابلو_نرودا [ Pablo Neruda / شیلی، ۱۹۷۳-۱۹۰۴ ]

■برگردان: #بیژن_الهی     
@asheghanehaye_fatima
ای عشق!
بی آنکه ببینمت
بی آنکه نگاهت را بشناسم
بی آنکه درکت کنم
دوستت می داشتم.

شاید تو را دیده ام پیش از این
در حالی که لیوان شرابی را بلند می کردی
شاید تو همان گیتاری بودی که درست نمی نواختمت.

دوستت می داشتم بی آنکه درکت کنم
دوستت می داشتم بی آنکه هرگز تو را دیده باشم
و ناگهان تو با من- تنها
در تنگ من
در آنجا بودی.

لمست کردم
بر تو دست کشیدم
و در قلمرو تو زیستم
چون آذرخشی بر یکی شعله
که آتش قلمرو توست
ای فرمانروای من!



#پابلو_نرودا
ترجمه: #نفیسه_نواب‌پور

@asheghanehaye_fatima
من شاهین‌ام، بر فرازِ تو
آن‌گاه که گام برمی‌داری
به پرواز درمی‌آیم و به ناگاه
به چرخ‌بادی،
پر و پنجه گشوده بر تو فرود می‌آیم و می‌ربایمت
در گردبادی صفیرکش و سرد.

و تو را به برجِ برفیِ خود،
به آشیانه‌ی تاریک‌ام می‌برم
تا در آن تنها سرکنی،
و تو خود را با پرها می‌پوشانی

و به پرواز درمی‌آیی بر فرازِ جهان
جهان بی‌جنبشی در بلندی‌ها.
شاهینِ ماده،
بیا بر این شکارِ سرخ فرود آییم،
بیا زندگی را از هم بدریم
که چنین پرتاب‌وتب می‌گذرد
و آن‌گاه بال‌به‌بال
پروازی وحشی را اوج بگیریم.


#پابلو_نرودا [ Pablo Neruda / شیلی، ۱۹۷۳-۱۹۰۴ ]



@asheghanehaye_fatima
هیچ وقت آدم ها را
با انتظار امتحان نکنید؛
انتظار،
آدم ها را عوض می کند...


#پابلو_نرودا



@asheghanehaye_fatima
و من از اندامت
فهرستی خواهم ساخت
و چون شعری ناب
سطر به سطر
بند به بندت را
از بر خواهم نمود
ناخن‌هایت
عموزاده‌های گیلاسند
و من گاه
در این اندیشه‌ام
که کاش
می‌شد خراشم دهند
وقتی که تو را می‌بوسم...


#پابلو_نرودا

@asheghanehaye_fatima
.
آنقدر دوستت دارم
که هرچه بخواهی همان را بخواهم
اگر بروی شادم
اگر بمانی شادتر
تو را شادتر می‌خواهم
با من یا بی من
بی من اما
شادتر اگر باشی
کمی فقط کمی
ناشادم و این همان عشق است
عشق همین تفاوت است
همین تفاوت که به مویی بسته است
و چه بهتر که به موی تو بسته باشد
خواستن تو تنها یک مرز دارد
و آن نخواستن توست
و فقط یک مرز دیگر
و آن آزادی توست
تو را آزاد مى‌خواهم

#پابلو_نرودا


@asheghanehaye_fatima
چه کوتاه است عشق،
چه درازست فراموشی...!


#پابلو_نرودا



@asheghanehaye_fatima
از کوه‌ها برای تو گل‌های شادی می‌آرم.
سنبل آبی، فندق تاری،
و سبدهای وحشی بوسه.
می‌خواهم با تو آن کنم
که بهار می‌کند با همه گیلاس بُنان.


#پابلو_نرودا

@asheghanehaye_fatima
چرا این همه وقت صرف کنیم
که بزرگ شویم
تا از هم جدا شویم؟

#پابلو_نرودا


@asheghanehaye_fatima