شبیهِ آخرین سیگارِ قبل از ترک
دلچسبی!
تو را میخواهمت
اما گذشتن از تو اِلزامیست...
#سعید_شیروانی
@asheghanehaye_fatima
دلچسبی!
تو را میخواهمت
اما گذشتن از تو اِلزامیست...
#سعید_شیروانی
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
من اين آواز پاكت را درين غمگين خراب آباد،
چو بوي بالهاي سوخته ات پرواز خواهم داد
بخوان آواز تلخت را،
ولكن دل به غم مسپار...
#مهدی_اخوان_ثالث
من اين آواز پاكت را درين غمگين خراب آباد،
چو بوي بالهاي سوخته ات پرواز خواهم داد
بخوان آواز تلخت را،
ولكن دل به غم مسپار...
#مهدی_اخوان_ثالث
@asheghanehaye_fatima
زمان آن رسیده است/که دوست داشتن/صدای نغز ِ عاشقانه ای شود
که از گلوی گرم ِ تو طلوع می کند
مرا به خواب ِ عشق ِ اوّل ِ جوانی ام رجوع داده ای
به من بگو چگونه این جهان جوان شود
بگو چگونه راز ِ عاشقان عیان شود
عطش برای دیدن ِ تو سوخته زبان ِ من
به من بگو،عطش
چگونه بی زبان،بیان شود
تو مهربان ِ من،بیا کنار ِ پنجره
و پیش از آن که قد ِ نیمه تیرسان ِ من کمان شود
بهار را به من نشان بده
#رضا_براهنی
زمان آن رسیده است/که دوست داشتن/صدای نغز ِ عاشقانه ای شود
که از گلوی گرم ِ تو طلوع می کند
مرا به خواب ِ عشق ِ اوّل ِ جوانی ام رجوع داده ای
به من بگو چگونه این جهان جوان شود
بگو چگونه راز ِ عاشقان عیان شود
عطش برای دیدن ِ تو سوخته زبان ِ من
به من بگو،عطش
چگونه بی زبان،بیان شود
تو مهربان ِ من،بیا کنار ِ پنجره
و پیش از آن که قد ِ نیمه تیرسان ِ من کمان شود
بهار را به من نشان بده
#رضا_براهنی
یک بار آمد
بارها رفت
یک بار خندید
بارها گریست
یک بار صدایم زد
بارها سکوت کرد
یک بار دوستم داشت
بارها پشیمان شد
#مهدی_تدینی
بارها رفت
یک بار خندید
بارها گریست
یک بار صدایم زد
بارها سکوت کرد
یک بار دوستم داشت
بارها پشیمان شد
#مهدی_تدینی
@asheghanehaye_fatima
#اپیزود_دوم
.
تقصیر "در" نبود...
میتوانستی نروی!
تقصیر "تو" نبود...
میتوانستم نمیرم!
تقصیر من نبود...
تقصیر من نبود...
*
تنهایی بامن ماند
بامن راه رفت
غذا خورد
حرف زد
روی شانه هایش گریه کردم تا دوست داشتنت را اقرار نکنم
-نزدیک شد-
من ناچار بودم تنهایی را بغل کنم
-نزدیک شد-
من ناچار بودم...
-نزدیک تر شد-
تقصیر من نبود...
یکی شدیم...
و آن زمان بود که فهمیدم
تنهایی دیگر از من جدا نخواهد شد....
*
بلند شوید سنگسارم کنید!
آه! ای خیانت ناخواسته...
به من بگو
وقتی شبیه فاحشه ها
کسی را بدون عشق بغل کنی
هم آغوشی با تنهایی چگونه باید باشد؟!
*
اکنون از زنی که زمانی دوستش داشته ای
چیزی باقی نمانده است
جز سایه ای که اسم تورا صدا میکند،
و زمین را چنگ میزند تا به من نرسد!
تنهایی منم!
میتوانی بازگردی
اما تنهایی ام را از من نگیر...
روحم درد میکند
و پاکی ام را در اولین بوسه ام
روی لب هایت جا گذاشته ام...
*
تنهایی تمام من است
که اگر از من کم اش کنی
چیزی باقی نمی ماند
جز زنی که تکه تکه فرو میریزد
تا پس از سالها
با هر تکه اش
به دری که از آن رد شده ای
التماس کند....
#اهورا_فروزان
#اپیزود_دوم
.
تقصیر "در" نبود...
میتوانستی نروی!
تقصیر "تو" نبود...
میتوانستم نمیرم!
تقصیر من نبود...
تقصیر من نبود...
*
تنهایی بامن ماند
بامن راه رفت
غذا خورد
حرف زد
روی شانه هایش گریه کردم تا دوست داشتنت را اقرار نکنم
-نزدیک شد-
من ناچار بودم تنهایی را بغل کنم
-نزدیک شد-
من ناچار بودم...
-نزدیک تر شد-
تقصیر من نبود...
یکی شدیم...
و آن زمان بود که فهمیدم
تنهایی دیگر از من جدا نخواهد شد....
*
بلند شوید سنگسارم کنید!
آه! ای خیانت ناخواسته...
به من بگو
وقتی شبیه فاحشه ها
کسی را بدون عشق بغل کنی
هم آغوشی با تنهایی چگونه باید باشد؟!
*
اکنون از زنی که زمانی دوستش داشته ای
چیزی باقی نمانده است
جز سایه ای که اسم تورا صدا میکند،
و زمین را چنگ میزند تا به من نرسد!
تنهایی منم!
میتوانی بازگردی
اما تنهایی ام را از من نگیر...
روحم درد میکند
و پاکی ام را در اولین بوسه ام
روی لب هایت جا گذاشته ام...
*
تنهایی تمام من است
که اگر از من کم اش کنی
چیزی باقی نمی ماند
جز زنی که تکه تکه فرو میریزد
تا پس از سالها
با هر تکه اش
به دری که از آن رد شده ای
التماس کند....
#اهورا_فروزان
@asheghanehaye_fatima
حرف عشقت که پیش میاید
هوس سیب میزند به سرم
با همین بال های پوشالی
فکر کردم که میشود بپرم
فکر کردم که عاشقم هستی
فکر کردم که میشود باشی
بافتم خامی خیالم را
با همین دلخوشی مختصرم
من شنیدم که گفته ای جایی
عشق ، مرز جنون آدم هاست
شعرهای مرا نمیخوانی ؟
نشنیدی چه آمده به سرم؟
غزلم واژه واژه پر ایهام
بیت هایم تب جنون دارد
نخ به نخ دود میشوم در تو
پشت هم تیر میکشد جگرم
رفته بودی و کوچه و باران
من رسیدم به نقطه پایان
بعد از آن ماجرای طولانی
دیگر از خیر کوچه میگذرم
از کجا میشود تو را پرسید
تا کجا میشود تو را پیمود
من که با ساکی از ندانم ها
با خیال تو عازم سفرم
#محمد_حسین_ناطقی
24اردیبهشت
حرف عشقت که پیش میاید
هوس سیب میزند به سرم
با همین بال های پوشالی
فکر کردم که میشود بپرم
فکر کردم که عاشقم هستی
فکر کردم که میشود باشی
بافتم خامی خیالم را
با همین دلخوشی مختصرم
من شنیدم که گفته ای جایی
عشق ، مرز جنون آدم هاست
شعرهای مرا نمیخوانی ؟
نشنیدی چه آمده به سرم؟
غزلم واژه واژه پر ایهام
بیت هایم تب جنون دارد
نخ به نخ دود میشوم در تو
پشت هم تیر میکشد جگرم
رفته بودی و کوچه و باران
من رسیدم به نقطه پایان
بعد از آن ماجرای طولانی
دیگر از خیر کوچه میگذرم
از کجا میشود تو را پرسید
تا کجا میشود تو را پیمود
من که با ساکی از ندانم ها
با خیال تو عازم سفرم
#محمد_حسین_ناطقی
24اردیبهشت
Forwarded from اتچ بات
.
دهانت را می بویند
مبادا که گفته باشی دوستت می دارم
دل ات را می بویند
روزگار غریبی ست نازنین
و عشق را
کنار تیرک راه بند
تازیانه می زنند
عشق را در پستوی خانه نهان باید کرد
در این بن بست کج و پیچ سرما
آتش را به سوختْ بارِ سرود و شعر
فروزان می دارند
به اندیشیدن خطر مکن
روزگار غریبی ست نازنین
آن که بر در می کوبد شباهنگام
به کشتن چراغ آمده است
نور را در پستوی خانه نهان باید کرد
آنک قصابان اند بر گذرگاه ها مستقر
با کنده و ساتوری خون آلود
روزگار غریبی ست، نازنین
و تبسم را بر لب ها جراحی می کنند
و ترانه ها را بر دهان
شوق را در پستوی خانه نهان بایدکرد
کباب قناری
بر اتش سوسن و یاس
روزگار غریب ست، نازنین
ابلیس پیروزْ مست
سور عزای ما را بر سفره نشسته است
خدا را در پستوی خانه نهان باید کرد...
دراین بن بست ؛ ترانههای کوچک غربت ؛
#احمد_شاملو
@asheghanehaye_fatima
دهانت را می بویند
مبادا که گفته باشی دوستت می دارم
دل ات را می بویند
روزگار غریبی ست نازنین
و عشق را
کنار تیرک راه بند
تازیانه می زنند
عشق را در پستوی خانه نهان باید کرد
در این بن بست کج و پیچ سرما
آتش را به سوختْ بارِ سرود و شعر
فروزان می دارند
به اندیشیدن خطر مکن
روزگار غریبی ست نازنین
آن که بر در می کوبد شباهنگام
به کشتن چراغ آمده است
نور را در پستوی خانه نهان باید کرد
آنک قصابان اند بر گذرگاه ها مستقر
با کنده و ساتوری خون آلود
روزگار غریبی ست، نازنین
و تبسم را بر لب ها جراحی می کنند
و ترانه ها را بر دهان
شوق را در پستوی خانه نهان بایدکرد
کباب قناری
بر اتش سوسن و یاس
روزگار غریب ست، نازنین
ابلیس پیروزْ مست
سور عزای ما را بر سفره نشسته است
خدا را در پستوی خانه نهان باید کرد...
دراین بن بست ؛ ترانههای کوچک غربت ؛
#احمد_شاملو
@asheghanehaye_fatima
Telegram
attach 📎
@asheghanehaye_fatima
ﮔﺮ ﭼﻪ ﺍﺯ ﺁﻭﺭﺩﻥ ﺍﯾﻦ ﻟﻔﻆ ﺑﯿﺰﺍﺭﯼ
ﺩﻭﺳﺘﺖ ﺩﺍﺭﻡ ﭼﺮﺍ ﮐﻪ ﺩﻭﺳﺘﻢ ﺩﺍﺭﯼ
ﺁﻫﯽ ﻭ ﺍﺯ ﺑﻐﺾ ﻫﺎﯼ ﮐﻬﻨﻪ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﯽ
ﺍﺷﮑﯽ ﻭ ﺍﺯ ﺍﺑﺮﻫﺎﯼ ﺗﺎﺯﻩ ﻣﯽ ﺑﺎﺭﯼ
ﺑﺎ ﺧﺪﺍ ﺍﺗﻤﺎﻡ ﺣﺠﺖ ﮐﺮﺩﯼ ﻭ ﺑﺎﯾﺪ
ﺩﻝ ﺑﻪ ﺍﺑﻠﯿﺲ ﻗﺸﻨﮓ ﻋﺸﻖ ﺑﺴﭙﺎﺭﯼ
ﺍﻓﺘﺨﺎﺭﯼ ﺟﺎﻭﺩﺍﻧﯽ ﮐﻦ ﮐﻪ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﯽ
ﺳﺮ ﺑﻪ ﺭﻭﯼ ﺷﺎﻧﻪ ﯼ ﯾﮏ ﻣﺮﺩ ﺑﮕﺬﺍﺭﯼ
ﺍﻭ ﮐﻪ ﺩﺍﺭﺩ ﺍﺯ ﻟﺒﺎﻧﺖ ﺳﯿﺐ ﻣﯽ ﺩﺯﺩﺩ
ﺍﻭ ﮐﻪ ﺩﺍﺭﯼ ﺑﺮ ﻟﺒﺎﻧﺶ ﺳﯿﺐ ﻣﯽ ﮐﺎﺭﯼ
ﺁﺩﻡ ﺧﻮﺑﯽ ﺳﺖ ﺍﻣﺎ ﺧﺎﻃﺮﺕ ﺑﺎﺷﺪ
ﻭﺍﯼ ﺍﮔﺮ ﺩﺳﺖ ﺍﺯ ﺳﺮﺵ ﯾﮏ ﻟﺤﻈﻪ ﺑﺮﺩﺍﺭﯼ
#یاغی_تبار
ﮔﺮ ﭼﻪ ﺍﺯ ﺁﻭﺭﺩﻥ ﺍﯾﻦ ﻟﻔﻆ ﺑﯿﺰﺍﺭﯼ
ﺩﻭﺳﺘﺖ ﺩﺍﺭﻡ ﭼﺮﺍ ﮐﻪ ﺩﻭﺳﺘﻢ ﺩﺍﺭﯼ
ﺁﻫﯽ ﻭ ﺍﺯ ﺑﻐﺾ ﻫﺎﯼ ﮐﻬﻨﻪ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﯽ
ﺍﺷﮑﯽ ﻭ ﺍﺯ ﺍﺑﺮﻫﺎﯼ ﺗﺎﺯﻩ ﻣﯽ ﺑﺎﺭﯼ
ﺑﺎ ﺧﺪﺍ ﺍﺗﻤﺎﻡ ﺣﺠﺖ ﮐﺮﺩﯼ ﻭ ﺑﺎﯾﺪ
ﺩﻝ ﺑﻪ ﺍﺑﻠﯿﺲ ﻗﺸﻨﮓ ﻋﺸﻖ ﺑﺴﭙﺎﺭﯼ
ﺍﻓﺘﺨﺎﺭﯼ ﺟﺎﻭﺩﺍﻧﯽ ﮐﻦ ﮐﻪ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﯽ
ﺳﺮ ﺑﻪ ﺭﻭﯼ ﺷﺎﻧﻪ ﯼ ﯾﮏ ﻣﺮﺩ ﺑﮕﺬﺍﺭﯼ
ﺍﻭ ﮐﻪ ﺩﺍﺭﺩ ﺍﺯ ﻟﺒﺎﻧﺖ ﺳﯿﺐ ﻣﯽ ﺩﺯﺩﺩ
ﺍﻭ ﮐﻪ ﺩﺍﺭﯼ ﺑﺮ ﻟﺒﺎﻧﺶ ﺳﯿﺐ ﻣﯽ ﮐﺎﺭﯼ
ﺁﺩﻡ ﺧﻮﺑﯽ ﺳﺖ ﺍﻣﺎ ﺧﺎﻃﺮﺕ ﺑﺎﺷﺪ
ﻭﺍﯼ ﺍﮔﺮ ﺩﺳﺖ ﺍﺯ ﺳﺮﺵ ﯾﮏ ﻟﺤﻈﻪ ﺑﺮﺩﺍﺭﯼ
#یاغی_تبار
@asheghanehaye_fatima
دوستت داشتم
در تلاطم و آشوب نیروی های حیات
در زیر سایبان درخت سال ها
دوستت داشتم
در باغ های سپیده دمان
دوستت می دارم
در زوال روزها
دوستت داشتم
در ناشکیبایی آفتاب
دوستت می دارم
در مهربانی و مدارای شب
دوستت داشتم
در نمود و تجلی روزها
دوستت می دارم
در دلتای کلمات
دوستت داشتم
در هوسبازی بهاران
دوستت می دارم
در گریز فصل ها
دوستت داشتم
در قلب و بطن زندگی
دوستت می دارم
در آستانه ی دروازه های زمان...
« #آندره_شدید»
ترمه: غزال صحرائی
دوستت داشتم
در تلاطم و آشوب نیروی های حیات
در زیر سایبان درخت سال ها
دوستت داشتم
در باغ های سپیده دمان
دوستت می دارم
در زوال روزها
دوستت داشتم
در ناشکیبایی آفتاب
دوستت می دارم
در مهربانی و مدارای شب
دوستت داشتم
در نمود و تجلی روزها
دوستت می دارم
در دلتای کلمات
دوستت داشتم
در هوسبازی بهاران
دوستت می دارم
در گریز فصل ها
دوستت داشتم
در قلب و بطن زندگی
دوستت می دارم
در آستانه ی دروازه های زمان...
« #آندره_شدید»
ترمه: غزال صحرائی
@asheghanehaye_fatima
می دانی من هنوز عاشق رنگ سبزم؛ بنفش و آبی و زرد و سفید نمی خواهد دلم. ترجیح می دهم سیاه نپوشم گرچه چند دست لباس سیاه هم دارم توی کمدم. هنوز شیرقهوه را توی ماگ و چای را توی استکان کمرباریک دوست دارم. گفته بودم عاشق اسم ِ لچک ترنج فرش ام؟ فقط اسمش ها، طرح ترکمن را بیشتر دوست دارم... هنوز هم ویترین کتابفروشی ها میخکوبم می کند و نقره فروشی ها سرگرمم. چای خوردن را فقط با یکی دو نفر دوست دارم و آشپزی کردن را برای چند نفر. هنوز هم با دقت دستمال سفره انتخاب می کنم. اتو کردن را دوست ندارم اما ظرف شستن را چرا، از تو چه پنهان گاهی زیر لب آواز هم می خوانم وقتِ شستنِ آنها. هنوز هم گبه و گلیم و جاجیم را ترجیح می دهم به فرش ابریشم. فصل پاییز را به خاطر گل نرگس دوست دارم و میوه ی انارش. هنوز هم با وسواس هديه می خرم، کمتر از سابق سفر می روم و آن چمدان یشمی چرخدار را برده ام گذاشته ام خانه ی خواهرم. دوباره با احمد محمود دوست شده ام، شروع کرده ام به خواندن چند باره ی کتابهایش. هنوز هم وقتی قاصدک می بینم چشم هایم را می بندم و آرزو می کنم... هنوز هم اگر مژه افتاده باشد پای چشمی می گویم:« چپ یا راست؟ زود باش آرزو کن...» هنوز هم تا می توانم می خوانم و می نویسم و کمتر حرف می زنم. کم می خوابم و زیاد بیدارم. هنوز هم معتقدم آدم ها از دور قشنگ اند و زیاد بهشان نزدیک نمی شوم، دلم می خواهد همانطور قشنگ بمانند و قهرمان سازی نمی کنم. هنوز هم زیبایی ها را با دیگران تقسیم می کنم و عاشق عطر بیدمشک و نسترنم...
#مریم_سمیع_زادگان
می دانی من هنوز عاشق رنگ سبزم؛ بنفش و آبی و زرد و سفید نمی خواهد دلم. ترجیح می دهم سیاه نپوشم گرچه چند دست لباس سیاه هم دارم توی کمدم. هنوز شیرقهوه را توی ماگ و چای را توی استکان کمرباریک دوست دارم. گفته بودم عاشق اسم ِ لچک ترنج فرش ام؟ فقط اسمش ها، طرح ترکمن را بیشتر دوست دارم... هنوز هم ویترین کتابفروشی ها میخکوبم می کند و نقره فروشی ها سرگرمم. چای خوردن را فقط با یکی دو نفر دوست دارم و آشپزی کردن را برای چند نفر. هنوز هم با دقت دستمال سفره انتخاب می کنم. اتو کردن را دوست ندارم اما ظرف شستن را چرا، از تو چه پنهان گاهی زیر لب آواز هم می خوانم وقتِ شستنِ آنها. هنوز هم گبه و گلیم و جاجیم را ترجیح می دهم به فرش ابریشم. فصل پاییز را به خاطر گل نرگس دوست دارم و میوه ی انارش. هنوز هم با وسواس هديه می خرم، کمتر از سابق سفر می روم و آن چمدان یشمی چرخدار را برده ام گذاشته ام خانه ی خواهرم. دوباره با احمد محمود دوست شده ام، شروع کرده ام به خواندن چند باره ی کتابهایش. هنوز هم وقتی قاصدک می بینم چشم هایم را می بندم و آرزو می کنم... هنوز هم اگر مژه افتاده باشد پای چشمی می گویم:« چپ یا راست؟ زود باش آرزو کن...» هنوز هم تا می توانم می خوانم و می نویسم و کمتر حرف می زنم. کم می خوابم و زیاد بیدارم. هنوز هم معتقدم آدم ها از دور قشنگ اند و زیاد بهشان نزدیک نمی شوم، دلم می خواهد همانطور قشنگ بمانند و قهرمان سازی نمی کنم. هنوز هم زیبایی ها را با دیگران تقسیم می کنم و عاشق عطر بیدمشک و نسترنم...
#مریم_سمیع_زادگان
@asheghanehaye_fatima
زنان و درختان چقدر بهم شبيه اند!
هر دو ريشه دارند و برگ و بار می دهند.
هر دو بهارهای بسيار دارند
و زمستان های بسيارتر.
هر دو به نور محتاجند و هر دو
نفس می بخشند و زندگی.
و در كمين هر دويشان تبرهای بسيار است.
برای بريدن ها، برای شكستن ها،
برای قطع اميد ها ...
اما هنر زن بودن ،
جوانه زدن های پي در پي است،
حتي وقتي شاخه هايت را شكستند،
حتی وقتی ساقه هايت را زدند،
حتی وقتی بی رحمی تبر، تنت را،
تنه ات را از ته بريد...
تو اما ريشه ات را نگه دار،
دستهايت را به آسمان بلند كن
تو دوباره سبز خواهی شد....
#عرفان_نظر_آهاری
.
زنان و درختان چقدر بهم شبيه اند!
هر دو ريشه دارند و برگ و بار می دهند.
هر دو بهارهای بسيار دارند
و زمستان های بسيارتر.
هر دو به نور محتاجند و هر دو
نفس می بخشند و زندگی.
و در كمين هر دويشان تبرهای بسيار است.
برای بريدن ها، برای شكستن ها،
برای قطع اميد ها ...
اما هنر زن بودن ،
جوانه زدن های پي در پي است،
حتي وقتي شاخه هايت را شكستند،
حتی وقتی ساقه هايت را زدند،
حتی وقتی بی رحمی تبر، تنت را،
تنه ات را از ته بريد...
تو اما ريشه ات را نگه دار،
دستهايت را به آسمان بلند كن
تو دوباره سبز خواهی شد....
#عرفان_نظر_آهاری
.
افسوس
درخت كوچكِ من
به باد عاشق بود
به بادِ بى سامان
كجاست خانهى باد؟
كجاست خانهى باد؟
#فروغ_فرخزاد
@asheghanehaye_fatima
درخت كوچكِ من
به باد عاشق بود
به بادِ بى سامان
كجاست خانهى باد؟
كجاست خانهى باد؟
#فروغ_فرخزاد
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
شب هرگز کامل نیست
همیشه همین است که من می گویم
همین که تأیید میکنم
در انتهای غم دریچه ای باز است
دریچه ای روشن
همیشه رؤیای بیداری است
برآوردن خواهشی و سیر کردن گرسنه ای
دلی بخشنده
دستی در دست دیگری،دستی گشوده
چشمی نگران
یک زندگی،
زندگی مشترک.
#پل_الوار
#شاعر_فرانسه 🇫🇷
ترجمه:
#محمدرضا_پارسایار
شب هرگز کامل نیست
همیشه همین است که من می گویم
همین که تأیید میکنم
در انتهای غم دریچه ای باز است
دریچه ای روشن
همیشه رؤیای بیداری است
برآوردن خواهشی و سیر کردن گرسنه ای
دلی بخشنده
دستی در دست دیگری،دستی گشوده
چشمی نگران
یک زندگی،
زندگی مشترک.
#پل_الوار
#شاعر_فرانسه 🇫🇷
ترجمه:
#محمدرضا_پارسایار
@asheghanehaye_fatima
+ دنبال کی میگردی؟
- خودم
+ مگر کجایی؟
- توی دستهای تو، لای موهای تو..
کارم ساخته شده..!
#عباس_معروفی
+ دنبال کی میگردی؟
- خودم
+ مگر کجایی؟
- توی دستهای تو، لای موهای تو..
کارم ساخته شده..!
#عباس_معروفی
@asheghanehaye_fatima
درگيرِ تنديس توأم در خواب هاي شيشه اي
چون پيچکي در زلف تو از خويشتن جا مانده ام
من نذر کردم تا شبم بي يادِ تو پرپر شود
اي شاهراهِ خوابِ من بي تو چه تنها مانده ام
با هر فريبِ چشمِ تو احساسِ سوزان مي شوم
من واژه واژه شعر را در خواب و رؤيا مانده ام
اي ناجيِ ويرانيم ، محتاجِ دستانِ توأم
بينِ زمين و آسمان غرقِ تمنّا مانده ام
نفرين به اين دلبستگي من زخم خورده خسته ام
وحشت ندارم مرگ را از زندگي جا مانده ام
#شبنم_جوري
درگيرِ تنديس توأم در خواب هاي شيشه اي
چون پيچکي در زلف تو از خويشتن جا مانده ام
من نذر کردم تا شبم بي يادِ تو پرپر شود
اي شاهراهِ خوابِ من بي تو چه تنها مانده ام
با هر فريبِ چشمِ تو احساسِ سوزان مي شوم
من واژه واژه شعر را در خواب و رؤيا مانده ام
اي ناجيِ ويرانيم ، محتاجِ دستانِ توأم
بينِ زمين و آسمان غرقِ تمنّا مانده ام
نفرين به اين دلبستگي من زخم خورده خسته ام
وحشت ندارم مرگ را از زندگي جا مانده ام
#شبنم_جوري
گرت با ما خوش افتادست
چون ما لاابالی شو
نه یاران مست برخیزند و
تو مستور بنشینی
#حضرت_سعدی
@asheghanehaye_fatima
چون ما لاابالی شو
نه یاران مست برخیزند و
تو مستور بنشینی
#حضرت_سعدی
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
زيبايى تو، لنگرى است
كه ميان آفتاب هاى هميشه در نوسان است.
زيبايى تو، شكست ستمگرى است.
و چشمانت با من گفتند
كه فردا، روز ديگرى است!
آيداى خوب خوشگل من!
آيداى يگانه ى من!
حالا ديگر چنان از احساس هاى متضاد و گوناگون سرشارم كه اگر بپرسى هر صبح را چه گونه به شب مى رسانم بى گفت و گو در جوابت درمى مانم:
هيجان عظيم به دست آوردن تو، قلب مرا از شادى انباشته است... اما، تصور اين كه هنوز تا مدتى ديگر مى بايد از تو دور بمانم، قلبم را از حركت باز مى دارد.
چشمانت به من نويد و اميد مى دهند، اما سكوت تو مرا از يأسى كُشنده لبريز مى كند... آه، چه قدر احتياج دارم كه زبانت نيز از چشم هايت ياد بگيرد؛ كه زبانت نيز مانند نگاهت به من بگويد كه آيدا، احمد تنهاى دل تنگش را چه قدر دوست
مى دارد!- افسوس كه زبان و لبان تو به قدر
چشم هايت مرا دوست نمى دارند.
.
از نامه هاى #احمد_شاملو به آيدا
خرداد ماه ١٣٤٢
زيبايى تو، لنگرى است
كه ميان آفتاب هاى هميشه در نوسان است.
زيبايى تو، شكست ستمگرى است.
و چشمانت با من گفتند
كه فردا، روز ديگرى است!
آيداى خوب خوشگل من!
آيداى يگانه ى من!
حالا ديگر چنان از احساس هاى متضاد و گوناگون سرشارم كه اگر بپرسى هر صبح را چه گونه به شب مى رسانم بى گفت و گو در جوابت درمى مانم:
هيجان عظيم به دست آوردن تو، قلب مرا از شادى انباشته است... اما، تصور اين كه هنوز تا مدتى ديگر مى بايد از تو دور بمانم، قلبم را از حركت باز مى دارد.
چشمانت به من نويد و اميد مى دهند، اما سكوت تو مرا از يأسى كُشنده لبريز مى كند... آه، چه قدر احتياج دارم كه زبانت نيز از چشم هايت ياد بگيرد؛ كه زبانت نيز مانند نگاهت به من بگويد كه آيدا، احمد تنهاى دل تنگش را چه قدر دوست
مى دارد!- افسوس كه زبان و لبان تو به قدر
چشم هايت مرا دوست نمى دارند.
.
از نامه هاى #احمد_شاملو به آيدا
خرداد ماه ١٣٤٢
@asheghanehaye_fatima
به خدا حافظی تلخ تو سوگند نشد
که تو رفتی ودلم ثانیه ای بند نشد
لب تو میوه ممنوع ولی لبهایم
هر چه از طعم لب سرخ تو دل کند نشد
با چراغی همه جا گشتم وگشتم در شهر
هیچ کس هیچ کس اینجا به تو مانند نشد
هر کسی در دل من جای خودش را دارد
جانشین تو در این سینه خداوند نشد
خواستند از تو بگویند شبی شاعرها
عاقبت با قلم شرم نوشتند:نشد!
#فاضل_نظری
به خدا حافظی تلخ تو سوگند نشد
که تو رفتی ودلم ثانیه ای بند نشد
لب تو میوه ممنوع ولی لبهایم
هر چه از طعم لب سرخ تو دل کند نشد
با چراغی همه جا گشتم وگشتم در شهر
هیچ کس هیچ کس اینجا به تو مانند نشد
هر کسی در دل من جای خودش را دارد
جانشین تو در این سینه خداوند نشد
خواستند از تو بگویند شبی شاعرها
عاقبت با قلم شرم نوشتند:نشد!
#فاضل_نظری
@asheghanehaye_fatima
چرا خوب غذا نمی خوری؟ چرا شب ها به موقع نمی خوابی؟ چرا این قدر به خودت ستم می كنی؟ تو چه می خواهی از این دنیا؟
من به بهانه ی رسیدن به زندگی همیشه زندگی را كشته ام ...
فاجعه ی زندگی من این است كه یكبار زندگی را مثل زهر نوشیده ام و گذشته ام و اكنون با اندیشیدن بدان بازگشته ام احساس می كنم همان جام زهر را بی نهایت بار از نو و از نو می نوشم و می نوشم.
اگر به این می اندیشی كه دیگران چگونه به تو می اندیشند، یا از دیگران می ترسی یا به خودت باور نداری.
#محمود_دولت_آبادی
📚روزگار سپری شده مردم سالخورده
چرا خوب غذا نمی خوری؟ چرا شب ها به موقع نمی خوابی؟ چرا این قدر به خودت ستم می كنی؟ تو چه می خواهی از این دنیا؟
من به بهانه ی رسیدن به زندگی همیشه زندگی را كشته ام ...
فاجعه ی زندگی من این است كه یكبار زندگی را مثل زهر نوشیده ام و گذشته ام و اكنون با اندیشیدن بدان بازگشته ام احساس می كنم همان جام زهر را بی نهایت بار از نو و از نو می نوشم و می نوشم.
اگر به این می اندیشی كه دیگران چگونه به تو می اندیشند، یا از دیگران می ترسی یا به خودت باور نداری.
#محمود_دولت_آبادی
📚روزگار سپری شده مردم سالخورده