عاشقانه های فاطیما
781 subscribers
21K photos
6.4K videos
276 files
2.93K links
منتخب بهترین اشعار عاشقانه دنیا
عشق
گلایه
دلتنگی
اعتراض
________________
و در پایان
آنچه که درباره‌ی خودم
می‌توانم بگویم
این است:
من شعری عاشقانه‌ام
در جسمِ یک زن.
الکساندرا واسیلیو

نام مرا بنویسید
پای تمام بیانیه‌هایی که
لبخند و بوسه را آزاد می‌خواهند..
Download Telegram
@asheghanehaye_fatima




چمدانت
گوشه ی اتاق
بمبی عمل نکرده بود
که لمسش کردی
و حالا
هر چه تکه های خانه را بهم بچسبانیم
نفس نمیکشد
-

آه
هر که را دوست بدارم
یک جای خالی دیگر
به روزهای بعد
اضافه خواهد شد
-

#علیرضا_قاسمیان_خمسه
@asheghanehaye_fatima

___
باریدی
در جوار ریشخند خورشید
باریدی و
چترها
روسپیانی
که دست به دست شدند
باریدی
بر هیزم ها
و ندیدند
جنگلی را
که داشت در تو میسوخت
بر تخت دراز بکش
ابرِ خسته از باریدن
آمده ام
که سال ها
بر تو ببارم
-
-
-
-
#علیرضا_قاسمیان_خمسه
@asheghanehaye_fatima



تا شانه های منی
با این دست های کوچک
پاهای کوچک
فضای کمی از هال را اشغال می‌کنی اما
حال برای تو تنگ است
آنقدر
که وقتی رو به رویم می‌ایستی
به گذشته می‌کشند خود را
انتهای موهای سیاهت
و به آینده می‌رسند
نوک انگشتان کودکانه‌ات
_
جواب های عجیبی می‌شنوند
اگر وقت نوازش موهات
از من ساعت بپرسند
و وقت بوسیدن انگشتانت
از من تاریخ
_
تو را بغل می‌کنم
و قلبم
مشتی تمشک را فشرده
به رگ هایم می‌ریزد
تو را بغل میکنم
و کودکی ام را
عطری گنگ مست می‌کند
تو را بغل می‌کنم
و پیری‌ام
با گرمای دستانی نامریی
به سلامت از خیابان می‌گذرد
تو را بغل میکنم و می‌گویم:
دوستت دارم
_
حکایت عجیبی ست
این دوستت دارم
که از همه جای عمر
به تو می‌گویم

#علیرضا_قاسمیان_خمسه
@asheghanehaye_fatima

♦️

انگار که خداوند
معشوقه ای داشته باشد
انگار که معشوقه اش
ترکش کرده باشد
انگار که خداوند تو را
در لحظه ی تنها شدنش آفریده باشد
زیباییِ تو ...
غم انگیز است .

#علیرضا_قاسمیان_خمسه
@asheghanehaye_fatima

___
نمیشود ماند
نمیشود رفت
نمیشود خندید
نمیشود گریست ...
-
میگویی :
برای خودت شادی های کوچکی بساز

پس رنگ میکنم
چسب زخم های پدر را
با بسته قرص های مادر
طرح آدمکی میسازم
و خیره میشوم
به رنگ بال های
پروانه ای له شده ...
-
عزیزم
شیر آب را
هرچقدر باز بگذاری
فاضلاب زلال نمیشود
و حتی با اسید نمیتوان
این غم را
از صورت پاک کرد
-
احساس میکنم
جوشی چرکینم
بر پوست زمین
که خورشید درمانش نمیکند
-
مثل اینجای شعر
که درمان نمیشود :
تو در همه عکس ها زیبایی
در عکس های تکی
در عکس های با او
-
من اما
بخش اضافه ی هر عکسم
بخش اضافه ی جهان
پازل کامل شده بود
بازی کامل
و منِ دیر رسیده
بیرون ماندم
-
بیرون
درون
هر جا بایستم
تنهایم
تنهاتر از دستبندت
که روزی
کنار شیر آب
جایش گذاشتی
-
سال هاست
کنار گوشم
صدای ماشه می آید
گلوله ای اما
شلیک نمیشود
صدای ماشه می آید
گلوله ای اما ...
-
خسته ام مرگ
خسته ام
و آب ها خاصیت شان را
از دست داده اند
کاش این بار
آتشی از لوله ی تفنگت
همه چیز را بشوید
همه چیز را ببرد
-
-
-
-

از کارهای قدیمی
#علیرضا_قاسمیان_خمسه
@asheghanehaye_fatima




بیا دیوانه شویم
زنگ آیفون خدا را بزنیم
و فرار کنیم

بیا بدویم تا ماه
بعد از آن تکه ای برداریم
برای چراغ خواب

بیا دیوانه شویم
و شکر بریزیم در اقیانوس ها
تا کوسه ها هم
شربت بنوشند
بعد ابری را
با شکلات مخلوط کنیم
تا برف هایمان
شکلاتی شوند

بیا دیوانه شویم
و بند پوتین های تمام سربازان جهان را
وقتی که خوابند
بهم گره بزنیم

بیا بهمن راه بیاندازیم
تا شانه های کوه
سبک شوند

بیا دیوانه شویم
و همدیگر را ببوسیم
به کوری چشم آنفولانزا
به کوری چشم حراست
به کوری چشم تمام مردانی که
دوستت دارند

بیا دیوانه شویم
آن قدر که دورمان
تیمارستانی بسازند

آن قدر
که فراموشمان شود
مرده ایم

👤 #علیرضا_قاسمیان_خمسه
@asheghanehaye_fatima
*

مینویسم : دلم آبنبات چوبی ترش میخواد
صورتک غمگین میفرسته
مینویسم : کاش الان تو مینی بوس قراضه ی درکه بودیم
مینویسه : خودم و خودت فقط
مینویسم : خودم و خودت فقط
صورتک گریون میفرسته
مینویسم : یه نخ سیگار میگرفتیم میرفتیم کنار رودخونه ... یه پک تو میزدی سرفه میکردی میخندیدیم ... یه پک من میزدم سرفه میکردم میخندیدیم ... بعد پرت میکردیم سیگارو تو رودخونه ...
میخوام بنویسم : بعدش جوری بغلت میکردم که بمیریم هر دو
اون اما زودتر مینویسه : باهاش رفتی درکه؟
یخ میکنم
باز خودش مینویسه : رفتی دیگه
پرت میکنم تبلتو
پرت میکنه گوشی رو
بعد رودخونه ی درکه از چشمام راه می افته تو اتاقم
بعد رودخونه ی درکه از چشماش راه می افته تو اتاقش
-
-
دلنوشته
از مجموعه اشکهای_مجازی
#علیرضا_قاسمیان_خمسه

@asheghanehaye_fatima



در را باز می‌کنم
پنجره را باز می‌کنم
احساس اسارت اما
رهایم نمی‌کند.
این خانه را انگار
از آجرهای یک زندان ساخته‌اند..



#علیرضا_قاسمیان_خمسه
از مجموعه شعر "اتوبان"
@asheghanehaye_fatima



___
مینویسم : دلم آبنبات چوبی ترش میخواد
صورتک غمگین میفرسته
مینویسم : کاش الان تو مینی بوس قراضه ی درکه بودیم
مینویسه : خودم و خودت فقط
مینویسم : خودم و خودت فقط
صورتک گریون میفرسته
مینویسم : یه نخ سیگار میگرفتیم میرفتیم کنار رودخونه ... یه پک تو میزدی سرفه میکردی میخندیدیم ... یه پک من میزدم سرفه میکردم میخندیدیم ... بعد پرت میکردیم سیگارو تو رودخونه ...
میخوام بنویسم : بعدش جوری بغلت میکردم که بمیریم هر دو
اون اما زودتر مینویسه : باهاش رفتی درکه؟
یخ میکنم
باز خودش مینویسه : رفتی دیگه
پرت میکنم تبلتو
پرت میکنه گوشی رو
بعد رودخونه ی درکه از چشمام راه می افته تو اتاقم
بعد رودخونه ی درکه از چشماش راه می افته تو اتاقش
_
#اشکهای_مجازی
#علیرضا_قاسمیان_خمسه
@asheghanehaye_fatima




دست هایم را هل داده ام
چشم هایم را
قلبم سر جای خود نیست

چیدمان این خانه باید عوض میشد
تا جای خالی تو
پنهان شود

خبر آمدنت تلخ است
تلخ تر از
روز رفتنت
حالا که من
خودم نیستم
به صدایی میماند
که بپیچد در گور کسی
که خودکشی کرده
و به او
نوید زندگی دوباره دهد ...



#علیرضا_قاسمیان_خمسه
@asheghanehaye_fatima



در خیابان های شهر
دلتنگ شهری دیگر
در شهری دیگر
دلتنگ همین خیابان ها
وقت تنهایی
دلتنگ دوستان
در کنار دوستان
دلتنگ تنهایی
دور از تو
دلتنگ تو
کنار تو
دلتنگ تو

آه
دلتنگی
همیشگی ست


#علیرضا_قاسمیان_خمسه
@asheghanehaye_fatima



خط میکشند زندانی ها
و میروند
خط میکشند
بر دیوارِ خسته
که سال هاست
به دنبال تنی ست
برای رسم چوب خط های اسارتش




بخشی از شعر
#علیرضا_قاسمیان_خمسه
@asheghanehaye_fatima



زیبایی
همچون پراکندگی یک ایل در کوهستان
همچون گذر یک رودخانه
زیبایی
همچون قطاری در عمق سبز یک دره
همچون قایقی قدیمی در غروب دریا
زیبایی
همچون رقص دود سیگار
-
در زیبایی ات
رفتنی نهفته است
-
-
-
-

#علیرضا_قاسمیان_خمسه
تا شانه های منی
با این دست های کوچک
پاهای کوچک
فضای کمی از هال را اشغال می‌کنی اما
حال برای تو تنگ است
آنقدر
که وقتی رو به رویم می‌ایستی
به گذشته می‌کشند خود را
انتهای موهای سیاهت
و به آینده می‌رسند
نوک انگشتان کودکانه‌ات
_
جواب های عجیبی می‌شنوند
اگر وقت نوازش موهات
از من ساعت بپرسند
و وقت بوسیدن انگشتانت
از من تاریخ
_
تو را بغل می‌کنم
و قلبم
مشتی تمشک را فشرده
به رگ هایم می‌ریزد
تو را بغل میکنم
و کودکی ام را
عطری گنگ مست می‌کند
تو را بغل می‌کنم
و پیری‌ام
با گرمای دستانی نامریی
به سلامت از خیابان می‌گذرد
تو را بغل میکنم و می‌گویم:
دوستت دارم
_
حکایت عجیبی ست
این دوستت دارم
که از همه جای عمر
به تو می‌گویم

#علیرضا_قاسمیان_خمسه



@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima


گفتی از دست‌هایم بگریز
به گردنت پناه بردم
در آغوشت کشیدم
تا بتوانی تنت را تحمل کنی
نمیتوانستی
موهایت روی صورتم
آوار شبی بود که آخرین نورِ پنهان در اتاق را کشت...
نمیتوانستیم
و دست نمیکشیدیم
ما با آن‌ها فرق میکنیم...
"سلام" نقطه‌ی پایان ماست
و کافی‌ست بگویم "دوستت دارم"
تا اشک بریزی
چه کسی باور میکند که ما
چشم‌هایمان را که میبندیم
نور می‌زندشان؟...
ما با آن‌ها فرق میکنیم
و رفتن قطاری را
که دودش از میان لب‌هایت به هوای کافه میپیوندد
فقط من میتوانم ببینم
فقط تو میتوانی ببینی
که کافه و کاغذ
تلاش‌های من‌اند
برای پنهان شدنِ از زندگی...
ما با آن‌ها فرق میکنیم
و آن‌قدر عاشق همیم
که یکی از ما مدام باید برود
کنارم بنشین
و انتظار بکش
دنیایشان که تمام شود
دنیای ما آغاز میشود...

#علیرضا_قاسمیان_خمسه
@asheghanehaye_fatima



بیا دیوانه شویم
آن قدر
که دورمان
تیمارستانی بسازند

#علیرضا_قاسمیان_خمسه
@asheghanehaye_fatima


گفتی از دست‌هایم بگریز
به گردنت پناه بردم
در آغوشت کشیدم
تا بتوانی تنت را تحمل کنی
نمیتوانستی
موهایت روی صورتم
آوار شبی بود که آخرین نورِ پنهان در اتاق را کشت...
نمیتوانستیم
و دست نمیکشیدیم
ما با آن‌ها فرق میکنیم...
"سلام" نقطه‌ی پایان ماست
و کافی‌ست بگویم "دوستت دارم"
تا اشک بریزی
چه کسی باور میکند که ما
چشم‌هایمان را که میبندیم
نور می‌زندشان؟...
ما با آن‌ها فرق میکنیم
و رفتن قطاری را
که دودش از میان لب‌هایت به هوای کافه میپیوندد
فقط من میتوانم ببینم
فقط تو میتوانی ببینی
که کافه و کاغذ
تلاش‌های من‌اند
برای پنهان شدنِ از زندگی...
ما با آن‌ها فرق میکنیم
و آن‌قدر عاشق همیم
که یکی از ما مدام باید برود
کنارم بنشین
و انتظار بکش
دنیایشان که تمام شود
دنیای ما آغاز میشود...

#علیرضا_قاسمیان_خمسه
@asheghanehaye_fatima




تو نرفته ای💫
زیر دوش که بودم
صدای خنده هات می آمد
گرمای صندلی نشان میداد
که کسی روی آن نشسته است
و گربه ی کوچه مان سیر بود
که تکه گوشت را از دست من نخورد
تو نرفته ای
دیشب پنجره را
تو بودی که بستی
صبح قندها را
تو بودی که در چای روی میز حل کردی
و سر که روی بالشت میگذارم
تویی که با موهایم بازی میکنی

تو نرفته ای
تو در همین خانه ای
من
در هفتاد متر مربع
گمت کرده ام



#کتاب_نثر_خیس✔️
#علیرضا_قاسمیان_خمسه💥
‍ میان متنی به زبان بیگانه
تو کلمه ای بودی
به زبان من... !
تو را میشناختم
همچون پرنده ای
که مسیر کوچ را
تو را میفهمیدم
همچون تنهایی... !
ما را
اندوه بهم وصل میکرد
شکل کویر
که دو بادیه را باهم
مهربان تر میکند...

#علیرضا_قاسمیان_خمسه

@asheghanehaye_fatima
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
تو را در آغوش کشیدم
تا تنت را طاقت بیاوری
تا به لب‌هایم برسی
رنج‌هایت را زمین گذاشتی
بر آن ایستادی

بوسه‌ی ما پلی بود
که تنهایی‌ات از آن عبور می‌کرد و
به من می‌رسید ...


از کتاب #نیم‌رخ_برف
#علیرضا_قاسمیان_خمسه

@asheghanehaye_fatima
#داریوش