عاشقانه های فاطیما
818 subscribers
21.2K photos
6.5K videos
276 files
2.94K links
منتخب بهترین اشعار عاشقانه دنیا
عشق
گلایه
دلتنگی
اعتراض
________________
و در پایان
آنچه که درباره‌ی خودم
می‌توانم بگویم
این است:
من شعری عاشقانه‌ام
در جسمِ یک زن.
الکساندرا واسیلیو

نام مرا بنویسید
پای تمام بیانیه‌هایی که
لبخند و بوسه را آزاد می‌خواهند..
Download Telegram
صبح یعنی
طلوع دوباره ی تو
در جان من
امروز هم
سرشار از دوست داشتن توام
مثل دیروز
مثل فردا...!

‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima


.
_گفتم : بودنت خیلی اذیتم میکنه
_گفت : چرا؟ مگه کار بدی کردم؟
_گفتم : نه، اتفاقا تو تنها کسی هستی که هیچ خطایی ازت سر نزده هیچوقت
_گفت : پس چته؟
_گفتم : آخه خوبیِ تو، بدیِ بعضیا رو یادم میاره
.
.
#بابک_زمانی
#لطفا_یکی_مرا_از_مرگ_نجات_بدهد
@asheghanehaye_fatima




وقتی می خواستم نمایی از جاده چالوس را بنویسم نتوانستم دست راستت را که سفت پیچیده بود دور شانه هایم و دست چپت را که با دنده کلانجار میرفت ندیده بگیرم...
نتوانستم از تلفیق ادکلنت با بوی کوه و جنگل که پیچیده بود توی اتاق ماشینِ به قولِ خودت لکنتی ات ننویسم...
اصلا نمیشود طعم تلخ انگشتانم را وقتی پوست آن پرتقال خونی را می کندم و حالت خنده دار صورتت را وقتی چند پرِ تُرش از آن را به زور در دهانت فرو میکردم از یاد ببرم...
حتی آن نم بارانی که زد و بُهتِ من از بیخیالی ات وقتی گفتی خدا نکند شدید شود برف پاک کن نداریم...
یا آن بوسه یهویی وسط سبقت از کامیونِ فس فسوی جلویی که طعم ترس و سیگار و چای فوری و شکلات میداد...
یا ان جیغ بلند من که آش آش
و آن دور همی دو نفره با دیگ مسی وسط پیچ های کندوان، هورت کشیدن آش داغ و رشته های دراز که تو اسمش را گذاشتی اسپاگتی با طعم کشک و نعنا... و ریسه رفتیم
نمی توانم چشم هایم را ببندم و چشم هایت را نبینم وقتی یکی از آن روسری شمالی های کنار جاده را سرم کردی و چند ثانیه در سکوت به صورتم زل زدی و بعد... آه کشیدی... پیشانی ام را بوسیدی و گفتی  هوا دارد تاریک میشود بهتر است برگردیم...
نمی توانم بنشینم توی این دربستی لعنتی٬ بزنم به جاده و اضطراب هوای بی اعتبار بهار و پیچ های تند جاده را بالا نیاورم انگار نه انگار...
نمی توانم خوابم را جوری تنظیم کنم که هر بار چهار صبح با درد نفس گیر قفسه سینه از خواب نپرم و خودم را وسط یک سفیدی کور کننده پیدا نکنم و سایه ای که از بالای سرم میگوید به هوش آمد...
" آمد "
هنوز نمی توانم این فعل را مفرد بنویسم
حتی اگر تو جایی در پیچ های تند سیاه بیشه زیر رگبار بی موقع اردیبهشت در اتاق آن لکنتی لعنتی ات از یاد من که نه، از هوشِ زندگی رفته باشی

#پریسا_زابلی_پور
@asheghanehaye_fatima




از كافه بيرون ميزنم تا بغض هایم را
در راه مترو در خیابان ها بچرخانم
از کافه بیرون میزنم تا دوستانم را
از حجم این اندوه وحشت زا نترسانم

دیوانه هارا میشناسد پایتخت اما...
من آشنا نه...من شبیه قلب تهرانم
هر عابري رد شد مرا مهمان زخمي كرد
در هر شكستم ، در خيابان شعر میخوانم...
.
این گریه ها تاوان یک عصیان معمولی است
من گفته بودم عاشق چشمی نباید شد...
تهران مرا میگیرد از تو، میروم از خود
از زندگی کردن فقط، من، زنده میمانم...
.
از كافه بيرون زد زني، لب های سردش را...
مهمان اشکی کرد و بعد انبوه دردش را...
تا متروی تهران کرج بلعید، مردش را...
تف کرد روی شهر
و شعری
كند از جانم... .
.
#اهورا_فروزان
.



هرزنی باید یه مردی داشته باشه که از این شعرا براش بخونه:

هی فکر می‌کنم که تو با این قشنگیت
حتما چقدر وقت خدا را گرفته‌ای!


@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima



می خندیدیم اما
چه کسی می دانست
کدام یک از ما

شاداست؟!
از ما که فقط خدا می داند

چند رنجوری،
چشمهایمان را دست به دست می کردند
تا
تحویلشان دهند به بغضی دیگر .
آخرین خنده ی شما
چند دهن ، پیش بود؟

حال کدام یک از ما خوش بود ؟
از ما که بسیار بودیم
وبرداشته بودیم دلشوره هایمان را
زده بودیم به خیابان

هر چند انعکاس چراغهای نئون
روی ظروف و پیراهن ها هم حتی
نتوانسته بود
این فکر را
از سرم
سرم را ازین فکر
دور کند:

ساقه های ساده ی دستانمان چه خواهد شد؟
ساقه های دستانمان چه خواهد شد ؟


#رویا_شاه_حسین_زاده
@asheghanehaye_fatima



قبل از تو دیوانه ی "او" بودم.
دیوانه ی زنگ صدایش، دیوانه ی رنگ موهایش، دیوانه ی برق نگاهش، شعرهای مورد علاقه اش، فیلمهای دوست داشتنی اش، آهنگهای توی پلی لیستش...
دیوانه ی هرچه که مربوط به او بود؛
حتی خودکار رو به اتمامی که روی میز جا می گذاشت.

روزهایی که احتمال دیدنش بیشتر از همیشه بود با سرعت برق از جا می پریدم و روزهایی که احتمال هر برخوردی با او صفر بود، انگار کسی با چسب دو طرفه مرا به تخت می چسباند.
وقتی نشد که با هم باشیم، مطمئن بودم اینقدر دیوانه شده ام که بعد از این هر عابری را شبیه او ببینم و این دیوانگی آن قدری خشونت بار هست که با اولین دوستت دارمی که از زبان کسی جز او بشنوم، بی درنگ مشتی حواله ی لبهای گوینده اش کنم...
وقتی تو گفتی دوستت دارم، دستانم مشت شد، اما مشتی حواله ی لبهایت نشد. چشم دوختم به لبخندی که کم کم آب شد و
وقتی بدون جواب به جمله ی دو کلمه ایت راهم را کشیدم و رفتم، فقط به این فکر می کردم که چطور نه بگویم تا دیوانه ای شبیه من نشوی. هر بار که میدیدمت برای فکر کردن بیشتر و رسیدن به جواب درست تر سکوت کردم و تو هر بار محبت بیشتری ریختی توی دلم. انقدر که جای فکر به چطور نه گفتن به تو، فکر میکردم چطور به عادت غصه خوردن بابت نبود "او" نه بگویم تا برچسب عاشق واقعی نبودن را از خودم دور کنم...

دیروز بعد از این همه وقت، درست لحظه ای که تو با لبخند به طرفم می آمدی دیدمش.
دلم میخواست دستت را میگرفتم و میرفتم رخ به رخش می ایستادم. برخلاف روزهای دیوانگی، صاف در چشمانش زل میزدم و با لبخندی از ته دل، ازش تشکر می کردم. تشکر می کردم بابت هدیه دادن آن دیوانگی ها، بابت یادگاری هایی که از خودش جا "نگذاشت"، بابت لبخندهایی که دریغ کرد... و مهم تر از همه بابت اینکه با نبودش، بودن تو را به من هدیه داد.
میخواستم این دیوانگی جدیدی را که دچارش شدم با ذوق به او معرفی کنم، اما حسرت نگاهی که به دستان قفل شده مان دوخته شد، دست و پایم را بست. حسرت نگاه دیوانه ای با دستان مشت شده، شبیه دیوانگی های من، قبل از دیوانگی کردن با تو.



#آنا_جمشیدی
@asheghanehaye_fatima



زندگی برای ثابت كردنِ عشق، به زمان نياز ندارد.
شايد همين لحظه ای كه تو در ترديد بسر می بری، كسی در گوشه ای ديگر قلبی را كه روزی برای تو می تپيد، تصاحب كند.
زندگی می رود و بايد همراهش شوی
و بدانی كه فرصت به آن هايی داده می شود كه برای بدست آوردنِ بهترين های شان تلاش می كنند و می جنگند.



📖 #آنجلينا
#شیما_سبحانی
_
از یک جایی به بعد،
دوست داشتن هایِ دورادور
ترجیحِ
یک #زن می شود...


#فریبا_مهر


@adheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima

با من بیا

شاید دیگر باد
چنین بر ما نوزد

و شاید ستاره ها دیگر
چنین بر ما نتابند

بیا با من

پیش از پاییز
پیش از آن که دریاهای خون !
ما را از هم جدا کند

و پیش از آن که تو
عشق را در قلب خود ویران کنی !
و من عشق را در قلبم ...

#امیلی_برونته
🍀🍀
@asheghanehaye_fatima

حرفی که نگفتم
حرف تازه ای نبود
تنها باید گیسوی طلایی ام را
از باروی قلعه های تو در تو
می انداختم پایین
تا تو سر رشته اش را بگیری !
بالا بیایی
و نجاتم دهی
باید زن اساطیری قصه های تو باشم ...
اما بگذار
یک بار
از پله های خانه پایین بیایم
با موهای مشکی کوتاه !
دست تو را بگیرم
و مثل اسب های وحشی
پا به پا بدویم ...

#سپیده_نیک_رو
🍀🍀
@asheghanehaye_fatima

هيچ لذتى بالاتر از آن نيست
كه با كسى آشنا شوى
كه دنيا را مانند تو می بيند
گويى در مى يابى
كه
" ديوانه نبوده اى "

#كريستين_بوبن
🍀🍀
@asheghanehaye_fatima




غروب بود
تماشا می‌کردی از پنجره‌ات
ظلماتی را که خیابان را می‌پوشاند
کسی از جلوی خانه‌ات می‌گذشت
شبیه من بود
قلبت تند می‌زد
آن‌که می‌گذشت اما
من نبودم

شب بود
خوابیده بودی در تختت
بیدار می‌شدی به ناگاه در جهانی خاموش
چیزی در خواب چشم‌هایت را می‌گشود
و ظلمات آن‌جا بود
در اتاقت
آن‌که تو را می‌دید
اما من نبودم

در آن اوقات هیچ جا اثری از من نبود
و تو بی دلیل می‌گریستی
حالا دست‌کم به من فکر می‌کنی
و عاشقانه زندگی می‌کنی
آن‌که این را می‌دانست من نبودم

کتاب می‌خواندی
کتابی گشوده و باز
مردمان آن عاشق می‌شدند و می‌مردند
جوانی در قصه کشته شد
ترسیدی
و با همه‌ی توانت گریستی
آن‌که مرده بود اما
من نبودم

#ازدمیر_آصف
ترجمه : محسن عمادی
@asheghanehaye_fatima



اغلب آدم ها همیشه همین طورند . اگر کسی را پذیرفتند همه عیوبش را حسن می بینند و کوچکترین انتقادی بر شخص مورد پسند ایشان وارد نیست و اگر از کسی نفرت پیدا کردند از همه خصلت های نیکوی او چشم پوشی می کنند و عیوب او را بزرگ می نمایانند . در هیچ موردی حد وسط ندارند .

«روزهای برمه _ جورج اورول_ ترجمه:زهره روشنفکر»

#جورج_اورول
#کتاب_خوانی
@asheghanehaye_fatima



آن‌ هنگام‌ که‌ مکان زند‌گی مان‌ را
به‌ کارگاه هنری‌ بدل‌ می‌کنی‌
دوستت‌ می‌دارم‌

آن ‌هنگام‌ که‌ نگرانی‌ها و زمان‌ را
از یاد می بری‌
دوستت‌ می‌دارم‌

وقتی‌ نامه‌ها و روزنامه‌ها
بر سرتاسرِ خانه‌ پخش‌ شده‌اند
دوستت‌ می‌دارم‌

پذیرش‌ ، آزادی‌ می‌بخشد
عشق‌
حقیقت‌ را در آغوش‌ می‌کشد
از این‌ رو یکدیگر را دوست‌ می‌داریم

«مارگوت بیکل »

#مارگوت_بیکل
@asheghanehaye_fatima



.
_میگه : تو که تازه اومدی بابک! کی قراره بری؟
_میگم : همین روزا، چطور مگه مادر؟
_میگه : حیف که این گُلا دست و بالمو بستن، وگرنه خودمم باهات میومدم
_میگم : خب گلا رو بسپار دستِ همسایه بهشون آب بده.
_میگه : فقط آب و خاکشون نیس که! این گُلا باید یکی باهاشون حرف بزنه، غصشونو بخوره، مادر میخوان اینا
_هیچی نمیگم...
میره دست میزنه به حُسنِ یوسف
_میگه : امروز بهتری انگار
_هیچی نمیگم ...
_میگه : بابک رفتی اونجا هر روز بهم زنگ بزن، میدونم گشنه نمیمونی ولی باید یکی باهات حرف بزنه که دلت نمیره...
نگاش میکنم
_میگم : دیگه نمیرم مادر
_نگام میکنه، میگه : چی شد یهو پس؟
_میگم : آخه زندگی فقط آب و دونه نیست، مگه نه؟
_هیچی نمیگه...
نگاش میکنم؛ میبینم با گوشه چارقدش داره اشکاشو پاک میکنه
.
#بابک_زمانی
#لطفا_یکی_مرا_از_مرگ_نجات_بده
سرم را نه ظلم می تواند خم کند،
نه مرگ، نه ترس!
سرم فقط برای بوسیدن دست های تو
خم می شود ...


«ناظم حکمت»

#شعر
#ناظم_حکمت

@asheghanehsye_fatima
@asheghanehaye_fatima



من به مردی وفا نمودم و او
پشت پا زد به عشق و امیدم
هر چه دادم به او حلالش باد
غیر از آن دل که مفت بخشیدم

دل من کودکی سبکسر بود
خود ندانم چگونه رامش کرد
او که می گفت دوستت دارم
پس چرا زهر غم بجامش کرد

اگر از شهد آتشین لب من
جرعه ای نوش کرد و شد سرمست
حسرتم نیست زآنکه این لب را
بوسه های نداده بسیار است

باز هم در نگاه خاموشم
قصه های نگفته ای دارم
باز هم چون به تن کنم جامه
فتنه های نهفته ای دارم...

او که از من برید و ترکم کرد
پس چرا پس نداد آن دل را
وای بر من که مفت بخشیدم
دل آشفته حال غافل را

#فروغ فرخزاد
@asheghanehaye_fatima



ما برای زمستان چیزی را عوض نکردیم
آنگاه که باد به زمزمه ی نام تو پرداخت
همان گونه که امروز در تمامی ساعت ها آن را تکرار می کند
زمانی که برگ ها نمی دانستند تو نیز برگی هستی
آنگاه که ریشه ها نمی دانستند تو در جستو جوی منی در سینه ام
بهار آسمان را به ما هدیه می کند و زمین تاریک نام ماست
عشق ما به تمامی زمان و زمین تعلق دارد
ما منتظر خواهیم شد
عاشق همدیگر
با دستانی که در دست یکدیگر می فشاریم...

«پابلو نرودا»

#پابلو_نرودا
@asheghanehaye_fatima




جایی میان قلب هست
که هرگز پر نمی‌شود
یک فضای خالی
و حتی در بهترین لحظه‌ها
و عالی‌ترین زمان‌ها
می‌دانیم که هست
بیشتر از همیشه
می‌دانیم که هست
جایی میان قلب هست
که هرگز پر نمی‌شود
و ما
در همان فضا
انتظار می‌کشیم
انتظار می‌کشیم...

چارلز بوکوفسکی