@asheghanehaye_fatima
😔😔😔😔😔😔😔😔😔😔
ساعتی صدبار آن صفحه ی لعنتی را به هوای اینکه نکند
پست تازه ای گذاشته باشد
رفرش می کنی.
اگر خبری از پست تازه نباشد
وا میری، و
اگر عدد آن بالا زیاد شده باشد
قلبت بنای تند زدن می گذارد
که چه عکسی گذاشته
و چه چیزی پایینش نوشته و
خدا نکند که اینترنتت سر ناسازگاری بگذارد
و لود نکند آن عکس تازه گذاشته شده را...
انگار این که الان عکسش را ببینی با ده دقیقه بعد تفاوتی می کند.
نه عزیز من
در این ده دقیقه نه عکسش عوض می شود،
نه تاریکی روشن می شود،
نه او برایت عاشق تر می شود.
اگر نوشته هایش غمگین باشند
دلت می گیرد از ناراحتی اش و می خواهی بپری گره ی بین ابروانش را باز کنی،
و اگر از نوشته هایش خوشحالی بریزد، دلت می لرزد
از این که چه کسی را دارد
که بدون تو می تواند شاد باشد.
چک میکنی کدام عکس ها را پسندیده
و برای کدامشان کامنت گذاشته.
انگار که به حال تو تفاوتی می کند
کِی کدام عکس را دیده و
دوست داشته و از کدام یکی بدش آمده و زیرش جمله ای تند نوشته.
دست بردار از این چک کردن ها
تمام کن این مرگ تدریجی را
کش نده این خودآزاری ها را
کمی قدیمی باش
انگار که هیچ تلگرام و اینستاگرام و کوفت و زهرماری اختراع نشده
مثل قدیمی ها که خداحافظ شان
واقعا "خداحافظ" بود
و
دیگر صد تا دنیای مشترک با هم نداشتند
که روزی هزار بار اسم طرف را روی در و دیوار این دنیاهای مجازی ببینند.
انگار کن رفته که رفته
#آنا_جمشیدی
😔😔😔😔😔😔😔😔😔😔
ساعتی صدبار آن صفحه ی لعنتی را به هوای اینکه نکند
پست تازه ای گذاشته باشد
رفرش می کنی.
اگر خبری از پست تازه نباشد
وا میری، و
اگر عدد آن بالا زیاد شده باشد
قلبت بنای تند زدن می گذارد
که چه عکسی گذاشته
و چه چیزی پایینش نوشته و
خدا نکند که اینترنتت سر ناسازگاری بگذارد
و لود نکند آن عکس تازه گذاشته شده را...
انگار این که الان عکسش را ببینی با ده دقیقه بعد تفاوتی می کند.
نه عزیز من
در این ده دقیقه نه عکسش عوض می شود،
نه تاریکی روشن می شود،
نه او برایت عاشق تر می شود.
اگر نوشته هایش غمگین باشند
دلت می گیرد از ناراحتی اش و می خواهی بپری گره ی بین ابروانش را باز کنی،
و اگر از نوشته هایش خوشحالی بریزد، دلت می لرزد
از این که چه کسی را دارد
که بدون تو می تواند شاد باشد.
چک میکنی کدام عکس ها را پسندیده
و برای کدامشان کامنت گذاشته.
انگار که به حال تو تفاوتی می کند
کِی کدام عکس را دیده و
دوست داشته و از کدام یکی بدش آمده و زیرش جمله ای تند نوشته.
دست بردار از این چک کردن ها
تمام کن این مرگ تدریجی را
کش نده این خودآزاری ها را
کمی قدیمی باش
انگار که هیچ تلگرام و اینستاگرام و کوفت و زهرماری اختراع نشده
مثل قدیمی ها که خداحافظ شان
واقعا "خداحافظ" بود
و
دیگر صد تا دنیای مشترک با هم نداشتند
که روزی هزار بار اسم طرف را روی در و دیوار این دنیاهای مجازی ببینند.
انگار کن رفته که رفته
#آنا_جمشیدی
@asheghanehaye_fatima
می شود لطفا ً کمی رو راست تر باشی؟
می شود به جای این نگاه دزدیدن ها
به جای فرستادن شعرهای عاشقانه
که پای تمامشان می نویسی بی مخاطب!
و به جای ایستادن در فاصله های دست کم پنجاه متری
یک بار هم که شده
رو به رویم بایستی
فقط چند ثانیه در چشمانم زل بزنی
و رو راست بگویی «دوستت دارم»؟
می شود؟
#آنا_جمشیدی
می شود لطفا ً کمی رو راست تر باشی؟
می شود به جای این نگاه دزدیدن ها
به جای فرستادن شعرهای عاشقانه
که پای تمامشان می نویسی بی مخاطب!
و به جای ایستادن در فاصله های دست کم پنجاه متری
یک بار هم که شده
رو به رویم بایستی
فقط چند ثانیه در چشمانم زل بزنی
و رو راست بگویی «دوستت دارم»؟
می شود؟
#آنا_جمشیدی
@Asheghanehaye_fatima
اگه یکی اومد تو زندگی تون که دیدین باعث شده بیشتر حواستون به خودتون باشه، بیشتر بخندین، بیشتر به علاقه هاتون برسین و در کل بیشتر خودتونو دوست داشته باشین، میتونید از عشقی که خودتون به اون دارید و اون به شما داره مطمئن باشین.
ولی اگه کسی اومد تو زندگی تون که توو بودنش مدام حالتونو میگیره، و یا حتی بودنش خوبه اما یه ساعت که نیست بلد نیستین خودتونو دوست داشته باشین، راحتتون کنم، اون عشق به درد شما نمی خوره. یعنی عشق نیست اصلا. بردگیه.
#آنا_جمشیدی
اگه یکی اومد تو زندگی تون که دیدین باعث شده بیشتر حواستون به خودتون باشه، بیشتر بخندین، بیشتر به علاقه هاتون برسین و در کل بیشتر خودتونو دوست داشته باشین، میتونید از عشقی که خودتون به اون دارید و اون به شما داره مطمئن باشین.
ولی اگه کسی اومد تو زندگی تون که توو بودنش مدام حالتونو میگیره، و یا حتی بودنش خوبه اما یه ساعت که نیست بلد نیستین خودتونو دوست داشته باشین، راحتتون کنم، اون عشق به درد شما نمی خوره. یعنی عشق نیست اصلا. بردگیه.
#آنا_جمشیدی
@Asheghanehaye_fatima
زن ها مثل گوشی موبایلند!
یک روز با باتری پر به زندگی شما می آیند. رنگی و شاداب، برایتان حرف می زنند، طنازی می کنند، هرکجا هر احتیاجی داشته باشید، به میزان توانایی شان برایتان کم نمی گذارند و تا آخرین نفس ها همه جوره کنارتان هستند.
این زن همیشه مقاوم، از یک جایی به بعد با رفتار و نهایتا با کلام، آلارم می دهد که به اندازه ی قبل انرژی ندارم.
می بینی که به شادابی قبل نیست و رنگ هایش کمرنگ شده.
با این حال باز هم در لحظات مهم کنارت است.
هی این کلافگی ها و بی رنگی هایش به تو هشدار می دهد که شارژش در حال تمام شدن است و تو هی باور نمی کنی. بالاخره یک شب می خوابی و صبح روز بعد میبینی زن همیشه شاداب زندگی ات، ساکت و خاموش شده.
زن ها مثل گوشی موبایلند. باید آن ها را با یک "دوستت دارم"، یک "دلم برایت تنگ شده"، یک "میخواهم همیشه کنارت باشم"، یک "امروز زیباتر شده ای"، یک بوسه، یک آغوش و یک محبت ِ مداوم شارژ کرد. حتی پیش از آن که شارژشان به مرز هشدار برسد.
یازده درصد...شارژ لطفا
#آنا_جمشیدی
زن ها مثل گوشی موبایلند!
یک روز با باتری پر به زندگی شما می آیند. رنگی و شاداب، برایتان حرف می زنند، طنازی می کنند، هرکجا هر احتیاجی داشته باشید، به میزان توانایی شان برایتان کم نمی گذارند و تا آخرین نفس ها همه جوره کنارتان هستند.
این زن همیشه مقاوم، از یک جایی به بعد با رفتار و نهایتا با کلام، آلارم می دهد که به اندازه ی قبل انرژی ندارم.
می بینی که به شادابی قبل نیست و رنگ هایش کمرنگ شده.
با این حال باز هم در لحظات مهم کنارت است.
هی این کلافگی ها و بی رنگی هایش به تو هشدار می دهد که شارژش در حال تمام شدن است و تو هی باور نمی کنی. بالاخره یک شب می خوابی و صبح روز بعد میبینی زن همیشه شاداب زندگی ات، ساکت و خاموش شده.
زن ها مثل گوشی موبایلند. باید آن ها را با یک "دوستت دارم"، یک "دلم برایت تنگ شده"، یک "میخواهم همیشه کنارت باشم"، یک "امروز زیباتر شده ای"، یک بوسه، یک آغوش و یک محبت ِ مداوم شارژ کرد. حتی پیش از آن که شارژشان به مرز هشدار برسد.
یازده درصد...شارژ لطفا
#آنا_جمشیدی
@asheghanehaye_fatima
شاید هیشکی ندونه اما من میدونم. خودم کشفش کردم. اینُ که ما آدما دو تا حافظه داریم. یکیش حافظهی مغزیه، اونی که یادش میره گلا رو آب بده. یادش میره سریال ساعت 9 رو ببینه. یادش میره زیر گازُ کم کنه. یادش میره چایش رو بخوره.
یکی هم اونیه که یادش میمونه کدوم اسباب بازی بچگیشُ بیشتر دوست داشته.
یادشه که اون روز تو مدرسه، ناظمش بدجوری جلو بقیه ضایعش کرده و هنوزم از یادآوریش دلگیر میشه.
یادشه بیست سال پیش، قرمه سبزیهای خونهی مادربزرگ چه عطری داشت.
یادشه کِی، تو چه روز و ساعتی اولین دوستت دارمُ شنیده. یادشه اولین بار جلوی کدوم کتاب فروشی تو انقلاب دست همُ گرفتن، یادشه اولین بار چه ساعت و دقیقه ای، سر چه موضوع پیش پا افتادهای از هم دلخور شدن، یادشه، یادشه، یادشه...
گُلا خشک میشن، غذا میسوزه، چایی یخ میشه، اما این حافظهی لعنتی دلی همه چیُ یادشه.
این دو تا حافظه رو جابجا کار گذاشتن؛ وگرنه الان به جای اینکه بوی سوختگی کل خونه رو ورداره، غذا با یه شعلهی ملایم روی گاز داشت جا میفتاد، ما هم داشتیم چایی شیرینیمونُ میخوردیم و با لبخند سریال مورد علاقهمونُ نگاه میکردیم.
#آنا_جمشیدی
شاید هیشکی ندونه اما من میدونم. خودم کشفش کردم. اینُ که ما آدما دو تا حافظه داریم. یکیش حافظهی مغزیه، اونی که یادش میره گلا رو آب بده. یادش میره سریال ساعت 9 رو ببینه. یادش میره زیر گازُ کم کنه. یادش میره چایش رو بخوره.
یکی هم اونیه که یادش میمونه کدوم اسباب بازی بچگیشُ بیشتر دوست داشته.
یادشه که اون روز تو مدرسه، ناظمش بدجوری جلو بقیه ضایعش کرده و هنوزم از یادآوریش دلگیر میشه.
یادشه بیست سال پیش، قرمه سبزیهای خونهی مادربزرگ چه عطری داشت.
یادشه کِی، تو چه روز و ساعتی اولین دوستت دارمُ شنیده. یادشه اولین بار جلوی کدوم کتاب فروشی تو انقلاب دست همُ گرفتن، یادشه اولین بار چه ساعت و دقیقه ای، سر چه موضوع پیش پا افتادهای از هم دلخور شدن، یادشه، یادشه، یادشه...
گُلا خشک میشن، غذا میسوزه، چایی یخ میشه، اما این حافظهی لعنتی دلی همه چیُ یادشه.
این دو تا حافظه رو جابجا کار گذاشتن؛ وگرنه الان به جای اینکه بوی سوختگی کل خونه رو ورداره، غذا با یه شعلهی ملایم روی گاز داشت جا میفتاد، ما هم داشتیم چایی شیرینیمونُ میخوردیم و با لبخند سریال مورد علاقهمونُ نگاه میکردیم.
#آنا_جمشیدی
@asheghanehaye_fatima
دوست داشتنش شبیه بستنی بود. یخ بودا، ولی میچسبید. حتی وسط زمستون. یخ بودا، مثه وقتی که تو زمستون میری رو کوه بستنی میخوری و همهی بدنت مثه بید میلرزه، وقتی کنارم بود همهی وجودم از حجم سرماش میلرزید. ولی آدمی که هوس بستنی کرده که این چیزا حالیش نیس. میشینه کنار آتیش و بستنیشو میخوره.
دوست داشتنشُ که قورت میدادم، قلبم یخ میکرد، ولی من با آتیش خیالای رنگارنگ خودمُ گرم میکردم.
این خیالا سرمُ گرم میکرد؛ دلمُ نه. یه کم دیر شد تا فهمیدم که دوست داشتن باید دلمُ گرم کنه، که حضورم باید دلشُ گرم کنه، نه سرشُ...
#آنا_جمشیدی
دوست داشتنش شبیه بستنی بود. یخ بودا، ولی میچسبید. حتی وسط زمستون. یخ بودا، مثه وقتی که تو زمستون میری رو کوه بستنی میخوری و همهی بدنت مثه بید میلرزه، وقتی کنارم بود همهی وجودم از حجم سرماش میلرزید. ولی آدمی که هوس بستنی کرده که این چیزا حالیش نیس. میشینه کنار آتیش و بستنیشو میخوره.
دوست داشتنشُ که قورت میدادم، قلبم یخ میکرد، ولی من با آتیش خیالای رنگارنگ خودمُ گرم میکردم.
این خیالا سرمُ گرم میکرد؛ دلمُ نه. یه کم دیر شد تا فهمیدم که دوست داشتن باید دلمُ گرم کنه، که حضورم باید دلشُ گرم کنه، نه سرشُ...
#آنا_جمشیدی
@asheghanehaye_fatima
قبل از تو دیوانه ی "او" بودم.
دیوانه ی زنگ صدایش، دیوانه ی رنگ موهایش، دیوانه ی برق نگاهش، شعرهای مورد علاقه اش، فیلمهای دوست داشتنی اش، آهنگهای توی پلی لیستش...
دیوانه ی هرچه که مربوط به او بود؛
حتی خودکار رو به اتمامی که روی میز جا می گذاشت.
روزهایی که احتمال دیدنش بیشتر از همیشه بود با سرعت برق از جا می پریدم و روزهایی که احتمال هر برخوردی با او صفر بود، انگار کسی با چسب دو طرفه مرا به تخت می چسباند.
وقتی نشد که با هم باشیم، مطمئن بودم اینقدر دیوانه شده ام که بعد از این هر عابری را شبیه او ببینم و این دیوانگی آن قدری خشونت بار هست که با اولین دوستت دارمی که از زبان کسی جز او بشنوم، بی درنگ مشتی حواله ی لبهای گوینده اش کنم...
وقتی تو گفتی دوستت دارم، دستانم مشت شد، اما مشتی حواله ی لبهایت نشد. چشم دوختم به لبخندی که کم کم آب شد و
وقتی بدون جواب به جمله ی دو کلمه ایت راهم را کشیدم و رفتم، فقط به این فکر می کردم که چطور نه بگویم تا دیوانه ای شبیه من نشوی. هر بار که میدیدمت برای فکر کردن بیشتر و رسیدن به جواب درست تر سکوت کردم و تو هر بار محبت بیشتری ریختی توی دلم. انقدر که جای فکر به چطور نه گفتن به تو، فکر میکردم چطور به عادت غصه خوردن بابت نبود "او" نه بگویم تا برچسب عاشق واقعی نبودن را از خودم دور کنم...
دیروز بعد از این همه وقت، درست لحظه ای که تو با لبخند به طرفم می آمدی دیدمش.
دلم میخواست دستت را میگرفتم و میرفتم رخ به رخش می ایستادم. برخلاف روزهای دیوانگی، صاف در چشمانش زل میزدم و با لبخندی از ته دل، ازش تشکر می کردم. تشکر می کردم بابت هدیه دادن آن دیوانگی ها، بابت یادگاری هایی که از خودش جا "نگذاشت"، بابت لبخندهایی که دریغ کرد... و مهم تر از همه بابت اینکه با نبودش، بودن تو را به من هدیه داد.
میخواستم این دیوانگی جدیدی را که دچارش شدم با ذوق به او معرفی کنم، اما حسرت نگاهی که به دستان قفل شده مان دوخته شد، دست و پایم را بست. حسرت نگاه دیوانه ای با دستان مشت شده، شبیه دیوانگی های من، قبل از دیوانگی کردن با تو.
#آنا_جمشیدی
قبل از تو دیوانه ی "او" بودم.
دیوانه ی زنگ صدایش، دیوانه ی رنگ موهایش، دیوانه ی برق نگاهش، شعرهای مورد علاقه اش، فیلمهای دوست داشتنی اش، آهنگهای توی پلی لیستش...
دیوانه ی هرچه که مربوط به او بود؛
حتی خودکار رو به اتمامی که روی میز جا می گذاشت.
روزهایی که احتمال دیدنش بیشتر از همیشه بود با سرعت برق از جا می پریدم و روزهایی که احتمال هر برخوردی با او صفر بود، انگار کسی با چسب دو طرفه مرا به تخت می چسباند.
وقتی نشد که با هم باشیم، مطمئن بودم اینقدر دیوانه شده ام که بعد از این هر عابری را شبیه او ببینم و این دیوانگی آن قدری خشونت بار هست که با اولین دوستت دارمی که از زبان کسی جز او بشنوم، بی درنگ مشتی حواله ی لبهای گوینده اش کنم...
وقتی تو گفتی دوستت دارم، دستانم مشت شد، اما مشتی حواله ی لبهایت نشد. چشم دوختم به لبخندی که کم کم آب شد و
وقتی بدون جواب به جمله ی دو کلمه ایت راهم را کشیدم و رفتم، فقط به این فکر می کردم که چطور نه بگویم تا دیوانه ای شبیه من نشوی. هر بار که میدیدمت برای فکر کردن بیشتر و رسیدن به جواب درست تر سکوت کردم و تو هر بار محبت بیشتری ریختی توی دلم. انقدر که جای فکر به چطور نه گفتن به تو، فکر میکردم چطور به عادت غصه خوردن بابت نبود "او" نه بگویم تا برچسب عاشق واقعی نبودن را از خودم دور کنم...
دیروز بعد از این همه وقت، درست لحظه ای که تو با لبخند به طرفم می آمدی دیدمش.
دلم میخواست دستت را میگرفتم و میرفتم رخ به رخش می ایستادم. برخلاف روزهای دیوانگی، صاف در چشمانش زل میزدم و با لبخندی از ته دل، ازش تشکر می کردم. تشکر می کردم بابت هدیه دادن آن دیوانگی ها، بابت یادگاری هایی که از خودش جا "نگذاشت"، بابت لبخندهایی که دریغ کرد... و مهم تر از همه بابت اینکه با نبودش، بودن تو را به من هدیه داد.
میخواستم این دیوانگی جدیدی را که دچارش شدم با ذوق به او معرفی کنم، اما حسرت نگاهی که به دستان قفل شده مان دوخته شد، دست و پایم را بست. حسرت نگاه دیوانه ای با دستان مشت شده، شبیه دیوانگی های من، قبل از دیوانگی کردن با تو.
#آنا_جمشیدی
@asheghanehaye_fatima
گفته بود «میشود»، «میتوانی»، «این هم میگذرد»، و من به طول این مسیر فکر کرده بودم. به چگونگیاش. بله، میگذرد؛ اما گذشتن از یک جادهی سر سبز که در آن نسیم خنکی میوزد کجا و گذشتن از روی یک دریاچه که سطحش یخ بسته و هر لحظه احتمال شکستن یخهایش میرود کجا؟ گذشتن از مسیری که یک ساعته به انتها میرسد کجا و گذشتن از راهی که از فرط طولانی بودن، سفر نام میگیرد کجا؟ میدانستم میگذرد. همین که داشتم رنج میبردم یعنی در سِیرِ این گذشتن قرار گرفته بودم.
گفته بود «قوی باش»، «تنهایی هم میتوانی. باید بتوانی!». فکر کردم آدمی که روی یک دریاچهی یخ قرار گرفته، نه میتواند بایستد، نه میتواند حرکت کند. در هر دو حالت یخ میشکند. تنهایی هم میتواند؟ نه اینکه یک نفر دیگر بیاید روی یخ، کنارش راه برود. معلوم است که اینطور، یخ زودتر و با شدت بیشتری میشکند. ولی یک نفر باید باشد، یک نفر باید از آسمان بیاید که او را از سطح یخ بلند کند و ببرد بگذارد روی یک زمین سفت و صاف. نباید باشد؟ هیچکس به تنهایی از یک آشوب در عمق اقیانوس نجات پیدا نکرده.
#آنا_جمشیدی
گفته بود «میشود»، «میتوانی»، «این هم میگذرد»، و من به طول این مسیر فکر کرده بودم. به چگونگیاش. بله، میگذرد؛ اما گذشتن از یک جادهی سر سبز که در آن نسیم خنکی میوزد کجا و گذشتن از روی یک دریاچه که سطحش یخ بسته و هر لحظه احتمال شکستن یخهایش میرود کجا؟ گذشتن از مسیری که یک ساعته به انتها میرسد کجا و گذشتن از راهی که از فرط طولانی بودن، سفر نام میگیرد کجا؟ میدانستم میگذرد. همین که داشتم رنج میبردم یعنی در سِیرِ این گذشتن قرار گرفته بودم.
گفته بود «قوی باش»، «تنهایی هم میتوانی. باید بتوانی!». فکر کردم آدمی که روی یک دریاچهی یخ قرار گرفته، نه میتواند بایستد، نه میتواند حرکت کند. در هر دو حالت یخ میشکند. تنهایی هم میتواند؟ نه اینکه یک نفر دیگر بیاید روی یخ، کنارش راه برود. معلوم است که اینطور، یخ زودتر و با شدت بیشتری میشکند. ولی یک نفر باید باشد، یک نفر باید از آسمان بیاید که او را از سطح یخ بلند کند و ببرد بگذارد روی یک زمین سفت و صاف. نباید باشد؟ هیچکس به تنهایی از یک آشوب در عمق اقیانوس نجات پیدا نکرده.
#آنا_جمشیدی
@asheghanehaye_fatima
- من این همه دوسش داشتم،
این همه بهش محبت کردم.
هنوز حرف اول اسمم رو تلفظ نکرده
من کنارش بودم.
پس چرا اینجوری شد؟
+ بهت گفتم تو دوست داشتنت تند نرو.
وقتی تند میری،
عین این میمونه که عقب یه وانتی که ترمز بریده نشسته باشی.
همچین با مغز پرت میشی
بیرون جاده که زمان و مکان از دستت خارج میشه.
الان شماها با هم تصادف کردین.
ضربه دلی شدین.
- چی چی؟!
+ ضربه دلی. مثه ضربه مغزی میمونه...
مرگ دلی نَشین خوبه...
#آنا_جمشیدی🙁
- من این همه دوسش داشتم،
این همه بهش محبت کردم.
هنوز حرف اول اسمم رو تلفظ نکرده
من کنارش بودم.
پس چرا اینجوری شد؟
+ بهت گفتم تو دوست داشتنت تند نرو.
وقتی تند میری،
عین این میمونه که عقب یه وانتی که ترمز بریده نشسته باشی.
همچین با مغز پرت میشی
بیرون جاده که زمان و مکان از دستت خارج میشه.
الان شماها با هم تصادف کردین.
ضربه دلی شدین.
- چی چی؟!
+ ضربه دلی. مثه ضربه مغزی میمونه...
مرگ دلی نَشین خوبه...
#آنا_جمشیدی🙁
@asheghanehaye_fatima
حواست باشد
هر وقت از دستش عصبانی شدی، هر وقت خواستی بحث کنی، دعوا کنی، برنجانی اش،
تمام حسرت هایت را به خاطر بیاور
حسرت یک لحظه دیدنش
حسرت دوباره شنیدن صدایش
حسرت دیدن لبخندش
حسرت اینکه وقتی ناخوشی بیاید و حالت را بپرسد
حسرت یک بار، فقط یک بار در آغوش کشیدنش...
تمام حسرت هایی را که داشتی به یاد بیاور.
آن وقت دیگر اینطور آغوشی را که زمانی برای داشتنش بی تاب بودی، پس نمیزنی. دیگر وقتی از سر نگرانی می آید و با صدایی که بی قرار شنیدنش بودی، حالت را می پرسد، نمی گویی تنهایم بگذار
دیگر لبخندهایش را با تلخی هایت نابود نمی کنی
حواست باشد
هیچوقت بودنش را با تلخی هایت نابود نکن
او را همیشه مثل روز اول دوست بدار
وگرنه مانند پرنده ای که اگر تلخی ببیند به ناگاه پر می کشد و می رود، ناپدید می شود. حتی اگر همچنان در کنارت باشد...
#آنا_جمشیدی
حواست باشد
هر وقت از دستش عصبانی شدی، هر وقت خواستی بحث کنی، دعوا کنی، برنجانی اش،
تمام حسرت هایت را به خاطر بیاور
حسرت یک لحظه دیدنش
حسرت دوباره شنیدن صدایش
حسرت دیدن لبخندش
حسرت اینکه وقتی ناخوشی بیاید و حالت را بپرسد
حسرت یک بار، فقط یک بار در آغوش کشیدنش...
تمام حسرت هایی را که داشتی به یاد بیاور.
آن وقت دیگر اینطور آغوشی را که زمانی برای داشتنش بی تاب بودی، پس نمیزنی. دیگر وقتی از سر نگرانی می آید و با صدایی که بی قرار شنیدنش بودی، حالت را می پرسد، نمی گویی تنهایم بگذار
دیگر لبخندهایش را با تلخی هایت نابود نمی کنی
حواست باشد
هیچوقت بودنش را با تلخی هایت نابود نکن
او را همیشه مثل روز اول دوست بدار
وگرنه مانند پرنده ای که اگر تلخی ببیند به ناگاه پر می کشد و می رود، ناپدید می شود. حتی اگر همچنان در کنارت باشد...
#آنا_جمشیدی
Forwarded from اتچ بات
.
"دوست داشتنی" من!
وقتی همزمان...
با دست هایت گیسوهایم را...
و با صدایت زیر گوشم رویا می بافی،
آغوشت رنگ دریایی بی کران میگیرد،
که می خواهم در آن غرق شوم...
و ای کاش هیچوقت...
هیچکس این غریق...
گیسو بلندرا نجات ندهد!!!
#آنا_جمشیدی
@asheghanehaye_fatima
"دوست داشتنی" من!
وقتی همزمان...
با دست هایت گیسوهایم را...
و با صدایت زیر گوشم رویا می بافی،
آغوشت رنگ دریایی بی کران میگیرد،
که می خواهم در آن غرق شوم...
و ای کاش هیچوقت...
هیچکس این غریق...
گیسو بلندرا نجات ندهد!!!
#آنا_جمشیدی
@asheghanehaye_fatima
Telegram
شاید به نظر غیرمنطقی و احمقانه بیاد، ولی این یه واقعیته. رمانا رو ببینید، شعرا، تاریخ، زندگی دوستاتون و سرنوشت خودتون. همیشه اونی بیشتر دوست داشته شده که سنگدلتر بوده. اونی بیشتر بخشیده شده که خطای سنگینتری کرده. مهربونا سنگ صبور میشن، دلداری میدن، حال خوب میکنن، ولی اونی که دوست داشته میشه اون مهربونه نیست، اون بیرحمه ست!
اونی که در دسترستره، اونی که موندنیتره تهش اونی نیست که قدرش دونسته میشه. ما قدر کسیو میدونیم که هی نبوده. که هی ما رو ... و یه بار بهمون لبخند زده!
حالمون با مهربونتره خوب میشه و میریم حال بیرحمتره رو خوب کنیم.
همینه که آدم تصمیم میگیره به بیرحم بودن
«کسی که سنگدله شاید یه روزی مهربون بوده...»
@asheghanehaye_fatima
#آنا_جمشیدی
اونی که در دسترستره، اونی که موندنیتره تهش اونی نیست که قدرش دونسته میشه. ما قدر کسیو میدونیم که هی نبوده. که هی ما رو ... و یه بار بهمون لبخند زده!
حالمون با مهربونتره خوب میشه و میریم حال بیرحمتره رو خوب کنیم.
همینه که آدم تصمیم میگیره به بیرحم بودن
«کسی که سنگدله شاید یه روزی مهربون بوده...»
@asheghanehaye_fatima
#آنا_جمشیدی
@asheghanehaye_fatima
ساعتی صدبار آن صفحه ی لعنتی را به هوای اینکه نکند پست تازه ای گذاشته باشد رفرش می کنی. اگر خبری از پست تازه نباشد وا میری، و اگر عدد آن بالا زیاد شده باشد قلبت بنای تند زدن می گذارد که چه عکسی گذاشته و چه چیزی پایینش نوشته و خدا نکند که اینترنتت سر ناسازگاری بگذارد و لود نکند آن عکس تازه گذاشته شده را... انگار این که الان عکسش را ببینی با ده دقیقه بعد تفاوتی می کند!
نه عزیز من! در این ده دقیقه نه عکسش عوض می شود، نه تاریکی روشن می شود، نه او برایت عاشق تر می شود.
اگر نوشته هایش غمگین باشند دلت می گیرد از ناراحتی اش و می خواهی بپری گره ی بین ابروانش را باز کنی، و اگر از نوشته هایش خوشحالی بریزد، دلت می لرزد از این که چه کسی را دارد که بدون تو می تواند شاد باشد.
چک میکنی کدام عکس ها را پسندیده و برای کدامشان کامنت گذاشته. انگار که به حال تو تفاوتی می کند کِی کدام عکس را دیده و دوست داشته و از کدام یکی بدش آمده و زیرش جمله ای تند نوشته.
دست بردار از این چک کردن ها
تمام کن این مرگ تدریجی را
کش نده این خودآزاری ها را
کمی قدیمی باش
انگار که هیچ تلگرام و اینستاگرام و کوفت و زهرماری اختراع نشده
مثل قدیمی ها که خداحافظ شان
واقعا "خداحافظ" بود
و
دیگر صد تا دنیای مشترک با هم نداشتند
که روزی هزار بار اسم طرف را روی در و دیوار این دنیاهای مجازی ببینند.
انگار کن رفته که رفته
#آنا_جمشیدی
ساعتی صدبار آن صفحه ی لعنتی را به هوای اینکه نکند پست تازه ای گذاشته باشد رفرش می کنی. اگر خبری از پست تازه نباشد وا میری، و اگر عدد آن بالا زیاد شده باشد قلبت بنای تند زدن می گذارد که چه عکسی گذاشته و چه چیزی پایینش نوشته و خدا نکند که اینترنتت سر ناسازگاری بگذارد و لود نکند آن عکس تازه گذاشته شده را... انگار این که الان عکسش را ببینی با ده دقیقه بعد تفاوتی می کند!
نه عزیز من! در این ده دقیقه نه عکسش عوض می شود، نه تاریکی روشن می شود، نه او برایت عاشق تر می شود.
اگر نوشته هایش غمگین باشند دلت می گیرد از ناراحتی اش و می خواهی بپری گره ی بین ابروانش را باز کنی، و اگر از نوشته هایش خوشحالی بریزد، دلت می لرزد از این که چه کسی را دارد که بدون تو می تواند شاد باشد.
چک میکنی کدام عکس ها را پسندیده و برای کدامشان کامنت گذاشته. انگار که به حال تو تفاوتی می کند کِی کدام عکس را دیده و دوست داشته و از کدام یکی بدش آمده و زیرش جمله ای تند نوشته.
دست بردار از این چک کردن ها
تمام کن این مرگ تدریجی را
کش نده این خودآزاری ها را
کمی قدیمی باش
انگار که هیچ تلگرام و اینستاگرام و کوفت و زهرماری اختراع نشده
مثل قدیمی ها که خداحافظ شان
واقعا "خداحافظ" بود
و
دیگر صد تا دنیای مشترک با هم نداشتند
که روزی هزار بار اسم طرف را روی در و دیوار این دنیاهای مجازی ببینند.
انگار کن رفته که رفته
#آنا_جمشیدی
@asheghanehaye_fatima🌸
آدم ها همان جایی که رها شده اند منتظر نمی مانند.
بر می گردند به مرزهای گذشته شان، حتی کمی عقب تر، پشت غرورشان سنگر می گیرند تا احساساتشان یک بار دیگر گلوله نخورد.
احساسشان را می گذارند داخل یک جعبه ی فلزی و درش را غل و زنجیر می کنند، تا زیر پای کسانی که فقط برای عبور می آیند، له نشود.
آدم ها همان جایی که رهایشان کرده اید منتظر نمی مانند. دفعه ی بعد که برگردی، میبینی که نیستند. اگر هم باشند، این بار قبل از اینکه تو بروی، می گذارند می روند. می روند لا به لای صفحه های زندگی گم می شوند و تو هر چقدر صفحه ها را بالا و پایین میکنی، دیگر پیدایشان نمی کنی که نمی کنی. فقط رد پاهایشان را میبینی که روی خط های دفتر زندگی ات جا مانده، و حضور هیچ آدم تازه ای هم، از پس کمرنگ کردن ردپای آدمهای رفته برنمی آید.
#آنا_جمشیدی
آدم ها همان جایی که رها شده اند منتظر نمی مانند.
بر می گردند به مرزهای گذشته شان، حتی کمی عقب تر، پشت غرورشان سنگر می گیرند تا احساساتشان یک بار دیگر گلوله نخورد.
احساسشان را می گذارند داخل یک جعبه ی فلزی و درش را غل و زنجیر می کنند، تا زیر پای کسانی که فقط برای عبور می آیند، له نشود.
آدم ها همان جایی که رهایشان کرده اید منتظر نمی مانند. دفعه ی بعد که برگردی، میبینی که نیستند. اگر هم باشند، این بار قبل از اینکه تو بروی، می گذارند می روند. می روند لا به لای صفحه های زندگی گم می شوند و تو هر چقدر صفحه ها را بالا و پایین میکنی، دیگر پیدایشان نمی کنی که نمی کنی. فقط رد پاهایشان را میبینی که روی خط های دفتر زندگی ات جا مانده، و حضور هیچ آدم تازه ای هم، از پس کمرنگ کردن ردپای آدمهای رفته برنمی آید.
#آنا_جمشیدی
یه روزایی هست که آدم خل میشه،
بهانه گیر میشه.
این وقتا فقط یه نفر رو میخواد
که باشه و بهانه هاشو بفهمه
و حالشو خوب کنه.
میدونی؟
این روزا و بهانه ها سریع میگذرن و تموم میشن.
اما حس و حالی که اون یه نفر تو اون روز به آدم داده هیچوقت فراموش نمیشه.
هیچوقت...
#آنا_جمشیدی
@asheghanehaye_fatima
بهانه گیر میشه.
این وقتا فقط یه نفر رو میخواد
که باشه و بهانه هاشو بفهمه
و حالشو خوب کنه.
میدونی؟
این روزا و بهانه ها سریع میگذرن و تموم میشن.
اما حس و حالی که اون یه نفر تو اون روز به آدم داده هیچوقت فراموش نمیشه.
هیچوقت...
#آنا_جمشیدی
@asheghanehaye_fatima
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
دوست داشتنی"من"
وقتی همزمان
با دست هایت گیسوهایم را
و با صدایت زیر گوشم رویا می بافی
آغوشت رنگ دریایی بی کران می گیرد
که می خواهم در آن غرق شوم
و ای کاش
هیچوقت
هیچکس
این غریق گیسو بلند را
نجات ندهد
#آنا_جمشیدی
@asheghanehaye_fatima
وقتی همزمان
با دست هایت گیسوهایم را
و با صدایت زیر گوشم رویا می بافی
آغوشت رنگ دریایی بی کران می گیرد
که می خواهم در آن غرق شوم
و ای کاش
هیچوقت
هیچکس
این غریق گیسو بلند را
نجات ندهد
#آنا_جمشیدی
@asheghanehaye_fatima
برعکس همه ی آدما که روزا رو به شبا ترجیح میدن،
من همیشه شبا رو بیشتر دوست داشتم.
همه تا نیمه های شب بیدارن و به غصه هاشون فکر میکنن،
اما من تا دم صبح رویا می بافم و از لذتشون خوابم نمی بره.
دلم نمیاد چشمامو رو اون لذت و هیجان تصور رویاهام و لرزش دلم ببندم و با خواب،
ذت دیدن رویا توو بیداری رو از خودم بگیرم.
این رویابافیا وقتی برات جدی تر میشه که اثرشونو ببینی.
خیلی لذت بخشه که ببینی زندگیت داره شبیه رویاهای گذشته ت میشه.
#آنا_جمشیدی
@asheghanehaye_fatima
برعکس همه ی آدما که روزا رو به شبا ترجیح میدن،
من همیشه شبا رو بیشتر دوست داشتم.
همه تا نیمه های شب بیدارن و به غصه هاشون فکر میکنن،
اما من تا دم صبح رویا می بافم و از لذتشون خوابم نمی بره.
دلم نمیاد چشمامو رو اون لذت و هیجان تصور رویاهام و لرزش دلم ببندم و با خواب،
ذت دیدن رویا توو بیداری رو از خودم بگیرم.
این رویابافیا وقتی برات جدی تر میشه که اثرشونو ببینی.
خیلی لذت بخشه که ببینی زندگیت داره شبیه رویاهای گذشته ت میشه.
#آنا_جمشیدی
@asheghanehaye_fatima
.
یه وقتا بیرون از خودت دنبال یه چیزی میگردی. اما نمیدونی چی. یه اتفاق، یا یه نفر، یا یه چیز؛ یه چیز که باید، که قراره حالتو خوب کنه. یه حس انتظار عجیب داری تو هر لحظه. اصلا شایدم ندونی با اون اتفاقه قراره حالت خوب شه یا نه، اما میدونی که منتظر یه چیزی هستی.
کاش زودتر پیداش شه، تموم شه این انتظار
#آنا_جمشیدی
@asheghanehaye_fatima
یه وقتا بیرون از خودت دنبال یه چیزی میگردی. اما نمیدونی چی. یه اتفاق، یا یه نفر، یا یه چیز؛ یه چیز که باید، که قراره حالتو خوب کنه. یه حس انتظار عجیب داری تو هر لحظه. اصلا شایدم ندونی با اون اتفاقه قراره حالت خوب شه یا نه، اما میدونی که منتظر یه چیزی هستی.
کاش زودتر پیداش شه، تموم شه این انتظار
#آنا_جمشیدی
@asheghanehaye_fatima