عاشقانه های فاطیما
781 subscribers
21K photos
6.4K videos
276 files
2.93K links
منتخب بهترین اشعار عاشقانه دنیا
عشق
گلایه
دلتنگی
اعتراض
________________
و در پایان
آنچه که درباره‌ی خودم
می‌توانم بگویم
این است:
من شعری عاشقانه‌ام
در جسمِ یک زن.
الکساندرا واسیلیو

نام مرا بنویسید
پای تمام بیانیه‌هایی که
لبخند و بوسه را آزاد می‌خواهند..
Download Telegram
■ترانه‌ی پاییزی

هق‌هق‌های بلندِ
ویولونِِ پاییز
با غم‌ناکیِ شیرین و یک‌نواخت
قلب‌ام را
نیش می‌زند.

نفس تنگ و خسته
وقتی صدای زنگ می‌آید
که ساعت را اعلام کند
روزهای قدیم به یادم می‌آید
گریه می‌کنم.
و در بادِِ بدخواه
که مرا از این‌جا به آن‌جا
با خودش می‌بَرَد
چنان می‌روم
که گویی
برگِ پژمرده‌یی هستم.
هق‌هق‌های بلندِ
ویولونِ پاییز
با غم‌ناکیِ شیرین و یک‌نواخت
قلب‌ام را
نیش می‌زند.

#پل_ورلن [ Paul Verlaine / فرانسه، ۱۸۹۶-۱۸۴۴ ]

@asheghanehaye_fatima
مرثیه‌یی نوشتم
بادهای پاییز تکرارش کردند:
پاییز به‌ ما یاد می‌دهد چگونه زنده باشیم!

#آدونیس [ Adunis / سوریه، ۱۹۳۰ ]

@asheghanehaye_fatima
در خیالات خودم, در زیر بارانی که نیست

می رسم با تو به خانه، از خیابانی که نیست

می نشینی روبرویم، خستگی درمیکنی

چای می ریزم برایت، توی فنجانی که نیست



باز ميخندی و ميپرسي, كه حالت بهتر است؟!

باز میخندم که خیلی، گرچه میدانی که نیست

شعر می خوانم برایت، واژه ها گل می کنند

یاس و مریم میگذارم، توی گلدانی که نیست



چشم میدوزم به چشمت، مي شود آیا کمی

دستهایم را بگیری، بین دستانی که نیست..؟!

وقت رفتن می شود، با بغض می گویم نرو…

پشت پایت اشک می ریزم، در ایوانی که نیست



می روی و خانه لبریز از نبودت می شود

باز تنها می شوم، با یاد مهمانی که نیست…!

رفته ای و بعد تو این کار هر روز من است

باور اینکه نباشی کار آسانی که نیست

#بیتا_امیری

@asheghanehaye_fatima

پاییز می رسد که مرا مبتلا کند
با رنگ های تازه مرا آشنا کند

پاییز می رسد که همانند سال پیش
خود را دوباره در دل قالیچه، جا کند

او می رسد که از پس نه ماه انتظار
راز درخت باغچه را بر ملا کند

او قول داده است که امسال از سفر
اندوه های تازه بیارد ـ خدا کند ـ

او می رسد که باز هم عاشق کند مرا
او قول داده است به قولش وفا کند

پاییز عاشق است و راهی نمانده است
جز این که روز و شب بنشیند دعا کند ـ

شاید اثر کند و خداوند فصل ها
یک فصل را به خاطر او جا به جا کند

تقویم خواست از تو بگیرد بهار را
تقدیر خواست راه شما را جدا کند

خش خش... صدای پای خزان است، یک نفر
در را به روی حضرت پاییز وا کند


#علیرضا_بدیع

@asheghanehaye_fatima

پاییزِ کوچکِ من،
گنجایشِ هزار بهار،
گنجایشِ هزار شکفتن دارد؛
پاییز کوچک من،
دنیایِ سازشِ همه رنگ­‌هاست
با یکدیگر . . .


#حسین_منزوی


@asheghanehaye_fatima
.

آرزویِ کوچَکی داشتَم...!!
خانه‌ِای کوچَک..
وَ کِتابخانه‌ای و بالکُنی
دَر پناهِ سایه‌یِ برَگ‌های پُرتِغال و اُمید.....


#عدنان_الصائغ
#کتابخونه


@asheghanehaye_fatima
ابرها را،
باد ها را،
کتاب ها را دوست بدار

دردِ شاخه‌ی خشکیده را دریاب
و دردِ ستاره‌ای را که خاموش می‌شود.
و درد جانوری مجروح را

اما بیش از همه
درد انسان‌ها را دریاب

بگذار طبیعتِ غنی شادمانت کند
بگذار نور و تاریکی شادی‌ات بخشند
بگذار چهار فصل به وجدت آورند

اما بیش از همه
بگذار انسان‌ها شادمانت کنند.


#ناظم_حکمت


@asheghanehaye_fatima

بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم
همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم
شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم
شدم آن عاشق دیوانه که بودم
در نهانخانه ی جانم گل یاد تو درخشید
باغ صد خاطره خندید
عطر صد خاطره پیچید

یادم آمد که شبی باهم از آن کوچه گذشتیم
پر گشودیم و در آن خلوت دلخواسته گشتیم
ساعتی بر لب آن جوی نشستیم
تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت
من همه محو تماشای نگاهت
آسمان صاف و شب آرام
بخت خندان و زمان رام
خوشه ی ماه فرو ریخته در آب
شاخه ها دست برآورده به مهتاب
شب و صحرا و گل و سنگ
همه دل داده به آواز شباهنگ

یادم آید تو به من گفتی از این عشق حذر کن
لحظه ای چند بر این آب نظر کن
آب آیینه ی عشق گذران است
تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است
باش فردا که دلت با دگران است
تا فراموش کنی چندی
از این شهر سفر کن

با تو گفتم حذر از عشق ندانم
سفر از پیش تو هرگز نتوانم
روز اول که دل من به تمنای تو پر زد
چون کبوتر لب بام تو نشستم
تو به من سنگ زدی من نه رمیدم نه گسستم
بازگفتم که تو صیادی و من آهوی دشتم
تا به دام تو در افتم همه جا گشتم و گشتم
حذر از عشق ندانم
سفر از پیش تو هرگز نتوانم نتوانم

اشکی از شاخه فرو ریخت
مرغ شب ناله تلخی زد و بگریخت
اشک در چشم تو لرزید
ماه بر عشق تو خندید
یادم آید که دگر از تو جوابی نشنیدم
پای در دامن اندوه کشیدم
نه گسستم نه رمیدم
رفت در ظلمت غم
آن شب و شبهای دگر هم
نه گرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم
نه کنی دیگر از آن کوچه گذر هم
بی تو اما به چه حالی من از آن کوچه گذشتم

#فریدون_مشیری


@asheghanehaye_fatima
.


مرا نکاوید
مرا بکارید
من اکنون بذری درستکار گشته‌ام
مرا بر الوارهای نور ببندید
از انگشتانم برای کودکان مدادرنگی بسازید
گوش‌هایم را بگذارید
تا در میان گلبرگ‌های صدا پاسداری کنند
چشمانم را گل‌میخ کنید
و بر هر دیواری
که در انتظار یادگاری کودکی ست بیاویزید
در سینه‌ام بذر مهر بپاشید
تا کودکان خسته از الفبا
در مرغزارهایم بازی کنند

مرا نکاوید
واژه بودم
زنجیر کلمات گشتم
سخنی نوشتم که دیگران
با آرامش بخوانند
من اکنون بذری درستکار گشته‌ام
مرا بکارید
در زمینی استوار جایم دهید
نه در جنگلی که زیر سایه‌ی درختان معیوب باشم
جای من در کنار پنجره‌هاست.


#احمدرضا_احمدی


@asheghanehaye_fatima
▪️

هیچ می‌گویی اسیری داشتم حالش چه شد
خستهٔ من نیم جانی داشت احوالش چه شد

#محتشم_کاشانی

@asheghanehaye_fatima
می رسد یک‌ روز فصل بوسه چینی در بهشت
روی تختی با رقیبان می نشینی در بهشت

تا خدا بهتر بسوزاند مرا، خواهد گذاشت
یک نمایشگر در آتش، دوربینی در بهشت

صاحب عشق زمینی را به دوزخ می برند
جا ندارد عشق های این چنینی در بهشت

گیرم از روی کرم؛ گاهی خدا دعوت کند
دوزخی ها را برای شب نشینی در بهشت

با مرامی که من از تو باوفا دارم سراغ
می روی دوزخ مرا وقتی ببینی در بهشت

من اگر جای خدا بودم برای ظالمین
خلق می کردم به نامت سرزمینی در بهشت

#كاظم_بهمنی

@asheghanehaye_fatima
🗯️ منو می‌شه تنها گذاشت، ولی نمی‌شه بیشتر از این تنهاترم کرد ..
ای در دل من اصل تمنا همه تو
وی در سر من مایهٔ سودا همه تو
هر چند به روزگار در می‌نگرم
امروز همه تویی و فردا همه تو

ابوسعید ابوالخیر
#عزیز_روزهام


@asheghanehaye_fatima
«أنا الغريبُ بأرضٍ لا أراكَ بها.»

من در سرزمینی که تو را در آن نبینم غریبم...

#محمد_المقرن

@asheghanehaye_fatima
عاشقانه های فاطیما pinned ««أنا الغريبُ بأرضٍ لا أراكَ بها.» من در سرزمینی که تو را در آن نبینم غریبم... #محمد_المقرن @asheghanehaye_fatima»
بود آیا که خرامان ز درم بازآیی؟
گره از کار فروبستهٔ ما بگشایی؟
نظری کن، که به جان آمدم از دلتنگی
گذری کن: که خیالی شدم از تنهایی
گفته بودی که: بیایم، چو به جان آیی تو
من به جان آمدم، اینک تو چرا می‌نایی؟
بس که سودای سر زلف تو پختم به خیال
عاقبت چون سر زلف تو شدم سودایی
همه عالم به تو می‌بینم و این نیست عجب
به که بینم؟ که تویی چشم مرا بینایی
پیش ازین گر دگری در دل من می‌گنجید
جز تو را نیست کنون در دل من گنجایی
جز تو اندر نظرم هیچ کسی می‌ناید
وین عجب تر که تو خود روی به کس ننمایی
گفتی: «از لب بدهم کام عراقی روزی»
وقت آن است که آن وعده وفا فرمایی

#عراقی
#عزیز_روزهام


@asheghanehaye_fatima