عاشقانه های فاطیما
820 subscribers
21.2K photos
6.5K videos
276 files
2.94K links
منتخب بهترین اشعار عاشقانه دنیا
عشق
گلایه
دلتنگی
اعتراض
________________
و در پایان
آنچه که درباره‌ی خودم
می‌توانم بگویم
این است:
من شعری عاشقانه‌ام
در جسمِ یک زن.
الکساندرا واسیلیو

نام مرا بنویسید
پای تمام بیانیه‌هایی که
لبخند و بوسه را آزاد می‌خواهند..
Download Telegram
که لبانت روزی گواه خوش‌ سلیقگیِ دنیا بود،
و حالا جای پنج انگشت خسته بر غبار آینه‌ها یعنی؛
در این خانه زنی‌ست، که از چهرۀ خودش بیزار است ...


#ليلا_كردبچه


@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima



مهم نیست پل‌ها را
از کدام سویِ رودِ بزرگ بنا می‌کنند
ما به آب خواهیم زد
ما از پرده‌هایِ تو در تویِ
این تقدیرِ مزخرف
عبور خواهیم کرد...

#سیدعلی_صالحی
@asheghanehaye_fatima



چون دسته‌ای از پرندگان
خود را در تو فرو می‌ریزم.

و همه عشق است و
همه جادوست،
همه قبالاست.
تن‌‌ات زیباست
چنان چون فروغ خاک،
که روز را
و شب را، به اعتدال
اندازه می‌کند.

وصال آسمان‌های میان دو سرپناه،
ارتفاع همه چیزی و چمان می‌خزی
بر خاک شگرف نامزدی.

شب، روز می‌شود
چون تو هستی
زنانه و کامل
میان بازوانم
انگار دو عالم همزاد
در یک اختر.


#لدو_ایوو
@asheghanehaye_fatima

.
آن پاره‌سنگِ بی‌نشان بودم من در آن التهابِ نخستین
آن پاره‌ْسکونِ خاموش بودم من در آن ملالِ بی‌خویشتنی
آن بوده‌ی بی‌مکان بودم من
آن باشنده‌ی بی‌زمان . ــ

به کدام ذکرم آزاد کردی
به کدام طلسمِ اعظم
به کدام لمس ِ سرانگشت ِ جادوی ؟

از کجا دریافتی درخت اسفندگان
بهاران را با احساس سبز تو سلام می‌گوید
و ببر ِ بیشه
غرورش را در آیینه‌ی احساس تو می‌آراید ؟

از کجا دانستی ؟
ه

#احمد_شاملو
@asheghanehaye_fatima


تلخ منم !!
همچون چاے سرد
ڪہ ساعات طولانی نڪَاهش ڪرده باشی
و ننوشیده باشی
تلخ منم
چاے یخ ڪہ هیچ‌ڪس ندارد
هوسش را ..!!




#سیدعلی_صالحی
@asheghanehaye_fatima



تو را به سرخ به آبی
تو را به پاکی و رادی
تو را به آزادی
به سبزدشت جهان، گرگ باش
بره مباش

تو را به عشق
به آبی
به گیسوان شب و دم سپیدهٔ شادی
عروس باش
عروسک مباش...

#نصرت_رحمانی
و آن‌هنگام که در پیشگاه
حُسن‌‌ات قرار گرفتم
ساکت ایستادم،
که «سکوت» در حریم زیبایی،
خود، زیبایی است!

#نزار_قبانی

@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima




كليد را
در جمجمه‌ام بچرخان وُ داخل شو..
به آغوشِ اعصابم بيا
در تاريكىِ سرم بنشين.
اتاق را بگرد!
و هرچه را كه سال هاست پنهان كرده ‌ام، از دهانم بيرون بريز...

#گروس_عبدالملکیان
@asheghabehaye_fatima

پاییز به منِ بی تو چه ربطی دارد؟
فصل شکستن استخوان‌های برگ.
فصل وزیدن آهی مدام و عریانی درخت.
فصل ابراز عجولانه‌ی دوستت دارم.
فصل کافه‌هایی که تمام دخلشان از عشق است.
فصل همبستری موی تو با بادها.
فصل چتر شدن.
فصل خنده‌های خیس مردی که
پالتو‌اش تو را بلعیده....

#رسول_ادهمی

Forwarded from اتچ بات
آخه کی دلش میاد این ژله خوشگل رو بخوره؟ 😍 من که فقط میخوام نگاش کنم 😋😉

ژله هزار قلب 💞💞

مواد لازم :
ژله در 5 رنگ که من از بلوبری، هندوانه، آناناس، طالبی و انگور استفاده کردم
ژله آلو ورا (بی رنگ) 2 بسته
شیر 5 لیوان سر خالی

طرز تهیه :
.
● ابتدا ژله های رنگی رو به جز طالبی بر میداریم و هرکدوم رو جدا داخل یک کاسه با یک لیوان آب جوش حل میکنیم و بعد از سرد شدن یک لیوان شیر به هر ظرف اضافه میکنیم. (اگر دوست داشتید قلباتون پر رنگ باشن چند قطره رنگ خوراکی اضافه کنید) و داخل سینی هایی که کمی چرب شدن به ضخامت یک سانت بریزید و بگذارید تا کامل ببندن.
.
● سینی ها رو از یخچال خارج کنید و با قالب قلبی شکل یا کاتر قلبها رو آماده کنید وکنار بذارید.
ژله آلو ورا رو طبق دستور روش درست کنید کمی داخل قالب بریزید و بذارید نیم بند بشه (کامل سفت نشه) بعد یک لایه قلب بچینید و دوباره کمی آلو ورا بریزید این کار را ادامه دهید تا قلبها تمام شود.
.
● در نهایت ژله طالبی رو با یک لیوان آب جوش و یک لیوان شیر درست کنید و روی بقیه لایه ها بریزید.
● چهار ساعت ژله رو داخل یخچال بذارید. برای خارج کردن ژله از قالب، قالب رو توی آب ولرم بذارید و بعد کمی تکان بدید تا از قالب جدا بشه 😉

#کدبانو

@asheghanehaye_fatima
تنها چهره ي توست
عشق من
و تن ات.
تنها با توست
كه من از تنها بودن دست مي كشم
و حتي دست مي كشم
از بودن اين شبح
كه آيينه هم برايش خالي ست .
بايد ببينمت
تا زمين و زندگي را به دست گيرم .
به دور از بودن ات
خونم آبي خاكستري ست كه سكوت
مي كند.
به دور از بودن ات
در من چيزي نيست
جز مشتي بزرگ و فرو بسته
كه آزارم مي دهد.
نبودن ات
پلك عظيمي ست
روي تمام تنم.


#آلن_برن

@asheghanehaye_fatima
#کار_شماره_۱۲۸

| من ازت متنفرم |

ازت متنفرم...
بُهت زده به من خيره شد. چيزی كه شنيده بود رو باور نمی‌كرد.. آب دهنش رو به زحمت قورت داد. انگار برای حرف زدن عجله داشته باشه با دست، عينكش رو كمی عقب داد و گفت:
«اين رو جدی نمی‌گی نه؟»
گفتم: «هيچوقت به اين قاطعيت در مورد كسی حرف نزدم.»
روش رو برگردوند، سعی كرد خودش رو بی‌تفاوت نشون بده، كوله‌اش رو مرتب كرد و ازم دور شد. نگاهم به امتداد خيابون بود كه دوباره برگشت، يه نفس عميق كشيد، دستش رو توی سينه‌اش جمع كرد و گفت:
«چطور می‌تونی همچين حرفی بزنی؟»
خودم رو به يك قدمی‌ش رسوندم، سعی كردم چند ثانيه به چشماش خيره بشم، نگاهش رو كه دزديد گفتم: بچه كه بودم، يه باغبون پير داشتيم كه خونه‌ی پسرش زندگی می‌كرد. توی بهار و تابستون، ماهی دوبار ميومد و كمك بابا می‌كرد. عصر يكی از روزهای تابستون، بابا من رو فرستاد تا چندتا بستنی بگيرم، تاكيد هم داشت كه حتما بستنی عروسكی بخرم، اون روزا بستنی عروسكی تازه اومده بود و قيمتش، دو برابر بستنی چوبی‌های معمولی بود. پيرمرد از ديدن بستنی عروسكی بينهايت متعجب و هيجان زده به نظر ميومد. با يه لذت خاصی به تن بستنی حمله می‌كرد و بعد از هربار گاز زدن، با دقت به قيافه‌ی تيكه پاره شده‌ی عروسكِ وارفته نگاه می‌كرد. يه جا خجالت رو گذاشت كنار و با لبخند رو به بابا گفت؛ مهندس اينا چند قيمتن؟
وقتی بابا قيمت حدودی بستنی رو گفت، خنده روی لبای پيرمرد ماسيد، آخرين ته مانده‌های روی چوب بستنيش رو ليسيد و اون رو توی باغچه انداخت و رووش خاك ريخت. بنده‌ی خدا تا آخر اون روز حرف نزد.
موقع پرداخت دستمزد، بابا يه كم پول بيشتر بهش داد و گفت؛ اينم همرات باشه، سر راه، از همين كوچه اول براي خونه چندتا بستنی عروسكی بخر ببر با خودت. پيرمرد سرش رو انداخت پايين، پول رو به بابا برگردوند و گفت؛ نه مهندس، پيش خودتون باشه. من نمی‌خوام..
بابا كه نگران بود پيرمرد ناراحت شده باشه گفت؛ اصلن از طرف من بگير، هديه هس، ناراحت نشو.
پيرمرد قبول نكرد، عقب عقب به سمت در رفت و گفت؛ موضوع اين نيست مهندس، همه‌ی دلخوشی نوه‌های من به اينه كه هر شب، وقتی می‌رسم خونه، از سر و كولم برن بالا و از دستم بستنی دوقلو بگيرن، من پيشونيشون رو ببوسم و اونا هم برن گوشه حياط با لذت بستنيشون رو بخورن. من وُسعم نمی‌رسه كه هر روز براشون بستنی گرون بخرم، اگر امروز براشون از اينا بخرم، ديگه هيچوقت بستنی دوقلو خوشحالشون نمی‌كنه!
.
.
«من ازت متنفرم، چون بعد از تو، هيچكس و هيچ‌چيز خوشحالم نمی‌كنه».

متن:#پویا_جمشیدی

@asheghanehaye_fatima
مرا به بوی خوشَت ،
جان ببخش و زنده بدار ...
که از تو چیزی ،
از این بیشتر نمی‌خواهم ...

#حسین_منزوی
#بی_صدا

@asheghanehaye_fatima
مرا تو
بی‌سببی
نیستی.

به راستی
صلتِ کدام قصیده‌ای
ای غزل؟

ستاره‌ بارانِ جوابِ کدام سلامی
به آفتاب
از دریچه‌ی تاریک؟

کلام از نگاهِ تو شکل می‌بندد.
خوشا نظربازیا که تو آغاز می‌کنی!

پسِ پشتِ مردمکان‌ات
فریادِ کدام زندانی‌ست
که آزادی را
به لبانِ بر‌آماسیده
گلِ سرخی پرتاب می‌کند؟ ــ

ورنه
این ستاره‌بازی
حاشا
چیزی بدهکارِ آفتاب نیست.

نگاه از صدای تو ایمن می‌شود.
چه مومنانه نامِ مرا آواز می‌کنی!
١٣٥١

#احمد_شاملو

بخشی از شعر شبانه | از دفتر ابراهیم در آتش

#شما_فرستادید
#سعید

@asheghanehaye_fatima
مردم از فشارِ آغوش استخوان درد
می گیرند
و چنان دلتنگ فرو می روند
در لباس هم
که گویی در زمین قدر یک نفر بیشتر
جا نیست
من اما طوری پهن و با فاصله از خودم
می خوابم:)
که انگار برای تنهایی !
هنوز جا دارم
رویاهای من همگی در سن رشد اند
برای همین رخت خوابم را چند هزار شماره
گشاد تر دوخته اند
تا سال به سال نفهمم
دلِ تنگ چیست و
کنار و بغل چه فرقی دارند؟

#رسول_ادهمی


@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima



تو چهره ات شگفت ترین ست
وقتی تو حرف می زنی
آفتاب ،
از اوج شوکت خود به زیر می آید
تا آخرین پیام تو را
مانند برگِ کتاب مقدس
بر نیزه های نور هدیه کند

تا همسایه ها
از تصوّر بی باکی ِ ما بهراسند
و آن روز ِ خفته در حریر بیاید
که بوسه های دختران ِ عاشق ما
طعم ِ سپیده ی موعود ،
و رنگ پاک ترین لحظه را نشانه دهد

#خسرو_گلسرخی