@asheghabehaye_fatima
دهانم پر بود از بوسه های کالی که به زمین می افتاند
با خودم عهد کرده بودم، که بکارت ذهن را در دامن مقدسی از دست ندهم!!
من باتمام خوبی ها سر ستیز داشتم
تا
تو را دیدم!
سنگسار نگاهت شدم
دل به خاک سپردم
گلایه ای نیست!
لبانم را برهم فشردم تا نشنوی از این خنیاگر وحشی که چقدر بی مهابا در دامت گرفتار شده است!
دهانم به گناهی آلوده بود که نمی خواستمش!
سر به بیابان فراموشی نهادم...
کمی دورتر از تمام شرارت هایم
در من هنوز دختری نفس می کشید
که با تمام وجود نداشته اش ،
دلتنگ مانده بود!
چاره ای نیست!!
«دوستت دارم های »بی هوا همیشه محکوم به زوال اند...
_اگر دیوانگی شکل دیگری دارد، من بی خبرم!
#آرزويزدانى_ر_ه_ا
#
دهانم پر بود از بوسه های کالی که به زمین می افتاند
با خودم عهد کرده بودم، که بکارت ذهن را در دامن مقدسی از دست ندهم!!
من باتمام خوبی ها سر ستیز داشتم
تا
تو را دیدم!
سنگسار نگاهت شدم
دل به خاک سپردم
گلایه ای نیست!
لبانم را برهم فشردم تا نشنوی از این خنیاگر وحشی که چقدر بی مهابا در دامت گرفتار شده است!
دهانم به گناهی آلوده بود که نمی خواستمش!
سر به بیابان فراموشی نهادم...
کمی دورتر از تمام شرارت هایم
در من هنوز دختری نفس می کشید
که با تمام وجود نداشته اش ،
دلتنگ مانده بود!
چاره ای نیست!!
«دوستت دارم های »بی هوا همیشه محکوم به زوال اند...
_اگر دیوانگی شکل دیگری دارد، من بی خبرم!
#آرزويزدانى_ر_ه_ا
#
@asheghanehaye_fatima
وقتی دستت را
که بس ناگفته ها را می گوید به من می دهی
آیا هرگز از تو پرسیده ام
مرا دوست داری؟
من که نمی خواهم تو دوستم بداری
فقط می خواهم که تو را نزدیک خود بدانم
و این که تو گه گاه خاموش و آرام
دستت را به من بدهی...
#هرمان_هسه
وقتی دستت را
که بس ناگفته ها را می گوید به من می دهی
آیا هرگز از تو پرسیده ام
مرا دوست داری؟
من که نمی خواهم تو دوستم بداری
فقط می خواهم که تو را نزدیک خود بدانم
و این که تو گه گاه خاموش و آرام
دستت را به من بدهی...
#هرمان_هسه
@asheghanehaye_fatima
۲۰ ژانویهی ۱۹۷۹
ما فراموش نمیکنیم،
بلکه چیزی خالی در ما آرام میگیرد.
#برشی_از_کتاب "خاطرات سوگواری"
#رولان_بارت
برگردان #محمدحسین_واقف
#نشر حرفههنرمند
صفحه ۲۳
۲۰ ژانویهی ۱۹۷۹
ما فراموش نمیکنیم،
بلکه چیزی خالی در ما آرام میگیرد.
#برشی_از_کتاب "خاطرات سوگواری"
#رولان_بارت
برگردان #محمدحسین_واقف
#نشر حرفههنرمند
صفحه ۲۳
@asheghanehaye_fatima
زمین را
به دوش گرفته خواهم برد
تا ستاره ی شفا
نه در این گنداب راه شیری
که تا چند اثر
به ابتلا از تنفس آب های سرخ
مسموم است
با این طلسم آتش گرفته و
نطفه های ناقص باران
برای مداوای این همه
در کنار بندری از شرجی
لنگر داده ام
به امید موافقت بادها...
#مریم_حشمت_پور
زمین را
به دوش گرفته خواهم برد
تا ستاره ی شفا
نه در این گنداب راه شیری
که تا چند اثر
به ابتلا از تنفس آب های سرخ
مسموم است
با این طلسم آتش گرفته و
نطفه های ناقص باران
برای مداوای این همه
در کنار بندری از شرجی
لنگر داده ام
به امید موافقت بادها...
#مریم_حشمت_پور
تو نمی تونی ناراحتم کنی یعنی اونقدر مهم نیستی که بتونی ناراحتم کنی
📽 The Reader (2008)
#دیالوگ
@asheghanehaye_fatima
📽 The Reader (2008)
#دیالوگ
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
نداشتنی ترین آدم دنیا !
می دانی
گاهی فاصله ی دلتنگی تا جنون تنها یک قدم می شود؟
نماندنی ترین آدم دنیا!
می دانی
گاهی مرز خواستن و نداشتنت یکی می شود؟
بی خیال ترین آدم دنیا!!
می دانی
گاهی نیازِبودنت شعله می کشد در جایِ خالیِ نبودنت؟
محبوب ترین آدم
می دانی
گاهی شنیدنِ صدایِ روح بخشت ،مرهمِ قلب ِتب دار می شود؟
عزیزترین آدم دنیا!!
می دانی
گاهی از دور دیدنت،تنها آرزویِ دلِ خسته می شود؟
نمی دانی...
#آرزویزدانی_ر_ه_ا
نداشتنی ترین آدم دنیا !
می دانی
گاهی فاصله ی دلتنگی تا جنون تنها یک قدم می شود؟
نماندنی ترین آدم دنیا!
می دانی
گاهی مرز خواستن و نداشتنت یکی می شود؟
بی خیال ترین آدم دنیا!!
می دانی
گاهی نیازِبودنت شعله می کشد در جایِ خالیِ نبودنت؟
محبوب ترین آدم
می دانی
گاهی شنیدنِ صدایِ روح بخشت ،مرهمِ قلب ِتب دار می شود؟
عزیزترین آدم دنیا!!
می دانی
گاهی از دور دیدنت،تنها آرزویِ دلِ خسته می شود؟
نمی دانی...
#آرزویزدانی_ر_ه_ا
@asheghanehaye_fatima
.
خودم را ادامه می دهم
در پیراهنی که زیباترم می کند
در چمدانی
که حجم بیشتری از من را می گیرد
به خیابان می روم
تا باقی مانده ام را گم کنم
حالا که هیچ اتوبوسی
ما را به جایی نمی رساند،
حالا که هیچ کدام از این ایستگاه ها
چیزی برای منتظر ماندن ندارند،
فکر کن
به زنی که زیبایی اش را
کنار تابلوی «توقف ممنوع» جاگذاشته و...
.
بیا
باقی مانده ام را با خودت ببر
تنها شده ام
آنقدر تنها که ادامه ای ندارم.
#پریسا_صالحی
کتاب #جمعیتی_از_خودم
.
خودم را ادامه می دهم
در پیراهنی که زیباترم می کند
در چمدانی
که حجم بیشتری از من را می گیرد
به خیابان می روم
تا باقی مانده ام را گم کنم
حالا که هیچ اتوبوسی
ما را به جایی نمی رساند،
حالا که هیچ کدام از این ایستگاه ها
چیزی برای منتظر ماندن ندارند،
فکر کن
به زنی که زیبایی اش را
کنار تابلوی «توقف ممنوع» جاگذاشته و...
.
بیا
باقی مانده ام را با خودت ببر
تنها شده ام
آنقدر تنها که ادامه ای ندارم.
#پریسا_صالحی
کتاب #جمعیتی_از_خودم
@asheghanehaye_fatima
به وقتش
طوری دنیا را می تکانم
که اثری از جنس تو نباشد
با این که دیروز شنیده ام
کسی که از پشت کوه آمده
تمام باغش را
از گل های پیراهن زنی پر کرده
که یک روز
جاده او را تا شهر پر پر کرده است
با این حال باور نمی کنم
در قرن دست های سیمانی*
قرنی که سنگ روی سنگ بند نمی شود
آدم کنار آدم
بدون تاریخ مصرف
یکی را دوست داشت
چند روز است
ظرف ها را نشسته ام
اصلا به سیاه و سفید شب و روزم دست نکشیده ام
وتار عنکبوت انگشت هایم را گرفته است
چند روز است
ساعت،سرکاری که با من کرده ای
ایستاده است
لااقل
پای زن بعداز من بایست
که شاعر نیست
ونمی تواند
با چاقویی که در سینه اش فرو رفته
شعرهای دردناک بیرون بکشد
#منیره_حسینی
*فروغ
از کتاب خیلی چیزها روشن می شود
#انتشارات_فصل_پنجم
به وقتش
طوری دنیا را می تکانم
که اثری از جنس تو نباشد
با این که دیروز شنیده ام
کسی که از پشت کوه آمده
تمام باغش را
از گل های پیراهن زنی پر کرده
که یک روز
جاده او را تا شهر پر پر کرده است
با این حال باور نمی کنم
در قرن دست های سیمانی*
قرنی که سنگ روی سنگ بند نمی شود
آدم کنار آدم
بدون تاریخ مصرف
یکی را دوست داشت
چند روز است
ظرف ها را نشسته ام
اصلا به سیاه و سفید شب و روزم دست نکشیده ام
وتار عنکبوت انگشت هایم را گرفته است
چند روز است
ساعت،سرکاری که با من کرده ای
ایستاده است
لااقل
پای زن بعداز من بایست
که شاعر نیست
ونمی تواند
با چاقویی که در سینه اش فرو رفته
شعرهای دردناک بیرون بکشد
#منیره_حسینی
*فروغ
از کتاب خیلی چیزها روشن می شود
#انتشارات_فصل_پنجم
@asheghanehaye_fatima
به تنها چیزی که فکر میکنم
بلیطی یکطرفه است
چمدانی پُر از فراموشی
و سیّارهای که هیچ چیزش
شبیه زمین نباشد!
میروم
چشمهایم را میبرم
دستهایم را نیز
و گیسوانِ تو را که همیشه
لابلای انگشتانم شعر میبافند!
#علیرضا_لک
به تنها چیزی که فکر میکنم
بلیطی یکطرفه است
چمدانی پُر از فراموشی
و سیّارهای که هیچ چیزش
شبیه زمین نباشد!
میروم
چشمهایم را میبرم
دستهایم را نیز
و گیسوانِ تو را که همیشه
لابلای انگشتانم شعر میبافند!
#علیرضا_لک
مثل يك بوسه ی گرم
مثل يك غنچه ی سرخ
مثل يك پرچم خونين ظفر
دلِ افروخته ام را
به تو مى بخشم ، من..
#هوشنگ_ابتهاج
@asheghanehaye_fatima
مثل يك غنچه ی سرخ
مثل يك پرچم خونين ظفر
دلِ افروخته ام را
به تو مى بخشم ، من..
#هوشنگ_ابتهاج
@asheghanehaye_fatima
#asheghanehaye_fatima
به دل سوخته كه پماد نميزنند
تو یک میهمانی خانوادگی دیدمش، آروم اومد گوشه ای که خلوتی پیدا کرده بودم. اشک در چشمانش حلقه زده بود و خسته بود، نیازی به زیاد حرف زدن نبود وقتی همه سلولهای بدنش از درجه سوختگیش فریاد میزدند. بعد از نقل خلاصه داستان، لختی سکوت کرد.
بهش گفتم شنیده ام دردی که آدمی را از پای در نیاورد، قوی ترش میکند. عشق های آدمی وقتی دردهای او میشود، گنج هستند و باید مراقبشان بود.
عشقهای ما میراث فرهنگی روح ماهستند و نباید تاراج شوند.
مگذار خاطرات خوبت به یغما بروند. همه خوبیهای خودت و رابطه ات و محبوب سابقت را توهم نپندار.
اینطوری میتوانی عبور کنی از دردهایت...
و زنی بزرگتر شوی برای این زندگی بزرگ
گفت میخواهم فراموشش کنم
گفتم فراموشی در کار نیست…
بنا هم نیست باشد.
بناست با همین جای زخمها تا ته نور پیش برویم هرچند ابلهیست هر بار زخم را نیشتر بزنیم و با نبش قبر خاطراتمان خود را بیازاریم
…بیا و به حرفهای سوزاننده آخرش زیاد فکر نکن…
او نیز قربانی جهالتش است.آدمیان دشمن نادانسته های خود هستند
گل خنده ای گوشه لبش افتاد
آسمان برقی زد
فرشته ای قطره ای به زمین آورد
و در گوش دختر خواند :
خدا در انتهای جاده آغوشش را برای تو باز نگه میدارد و این شبهای تو را از یادت خواهد برد و جای تمام زخمهایت را فرشتگان بوسه خواهند زد
#دکترشیری
به دل سوخته كه پماد نميزنند
تو یک میهمانی خانوادگی دیدمش، آروم اومد گوشه ای که خلوتی پیدا کرده بودم. اشک در چشمانش حلقه زده بود و خسته بود، نیازی به زیاد حرف زدن نبود وقتی همه سلولهای بدنش از درجه سوختگیش فریاد میزدند. بعد از نقل خلاصه داستان، لختی سکوت کرد.
بهش گفتم شنیده ام دردی که آدمی را از پای در نیاورد، قوی ترش میکند. عشق های آدمی وقتی دردهای او میشود، گنج هستند و باید مراقبشان بود.
عشقهای ما میراث فرهنگی روح ماهستند و نباید تاراج شوند.
مگذار خاطرات خوبت به یغما بروند. همه خوبیهای خودت و رابطه ات و محبوب سابقت را توهم نپندار.
اینطوری میتوانی عبور کنی از دردهایت...
و زنی بزرگتر شوی برای این زندگی بزرگ
گفت میخواهم فراموشش کنم
گفتم فراموشی در کار نیست…
بنا هم نیست باشد.
بناست با همین جای زخمها تا ته نور پیش برویم هرچند ابلهیست هر بار زخم را نیشتر بزنیم و با نبش قبر خاطراتمان خود را بیازاریم
…بیا و به حرفهای سوزاننده آخرش زیاد فکر نکن…
او نیز قربانی جهالتش است.آدمیان دشمن نادانسته های خود هستند
گل خنده ای گوشه لبش افتاد
آسمان برقی زد
فرشته ای قطره ای به زمین آورد
و در گوش دختر خواند :
خدا در انتهای جاده آغوشش را برای تو باز نگه میدارد و این شبهای تو را از یادت خواهد برد و جای تمام زخمهایت را فرشتگان بوسه خواهند زد
#دکترشیری
Forwarded from اتچ بات
.
دروغ میگویند عصر جمعه دلگیر است
من از همان دم صبح دلتنگ میشوم
هوا گرگ ومیش میشود
تنهایی کورانمیکند
صدای،سکوت از همه جا می آید
جمعه ها
جمعه ها نباید تنها بود
باید تو باشی
باید تو باشی
تا خون
جای باران
چکهنکند
#جمعه
#فاطیما
@asheghanehaye_fatima...🚶...
دروغ میگویند عصر جمعه دلگیر است
من از همان دم صبح دلتنگ میشوم
هوا گرگ ومیش میشود
تنهایی کورانمیکند
صدای،سکوت از همه جا می آید
جمعه ها
جمعه ها نباید تنها بود
باید تو باشی
باید تو باشی
تا خون
جای باران
چکهنکند
#جمعه
#فاطیما
@asheghanehaye_fatima...🚶...
Telegram
Forwarded from اتچ بات
.
آنگاهکهجمعه
افسانه ی دلتنگی را
در تنهایی و غربت تعبیر میکند
من
در رویاهایم
چشمانت را جستجومیکنم
شاید
روزنه ی کوچکی از نفسهایت
در خواب به رویایم بیاید
و دلتنگی جمعه را
پایانی همیشگی بدهد
#فاطیما
@asheghanehaye_fatima
آنگاهکهجمعه
افسانه ی دلتنگی را
در تنهایی و غربت تعبیر میکند
من
در رویاهایم
چشمانت را جستجومیکنم
شاید
روزنه ی کوچکی از نفسهایت
در خواب به رویایم بیاید
و دلتنگی جمعه را
پایانی همیشگی بدهد
#فاطیما
@asheghanehaye_fatima
Telegram
attach 📎
📌
آقای ابی تو تراک بُغض
سوال خوبی رو مطرح می کنند ..
می فرمایند که ؛
اگه قِسمت جدایی بود ،
واس چی آشنامون کرد .!!؟
#توییت
آقای ابی تو تراک بُغض
سوال خوبی رو مطرح می کنند ..
می فرمایند که ؛
اگه قِسمت جدایی بود ،
واس چی آشنامون کرد .!!؟
#توییت
@asheghanehaye_fatima
چراغ های قرمز
هر وقت سبز می شوند
یک سری یادشان می رود راه بیفتند
زیاد برایشان بوق نزنید
نگویید های
چرا نمی روی یابو؟
از کجا معلوم
شاید شما هم روزی
یاد یک سرخ لبی
سر هر چهار راه
کمی بیشتر از بقیه افتاد
به جان دلتان
#رسول_ادهمی
چراغ های قرمز
هر وقت سبز می شوند
یک سری یادشان می رود راه بیفتند
زیاد برایشان بوق نزنید
نگویید های
چرا نمی روی یابو؟
از کجا معلوم
شاید شما هم روزی
یاد یک سرخ لبی
سر هر چهار راه
کمی بیشتر از بقیه افتاد
به جان دلتان
#رسول_ادهمی