عاشقانه های فاطیما
817 subscribers
21.2K photos
6.5K videos
276 files
2.94K links
منتخب بهترین اشعار عاشقانه دنیا
عشق
گلایه
دلتنگی
اعتراض
________________
و در پایان
آنچه که درباره‌ی خودم
می‌توانم بگویم
این است:
من شعری عاشقانه‌ام
در جسمِ یک زن.
الکساندرا واسیلیو

نام مرا بنویسید
پای تمام بیانیه‌هایی که
لبخند و بوسه را آزاد می‌خواهند..
Download Telegram
چیزی به مرگ فجیع رؤیاهایم نمانده‌بود
که آسمان آبی شد
و اعتراف می‌کنم که پای چشم‌های تو در میان بود

من چشم‌هایم را
مثل دردی فراموش و مزمن
مثل جراحتی عمیق و جوش‌خورده فراموش کرده‌بودم


برای دیدنت امّا دیدم
بر صورتم دو زخمِ تازه سر بازکرده‌اند
و برای تماشای تو باهم رقابت می‌کنند

پاییز از راه رسید و
             برای نوشتن از تو
                        چند انگشتِ اضافه درآوردم
سکوت کوتاه آمد و
                   نامت را بر زبان آوردم و
                                      شب طولانی شد
و دیدم هرصبح
چنددقیقه زودتر بیدار می‌شوم و
دوست‌ داشتنت را
زودتر از روزهای قبل شروع می‌کنم

دوستت دارم
و چقدر توضیح‌دادن حرف‌های ساده سخت است!
دوستت دارم
و چقدر این‌روزها دلم سخت می‌گیرد
کارهای به این‌همه سادگی را.


#لیلا_کردبچه

@asheghanehaye_fatima
هرچه آیینه به توصیف تو جان کند نشد
آه، تصویر تو هرگز به تو مانند نشد

گفتم از قصه عشقت گرهى باز کنم
به پریشانى گیسوى تو سوگند، نشد

خاطرات تو و دنیای مرا سوزاندند
تا فراموش شود یاد تو، هرچند نشد

من دهان باز نکردم که نرنجی از من
مثل زخمى که لبش باز به لبخند، نشد

دوستان عاقبت از چاه نجاتم دادند
بلکه چون برده مرا هم بفروشند، نشد🪞🍃

#فاضل_نظری

@asheghanehaye_fatima
‏به مرگ خیلی فکر میکنم. به آرزوهای کوچک و بزرگی که میدونم هیچوقت بهشون نمیرسم. یا عزیزانی که ازم دورن و اگه مرگ سرزده بیاد، فرصت دیدنشون رو ندارم. ولی از همه اینها تلخ تر:

عندما أموت ستكونين أنتِ أجمل شيء لم يحدث لی

وقتیکه بمیرم تو زیباترین چیزی خواهی بود که برایم اتفاق نیفتاد…


@asheghanehaye_fatima
         زن پونه است...
        گهواره ی رویاست
       بوته ی نعنایی که جهان را خوشبو می کند


        #غلامرضا_بروسان


@asheghanehaye_fatima
ای عشق! ای شکنجه‌گر مهربان من
دلسوزی تو می‌زند آتش به جان من

من راضی‌ام به مرگ، مرا زجرکش مکن
درد فراق بیشتر است از توان من

کام از هزار جام گرفتم ولی هنوز
خالی‌ست جای بوسهء تو، بر لبان من

ویرانه است خانه من بی حضور تو
آشفته  است بی‌سر زلفت جهان من

بازآ و قفل بشکن و آزاد کن مرا
ای قهرمان گمشدهء داستان من

بر تربتم دو غنچه به هم بوسه می‌زنند
عشق است و زنده است هنوز آرمان من

#فاضل_نظری 

  @asheghanehaye_fatima
زیر دستان من
پستانهای کوچک تو
نفس نفس می‌زنند
انگار دو گنجشک بر زمین افتاده اند

جم که می خوری
صدای به هم خوردن بالهایی را می‌شنوم
که سقوط می‌کنند

زبانم بند آمده از تماشای تو
که در کنار من بر زمین افتاده‌ای
که مژگانت
ستون مهره جانورانی کوچک و شکستنی است

می ترسم از وقتی
که دهان باز می‌کنی
و مرا صیاد صدا می‌زنی
وقتی مرا نزدیک می‌خوانی
و می‌گویی
تنت زیبا نیست
دلم می‌خواهد
چشمان و دهان پنهان سنگ
وَ نور و آب را احضار کنم
تا علیه تو شهادت دهند.

آنها را می‌خواهم
تا از عمق صندوقچه‌‌هایشان
به تو تسلیم کنند
قافیه لرزان چهره‌ات را.
وقتی مرا نزدیک می‌خوانی
و می‌گویی
تنت زیبا نیست
دلم می‌خواهد تنم و دستانم
آبگیرهایی شوند
آیینه نگاهت، لبخندت.

اثری از #لئونارد_کوهن

@asheghanehaye_fatima
نه دوستت خواهم داشت
نه عاشقت خواهم شد
چرا که تو را
بیش از اینها عزیز میشمارم
من تو را به فراوانی
سالیان درازی که
زندگی خواهیم کرد
عزتت خواهم داد •••
آنگونه که نگذارم
هیچ علاقه ای بی‌تو
در من نفس بڪِشد
و هیچ معاشقه ای
بی‌تو در من جان گیرد


#حمید_رها

@asheghanehaye_fatima
در استخوان‌ام می‌باری، و در سینه‌ام
درختی مایع ریشه‌های آبزی‌اش را تا اعماق می‌دواند

من چون رودی تمامی طول تو را می‌پیمایم،
از میان بدن‌ات می‌گذرم بدان‌سان که از میان جنگلی،
مانند کوره راهی که در کوه‌ساران سرگردان است
و ناگهان به لبه‌ی هیچ ختم می‌شود

من بر لبه‌ی تیغ اندیشه‌ات راه می‌روم
و در شکفتگی پیشانی سپیدت سایه‌ام فرومی‌افتد و تکه‌تکه می‌شود،
تکه‌پاره‌هایم را یک‌به‌یک گرد می‌آورم
و بی‌تن به راه خویش می‌روم، جویان و کورمال...

: #اوکتاویو_پاز [ Octavio paz | مکزیک، ۱۹۹۸-۱۹۱۴ ]

@asheghanehaye_fatima
ای دلارامی که جانِ ما تویی
بی تو ما را یک نفس آرام نیست...

#عراقی

@asheghanehaye_fatima
تنها تو در کوچه قدم می‌زنی
هنگامی‌که راه می‌روی.

تنها تو روی مبل می‌نشینی
هنگامی که می‌نشینی.

آب
تنها در لیوان تو زیاد است.

تنها
ساعدهای توست که دستبند دارند.

تنها
دهان توست که لب دارند و داغ‌اند.

تنها تو پستان داری و ظریف‌اندامی.

دیگران وقتی که می‌روند
دیگر نیستند،
تنها تو نزدیکی
آن‌هنگام‌که دوری!


#اوکتای_ریفات
#عزیز_روزهام


@asheghanehaye_fatima
هرگز از من نخواهی گریخت
چون من به سرنوشتت بسته‌ام
از من رهایی نخواهی یافت
چون خدا مرا برای تو فرستاده است
گاهی از سمت لاله‌های گوشت سربرخواهم آورد
و گاهی از لابلای دستبندهای فیروزه‌ایت
و هنگامی که تابستان فرامی‌رسد محبوبم
همچون ماهی
در آبگیرهای چشمانت آب‌تنی خواهم کرد

#نزار_قبانی
#عزیز_روزهام


@asheghanehaye_fatima
او را بگو:
نسیم سیاه چشمانت را نوشیده ام.
نوشیده ام که پیوسته بی آرامم.


#سهراب_سپهری
#عزیز_روزهام


@asheghanehaye_fatima
ای نخل! قدت به ناز، هم‌دوشی داشت
لعل تو به رنگ می، هم‌آغوشی داشت
در جنبش پیراهنت از خود رفتم
بوی تو مگر داروی بیهوشی داشت؟!

#طالب_آملی
#عزیز_روزهام


@asheghanehaye_fatima
درودهایم به خط آرامی بوسه های باران
پیشکش به گلبرگ حریر رقصان در نسیمتان؛
بامداد تابستانی تان نوشین از شهد میوه های رسیده به غایت و نهایت آرزو...
سپاسگزارم که سمفونی جهان را با ساز بودنتان زیباتر می‌سازید..


@asheghanehaye_fatima
.


هیچ شده است که یک روز
زنی را ببینی و ناگهان حس کنی که
اِنگار یک عمر
در انتظارِ دیدارش بوده‌ای؟
در آرزوی دیدارِ کسی که
مثلِ باغ باشد در رنگ‌و‌بوی شب،
با سلامتِ ساده‌ی گیاه و
زیبایی و روانیِ آب ...





           #شاهرخ_مسکوب

          ( گفت‌وگو در باغ )

@asheghanehaye_fatima
.


آواره‌ام در خواب‌هایم،
عینِ بیداری
هرگز  تناسخ دیده‌ای این‌قدر تکراری؟


ای از نبودن‌های تو  هر لحظه‌ام سرشار!
آخر چرا دست از سرِ من
بَرنمی داری؟


اَبری‌تَرم امروز،
شَکّ و عشق همزادند
ای در سکوتِ چَشم‌هایت
آسمان جاری!


کاش از خودش،
بی‌واسطه
دل بشنود حرفی
تا کِی حدیثِ کُهنه‌ی بُت‌های بازاری؟


من هرچه دیدم  کارِ دنیا
نَعلِ وارونه است
دل را مَبادا جز به دستِ باد
بسپاری!


گوشم پُر است از قصه‌های عقل و
دین و عشق!
جنسِ جدیدی نیست
            در این کُهنه‌سِمساری ...





       دکتر #عبدالحمید_ضیایی

@asheghanehaye_fatima
دلدادگی و شیدایی #فروغ_فرخزاد به #ابراهیم_گلستان
🔹گلستان از اواخر دهه ۳۰ گرفتار فروغ فرخزاد می شود. شاعره جوانی که دل به گلستانی می بازد که ۱۳ سال از او بزرگتر است. گلستان در ۲۱ سالگی با دختر عمویش فخری گلستان ازدواج کرده بود و دو فرزند نیز از او داشت. یعنی کاوه گلستان و لیلی گلستان. فروغ فرخزاد وقتی با ابراهیم گلستان آشنا می شود که زنی مطلقه و ۲۴ ساله است و گلستان مردی پرتجربه و مشهور و ۳۷ ساله.
🔹فروغ با پشتیبانی گلستان مستند تحسین شده «خانه سیاه است» را می سازد و مدیر اجرایی مستند پر هزینه «موج و مرجان و خارا» می شود و مجموعه شعر تحسین شده «تولدی دیگر» را به دست انتشار می سپارد که در آن می توان ردپای عشق مجنونانه فروغ به گلستان را ردیابی کرد. گلستان در نزدیکی خانه خود در دروس یک خانه ویلایی برای فروغ تهیه می کند.
🔹مرگ فروغ در سال ۱۳۴۵ و در سن ۳۲ سالگی این فرایند مشترک خلاقیت و جوشش هنری را متوقف می کند. ابراهیم گلستان وارد دوره ای عمیق و طولانی از افسردگی و فاصله عمیقش با خانواده اش می شود او سال ۵۷ به انگلستان مهاجرت کرد
@asheghanehaye_fatima