معلمی که روی تخت بیمارستان هم برای دانش آموزش کتابی از محبت را ورق می زند
#الناز_سیدپور معلم ابتدایی روستای رحمت آباد بزرگ از توابع دشتابی بویین زهرا استان قزوین
#معلمی #عشق #ایثار
🆔 @kasenfi
#الناز_سیدپور معلم ابتدایی روستای رحمت آباد بزرگ از توابع دشتابی بویین زهرا استان قزوین
#معلمی #عشق #ایثار
🆔 @kasenfi
🔴 عکسی از #دانشآموزان در مسیر #مدرسه داغ کندی شهرستان چاراویماق یکیاز شهرستانهای محروم #استان #آذربایجان_شرقی که نشان میدهد معلمی از دل برفهای سر به فلک کشیده، سعی دارد تا دانشآموزان قد و نیم قد خود را عبور دهد.
گفتگو با #معلمی که که تدریس در دل کوهستان را به بورسیه استرالیا ترجیح داد و با هزینه شخصی خود سعی در تاسیس مدرسه ای برای این دانش آموزان دارد ..
این مصاحبه سرشار از #عشق را در لینک زیر بخوانید تا بیشتر به #مظلومیت_معلم پی ببرید ..
#معلم
#ترویج_انسانیت
🔻🔻🔻🔻
آی دی #کانال_صنفی_معلمان
🆔 @kasenfi
https://telegra.ph/گفتگو-با-معلمی-که-درس-انسانیت-را-با-سمفونی-عشق-با-عبور-از-برف-چندمتری-و-رودخانه-خروشان-به-ما-می-آموزد-02-17
گفتگو با #معلمی که که تدریس در دل کوهستان را به بورسیه استرالیا ترجیح داد و با هزینه شخصی خود سعی در تاسیس مدرسه ای برای این دانش آموزان دارد ..
این مصاحبه سرشار از #عشق را در لینک زیر بخوانید تا بیشتر به #مظلومیت_معلم پی ببرید ..
#معلم
#ترویج_انسانیت
🔻🔻🔻🔻
آی دی #کانال_صنفی_معلمان
🆔 @kasenfi
https://telegra.ph/گفتگو-با-معلمی-که-درس-انسانیت-را-با-سمفونی-عشق-با-عبور-از-برف-چندمتری-و-رودخانه-خروشان-به-ما-می-آموزد-02-17
Telegraph
گفتگو با معلمی که درس انسانیت را با سمفونی عشق با عبور از برف چندمتری و رودخانه خروشان به ما می آموزد
با انتشار تصویری از یک معلم جوان و شاگردانش در منطقه چاراویماق در میان برف چند متری، گفتوگویی با این معلم ایثارگر در قلمرو کوههای بلند انجام گرفت. به گزارش عصر ایران به نقل از فارس، روستای «داغ کندی» پس از انتشار عکسی در فضای مجازی بر سر زبانها افتاد.…
🔹🔷🔹
🔴#لبخندمانغمدارد_امروز
✍ #دلنوشتههمسری به #قاضیپرونده
هرگز خواب هم نمیدیدم که یک روز محمدرضا همسرم را #مجرمبخوانند!
باورنکردنیست که او؛
#حکمزندان بگیرد،
#شلاق برایش بریده شود،
#بازنشستهاجباری گردد،
بخاطر نیکوکاری #جریمه شود و بخاطر نقد بر آموزش بیمار کشورم #محروم از فعالیت گردد!
اما امروز، این کابوس وحشتبار و انسانخوار را در #واقعیت میبینم!
سخت است به خدای واحد سخت است!
این روزها، لبخند زدن هم برایمان سخت است!
#منهمسر یک معلم دلسوز وطن هستم.
زندگی را با عشق شروع کردیم، در فصل سرد زمستان، و سالهاست که دل سپرده ام به دنیای گرم پاکی هاش...!
خانه ما رفاه نداشت و خالی از تجملات بود
اما #آرامش داشت.
سفر که میرفتیم، دستمان خالی بود اما در کوله بارمان#شادی موج میزد.
سفرهمان رنگین نبود، اما تا دلتان بخواهد #برکت داشت.
محمدرضا، همواره سخت تلاش میکرد او عاشق جامعه و میهن بوده و هست.
من میدیدم که خسته می شود اما #عشق می ورزد،
#عشق به بیابانهای داغ و سوزان.
#عشق به کوههای سربلند و استوار.
#عشق به دریاهای مواج و خروشان.
#عشق به #ایران، سرزمین پدریمان.
محمدرضا در طول خدمت معلمی، به دانش آموزانش، عشق بسیار ورزیده و کماکان مهر میورزد.
#محمدرضارمضانزاده دلدادهی #معلمی بود و من همیشه غبطه میخوردم و میگفتم: ای کاش من هم #معلم بودم.
اما امروز که #آینهتقدیر، تصویری کدر از عشق و عاشقی یک معلم نمایان ساخته است، کمتر کسی حال ما را درمییابد!
امروز که همسفر روزها و شبهای من و فرزندانم غم و غربت و تنهاییست، امروز که از عشق ورزیدن، جز نفرت، ارمغانی نصیبمان نشده است،
امروز که هر ثانیه از اوقاتمان، در انتظار خبر جدیدی از توبیخ و تهدید برای ناکرده های همسر عزیزم هستم، امروز که درد تلنبار شده از غصهی محکومیت #هفتمعلمخراسانی، بار دوشم را سنگینتر و طپش قلبم را بی نظم میکند، امروز که چشمانِ نگرانِ #همسرانهفتمعلم خراسانی، مثل زغالی سوزان، به آتش میکشد کورهی جانم را!
امروز که بزرگیِ غم نشسته بر #دلهایکوچکفرزندانِ هفت معلم خراسانی تا مرز دیوانگی پیش میبردم، از شما میپرسم:
آقایان #قاضیجوان و #قاضیجوهری!
چگونه توانستید اینسان بیمحابا و بدون اندیشیدن به ما و همسرانمان و ظرافت و طراوت کودکانهی دنیای بچه هایمان، چنین احکام سنگین و ناعادلانهای را رقم بزنید؟!
به کدام جرم محرز غیرانسانی، چنین قهرآمیز ما را از میان #معلمهایآزاده و عاشق و ایراندوست، مجازات میکنید؟
آیا میتوان معلمی را، صرفا به #جرممعلمبودن، به جرم آموزش میهن پرستی و حقطلبی و عدالتخواهی، محاکمه و محکوم کرد؟!
#نه!
#نه!
لابد من اشتباه میکنم و #خطایی رخ داده است!
من به احساس خودم ایمان دارم.
من به معلمانی که زیر بار ستم و بی عدالتی نمیروند، باور دارم و افتخار میکنم و سکوت را ضعف رسالت معلمی می دانم.
من امروز هم به محمدرضای عزیزم و رسالتش غبطه میخورم و با خودم می گویم:
#کاشمنهممعلمبودم!
#زندهبادعدالت
#زندهبادمعلم
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
✍️✍️ #مریمباقری
همسر #محمدرضارمضانزاده
🔻🔻🔻🔻
https://tttttt.me/kasenfi
🔴#لبخندمانغمدارد_امروز
✍ #دلنوشتههمسری به #قاضیپرونده
هرگز خواب هم نمیدیدم که یک روز محمدرضا همسرم را #مجرمبخوانند!
باورنکردنیست که او؛
#حکمزندان بگیرد،
#شلاق برایش بریده شود،
#بازنشستهاجباری گردد،
بخاطر نیکوکاری #جریمه شود و بخاطر نقد بر آموزش بیمار کشورم #محروم از فعالیت گردد!
اما امروز، این کابوس وحشتبار و انسانخوار را در #واقعیت میبینم!
سخت است به خدای واحد سخت است!
این روزها، لبخند زدن هم برایمان سخت است!
#منهمسر یک معلم دلسوز وطن هستم.
زندگی را با عشق شروع کردیم، در فصل سرد زمستان، و سالهاست که دل سپرده ام به دنیای گرم پاکی هاش...!
خانه ما رفاه نداشت و خالی از تجملات بود
اما #آرامش داشت.
سفر که میرفتیم، دستمان خالی بود اما در کوله بارمان#شادی موج میزد.
سفرهمان رنگین نبود، اما تا دلتان بخواهد #برکت داشت.
محمدرضا، همواره سخت تلاش میکرد او عاشق جامعه و میهن بوده و هست.
من میدیدم که خسته می شود اما #عشق می ورزد،
#عشق به بیابانهای داغ و سوزان.
#عشق به کوههای سربلند و استوار.
#عشق به دریاهای مواج و خروشان.
#عشق به #ایران، سرزمین پدریمان.
محمدرضا در طول خدمت معلمی، به دانش آموزانش، عشق بسیار ورزیده و کماکان مهر میورزد.
#محمدرضارمضانزاده دلدادهی #معلمی بود و من همیشه غبطه میخوردم و میگفتم: ای کاش من هم #معلم بودم.
اما امروز که #آینهتقدیر، تصویری کدر از عشق و عاشقی یک معلم نمایان ساخته است، کمتر کسی حال ما را درمییابد!
امروز که همسفر روزها و شبهای من و فرزندانم غم و غربت و تنهاییست، امروز که از عشق ورزیدن، جز نفرت، ارمغانی نصیبمان نشده است،
امروز که هر ثانیه از اوقاتمان، در انتظار خبر جدیدی از توبیخ و تهدید برای ناکرده های همسر عزیزم هستم، امروز که درد تلنبار شده از غصهی محکومیت #هفتمعلمخراسانی، بار دوشم را سنگینتر و طپش قلبم را بی نظم میکند، امروز که چشمانِ نگرانِ #همسرانهفتمعلم خراسانی، مثل زغالی سوزان، به آتش میکشد کورهی جانم را!
امروز که بزرگیِ غم نشسته بر #دلهایکوچکفرزندانِ هفت معلم خراسانی تا مرز دیوانگی پیش میبردم، از شما میپرسم:
آقایان #قاضیجوان و #قاضیجوهری!
چگونه توانستید اینسان بیمحابا و بدون اندیشیدن به ما و همسرانمان و ظرافت و طراوت کودکانهی دنیای بچه هایمان، چنین احکام سنگین و ناعادلانهای را رقم بزنید؟!
به کدام جرم محرز غیرانسانی، چنین قهرآمیز ما را از میان #معلمهایآزاده و عاشق و ایراندوست، مجازات میکنید؟
آیا میتوان معلمی را، صرفا به #جرممعلمبودن، به جرم آموزش میهن پرستی و حقطلبی و عدالتخواهی، محاکمه و محکوم کرد؟!
#نه!
#نه!
لابد من اشتباه میکنم و #خطایی رخ داده است!
من به احساس خودم ایمان دارم.
من به معلمانی که زیر بار ستم و بی عدالتی نمیروند، باور دارم و افتخار میکنم و سکوت را ضعف رسالت معلمی می دانم.
من امروز هم به محمدرضای عزیزم و رسالتش غبطه میخورم و با خودم می گویم:
#کاشمنهممعلمبودم!
#زندهبادعدالت
#زندهبادمعلم
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
✍️✍️ #مریمباقری
همسر #محمدرضارمضانزاده
🔻🔻🔻🔻
https://tttttt.me/kasenfi
Telegram
کانال صنفی معلمان ایران
#این_کانال_مستقل_است
حقوق دانش آموزان و معلمان
قوانین اداری
بخشنامه ها
یادداشت های صنفی و آموزشی
پلی بین معلمان و فعالان صنفی.
شعر ، داستان ، یادداشت خود را از طریق آی دی زیر برای ما ارسال نمایید.
@Ertebat_ba_kasenfe
حقوق دانش آموزان و معلمان
قوانین اداری
بخشنامه ها
یادداشت های صنفی و آموزشی
پلی بین معلمان و فعالان صنفی.
شعر ، داستان ، یادداشت خود را از طریق آی دی زیر برای ما ارسال نمایید.
@Ertebat_ba_kasenfe
🔴#روز_معلم
🍂🍁روز معلم نزدیک است
روز تو، روز تمام معلمان فداکاری که از آرامش سلامتی زندگی راحت گذشتند تا اندیشه و اندیشیدن در این خاک ریشه دوانده و تنومند شود.
سوختند تا ایران و ایرانیان زنده و جاوید بمانند.
🍂روز استاد #محسن_خشخاشی بروجردی که با چاقوی ناجوانمردانه ی شاگردش در کلاس درس مظلومانه به شهادت رسید.
🍂روز #حمید_کنگو_زهی معلم سیستانی که فداکارانه زیر آوار ماند تا شاگردانش را از حادثه ای دلخراش نجات دهد.
🍂روز #اکبر_عابدی که خود سوخت تا دانش آموزانش را نجات دهد.
🍂روز #کاظم_صفر_زاده که در لرستان جان خود را در سیلاب از دست داد تا دانش آموزش زنده بماند.
🍂روز #حسن_امید_زاده که در گیلان برای نجات دانش آموزانش از آتش زیبایی و جوانی چهره اش را هدیه کرد.
🍂روز #حمیده_دانش که در مشهد غرق شد تا دانش آموزش را نجات داده و درس ایثار را به دیگر دانش آموزانش بیاموزد.
🍂روز #واعظی_نسب که در اردو برای نجات دانش آموزان از سقوط تیر دروازه، خود را سپر بلا کرد.
🍂روز #امیر_صادقی معلم مشکین شهری که برای نجات دانش آموزان از ریزش سقف مدرسه کانکسی اش در زیر آوار ماند.
🍂روز #محمدعلی_محمدیان که موی خود را تراشید تا شاگرد بیمارش غم به چهره نیاورد.
🍂روز #علی_بهاری که بخشی از کبدش را به دانش آموزش اهدا کرد.
🍂روز #معصومه_خوش_کام که با تخت بعد از عمل دیسک کمرش در کلاس حاضر شد تا فداکاری را کامل کند.
🍂 روز #احسان_موسوی و روز #ثریا_مطهرزاده که تمام دارایی خود را برای درمان دانش آموزشان هزینه کردند.
🍂روز تمام معلمهایی که ناشناخته همه هستی شان را دادند و کسی آنها را نشناخت و مدال افتخاری نگرفتند.
🍂🍁روز تو، روز من، روز ما، که اگر #عشق نبود هیچ نیازی هیچ نیازی... نمی توانست مجبورمان کند که با همه ی وجود، روح و جان و جوانی مان را فدای کودکان و نوجوانان این مرز و بوم کنیم.
#روزت_مبارک_باد
شعر، داستان، یادداشت خود را از طریق آی دی زیر برای ما ارسال نمایید.
#ارتباط_با_کانال
@Ertebat_ba_kasenfi
🔻🔻🔻
🔻🔻🔻🔻
🔹 #کانال_صنفی_معلمان
🆔 @kasenfi
👇👇👇
https://tttttt.me/kasenfi
🍂🍁روز معلم نزدیک است
روز تو، روز تمام معلمان فداکاری که از آرامش سلامتی زندگی راحت گذشتند تا اندیشه و اندیشیدن در این خاک ریشه دوانده و تنومند شود.
سوختند تا ایران و ایرانیان زنده و جاوید بمانند.
🍂روز استاد #محسن_خشخاشی بروجردی که با چاقوی ناجوانمردانه ی شاگردش در کلاس درس مظلومانه به شهادت رسید.
🍂روز #حمید_کنگو_زهی معلم سیستانی که فداکارانه زیر آوار ماند تا شاگردانش را از حادثه ای دلخراش نجات دهد.
🍂روز #اکبر_عابدی که خود سوخت تا دانش آموزانش را نجات دهد.
🍂روز #کاظم_صفر_زاده که در لرستان جان خود را در سیلاب از دست داد تا دانش آموزش زنده بماند.
🍂روز #حسن_امید_زاده که در گیلان برای نجات دانش آموزانش از آتش زیبایی و جوانی چهره اش را هدیه کرد.
🍂روز #حمیده_دانش که در مشهد غرق شد تا دانش آموزش را نجات داده و درس ایثار را به دیگر دانش آموزانش بیاموزد.
🍂روز #واعظی_نسب که در اردو برای نجات دانش آموزان از سقوط تیر دروازه، خود را سپر بلا کرد.
🍂روز #امیر_صادقی معلم مشکین شهری که برای نجات دانش آموزان از ریزش سقف مدرسه کانکسی اش در زیر آوار ماند.
🍂روز #محمدعلی_محمدیان که موی خود را تراشید تا شاگرد بیمارش غم به چهره نیاورد.
🍂روز #علی_بهاری که بخشی از کبدش را به دانش آموزش اهدا کرد.
🍂روز #معصومه_خوش_کام که با تخت بعد از عمل دیسک کمرش در کلاس حاضر شد تا فداکاری را کامل کند.
🍂 روز #احسان_موسوی و روز #ثریا_مطهرزاده که تمام دارایی خود را برای درمان دانش آموزشان هزینه کردند.
🍂روز تمام معلمهایی که ناشناخته همه هستی شان را دادند و کسی آنها را نشناخت و مدال افتخاری نگرفتند.
🍂🍁روز تو، روز من، روز ما، که اگر #عشق نبود هیچ نیازی هیچ نیازی... نمی توانست مجبورمان کند که با همه ی وجود، روح و جان و جوانی مان را فدای کودکان و نوجوانان این مرز و بوم کنیم.
#روزت_مبارک_باد
شعر، داستان، یادداشت خود را از طریق آی دی زیر برای ما ارسال نمایید.
#ارتباط_با_کانال
@Ertebat_ba_kasenfi
🔻🔻🔻
🔻🔻🔻🔻
🔹 #کانال_صنفی_معلمان
🆔 @kasenfi
👇👇👇
https://tttttt.me/kasenfi
Telegram
کانال صنفی معلمان ایران
#این_کانال_مستقل_است
حقوق دانش آموزان و معلمان
قوانین اداری
بخشنامه ها
یادداشت های صنفی و آموزشی
پلی بین معلمان و فعالان صنفی.
شعر ، داستان ، یادداشت خود را از طریق آی دی زیر برای ما ارسال نمایید.
@Ertebat_ba_kasenfe
حقوق دانش آموزان و معلمان
قوانین اداری
بخشنامه ها
یادداشت های صنفی و آموزشی
پلی بین معلمان و فعالان صنفی.
شعر ، داستان ، یادداشت خود را از طریق آی دی زیر برای ما ارسال نمایید.
@Ertebat_ba_kasenfe
💢 با بغض، برای رومینا
✍ #نرگس_صرافیان_طوفان
دخترکم برگرد، حتی اگر هزارسال است که رفتهای، برگرد به آغوشم، حتی اگر ده ها هزار بار اشتباه کردی، تو تکه ای از جان منی و من در قبال جان کوچکم مسئولم.
لعنت به من اگر با تو آنقدر بد تا کنم که از بی مهریام به دستهای سرد غریبهای پناه ببری. برگرد دخترکم، اگر به دنبال نور رفتی و به سیاهی رسیدی، اگر به دنبال عشق رفتی و به داسهای خونآلوده رسیدی، برگرد، من با تمام عشقی که به تو دارم برای چشمهای معصوم تو، نور میسازم.
برگرد دخترم که هوای بیرون از این خانه مسموم است.
هیچ خشمی نیست، هیچ داسی نیست، دستان من خالیست، ببین؛ من پر از عشقم برای تو، درست شبیه به روزهای کودکیات، درست شبیه به اولین باری که نام مرا با لحن شیرین کودکانه صدا کردی، که لبریز شدم از اشتیاق، که بال هایی کم داشتم برای پرواز! دخترکم، خطای تو، خطای من است، برگرد و آغوش مرا محکمتر بچسب، که بازهم پناه میشوم، که باز تکیه گاه میشوم، که خورشید میشوم برای روزهای سرد نوجوانیات،
روی آغوش من همیشه حساب کن دختر.
پ.ن: دختر #عشق میخواهد، و آغوش امنی برای دخترانگی
به دخترانتان عشق بدهید.
🆔 @kasenfi
✍ #نرگس_صرافیان_طوفان
دخترکم برگرد، حتی اگر هزارسال است که رفتهای، برگرد به آغوشم، حتی اگر ده ها هزار بار اشتباه کردی، تو تکه ای از جان منی و من در قبال جان کوچکم مسئولم.
لعنت به من اگر با تو آنقدر بد تا کنم که از بی مهریام به دستهای سرد غریبهای پناه ببری. برگرد دخترکم، اگر به دنبال نور رفتی و به سیاهی رسیدی، اگر به دنبال عشق رفتی و به داسهای خونآلوده رسیدی، برگرد، من با تمام عشقی که به تو دارم برای چشمهای معصوم تو، نور میسازم.
برگرد دخترم که هوای بیرون از این خانه مسموم است.
هیچ خشمی نیست، هیچ داسی نیست، دستان من خالیست، ببین؛ من پر از عشقم برای تو، درست شبیه به روزهای کودکیات، درست شبیه به اولین باری که نام مرا با لحن شیرین کودکانه صدا کردی، که لبریز شدم از اشتیاق، که بال هایی کم داشتم برای پرواز! دخترکم، خطای تو، خطای من است، برگرد و آغوش مرا محکمتر بچسب، که بازهم پناه میشوم، که باز تکیه گاه میشوم، که خورشید میشوم برای روزهای سرد نوجوانیات،
روی آغوش من همیشه حساب کن دختر.
پ.ن: دختر #عشق میخواهد، و آغوش امنی برای دخترانگی
به دخترانتان عشق بدهید.
🆔 @kasenfi
#داستانک
تا کمر میانه تنور خم شده بود که صدای ناله لولای بی رمق در بلند شد.
نان را به دیواره چسباند و برگشت.
موهای خیس چسبیده به صورتش را کنار زد.
مردمکان سیاهش میان چشم های به خون نشسته از حرارت تنور، به دالان منتهی به حیاط دوخته شد که می دانست، دقایقی دیگر جانش از آنجا رد خواهد شد.
و او مثل همیشه چشمانش را بست تا بهتر ببیند.
صدای کشیدن پاها در طی کردن دالان، سر کمی خم شده به راست و انگشتانی که گویی همیشه در پی چیزی، بی قرار بودند.
موهای رنگ باخته کمی مجعد، که تا همین چندسال پیش مشکی مشکی بودند و او با عشق انگشتانش را درونش به باد می داد.
و کتف هایش که چند سالی می شد در دردهای عظیم ریخته بر تنش فرو رفته بود.
همه اینها را که دید؛
چشمانش به لبخند همیشگی مرد باز شد.
و نگاهی که سلام و دردت به جانم متقابل بود.
مرد بقچه مچاله شده در دستش را مچاله تر کرد. روی پله اول نشست و مستاصل که ...
زری همه این ها را می دید و منتظر بود.
چند روزی می شد که از غم و بغض چشمان مردش خوانده بود که دوباره قصه تکراری بیکاری است.
و صبح زود بیرون زدن ها به امید یافتن کاری جدید و شکستن ها و فرو ریختن های مدام بر جان جانش.
و شرم مردش، از دستان پینه بسته و زخمی زن. زنی که حاضر بود جانش را برایش بدهد.
شیر سماور را که بست، استکان پررنگ چایی در دستانش گرم تر شدند.
چای را روی پله دوم گذاشت.
مرد به استکان نگاه کرد که قندی پهلویش نبود!
چشم دوخت به چشمان زری که اینک به تمامی، گرمای نفسش را روی صورتش حس می کرد.
چشمانش را بست، دهانش را باز کرد،
و مزه شیرین قند آب شده در دلش را با لبان زری قسمت کرد.
✍ آسیه سپهری
#کارگر
#بیگاری
#بیکاری
#عشق
#زن
#درک
#همراهی
#رهایی
📌 ۱۱ اردیبهشت⚙ روز جهانی کارگر
🔻🔻🔻
🔹 #کانال_صنفی_معلمان
🆔 @kasenfi
تا کمر میانه تنور خم شده بود که صدای ناله لولای بی رمق در بلند شد.
نان را به دیواره چسباند و برگشت.
موهای خیس چسبیده به صورتش را کنار زد.
مردمکان سیاهش میان چشم های به خون نشسته از حرارت تنور، به دالان منتهی به حیاط دوخته شد که می دانست، دقایقی دیگر جانش از آنجا رد خواهد شد.
و او مثل همیشه چشمانش را بست تا بهتر ببیند.
صدای کشیدن پاها در طی کردن دالان، سر کمی خم شده به راست و انگشتانی که گویی همیشه در پی چیزی، بی قرار بودند.
موهای رنگ باخته کمی مجعد، که تا همین چندسال پیش مشکی مشکی بودند و او با عشق انگشتانش را درونش به باد می داد.
و کتف هایش که چند سالی می شد در دردهای عظیم ریخته بر تنش فرو رفته بود.
همه اینها را که دید؛
چشمانش به لبخند همیشگی مرد باز شد.
و نگاهی که سلام و دردت به جانم متقابل بود.
مرد بقچه مچاله شده در دستش را مچاله تر کرد. روی پله اول نشست و مستاصل که ...
زری همه این ها را می دید و منتظر بود.
چند روزی می شد که از غم و بغض چشمان مردش خوانده بود که دوباره قصه تکراری بیکاری است.
و صبح زود بیرون زدن ها به امید یافتن کاری جدید و شکستن ها و فرو ریختن های مدام بر جان جانش.
و شرم مردش، از دستان پینه بسته و زخمی زن. زنی که حاضر بود جانش را برایش بدهد.
شیر سماور را که بست، استکان پررنگ چایی در دستانش گرم تر شدند.
چای را روی پله دوم گذاشت.
مرد به استکان نگاه کرد که قندی پهلویش نبود!
چشم دوخت به چشمان زری که اینک به تمامی، گرمای نفسش را روی صورتش حس می کرد.
چشمانش را بست، دهانش را باز کرد،
و مزه شیرین قند آب شده در دلش را با لبان زری قسمت کرد.
✍ آسیه سپهری
#کارگر
#بیگاری
#بیکاری
#عشق
#زن
#درک
#همراهی
#رهایی
📌 ۱۱ اردیبهشت⚙ روز جهانی کارگر
🔻🔻🔻
🔹 #کانال_صنفی_معلمان
🆔 @kasenfi
🌀 معرفی فیلم
🎥 دختری روی پل 1999 Girl on the Bridge
🔸کارگردان پاتریس لوکنت
🔸با بازی ونسا پارادی و دانیل اوتوی
♦️دختری روی پل عاشقانه ای متفاوت است و داستان دختر بيست و دو سالهاي را روایت می کند که در زندگي، عشق و کارش موفق نبوده به همين دليل شبي بر روي پلي بالاي رودخانه ايستاده و به فکر خودکشي است که مردي به نام "گابور" را ملاقات مي کند,گابور که ادم شوخ طبعيست و در سيرک مشغول به پرتاب چاقو مي باشد از فرصت استفاده مي کند و از"آدل"که چيزي براي از دست دادن ندارد درخواست مي کند به عنوان سيبل و هدف با او همکاري کند آدل بعد از اندکي مقاومت مي پذيرد و بعد از مدتي زوجي بسيار موفق را تشکيل مي دهند تا اين که متوجه مي شويم گابور هم مشکلات بسیاری دارد.
#فرهنگ
#سینما
#عشق
🔸🔸🔸
📚 کانال صنفی معلمان ایران
🆔 @Kasenfi
🎥 دختری روی پل 1999 Girl on the Bridge
🔸کارگردان پاتریس لوکنت
🔸با بازی ونسا پارادی و دانیل اوتوی
♦️دختری روی پل عاشقانه ای متفاوت است و داستان دختر بيست و دو سالهاي را روایت می کند که در زندگي، عشق و کارش موفق نبوده به همين دليل شبي بر روي پلي بالاي رودخانه ايستاده و به فکر خودکشي است که مردي به نام "گابور" را ملاقات مي کند,گابور که ادم شوخ طبعيست و در سيرک مشغول به پرتاب چاقو مي باشد از فرصت استفاده مي کند و از"آدل"که چيزي براي از دست دادن ندارد درخواست مي کند به عنوان سيبل و هدف با او همکاري کند آدل بعد از اندکي مقاومت مي پذيرد و بعد از مدتي زوجي بسيار موفق را تشکيل مي دهند تا اين که متوجه مي شويم گابور هم مشکلات بسیاری دارد.
#فرهنگ
#سینما
#عشق
🔸🔸🔸
📚 کانال صنفی معلمان ایران
🆔 @Kasenfi
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🌀 معرفی فیلم
🎥 سینما پارادیزو
♦️ جوزپه نورناتوره
🔸با بازی سالواتوره کاشو و فیلیپ نوآره
📌 فیلم با اطلاع یافتن قهرمان میانسال داستان از مرگ آپاراتچی سینمای روستای محل تولد خود در سیسیل آغاز میشود. با شنیدن این خبر، وی کودکی و جوانی خود در روستا و خاطراتی که با سینمای آن «سینما پارادیزو» داشت را مرور میکند و فیلم به کودکی قهرمان فیلم یعنی سالواتوره د'ویتا بازمیگردد.
🎬در سکانس پایانی فیلم «سینما پارادیزو»
سالواتوره میبیند که آلفردو برایش یک نوار فیلم گذاشته است. سالواتوره به رم بازمیگردد و به یک سینما میرود. نوار فیلمی که آلفردو برایش به جا گذاشته بود را به آپاراتچی میدهد تا برایش پخش کند. سالواتوره میبیند که آن نوار ویدیوئی همان فیلمهایی است که پدر آدلفیو سانسور میکرده و آلفردو آنها را به سالواتوره اهداء کردهاست. تمام این صحنهها، صحنههای عاشقانه بود. سکانس آخر فیلم که همان پخش فیلمهای سانسور شدهاست، زیباترین بوسههای تاریخ سینما که جزو برترین سکانسهای تاریخ سینماست.
#فرهنگ
#سینما
#سانسور
#عشق
🔸🔸🔸
📚 کانال صنغی معلمان ایران
🆔 @Kasnfi
🎥 سینما پارادیزو
♦️ جوزپه نورناتوره
🔸با بازی سالواتوره کاشو و فیلیپ نوآره
📌 فیلم با اطلاع یافتن قهرمان میانسال داستان از مرگ آپاراتچی سینمای روستای محل تولد خود در سیسیل آغاز میشود. با شنیدن این خبر، وی کودکی و جوانی خود در روستا و خاطراتی که با سینمای آن «سینما پارادیزو» داشت را مرور میکند و فیلم به کودکی قهرمان فیلم یعنی سالواتوره د'ویتا بازمیگردد.
🎬در سکانس پایانی فیلم «سینما پارادیزو»
سالواتوره میبیند که آلفردو برایش یک نوار فیلم گذاشته است. سالواتوره به رم بازمیگردد و به یک سینما میرود. نوار فیلمی که آلفردو برایش به جا گذاشته بود را به آپاراتچی میدهد تا برایش پخش کند. سالواتوره میبیند که آن نوار ویدیوئی همان فیلمهایی است که پدر آدلفیو سانسور میکرده و آلفردو آنها را به سالواتوره اهداء کردهاست. تمام این صحنهها، صحنههای عاشقانه بود. سکانس آخر فیلم که همان پخش فیلمهای سانسور شدهاست، زیباترین بوسههای تاریخ سینما که جزو برترین سکانسهای تاریخ سینماست.
#فرهنگ
#سینما
#سانسور
#عشق
🔸🔸🔸
📚 کانال صنغی معلمان ایران
🆔 @Kasnfi
🌀 #خیابان، عشق و انقلاب
✍️ احسام سلطانی
۱. هر پدیدهای در جامعه همانطور که شمایلی از گذشته و حال را در خود دارد و همزمان آن را تداوم میبخشد، وجهی از آینده را نیز در خود دارد و بههیچوجه نمیتوان آن را سرکوب کرد. این وجه که تهدیدکنندهی نظم موجود است، همان وجهی است که هرگز تن به هیچ تفکر غالبی نداده است. هرگز نمیتوان چیزی را که از پیشرو میآید به بند کشید و آن را مال خود کرد. او (آینده)، به قول لویناس، در تملک هیچکس نیست و همواره از چنگ میگریزد. به همین دلیل از خیابان نیز نمیتوان خصوصیات ذاتی و بنیادین آن را جدا کرد و به تمامی شکلی منطقی و پیشبینیپذیر به آن بخشید. همواره در این مکان (خیابان) جایی برای آینده وجود داشته است. آینده همان لحظهای است که با آشکار کردن خود، همهی اشکال پیشین را درهم میریزد و امکانهای تازهای برای بازسازی جهان ایجاد میکند.
۲. خیابان فرد را از خود و منافع شخصیاش دور میکند و او را به جمع و به طور کلی جامعه پیوند میزند. از این نظر، خیابان نهتنها با انقلاب بلکه با عشق نیز رابطه دارد. در واقع خیابان نیز مثل عشق چنین قابلیتی دارد که فرد را از خود دور کند و او را به سمت ارتباط عمیق با دیگری بکشاند. خیابان و انقلاب و عشق وجوه مشترک بسیاری دارند. آنچه مرا قادر به دیدن غیر میکند، همان عشق است و انقلاب فرد را به دیگر افراد جامعه پیوند میزند و با وجود تفاوتهای بنیادین، در انقلاب افراد بر امور مشترک و جمعی تأکید میکنند و در آن لحظه دیگر قادر نیستند روی خود و منافعشان تا بخورند. آنها در این موقعیت چشمان خود را از روی منافع خود برمیدارند و به بیرون از خود نگاه میکنند. در این لحظه است که ملاقات با دیگری رخ میدهد. آیا بدون وجود مکانی چون خیابان میتوان با چنین لحظهی سرنوشتسازی مواجه شد؟
۳. آنچه در این روزها میتواند به جامعهی اتمیزه و ذرهایشدهی ما جان تازهای ببخشد، همان خیابان است. خیابان است که میتواند مثل عشق، فرد را از خود و منافع خود، دور کند و نگاه فرد را از درون به بیرون پرتاب کند. خیابان برای تمامی آن صداها که سالهاست امکان ملاقات و دیدار را از دست دادهاند، پل میشود و امکان دیدار را مهیا میکند. خیابان میتواند چهرههای نامرئی (مثل چهرهی معلمان) و از هم جدا افتاده را بار دیگر بههم پیوند بزند. خیابان امکانی برای مرئی شدن، دیدار و ارتباط است. در چنین مکانی است که میتوان بار دگر خود را بهعنوان صدایی در میان صداهای دیگر به یاد آورد و صدای خود را علیه آنها که موجب جدایی افراد شدهاند، بلند کرد.
منبع؛ 🌎 کانال جامعهشناسی
#همبستگی
#اعتراض
#عشق
#دیدار
#خیابان
#انقلاب
🔸🔸🔸
📚 کانال صنفی معلمان ایران
🆔 @kasenfi
✍️ احسام سلطانی
۱. هر پدیدهای در جامعه همانطور که شمایلی از گذشته و حال را در خود دارد و همزمان آن را تداوم میبخشد، وجهی از آینده را نیز در خود دارد و بههیچوجه نمیتوان آن را سرکوب کرد. این وجه که تهدیدکنندهی نظم موجود است، همان وجهی است که هرگز تن به هیچ تفکر غالبی نداده است. هرگز نمیتوان چیزی را که از پیشرو میآید به بند کشید و آن را مال خود کرد. او (آینده)، به قول لویناس، در تملک هیچکس نیست و همواره از چنگ میگریزد. به همین دلیل از خیابان نیز نمیتوان خصوصیات ذاتی و بنیادین آن را جدا کرد و به تمامی شکلی منطقی و پیشبینیپذیر به آن بخشید. همواره در این مکان (خیابان) جایی برای آینده وجود داشته است. آینده همان لحظهای است که با آشکار کردن خود، همهی اشکال پیشین را درهم میریزد و امکانهای تازهای برای بازسازی جهان ایجاد میکند.
۲. خیابان فرد را از خود و منافع شخصیاش دور میکند و او را به جمع و به طور کلی جامعه پیوند میزند. از این نظر، خیابان نهتنها با انقلاب بلکه با عشق نیز رابطه دارد. در واقع خیابان نیز مثل عشق چنین قابلیتی دارد که فرد را از خود دور کند و او را به سمت ارتباط عمیق با دیگری بکشاند. خیابان و انقلاب و عشق وجوه مشترک بسیاری دارند. آنچه مرا قادر به دیدن غیر میکند، همان عشق است و انقلاب فرد را به دیگر افراد جامعه پیوند میزند و با وجود تفاوتهای بنیادین، در انقلاب افراد بر امور مشترک و جمعی تأکید میکنند و در آن لحظه دیگر قادر نیستند روی خود و منافعشان تا بخورند. آنها در این موقعیت چشمان خود را از روی منافع خود برمیدارند و به بیرون از خود نگاه میکنند. در این لحظه است که ملاقات با دیگری رخ میدهد. آیا بدون وجود مکانی چون خیابان میتوان با چنین لحظهی سرنوشتسازی مواجه شد؟
۳. آنچه در این روزها میتواند به جامعهی اتمیزه و ذرهایشدهی ما جان تازهای ببخشد، همان خیابان است. خیابان است که میتواند مثل عشق، فرد را از خود و منافع خود، دور کند و نگاه فرد را از درون به بیرون پرتاب کند. خیابان برای تمامی آن صداها که سالهاست امکان ملاقات و دیدار را از دست دادهاند، پل میشود و امکان دیدار را مهیا میکند. خیابان میتواند چهرههای نامرئی (مثل چهرهی معلمان) و از هم جدا افتاده را بار دیگر بههم پیوند بزند. خیابان امکانی برای مرئی شدن، دیدار و ارتباط است. در چنین مکانی است که میتوان بار دگر خود را بهعنوان صدایی در میان صداهای دیگر به یاد آورد و صدای خود را علیه آنها که موجب جدایی افراد شدهاند، بلند کرد.
منبع؛ 🌎 کانال جامعهشناسی
#همبستگی
#اعتراض
#عشق
#دیدار
#خیابان
#انقلاب
🔸🔸🔸
📚 کانال صنفی معلمان ایران
🆔 @kasenfi
🌀 #عشق_معلمی
#هاله_صفرزاده #معلم_زندانی
🪶 رفته بودیم یک روستای دور
با بچه ها کلی بازی کردیم، قصه گفتیم و
در آخر با کمک خودشون یک کتابخونه کوچیک با کتابهای نو و جذاب درست کردیم😍
🔗همه بچه ها عاشق یادگیری هستند.
#حق_آموزش_کیفی_و_رایگان_برای_همه
#کودکان
#مناطق_محروم_نگهداشته_شده
#حق_تحصیل
📌 چنین معلمانی در زندانند❗️
🔗 ارجاع به اصل ۲۶ و ۲۷ قانون اساسی
#معلمان_زندانی
#مطالبات_فرهنگیان
#اعتراضات_سراسری_معلمان
🔸🔸🔸
📚 کانال صنفی معلمان ایران
🆔 @Kasenfi
#هاله_صفرزاده #معلم_زندانی
🪶 رفته بودیم یک روستای دور
با بچه ها کلی بازی کردیم، قصه گفتیم و
در آخر با کمک خودشون یک کتابخونه کوچیک با کتابهای نو و جذاب درست کردیم😍
🔗همه بچه ها عاشق یادگیری هستند.
#حق_آموزش_کیفی_و_رایگان_برای_همه
#کودکان
#مناطق_محروم_نگهداشته_شده
#حق_تحصیل
📌 چنین معلمانی در زندانند❗️
🔗 ارجاع به اصل ۲۶ و ۲۷ قانون اساسی
#معلمان_زندانی
#مطالبات_فرهنگیان
#اعتراضات_سراسری_معلمان
🔸🔸🔸
📚 کانال صنفی معلمان ایران
🆔 @Kasenfi
Forwarded from کانال کانون صنفی معلمان ایران(تهران)
🌀 #عشق_معلمی
#محمدتقی_فلاحی #معلم_زندانی
دبیرکل کانون صنفی معلمان ایران( تهران)
الگوی صبر، آرامش و مدارا
🪶 در مناطق محروم نگه داشته شده، کودکانی هستند که عاشق بازی، کتاب قصه، توجه و احترامند.
آقای فلاحی همیشه در سکوت، متانت و تواضعی مثال زدنی سعی در ارتباط با معلمان این مناطق و فراهم کردن حداقل کتاب ها و لوازم التحریر برای این کودکان زیبا بود.
📌 چنین معلمانی در زندانند❗️
🔗 زندگی شاد، سالم و امکانات برابر حق همه کودکان است.
#حق_آموزش_کیفی_و_رایگان_برای_همه
#کودکان
#مناطق_محروم_نگهداشته_شده
#حق_تحصیل
🔗 ارجاع به اصل ۲۶ و ۲۷ قانون اساسی
#معلمان_زندانی
#مطالبات_فرهنگیان
#حق_تشکل
#کانون_صنفی_معلمان
#اعتراضات_سراسری_معلمان
🔹🔹🔹
🖋کانال کانون صنفی معلمان ایران ( تهران)
🆔 @KSMtehran
#محمدتقی_فلاحی #معلم_زندانی
دبیرکل کانون صنفی معلمان ایران( تهران)
الگوی صبر، آرامش و مدارا
🪶 در مناطق محروم نگه داشته شده، کودکانی هستند که عاشق بازی، کتاب قصه، توجه و احترامند.
آقای فلاحی همیشه در سکوت، متانت و تواضعی مثال زدنی سعی در ارتباط با معلمان این مناطق و فراهم کردن حداقل کتاب ها و لوازم التحریر برای این کودکان زیبا بود.
📌 چنین معلمانی در زندانند❗️
🔗 زندگی شاد، سالم و امکانات برابر حق همه کودکان است.
#حق_آموزش_کیفی_و_رایگان_برای_همه
#کودکان
#مناطق_محروم_نگهداشته_شده
#حق_تحصیل
🔗 ارجاع به اصل ۲۶ و ۲۷ قانون اساسی
#معلمان_زندانی
#مطالبات_فرهنگیان
#حق_تشکل
#کانون_صنفی_معلمان
#اعتراضات_سراسری_معلمان
🔹🔹🔹
🖋کانال کانون صنفی معلمان ایران ( تهران)
🆔 @KSMtehran
گلپا روی برگی بنویس عشق
@Jane_oshaagh
#حمید_جعفری کیست؟
(عشق فوتبال فلسفه)
#حمید_جعفری که خود را #حمید_جعفری_نصرآبادی می نامد در سال ۱۳۵۵ در سفیدشهر (نصرآباد) از توابع آران و بیدگل چشم به جهان گشود. او که از کودکی عاشق #فوتبال بود بخش مهمی از دوران کودکی و نوجوانیاش را به توپ زدن در تیمهای محلی فوتبال گذراند. وی در دوران دبیرستان به عضویت تیم منتخب نوجوانان اصفهان برگزیده شد. آنچه که این عاشق فوتبال را از دیگران متمایز میساخت سخت کوشی و تمرینات بسیار بود.
او که در هنرستان فنی کاشان به تحصیل در رشته برق مشغول بود با شرکت در کنکور سراسری ریاضی موفق به ورود به دانشگاه شهید رجایی شد. در دانشگاه اولین نشانه ها از شخصیت متمایز و منحصر به فرد او نمایان شد. این دانشجوی فعال و همکلاسی هایش با آنکه در دانشگاه شهید رجایی تهران پذیرفته شده بودند به دانشگاه صومعه سرا در گیلان فرستاده شدند. او که زادهی کویر و فرهنگ سنتی و مردسالار بود، شیفته ی طبیعت، فرهنگ و مردم آزادمنش گیلان شد. زندگی در طبیعت و فرهنگ گیلان تغییرات جدی در نگرش او به زندگی ایجاد کرد. با این وجود، او که محروم شدن از تحصیل در تهران را اجحافی در حق خود میدانست به همراه همکلاسیهایش پس از شکل دادن اعتراضات و تحصن توانست از دانشگاه صومعه سرا به شهید رجایی تهران منتقل شود.
حمید در دانشگاه به شعر، ادبیات و #فلسفه علاقهمند شد. وی از سهراب سپهری به بودا و اوشو و سرانجام به نیچه رسید. او در این زمینهها مطالعات عمیقی انجام داد و پس از آشنایی با نیچه، شیفته ی این فیلسوف آلمانی شد و سالیان دراز از عمر خود را که تا همین اواخر ادامه داشت به مطالعهی عمیق و جدی این فیلسوف پرداخت. به گفته دوستان و نزدیکان، دانش وی درباره این متفکر و همچنین خوانش منحصر به فرد او ستودنی و کم نظیر است. حمید جعفری تحقیقات مفصلی درباره مفهوم "جان" از دیدگاه این فیلسوف انجام داده است.
آنچه حمید جعفری نصرآبادی را از دیگر فلسفهخوانها متمایز میکند زیستن فلسفی اوست. در زندگی منحصر به فرد وی از ساده زیستی رواقیون تا انسان قوی نیچهای تا لطافت سهراب سپهری را میتوان مشاهده کرد. او در کنار فلسفه و فوتبال محور مهم دیگری یعنی #عشق را مبنای زندگیاش قرار داده است. عشق زیبای او به همسرش زبانزد خاص و عام است. او چندین سال است که از تهران به یکی از روستاهای کوچک کاشان نقل مکان کرده است تا با همسرش زندگی عاشقانه و فلسفیاش را تحقق بیشتری ببخشد. او که این سالها به بازخوانی و بازتفسیر آثار سهراب سپهری مشغول است، با نگاه فلسفی جدیدی که خودش آن را #سفیدآبی می نامد به دنیا مینگرد و میزید.
او در کاشان در کنار عشق و فلسفه به مربیگری فوتبال در تیمهای کاشان ادامه داد و همچنین موفق به کسب مدرک مربیگری درجه A آسیا شد. این مربی سختکوش، صعود به لیگ دسته سوم با یکی از تیمهای محلی سفید شهر را در کارنامه خود دارد. او سه کتاب در زمینهی فوتبال نوشته است که کتاب "رویای بازی در آزادی" برای آنان که اهل فوتبال نیستند هم جالب و خواندنی است.
گرچه #عشق، #فوتبال و #فلسفه سه گانهی زندگی او را تشکیل میدهد اما یکی از مبارکترین اتفاقات زندگی او شغل #معلمی است. او که هماهنگی عجیبی در شخصیت انسان دوست خود و ارتباط با دانش آموزان یافته بود خود را وقف معلمی کرد. ساعتهای بسیاری را در منزل صرف تهیه درس برای دانش آموزان میکرد. او در رشته خود همواره یکی از بهترین معلمها بود و دانش آموزان او در امتحانات نهایی نتایج عالی کسب میکردند. او عاشق دانش آموزانش است و کلاسهای درس او مکانی جذاب و لذت بخش برای دانش آموزان است. او جزو معلمانی است که همواره از اینکه معلم شده است ابراز رضایت بسیار میکند و از بودن در این شغل لذت میبرد.
حمید جعفری که در اوان جوانی در دوران تحصیل در دانشگاه شهید رجایی، به اتهام انتشار نشریه دانشجویی، یک سال و نیم در زندان اوین محبوس بود اکنون دیگر بار در حالی که به جز تدریس در مدرسه، فوتبال و زندگی عاشقانه کار دیگری انجام نمی داد در کمال ناباوری در اواخر مهرماه در مدرسه بازداشت شد.
آنچه بیان شد کلیتی است از زندگی یک معلم، مربی فوتبال و نویسندهای که به جرم زیستنِ عاشقانه و فلسفی در زندان است. آنان که میخواهند درباره این معلم، نویسنده و متفکر بیشتر بدانند میتوانند او را در دستنوشتههایش که بیانگر نگاه خاص او به زندگی است بهتر بشناسند. او دست نوشته های بسیاری را طی سالیان نوشته و منتشر کرده است که برگرفته از زندگی روزمره او و حاوی مضامین فلسفی است. این معلم پر ذوق که تصمیم داشت این نوشته ها را در اثری به نام سفیدآبی منتشر کند اکنون در زندان یزدل کاشان محبوس است.
در مطالب بعدی به تفکرات این معلم از جمله فلسفهی سفیدآبی وی بیشتر پرداخته خواهد شد.
#حمید_جعفری
#حمید_جعفری_نصرآبادی
#عشق_فوتبال_فلسفه
#رویای_بازی_در_آزادی
#فلسفه_سفید_آبی
🆔@kasenfi
(عشق فوتبال فلسفه)
#حمید_جعفری که خود را #حمید_جعفری_نصرآبادی می نامد در سال ۱۳۵۵ در سفیدشهر (نصرآباد) از توابع آران و بیدگل چشم به جهان گشود. او که از کودکی عاشق #فوتبال بود بخش مهمی از دوران کودکی و نوجوانیاش را به توپ زدن در تیمهای محلی فوتبال گذراند. وی در دوران دبیرستان به عضویت تیم منتخب نوجوانان اصفهان برگزیده شد. آنچه که این عاشق فوتبال را از دیگران متمایز میساخت سخت کوشی و تمرینات بسیار بود.
او که در هنرستان فنی کاشان به تحصیل در رشته برق مشغول بود با شرکت در کنکور سراسری ریاضی موفق به ورود به دانشگاه شهید رجایی شد. در دانشگاه اولین نشانه ها از شخصیت متمایز و منحصر به فرد او نمایان شد. این دانشجوی فعال و همکلاسی هایش با آنکه در دانشگاه شهید رجایی تهران پذیرفته شده بودند به دانشگاه صومعه سرا در گیلان فرستاده شدند. او که زادهی کویر و فرهنگ سنتی و مردسالار بود، شیفته ی طبیعت، فرهنگ و مردم آزادمنش گیلان شد. زندگی در طبیعت و فرهنگ گیلان تغییرات جدی در نگرش او به زندگی ایجاد کرد. با این وجود، او که محروم شدن از تحصیل در تهران را اجحافی در حق خود میدانست به همراه همکلاسیهایش پس از شکل دادن اعتراضات و تحصن توانست از دانشگاه صومعه سرا به شهید رجایی تهران منتقل شود.
حمید در دانشگاه به شعر، ادبیات و #فلسفه علاقهمند شد. وی از سهراب سپهری به بودا و اوشو و سرانجام به نیچه رسید. او در این زمینهها مطالعات عمیقی انجام داد و پس از آشنایی با نیچه، شیفته ی این فیلسوف آلمانی شد و سالیان دراز از عمر خود را که تا همین اواخر ادامه داشت به مطالعهی عمیق و جدی این فیلسوف پرداخت. به گفته دوستان و نزدیکان، دانش وی درباره این متفکر و همچنین خوانش منحصر به فرد او ستودنی و کم نظیر است. حمید جعفری تحقیقات مفصلی درباره مفهوم "جان" از دیدگاه این فیلسوف انجام داده است.
آنچه حمید جعفری نصرآبادی را از دیگر فلسفهخوانها متمایز میکند زیستن فلسفی اوست. در زندگی منحصر به فرد وی از ساده زیستی رواقیون تا انسان قوی نیچهای تا لطافت سهراب سپهری را میتوان مشاهده کرد. او در کنار فلسفه و فوتبال محور مهم دیگری یعنی #عشق را مبنای زندگیاش قرار داده است. عشق زیبای او به همسرش زبانزد خاص و عام است. او چندین سال است که از تهران به یکی از روستاهای کوچک کاشان نقل مکان کرده است تا با همسرش زندگی عاشقانه و فلسفیاش را تحقق بیشتری ببخشد. او که این سالها به بازخوانی و بازتفسیر آثار سهراب سپهری مشغول است، با نگاه فلسفی جدیدی که خودش آن را #سفیدآبی می نامد به دنیا مینگرد و میزید.
او در کاشان در کنار عشق و فلسفه به مربیگری فوتبال در تیمهای کاشان ادامه داد و همچنین موفق به کسب مدرک مربیگری درجه A آسیا شد. این مربی سختکوش، صعود به لیگ دسته سوم با یکی از تیمهای محلی سفید شهر را در کارنامه خود دارد. او سه کتاب در زمینهی فوتبال نوشته است که کتاب "رویای بازی در آزادی" برای آنان که اهل فوتبال نیستند هم جالب و خواندنی است.
گرچه #عشق، #فوتبال و #فلسفه سه گانهی زندگی او را تشکیل میدهد اما یکی از مبارکترین اتفاقات زندگی او شغل #معلمی است. او که هماهنگی عجیبی در شخصیت انسان دوست خود و ارتباط با دانش آموزان یافته بود خود را وقف معلمی کرد. ساعتهای بسیاری را در منزل صرف تهیه درس برای دانش آموزان میکرد. او در رشته خود همواره یکی از بهترین معلمها بود و دانش آموزان او در امتحانات نهایی نتایج عالی کسب میکردند. او عاشق دانش آموزانش است و کلاسهای درس او مکانی جذاب و لذت بخش برای دانش آموزان است. او جزو معلمانی است که همواره از اینکه معلم شده است ابراز رضایت بسیار میکند و از بودن در این شغل لذت میبرد.
حمید جعفری که در اوان جوانی در دوران تحصیل در دانشگاه شهید رجایی، به اتهام انتشار نشریه دانشجویی، یک سال و نیم در زندان اوین محبوس بود اکنون دیگر بار در حالی که به جز تدریس در مدرسه، فوتبال و زندگی عاشقانه کار دیگری انجام نمی داد در کمال ناباوری در اواخر مهرماه در مدرسه بازداشت شد.
آنچه بیان شد کلیتی است از زندگی یک معلم، مربی فوتبال و نویسندهای که به جرم زیستنِ عاشقانه و فلسفی در زندان است. آنان که میخواهند درباره این معلم، نویسنده و متفکر بیشتر بدانند میتوانند او را در دستنوشتههایش که بیانگر نگاه خاص او به زندگی است بهتر بشناسند. او دست نوشته های بسیاری را طی سالیان نوشته و منتشر کرده است که برگرفته از زندگی روزمره او و حاوی مضامین فلسفی است. این معلم پر ذوق که تصمیم داشت این نوشته ها را در اثری به نام سفیدآبی منتشر کند اکنون در زندان یزدل کاشان محبوس است.
در مطالب بعدی به تفکرات این معلم از جمله فلسفهی سفیدآبی وی بیشتر پرداخته خواهد شد.
#حمید_جعفری
#حمید_جعفری_نصرآبادی
#عشق_فوتبال_فلسفه
#رویای_بازی_در_آزادی
#فلسفه_سفید_آبی
🆔@kasenfi
حمید جعفری نصرآبادی به مرخصی آمد
#حمید_جعفری_نصرآبادی، معلم، نویسنده و مربی فوتبال که در تاریخ ۲۷ مهر ۱۴۰۱ در مدرسه آسودگی کاشان بازداشت شده بود به مرخصی ۱۰ روزه فرستاده شد.
#حمید_جعفری در دادگاه انقلاب کاشان به ۱۵ ماه و یک روز حبس، انفصال از خدمات دولتی و عمومی و خروج از کشور محکوم شده است. همچنین برای ایشان پرونده دیگری در دادگاه عمومی کاشان تشکیل شده است که نتیجه آن هنوز به ایشان اعلام نشده است.
#فلسفه_سفید_آبی
#رویای_بازی_در_آزادی
#عشق_فوتبال_فلسفه
#حمید_جعفری_نصرآبادی
#حمید_جعفری
📚کانال صنفی معلمان ایران
🔸🔸🔸
🆔@kasenfi
#حمید_جعفری_نصرآبادی، معلم، نویسنده و مربی فوتبال که در تاریخ ۲۷ مهر ۱۴۰۱ در مدرسه آسودگی کاشان بازداشت شده بود به مرخصی ۱۰ روزه فرستاده شد.
#حمید_جعفری در دادگاه انقلاب کاشان به ۱۵ ماه و یک روز حبس، انفصال از خدمات دولتی و عمومی و خروج از کشور محکوم شده است. همچنین برای ایشان پرونده دیگری در دادگاه عمومی کاشان تشکیل شده است که نتیجه آن هنوز به ایشان اعلام نشده است.
#فلسفه_سفید_آبی
#رویای_بازی_در_آزادی
#عشق_فوتبال_فلسفه
#حمید_جعفری_نصرآبادی
#حمید_جعفری
📚کانال صنفی معلمان ایران
🔸🔸🔸
🆔@kasenfi
#حمید_جعفری_نصرآبادی در دادگاه عمومی به موارد جدید و در مجموع دو دادگاه به نزدیک به ۵ سال حبس محکوم شد
حمید جعفری نصرآبادی، معلم، نویسنده و مربی فوتبال در کاشان که در تاریخ ۲۷ مهر ۱۴۰۱ در مدرسه بازداشت شده بود در دادگاه عمومی به ۳ سال حبس، علاوه بر محکومیت قبلی در دادگاه انقلاب، محکوم شد. او به جرم نوشتن و انتشار مطلب در فضای مجازی در مجموع به نزدیک به ۵ سال حبس محکوم شده است. وی که در دادگاه انقلاب به ۱۵ ماه و یک روز حبس به اتهام توهین به رهبری، ۷ ماه و یک روز حبس به اتهام تبلیغ علیه نظام، ۲ سال ممنوع الخروجی، انفصال از خدمت و محرومیت از خدمات عمومی محکوم شده بود، در دادگاه عمومی به موارد جدیدی محکوم شده است. در دادگاه عمومی که اخیرا نتیجه آن به وی اعلام شده است به ۲ سال حبس به اتهام نشر اکاذیب و ۱ سال به اتهام تمرد از دستور مامور قضایی محکوم شده است. لازم به ذکر است که هنوز میزان قابل اجرای این احکام به وی اعلام نشده است.
مصادیق جرم های نسبت داده شده به این معلم دلسوز و نویسنده صرفا دست نوشته ها و شعرهای اوست که در طول سالیان توسط او نوشته شده و در صفحات شخصی وی و گروه های مجازی از جمله در فیسبوک، واتس اپ و تلگرام منتشر شده است. جالب این است که برخی از اتهامات وی از جمله توهین به رهبری مربوط به چت های وی در گروه های کوچک دوستان و خانوادگی بوده است! او که در مدرسه در هنگام بازداشت صرفا از ماموران درخواست حکم و علت بازداشت کرده و همچنین خواهان اطلاع مدیر مدرسه از دستگیری وی شده بود به تمرد از دستور مامور متهم و به همین علت یک سال حبس دریافت کرده است!
در حالی که این روزها با حکم های عجیب تر از همیشه برای متهمان سیاسی مواجهه هستیم، در کاشان شرایط بسیار عجیبتر است؛ به گونه ای که با حکمهای بی دلیل، حتی براساس قوانین و روال قضایی موجود در بقیه کشور روبرو هستیم!
حمید جعفری در دوران دانشجویی در دهه ۸۰ نیز به اتهام انتشار نشریه دانشجویی یک سال و نیم در زندان اوین محبوس بوده است.
#حمید_جعفری_نصرآبادی
#حمید_جعفری
#رویای_بازی_در_آزادی
#عشق_فوتبال_فلسفه
📚کانال صنفی معلمان ایران
🔸🔸🔸
🆔@kasenfi
حمید جعفری نصرآبادی، معلم، نویسنده و مربی فوتبال در کاشان که در تاریخ ۲۷ مهر ۱۴۰۱ در مدرسه بازداشت شده بود در دادگاه عمومی به ۳ سال حبس، علاوه بر محکومیت قبلی در دادگاه انقلاب، محکوم شد. او به جرم نوشتن و انتشار مطلب در فضای مجازی در مجموع به نزدیک به ۵ سال حبس محکوم شده است. وی که در دادگاه انقلاب به ۱۵ ماه و یک روز حبس به اتهام توهین به رهبری، ۷ ماه و یک روز حبس به اتهام تبلیغ علیه نظام، ۲ سال ممنوع الخروجی، انفصال از خدمت و محرومیت از خدمات عمومی محکوم شده بود، در دادگاه عمومی به موارد جدیدی محکوم شده است. در دادگاه عمومی که اخیرا نتیجه آن به وی اعلام شده است به ۲ سال حبس به اتهام نشر اکاذیب و ۱ سال به اتهام تمرد از دستور مامور قضایی محکوم شده است. لازم به ذکر است که هنوز میزان قابل اجرای این احکام به وی اعلام نشده است.
مصادیق جرم های نسبت داده شده به این معلم دلسوز و نویسنده صرفا دست نوشته ها و شعرهای اوست که در طول سالیان توسط او نوشته شده و در صفحات شخصی وی و گروه های مجازی از جمله در فیسبوک، واتس اپ و تلگرام منتشر شده است. جالب این است که برخی از اتهامات وی از جمله توهین به رهبری مربوط به چت های وی در گروه های کوچک دوستان و خانوادگی بوده است! او که در مدرسه در هنگام بازداشت صرفا از ماموران درخواست حکم و علت بازداشت کرده و همچنین خواهان اطلاع مدیر مدرسه از دستگیری وی شده بود به تمرد از دستور مامور متهم و به همین علت یک سال حبس دریافت کرده است!
در حالی که این روزها با حکم های عجیب تر از همیشه برای متهمان سیاسی مواجهه هستیم، در کاشان شرایط بسیار عجیبتر است؛ به گونه ای که با حکمهای بی دلیل، حتی براساس قوانین و روال قضایی موجود در بقیه کشور روبرو هستیم!
حمید جعفری در دوران دانشجویی در دهه ۸۰ نیز به اتهام انتشار نشریه دانشجویی یک سال و نیم در زندان اوین محبوس بوده است.
#حمید_جعفری_نصرآبادی
#حمید_جعفری
#رویای_بازی_در_آزادی
#عشق_فوتبال_فلسفه
📚کانال صنفی معلمان ایران
🔸🔸🔸
🆔@kasenfi
نوشته یا مصداق جرمی (!) از #حمید_جعفری_نصرآبادی، معلم، مربی و نویسنده ای که به اتهام انتشار نوشته هایش در فضای مجازی به نزدیک به ۵ سال حبس در کاشان محکوم شده است:
"هفت دریچه"
_ "هر آنکس که بیشتر اوج می گیرد، از دید مردمان روی زمین، کوچکتر به نظر می رسد":
از این منظر یعنی از اوج هزاران پایی فراز آدمی، چه می توان گفت آنجا که هراکلیتوس آن شهسوار یونانی و نیچه آن نابغه ی آلمانی، پیش ترها به بهترین نحو ممکن بیان کرده اند: هراکلیتوس که انجام دهنده و به کمال رساننده ی حکم دلفی "خودت را بشناس" است، با بی میلی و نارضایتی به مردان جستجوگر و پرسنده می گفت: "من خودم را جستجوکردم و با خودم رایزنی نمودم". و نیچه که محرک همه ی اعمال و افکار آدمی را "خود بزرگ درون" می دانست، همیشه می گفت و می نوشت: "راه خود گیر".
_ لیک می دانم که بهتر است فتیله ی چراغ را پایین کشید و از آن اوج هزاران پایی به زیر آمد و در سطح افق، آرام و سبکبال به پرواز درآمد.اینجاست که نتایج افکار و زندگی ی نیچه، سال های سال زندگی کافکا و آلبر کامو را ساخت و ورق زد؛ اینجا، بر بلندای "هیچ"، بر بلندای "پوچ"؛ بر بلندای زیستن بی هیچ هدفی، زیستن بی هیچ شاخصی، بی هیچ معیاری. توانمندی "هیچ نداشتن".
آنجا که مردمان خود کم بین، حتا "داشتن هیچ" را به "هیچ نداشتن" ترجیح می دهند؛ "هیچ نداشتن" از نشانه های والایی ی جان آدمی است، جان والایی که با یک "هیچ بزرگ" شادمانه به "بازی" زندگی "آری" می گوید.
_ اما به گمان ام خوب تر آن است که ؛ دست از پرواز بشوییم، پاها را روی زمین بگذاریم و خاک را لمس کنیم و در فاصله ی بین طلوع و غروب خورشید گام زنیم، چه آنکه شاید ما را بیشتر از این تاب و توان مان نیست:
اینجا "طیفی نگریستن"، یعنی رنگین کمان رنگ ها را در تک رنگ اشعه ها ی خورشید دیدن، مسئله ای حیاتی است.
و نیز از چشم اندازهای متفاوت به مسائل زندگی نگریستن؛ از منظر سلامتی به بیماری و از منظر بیماری به سلامتی. در هنگامه ی طلوع خورشید از غروب آن گفتن و درست در میان غروب، طلوع خورشید را به نیش اندیشه کشیدن.
_ اینک احساس خستگی در عضلات مان نمایان شده است. شاید بهتر آن باشد که؛ در گوشه ای دنج و دلنواز، در کنار برکه ای، سبزه ای، واحه ای خوش آب و هوا، کفش ها را بِکنیم و پا در آب سرد و زلال چشمه گذاریم؛ اینجا، آنجا است که می توان فعل "سکوت" را بیان کرد، فعل "شنید و شنو" را. اینجا همان جا است که می توان دقایق خوشبو و اکسیژن زندگی را دم به دم فرو بلعید و گوش جان سپرد به صداها، آواها، و آهنگ های ناشنیدنی زیرزمینی، در اوج شلوغی پرترافیک تکنولوژی زندگی.
اما چه کس را یارای چنین زندگی والامنشانه ای است!؟ چه کس را یارای زندگی در "سکوت" است!؟ و چه کسی توان تحمل " تنهایی " و "سکوت" روبرو شدن با "خود" خویش را دارا است!؟
_ پس در چشم بر هم زدنی، قبل از اینکه فنا شویم، قبل از اینکه دچار استرس ها و اضطراب های جان فرسا و مرگ افزای زندگی شویم؛ جسم مان را به درون "شهر"، در انبوهه ی بازار، و در میان قیل و قال مردمان پرشتاب شهر، پرتاب می کنیم. اینگونه "رها" می شویم؛ رها می شویم از رهایی، از آسمان، از آزادی، رها می شویم از بی کرانگی و از بینهایت. آنگاه "نجات" می یابیم با گرمای گرمین تن دیگر آدمیان.
_ اکنون وقت آن است که کاغذ سفیدی برداریم و هر آنچه را که فی البداهه به ذهنمان می رسد و هر آنچه را که دوست داریم، بنویسیم. و درست همان کنیم که در آن صفحه ی کاغذی نوشته ایم.
_ اما هنوز دریچه هفتمی هست؛ دریچه ی همنوا شدن با "غوغای بازار"، پر طمطراق سخن گفتن و ورود کردن به عرصه ی رقابت، بالا رفتن از نردبام نام و نان جهان، و عکس خود را بر سقف بازار کوفتن و یا حداقل بر سردر بازار، اعلامیه ی فوت خویش را چسباندن. و این راهی است راحت، با خوشی های کوچک روزانه و دلخوشکنک های شبانه. راهی است مملو از تماشگرانی که چشم های شادشان از حدقه بیرون زده است و دست های بدون انگشت شان، از کف زدن های پی در پی، تاول. (اسفند 94)
#حمید_جعفری_نصرآبادی
#حمید_جعفری
#رویای_بازی_در_آزادی
#عشق_فوتبال_فلسفه
📚کانال صنفی معلمان ایران
🔸🔸🔸
🆔@kasenfi
"هفت دریچه"
_ "هر آنکس که بیشتر اوج می گیرد، از دید مردمان روی زمین، کوچکتر به نظر می رسد":
از این منظر یعنی از اوج هزاران پایی فراز آدمی، چه می توان گفت آنجا که هراکلیتوس آن شهسوار یونانی و نیچه آن نابغه ی آلمانی، پیش ترها به بهترین نحو ممکن بیان کرده اند: هراکلیتوس که انجام دهنده و به کمال رساننده ی حکم دلفی "خودت را بشناس" است، با بی میلی و نارضایتی به مردان جستجوگر و پرسنده می گفت: "من خودم را جستجوکردم و با خودم رایزنی نمودم". و نیچه که محرک همه ی اعمال و افکار آدمی را "خود بزرگ درون" می دانست، همیشه می گفت و می نوشت: "راه خود گیر".
_ لیک می دانم که بهتر است فتیله ی چراغ را پایین کشید و از آن اوج هزاران پایی به زیر آمد و در سطح افق، آرام و سبکبال به پرواز درآمد.اینجاست که نتایج افکار و زندگی ی نیچه، سال های سال زندگی کافکا و آلبر کامو را ساخت و ورق زد؛ اینجا، بر بلندای "هیچ"، بر بلندای "پوچ"؛ بر بلندای زیستن بی هیچ هدفی، زیستن بی هیچ شاخصی، بی هیچ معیاری. توانمندی "هیچ نداشتن".
آنجا که مردمان خود کم بین، حتا "داشتن هیچ" را به "هیچ نداشتن" ترجیح می دهند؛ "هیچ نداشتن" از نشانه های والایی ی جان آدمی است، جان والایی که با یک "هیچ بزرگ" شادمانه به "بازی" زندگی "آری" می گوید.
_ اما به گمان ام خوب تر آن است که ؛ دست از پرواز بشوییم، پاها را روی زمین بگذاریم و خاک را لمس کنیم و در فاصله ی بین طلوع و غروب خورشید گام زنیم، چه آنکه شاید ما را بیشتر از این تاب و توان مان نیست:
اینجا "طیفی نگریستن"، یعنی رنگین کمان رنگ ها را در تک رنگ اشعه ها ی خورشید دیدن، مسئله ای حیاتی است.
و نیز از چشم اندازهای متفاوت به مسائل زندگی نگریستن؛ از منظر سلامتی به بیماری و از منظر بیماری به سلامتی. در هنگامه ی طلوع خورشید از غروب آن گفتن و درست در میان غروب، طلوع خورشید را به نیش اندیشه کشیدن.
_ اینک احساس خستگی در عضلات مان نمایان شده است. شاید بهتر آن باشد که؛ در گوشه ای دنج و دلنواز، در کنار برکه ای، سبزه ای، واحه ای خوش آب و هوا، کفش ها را بِکنیم و پا در آب سرد و زلال چشمه گذاریم؛ اینجا، آنجا است که می توان فعل "سکوت" را بیان کرد، فعل "شنید و شنو" را. اینجا همان جا است که می توان دقایق خوشبو و اکسیژن زندگی را دم به دم فرو بلعید و گوش جان سپرد به صداها، آواها، و آهنگ های ناشنیدنی زیرزمینی، در اوج شلوغی پرترافیک تکنولوژی زندگی.
اما چه کس را یارای چنین زندگی والامنشانه ای است!؟ چه کس را یارای زندگی در "سکوت" است!؟ و چه کسی توان تحمل " تنهایی " و "سکوت" روبرو شدن با "خود" خویش را دارا است!؟
_ پس در چشم بر هم زدنی، قبل از اینکه فنا شویم، قبل از اینکه دچار استرس ها و اضطراب های جان فرسا و مرگ افزای زندگی شویم؛ جسم مان را به درون "شهر"، در انبوهه ی بازار، و در میان قیل و قال مردمان پرشتاب شهر، پرتاب می کنیم. اینگونه "رها" می شویم؛ رها می شویم از رهایی، از آسمان، از آزادی، رها می شویم از بی کرانگی و از بینهایت. آنگاه "نجات" می یابیم با گرمای گرمین تن دیگر آدمیان.
_ اکنون وقت آن است که کاغذ سفیدی برداریم و هر آنچه را که فی البداهه به ذهنمان می رسد و هر آنچه را که دوست داریم، بنویسیم. و درست همان کنیم که در آن صفحه ی کاغذی نوشته ایم.
_ اما هنوز دریچه هفتمی هست؛ دریچه ی همنوا شدن با "غوغای بازار"، پر طمطراق سخن گفتن و ورود کردن به عرصه ی رقابت، بالا رفتن از نردبام نام و نان جهان، و عکس خود را بر سقف بازار کوفتن و یا حداقل بر سردر بازار، اعلامیه ی فوت خویش را چسباندن. و این راهی است راحت، با خوشی های کوچک روزانه و دلخوشکنک های شبانه. راهی است مملو از تماشگرانی که چشم های شادشان از حدقه بیرون زده است و دست های بدون انگشت شان، از کف زدن های پی در پی، تاول. (اسفند 94)
#حمید_جعفری_نصرآبادی
#حمید_جعفری
#رویای_بازی_در_آزادی
#عشق_فوتبال_فلسفه
📚کانال صنفی معلمان ایران
🔸🔸🔸
🆔@kasenfi
گلپا روی برگی بنویس عشق
@Jane_oshaagh