@asheghanehaye_fatima
در تو صفاتی غيرقابل پيشبينی وجود دارد
مردی جديد براي هر روز
و من با تو هر روز عشق جديدی دارم
مداوم به تو خيانت
و آن را روی تو اجرا میکنم
همه چيز اسم تو شده است
صدای تو شده است
و حتا هنگامی که میخواهم
از تو
به بيابانهای خواب فرار کنم
پيش میآيد که ساعدهایم نزديک گوشهايم قرار گيرد
به تیکتیکهای ساعتام گوش میدهم
که اسم تو را تکرار میکند
ثانيه به ثانيه
در عشق نيفتادم
به سوی او با گامهای ثابت رفتم
با چشمانی باز تا دوردست
من در عشق ايستادهام
نه افتاده در عشق
تو را میخواهم با تمام هوش و حواسام
يا با آنچه باقی مانده بعد از آشنايی با تو
تصميم گرفتم دوستات داشته باشم
خواستهای که خودم خواستهام
نه خواستهای که از روی شکست است
و اين من هستم که از وجود در بستهی تو عبور میکنم
با تمام هوش يا ديوانگیام
و از قبل میدانم
در کدام کهکشان آتش برافکنام
و چه طوفانی از صندوق گناهان بيرون بياورم.
■شاعر: #غاده_السمان |سوریه، ۱۹۴۲ |
■برگردان: #محبوبه_افشاری
در تو صفاتی غيرقابل پيشبينی وجود دارد
مردی جديد براي هر روز
و من با تو هر روز عشق جديدی دارم
مداوم به تو خيانت
و آن را روی تو اجرا میکنم
همه چيز اسم تو شده است
صدای تو شده است
و حتا هنگامی که میخواهم
از تو
به بيابانهای خواب فرار کنم
پيش میآيد که ساعدهایم نزديک گوشهايم قرار گيرد
به تیکتیکهای ساعتام گوش میدهم
که اسم تو را تکرار میکند
ثانيه به ثانيه
در عشق نيفتادم
به سوی او با گامهای ثابت رفتم
با چشمانی باز تا دوردست
من در عشق ايستادهام
نه افتاده در عشق
تو را میخواهم با تمام هوش و حواسام
يا با آنچه باقی مانده بعد از آشنايی با تو
تصميم گرفتم دوستات داشته باشم
خواستهای که خودم خواستهام
نه خواستهای که از روی شکست است
و اين من هستم که از وجود در بستهی تو عبور میکنم
با تمام هوش يا ديوانگیام
و از قبل میدانم
در کدام کهکشان آتش برافکنام
و چه طوفانی از صندوق گناهان بيرون بياورم.
■شاعر: #غاده_السمان |سوریه، ۱۹۴۲ |
■برگردان: #محبوبه_افشاری
هرچه از من گفتهاند... حقیقت است
آنچه از شهرتام
در عشق و زن گفتهاند درست است
اما آنان ندانستند که در عشق تو
چون مسیح در خون
غوطهورم.
○●شاعر: #نزار_قبانی | سوریه |
○●برگردان: #محبوبه_افشاری
📕●از کتاب: «کتاب عشق»
@asheghanehaye_fatima
آنچه از شهرتام
در عشق و زن گفتهاند درست است
اما آنان ندانستند که در عشق تو
چون مسیح در خون
غوطهورم.
○●شاعر: #نزار_قبانی | سوریه |
○●برگردان: #محبوبه_افشاری
📕●از کتاب: «کتاب عشق»
@asheghanehaye_fatima
چشمانات چون شب بارانیست،
کشتیهایام در آنها غرق میشوند...
نوشتههایام در آنها فراموش میشوند...
آیینهها حافظهای ندارند...
☆☆☆☆☆
عيناك مثل الليلة الماطرة،
مراكبي غارقة فيهما..
كتابتي منسية فيهما..
إن المرايا ما لها ذاكرة...
○●شاعر: #نزار_قبانی | ○●برگردان: #محبوبه_افشاری
📕●از کتاب: «کتاب عشق»●نشر: #دوات_معاصر
@asheghanehaye_fatima
کشتیهایام در آنها غرق میشوند...
نوشتههایام در آنها فراموش میشوند...
آیینهها حافظهای ندارند...
☆☆☆☆☆
عيناك مثل الليلة الماطرة،
مراكبي غارقة فيهما..
كتابتي منسية فيهما..
إن المرايا ما لها ذاكرة...
○●شاعر: #نزار_قبانی | ○●برگردان: #محبوبه_افشاری
📕●از کتاب: «کتاب عشق»●نشر: #دوات_معاصر
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
پیشانیات وطن من است
به من گوش کن
و چون علفی هرز پشت این نردهها رهایم نکن
همچون کبوتری در کوچ
مرا وا نگذار
همچون ماه تیره روز
و بسان ستارهای دریوزه
در میان شاخسار
مرا با اندوهم رها نکن، زندانیام کن با دستی که آفتاب میریزد
بر دریچهی زندانم
بازگرد تا بسوزانیام،اگر مشتاق منی، مشتاق من با سنگهایم، با درختهای زیتونم، با پنجرههایم... با گِلم
وطنم پیشانی توست
صدایم را بشنو و تنها رهایم نکن...
#محمود_درویش
ترجمه: #محبوبه_افشاری
پیشانیات وطن من است
به من گوش کن
و چون علفی هرز پشت این نردهها رهایم نکن
همچون کبوتری در کوچ
مرا وا نگذار
همچون ماه تیره روز
و بسان ستارهای دریوزه
در میان شاخسار
مرا با اندوهم رها نکن، زندانیام کن با دستی که آفتاب میریزد
بر دریچهی زندانم
بازگرد تا بسوزانیام،اگر مشتاق منی، مشتاق من با سنگهایم، با درختهای زیتونم، با پنجرههایم... با گِلم
وطنم پیشانی توست
صدایم را بشنو و تنها رهایم نکن...
#محمود_درویش
ترجمه: #محبوبه_افشاری
در ازدحام دنیا
اگر انسانی را یافتی
که تو را میفهمد رهایاش نکن،
چه، آنها که ما را نمیفهمند، بیشمارند.
■●شاعر: #غسان_زغطان | فلسطین |
■●برگردان: #محبوبه_افشاری
@asheghanehaye_fatima
اگر انسانی را یافتی
که تو را میفهمد رهایاش نکن،
چه، آنها که ما را نمیفهمند، بیشمارند.
■●شاعر: #غسان_زغطان | فلسطین |
■●برگردان: #محبوبه_افشاری
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
هرچه از من گفتهاند... حقیقت است
آنچه از شهرتام
در عشق و زن گفتهاند درست است
اما آنان ندانستند که در عشق تو
چون مسیح در خون
غوطهورم.
■●شاعر: #نزار_قبانی | سوریه ● ۱۹۹۸-۱۹۲۳ |
■●برگردان: #محبوبه_افشاری
📕●از کتاب: «کتاب عشق»●نشر: #دوات_معاصر
هرچه از من گفتهاند... حقیقت است
آنچه از شهرتام
در عشق و زن گفتهاند درست است
اما آنان ندانستند که در عشق تو
چون مسیح در خون
غوطهورم.
■●شاعر: #نزار_قبانی | سوریه ● ۱۹۹۸-۱۹۲۳ |
■●برگردان: #محبوبه_افشاری
📕●از کتاب: «کتاب عشق»●نشر: #دوات_معاصر
@asheghanehaye_fatima
هرچه از من گفتهاند... حقیقت است
آنچه از شهرتام
در عشق و زن گفتهاند درست است
اما آنان ندانستند که در عشق تو
چون مسیح در خون
غوطهورم.
■●شاعر: #نزار_قبانی | سوریه ● ۱۹۹۸-۱۹۲۳ |
■●برگردان: #محبوبه_افشاری
📕●از کتاب: «کتاب عشق»●نشر: #دوات_معاصر
هرچه از من گفتهاند... حقیقت است
آنچه از شهرتام
در عشق و زن گفتهاند درست است
اما آنان ندانستند که در عشق تو
چون مسیح در خون
غوطهورم.
■●شاعر: #نزار_قبانی | سوریه ● ۱۹۹۸-۱۹۲۳ |
■●برگردان: #محبوبه_افشاری
📕●از کتاب: «کتاب عشق»●نشر: #دوات_معاصر
@asheghanehaye_fatima
۱
این تن
جادویی است که زمین را فریفت
آیا راضی نمیشوی؟
- و شعلهی آتشی که سرد نمیشود -
از کودکان پیکر ابدی
در آن کاشته میشویم، در آن چیده می شویم
چیزی که در آن شناخته نمیشود، شناخته میشود
معبد قلبم، معبد شعرم، معبد زندگیام
اعصابم در آن میسوزد همچون بخور کاهنان، چون ذغال گداخته
آهِ صدای کاهن، آهِ صدای من است
بالا میرود ، بالا میرود تا صورت دیگر ماه، تا دوردست ها
۲
پاهایت، لذاتی حامی اند
کشف نشده، هنوز ناشناخته اند
در آن شنا میکند، در آن میدود
و هر کار دشواری را با آن تقسیم میکند
شب جنگلهای وحشی
بینشان نهالهایی از جنس دریا میروید
در هر گلبرگ ترانهای است
بوسه ها
و عشاق سبزهروی نخست
و قهرمانان
و پیروزیها
نسل ها
چیزی هست که در آغوش کشیده میشود، عشق میورزد، عبادت میکند،
چگونه گفته میشود؟
برگ انجیر را کنار بزن
چشمه ای جاری می گردد، چشم اندازی گشوده می شود
و اقماری تا به خاکستر شدن پافشاری می کنند.
۳
ای شهد من، ای شهد خواهش
ای زمینی که در خلوت برداشت می شود
ای گنبدی که
در آن هر نجواکنندهای خدایش را میبیند
ای قصری که زیر کرک هایش بالا میرود
درونت بیابانی است که شن خستگی را میراند
درونت موج نژاد را پاس داشتم، در برابر سوره ی مد آن مقاومت کردم
جهان را با بی مرزی اش میخواهم
می دانم و یقین دارم که آینده
راز زندگیام است
در تو بزرگترین آثارم را می آفرینم
تاریکترین اسرارم را فاش می کنم
در تو می پرورم، در تو ثابت میکنم
که خدا پایان یافتنی نیست.
۴
کمرت لنگرگاه و ، برآمدگی ها مرزهایی سبزه برفراز دیده اند
دو پیکر تراشیده شده با سوزش جرقه
و همه¬ی مرزهای خواهش روی نافند
شهوتها
بیشتر از اندیشه¬اند
و کوچکتر و تنگتر از آن، فکر است
این بدن
که مرده در آن زنده میشود
انقلاب زنده می شود و انکار نیز
لال میگوید: آواز خواندم
برایش رشد میکند، عدد میروید
و زمین میچرخد.
بخواب، بازویم هم اکنون زاده شده
و قلبم مانند کودک فریاد میزند
بخواب، باد تو را در بر میگیرد
میوزد، آرام میگیرد، میآید، میگذرد
به چشم برهم زدنی
بخواب در درون من، آتشی است که می¬گزد
تو هستی منی ، تو نمایه¬ای.
ای همهی زندگیام ای آگاهی بخش هستی¬ام
که نبودِ عمیق خود را دریافته
ای خورشیدی که تردیدش را خفه کرده و میسوزاند
ای ناشناختهی من، بخواب، اینک وعده¬ی حرکت من
به سوی خداوند گم شده است
وقت رسیدن است.
(بیروت، ۱۹۵۶)
مزامیر خدای گمشده
#ادونیس
ترجمه #محبوبه_افشاری
۱
این تن
جادویی است که زمین را فریفت
آیا راضی نمیشوی؟
- و شعلهی آتشی که سرد نمیشود -
از کودکان پیکر ابدی
در آن کاشته میشویم، در آن چیده می شویم
چیزی که در آن شناخته نمیشود، شناخته میشود
معبد قلبم، معبد شعرم، معبد زندگیام
اعصابم در آن میسوزد همچون بخور کاهنان، چون ذغال گداخته
آهِ صدای کاهن، آهِ صدای من است
بالا میرود ، بالا میرود تا صورت دیگر ماه، تا دوردست ها
۲
پاهایت، لذاتی حامی اند
کشف نشده، هنوز ناشناخته اند
در آن شنا میکند، در آن میدود
و هر کار دشواری را با آن تقسیم میکند
شب جنگلهای وحشی
بینشان نهالهایی از جنس دریا میروید
در هر گلبرگ ترانهای است
بوسه ها
و عشاق سبزهروی نخست
و قهرمانان
و پیروزیها
نسل ها
چیزی هست که در آغوش کشیده میشود، عشق میورزد، عبادت میکند،
چگونه گفته میشود؟
برگ انجیر را کنار بزن
چشمه ای جاری می گردد، چشم اندازی گشوده می شود
و اقماری تا به خاکستر شدن پافشاری می کنند.
۳
ای شهد من، ای شهد خواهش
ای زمینی که در خلوت برداشت می شود
ای گنبدی که
در آن هر نجواکنندهای خدایش را میبیند
ای قصری که زیر کرک هایش بالا میرود
درونت بیابانی است که شن خستگی را میراند
درونت موج نژاد را پاس داشتم، در برابر سوره ی مد آن مقاومت کردم
جهان را با بی مرزی اش میخواهم
می دانم و یقین دارم که آینده
راز زندگیام است
در تو بزرگترین آثارم را می آفرینم
تاریکترین اسرارم را فاش می کنم
در تو می پرورم، در تو ثابت میکنم
که خدا پایان یافتنی نیست.
۴
کمرت لنگرگاه و ، برآمدگی ها مرزهایی سبزه برفراز دیده اند
دو پیکر تراشیده شده با سوزش جرقه
و همه¬ی مرزهای خواهش روی نافند
شهوتها
بیشتر از اندیشه¬اند
و کوچکتر و تنگتر از آن، فکر است
این بدن
که مرده در آن زنده میشود
انقلاب زنده می شود و انکار نیز
لال میگوید: آواز خواندم
برایش رشد میکند، عدد میروید
و زمین میچرخد.
بخواب، بازویم هم اکنون زاده شده
و قلبم مانند کودک فریاد میزند
بخواب، باد تو را در بر میگیرد
میوزد، آرام میگیرد، میآید، میگذرد
به چشم برهم زدنی
بخواب در درون من، آتشی است که می¬گزد
تو هستی منی ، تو نمایه¬ای.
ای همهی زندگیام ای آگاهی بخش هستی¬ام
که نبودِ عمیق خود را دریافته
ای خورشیدی که تردیدش را خفه کرده و میسوزاند
ای ناشناختهی من، بخواب، اینک وعده¬ی حرکت من
به سوی خداوند گم شده است
وقت رسیدن است.
(بیروت، ۱۹۵۶)
مزامیر خدای گمشده
#ادونیس
ترجمه #محبوبه_افشاری
@asheghanehaye_fatima
از یاد برده بودمات
زیرِ این آسمانِ دور
اینجا دلیلی ندارند برای روییدن
زنبقها
دلیلی ندارند تفنگها
شاعری ندارند شعرها.
آسمانِ دور
چشم میدوزد
به بامِ خانهها
به کلاهِ پلیسها
و از یاد میبرد پیشانیام را.
زمین عذابمان میدهد
در این غروبِ غریب
و طعمِ پرتقال میگیرد تنات
میگریزد از من تنات.
دل به تو میبندم
افق میشود علامتِ سئوال
دل به تو میبندم
آبی میشود دریا
دل به تو میبندم
سبز میشود علف
دل به تو میبندم
زنبق
دل به تو میبندم
خنجر
دل به تو میبندم
روزی
من هم میمیرم
روزی.
روزی دل به تو میبندم
خودکشی نمیکنم
موهایت را شانه میکنم
آنسوی این پاییزِ دور
کمرت
ستارهی راهام میشود
جشنی به پا میکنم
در باد.
روزی دل به تو میبندم
و گنجشکها
پر میگشایند
بهنامِ من
آزاد.
روز
میگذرد.
روزی بهنامِ تو زنده میمانم
روزی دل به تو میبندم
روزی زنده میمانم
آنسوی این پاییزِ دور.
شاعر: #محمود_درویش | فلسطین، ۲۰۰۸-۱۹۴۱ | #محبوبه_افشاری
از یاد برده بودمات
زیرِ این آسمانِ دور
اینجا دلیلی ندارند برای روییدن
زنبقها
دلیلی ندارند تفنگها
شاعری ندارند شعرها.
آسمانِ دور
چشم میدوزد
به بامِ خانهها
به کلاهِ پلیسها
و از یاد میبرد پیشانیام را.
زمین عذابمان میدهد
در این غروبِ غریب
و طعمِ پرتقال میگیرد تنات
میگریزد از من تنات.
دل به تو میبندم
افق میشود علامتِ سئوال
دل به تو میبندم
آبی میشود دریا
دل به تو میبندم
سبز میشود علف
دل به تو میبندم
زنبق
دل به تو میبندم
خنجر
دل به تو میبندم
روزی
من هم میمیرم
روزی.
روزی دل به تو میبندم
خودکشی نمیکنم
موهایت را شانه میکنم
آنسوی این پاییزِ دور
کمرت
ستارهی راهام میشود
جشنی به پا میکنم
در باد.
روزی دل به تو میبندم
و گنجشکها
پر میگشایند
بهنامِ من
آزاد.
روز
میگذرد.
روزی بهنامِ تو زنده میمانم
روزی دل به تو میبندم
روزی زنده میمانم
آنسوی این پاییزِ دور.
شاعر: #محمود_درویش | فلسطین، ۲۰۰۸-۱۹۴۱ | #محبوبه_افشاری
@asheghanehaye_fatima
■خاطرات شب
بر دیوار شب هولناکام
صدای دوست داشتنی تو را کشیدم
و اسم دوست داشتنیات سوسن است
از کرانه دریای ما و موجی خوابزده
بر شنهای بیخوابی طولانیاش
از ابرها به انتظار شوالیهی ماه نشسته است
صدای دوست داشتنیات را نقاشی کردم
و اسم دوست داشتنیات
جوانهایست از جنس نسیم
که به دوزخ برهوت تنهایی و شب هولناکام
روشنا میبخشد
#معین_بسیسو | فلسطین، ۱۹۸۴-۱۹۲۶ |
برگردان: #محبوبه_افشاری
■خاطرات شب
بر دیوار شب هولناکام
صدای دوست داشتنی تو را کشیدم
و اسم دوست داشتنیات سوسن است
از کرانه دریای ما و موجی خوابزده
بر شنهای بیخوابی طولانیاش
از ابرها به انتظار شوالیهی ماه نشسته است
صدای دوست داشتنیات را نقاشی کردم
و اسم دوست داشتنیات
جوانهایست از جنس نسیم
که به دوزخ برهوت تنهایی و شب هولناکام
روشنا میبخشد
#معین_بسیسو | فلسطین، ۱۹۸۴-۱۹۲۶ |
برگردان: #محبوبه_افشاری
به سوی او با گامهای ثابت رفتم
با چشمانی باز تا دوردست
من در عشق ايستادهام
نه افتاده در عشق
تو را میخواهم با تمام هوش و حواسام
يا با آنچه باقی مانده بعد از آشنايی با تو
تصميم گرفتم دوستات داشته باشم
خواستهای که خودم خواستهام
نه خواستهای که از روی شکست است
و اين من هستم که از وجود در بستهی تو عبور میکنم
با تمام هوش يا ديوانگیام
و از قبل میدانم
در کدام کهکشان آتش برافکنام
و چه طوفانی از صندوق گناهان بيرون بياورم.
#غاده_السمان
برگردان: #محبوبه_افشاری
@asheghanehaye_fatima
با چشمانی باز تا دوردست
من در عشق ايستادهام
نه افتاده در عشق
تو را میخواهم با تمام هوش و حواسام
يا با آنچه باقی مانده بعد از آشنايی با تو
تصميم گرفتم دوستات داشته باشم
خواستهای که خودم خواستهام
نه خواستهای که از روی شکست است
و اين من هستم که از وجود در بستهی تو عبور میکنم
با تمام هوش يا ديوانگیام
و از قبل میدانم
در کدام کهکشان آتش برافکنام
و چه طوفانی از صندوق گناهان بيرون بياورم.
#غاده_السمان
برگردان: #محبوبه_افشاری
@asheghanehaye_fatima
از تو گله دارم
چگونه پلک برهم میگذاری
تا
در سردابهای خیال دنبال من بگردی؟
حالآنکه
صدایام در سیم تلفن لانه کرده است.
أعتبُ عليك
كيفَ يغمَضُ لكَ جَفن
لتبحثَ عنّي
داخل سراديب الخيال
وصوتي يُعَشّش
داخلَ أسلاكِ الهاتف!
#ریتا_عودة
برگردان: #محبوبه_افشاری
@asheghanehaye_fatima
چگونه پلک برهم میگذاری
تا
در سردابهای خیال دنبال من بگردی؟
حالآنکه
صدایام در سیم تلفن لانه کرده است.
أعتبُ عليك
كيفَ يغمَضُ لكَ جَفن
لتبحثَ عنّي
داخل سراديب الخيال
وصوتي يُعَشّش
داخلَ أسلاكِ الهاتف!
#ریتا_عودة
برگردان: #محبوبه_افشاری
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
از یاد برده بودمات
زیرِ این آسمانِ دور
اینجا دلیلی ندارند برای روییدن
زنبقها
دلیلی ندارند تفنگها
شاعری ندارند شعرها.
آسمانِ دور
چشم میدوزد
به بامِ خانهها
به کلاهِ پلیسها
و از یاد میبرد پیشانیام را.
زمین عذابمان میدهد
در این غروبِ غریب
و طعمِ پرتقال میگیرد تنات
میگریزد از من تنات.
دل به تو میبندم
افق میشود علامتِ سؤال
دل به تو میبندم
آبی میشود دریا
دل به تو میبندم
سبز میشود علف
دل به تو میبندم
زنبق
دل به تو میبندم
خنجر
دل به تو میبندم
روزی
من هم میمیرم
روزی.
روزی دل به تو میبندم
خودکشی نمیکنم
موهایات را شانه میکنم
آنسوی این پاییزِ دور
کمرت
ستارهی راهام میشود
جشنی بهپا میکنم
در باد.
روزی دل به تو میبندم
و گنجشکها
پر میگشایند
بهنامِ من
آزاد.
روز
میگذرد.
روزی بهنامِ تو زنده میمانم
روزی دل به تو میبندم
روزی زنده میمانم
آنسوی این پاییزِ دور.
#محمود_درویش | فلسطین، ۲۰۰۸-۱۹۴۱ |
برگردان: #محبوبه_افشاری
از یاد برده بودمات
زیرِ این آسمانِ دور
اینجا دلیلی ندارند برای روییدن
زنبقها
دلیلی ندارند تفنگها
شاعری ندارند شعرها.
آسمانِ دور
چشم میدوزد
به بامِ خانهها
به کلاهِ پلیسها
و از یاد میبرد پیشانیام را.
زمین عذابمان میدهد
در این غروبِ غریب
و طعمِ پرتقال میگیرد تنات
میگریزد از من تنات.
دل به تو میبندم
افق میشود علامتِ سؤال
دل به تو میبندم
آبی میشود دریا
دل به تو میبندم
سبز میشود علف
دل به تو میبندم
زنبق
دل به تو میبندم
خنجر
دل به تو میبندم
روزی
من هم میمیرم
روزی.
روزی دل به تو میبندم
خودکشی نمیکنم
موهایات را شانه میکنم
آنسوی این پاییزِ دور
کمرت
ستارهی راهام میشود
جشنی بهپا میکنم
در باد.
روزی دل به تو میبندم
و گنجشکها
پر میگشایند
بهنامِ من
آزاد.
روز
میگذرد.
روزی بهنامِ تو زنده میمانم
روزی دل به تو میبندم
روزی زنده میمانم
آنسوی این پاییزِ دور.
#محمود_درویش | فلسطین، ۲۰۰۸-۱۹۴۱ |
برگردان: #محبوبه_افشاری
@asheghanehaye_fatima
هرگز فراموش نمیکنیم
اما کمی چشمهایمان را میبندیم تا بتوانیم زندگی کنیم...
لاننسى أبداً ولكن نغمض أعيننا
قليلاً كي نستطيع أن نعيش..
#واسیني_الأعرج | Waciny Laredj | الجزایر، ۱۹۵۴ |
برگردان: #محبوبه_افشاری
هرگز فراموش نمیکنیم
اما کمی چشمهایمان را میبندیم تا بتوانیم زندگی کنیم...
لاننسى أبداً ولكن نغمض أعيننا
قليلاً كي نستطيع أن نعيش..
#واسیني_الأعرج | Waciny Laredj | الجزایر، ۱۹۵۴ |
برگردان: #محبوبه_افشاری
از تو گله دارم
چگونه پلک برهم میگذاری
تا
در سردابهای خیال دنبال من بگردی؟
حالآنکه
صدایم در سیم تلفن لانه کرده است.
#ریتا_عودة
برگردان : #محبوبه_افشاری
@asheghanehaye_fatima
چگونه پلک برهم میگذاری
تا
در سردابهای خیال دنبال من بگردی؟
حالآنکه
صدایم در سیم تلفن لانه کرده است.
#ریتا_عودة
برگردان : #محبوبه_افشاری
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
من در عشق ايستادهام
نه افتاده در عشق
تو را میخواهم با تمام هوش و حواسم
يا با آنچه باقی مانده بعد از آشنايی با تو
تصميم گرفتم دوستت داشته باشم
خواستهای که خودم خواستهام
نه خواستهای که از روی شکست است
و اين من هستم که از وجود در بستهی تو عبور میکنم
با تمام هوش يا ديوانگیام
و از قبل میدانم
در کدام کهکشان آتش برافکنم
و چه طوفانی از صندوق گناهان بيرون بياورم.
#غاده_السمان
برگردان: #محبوبه_افشاری
من در عشق ايستادهام
نه افتاده در عشق
تو را میخواهم با تمام هوش و حواسم
يا با آنچه باقی مانده بعد از آشنايی با تو
تصميم گرفتم دوستت داشته باشم
خواستهای که خودم خواستهام
نه خواستهای که از روی شکست است
و اين من هستم که از وجود در بستهی تو عبور میکنم
با تمام هوش يا ديوانگیام
و از قبل میدانم
در کدام کهکشان آتش برافکنم
و چه طوفانی از صندوق گناهان بيرون بياورم.
#غاده_السمان
برگردان: #محبوبه_افشاری
@asheghanehaye_fatima
من در عشق ايستادهام
نه افتاده در عشق
تو را میخواهم با تمام هوش و حواسم
يا با آنچه باقی مانده بعد از آشنايی با تو
تصميم گرفتم دوستت داشته باشم
خواستهای که خودم خواستهام
نه خواستهای که از روی شکست است
و اين من هستم که از وجود در بستهی تو عبور میکنم
با تمام هوش يا ديوانگیام
و از قبل میدانم
در کدام کهکشان آتش برافکنم
و چه طوفانی از صندوق گناهان بيرون بياورم.
#غاده_السمان
برگردان: #محبوبه_افشاری
#شما_فرستادید
من در عشق ايستادهام
نه افتاده در عشق
تو را میخواهم با تمام هوش و حواسم
يا با آنچه باقی مانده بعد از آشنايی با تو
تصميم گرفتم دوستت داشته باشم
خواستهای که خودم خواستهام
نه خواستهای که از روی شکست است
و اين من هستم که از وجود در بستهی تو عبور میکنم
با تمام هوش يا ديوانگیام
و از قبل میدانم
در کدام کهکشان آتش برافکنم
و چه طوفانی از صندوق گناهان بيرون بياورم.
#غاده_السمان
برگردان: #محبوبه_افشاری
#شما_فرستادید
@asheghanehaye_fatima
در همهی شبهای گریستن
شبهای بیخوابی
شبهای خاکستر
من نماز میخوانم
فریاد میزنم
محبوب من بیا
چرا که ای شهرزادهی کوچک من
موالهای سرخ تو
گنجشکان را در تاریکی
و شیطان جنگل را بیدار میکند
و عشق مرا که بر خمرهی شراب افتاده است
آوازی بیدار میکند
و پژواکاش در درهها طنین میاندازد
محبوب من بیا
چرا که تاریکی و باد شمال
شمع مرا خاموش میکند
و از آبادی من رخت برمیبندد
و در شامگاه
و در میان تاریکیهای گریستن
سایهی دوشیزهای را بر جای میگذارد که نماز میگذارد
و فریاد میزند
محبوب من بیا
#عبدالوهاب_البیاتی
برگردان: #محبوبه_افشاری
در همهی شبهای گریستن
شبهای بیخوابی
شبهای خاکستر
من نماز میخوانم
فریاد میزنم
محبوب من بیا
چرا که ای شهرزادهی کوچک من
موالهای سرخ تو
گنجشکان را در تاریکی
و شیطان جنگل را بیدار میکند
و عشق مرا که بر خمرهی شراب افتاده است
آوازی بیدار میکند
و پژواکاش در درهها طنین میاندازد
محبوب من بیا
چرا که تاریکی و باد شمال
شمع مرا خاموش میکند
و از آبادی من رخت برمیبندد
و در شامگاه
و در میان تاریکیهای گریستن
سایهی دوشیزهای را بر جای میگذارد که نماز میگذارد
و فریاد میزند
محبوب من بیا
#عبدالوهاب_البیاتی
برگردان: #محبوبه_افشاری
@asheghanehaye_fatima
میدانم رفتنت حتمی است
همانگونه كه عشقات حتمی است
میدانم شبهايى خواهم داشت
كه در آن طولانى خواهم گريست
به اندازهی خندههاى اكنونام
و سعادت امروزم
همان اندوه آيندهام خواهد بود
اما رقص بر لبهی پرتگاهات را
به خواب شبانه ترجيح میدهم
همچون یک موميايی
كه زمان را بىحركت در تابوتاش مىخواباند.
#غادة_السمان
برگردان: #محبوبه_افشاری
میدانم رفتنت حتمی است
همانگونه كه عشقات حتمی است
میدانم شبهايى خواهم داشت
كه در آن طولانى خواهم گريست
به اندازهی خندههاى اكنونام
و سعادت امروزم
همان اندوه آيندهام خواهد بود
اما رقص بر لبهی پرتگاهات را
به خواب شبانه ترجيح میدهم
همچون یک موميايی
كه زمان را بىحركت در تابوتاش مىخواباند.
#غادة_السمان
برگردان: #محبوبه_افشاری
في الليل
لا تتركيني وحيدًا
ترعبني العتمة
صوتي مصباحٌ مكسور
والنجومُ
إن غابت ضحكتكِ،
مرايا جارحة.
------------------
شب هنگام
تنهایم نگذار
تاریکی میترساند مرا
صدایم چراغی شکسته،
وستارگان
آنگاه که لبخندت ناپدید شود
آینههایی بُرندهاند.
#سوزان_علیوان
ترجمه: #محبوبه_افشاری
@asheghanehaye_fatima
لا تتركيني وحيدًا
ترعبني العتمة
صوتي مصباحٌ مكسور
والنجومُ
إن غابت ضحكتكِ،
مرايا جارحة.
------------------
شب هنگام
تنهایم نگذار
تاریکی میترساند مرا
صدایم چراغی شکسته،
وستارگان
آنگاه که لبخندت ناپدید شود
آینههایی بُرندهاند.
#سوزان_علیوان
ترجمه: #محبوبه_افشاری
@asheghanehaye_fatima