@asheghanehaye_fatima
عشق به چه کار ما میآید؟
چه کمکی
عشق به ما کرده است؟
در برابر بیکاری
در برابر هیتلر
در برابر جنگ اخیر
یا دیروز و امروز
در برابر هراسهای نو به نو
و باران بمبها؟
چه از دستاش برمیآید
برابر هر آنچه
ویرانمان میکند
هیچ:
عشق به ما خیانت کرده است
به چه کارمان میآید عشق؟
عشق را با ما چه کار؟
چه کمکی؟
به عشق رساندهایم ما؟
در برابر بیکاری
در برابر هیتلر
در برابر جنگ اخیر
یا دیروز و امروز
در برابر هراسهای نو به نو
و باران بمبها؟
از ما چه کمکی بر می آید
برابر همه آن چه
ویراناش میکند؟
هیچ :
ما به عشق خیانت کردهایم.
■●شاعر: #برتولت_برشت | آلمان، ۱۹۵۶-۱۸۹۸ | Berthold Brecht |
■●برگردان: #علی_عبداللهی
عشق به چه کار ما میآید؟
چه کمکی
عشق به ما کرده است؟
در برابر بیکاری
در برابر هیتلر
در برابر جنگ اخیر
یا دیروز و امروز
در برابر هراسهای نو به نو
و باران بمبها؟
چه از دستاش برمیآید
برابر هر آنچه
ویرانمان میکند
هیچ:
عشق به ما خیانت کرده است
به چه کارمان میآید عشق؟
عشق را با ما چه کار؟
چه کمکی؟
به عشق رساندهایم ما؟
در برابر بیکاری
در برابر هیتلر
در برابر جنگ اخیر
یا دیروز و امروز
در برابر هراسهای نو به نو
و باران بمبها؟
از ما چه کمکی بر می آید
برابر همه آن چه
ویراناش میکند؟
هیچ :
ما به عشق خیانت کردهایم.
■●شاعر: #برتولت_برشت | آلمان، ۱۹۵۶-۱۸۹۸ | Berthold Brecht |
■●برگردان: #علی_عبداللهی
@asheghanehaye_fatima
کشتیهایم، همهگی
لنگرگاهها را فراموش کردهاند
و پاهایم راه را.
کسی دانهای نمیافشاند
و برداشتی هم نیست
از آن رو که نه گذشتهای در کار است
و نه آیندهای
و نه هیچ رویداد روزانهای
تنها فاصلهی کوتاه میان من و توست
که نمیخواهی از میان برداریاش...
■●شاعر: #هیلده_دومین | آلمان●۲۰۰۶-۱۹۰۹ |
■●برگردان: #علی_عبداللهی
کشتیهایم، همهگی
لنگرگاهها را فراموش کردهاند
و پاهایم راه را.
کسی دانهای نمیافشاند
و برداشتی هم نیست
از آن رو که نه گذشتهای در کار است
و نه آیندهای
و نه هیچ رویداد روزانهای
تنها فاصلهی کوتاه میان من و توست
که نمیخواهی از میان برداریاش...
■●شاعر: #هیلده_دومین | آلمان●۲۰۰۶-۱۹۰۹ |
■●برگردان: #علی_عبداللهی
@asheghanehaye_fatima
آنچه را دیگران
گرسنگی مینامند
سیری من است
آنچه را دیگران
شوربختی مینامند
نیکبختی من است
نه گلی هستم
نه خزهای
بلکه لکهای هزارسالهام
چنگ انداخته در سیمای سنگی
کاش درختی میبودم
کاش میتوانستم
در سرتاسر حیاتام
ریشههای تو را بنوازم
و شب و روز بنوشم
کاش میتوانستم آدمی باشم
مثل آدمیزاد زندگی کنم
و مثل آدمیزاد بمیرم
آه
چقدر دوستات میدارم!
■●شاعر: #اریش_فرید | Erich Fried | زاده ۶ مه ۱۹۲۱ در وین (اتریش) - درگذشته ۲۲ نوامبر ۱۹۸۸ |
■●برگردان: #علی_عبداللهی
📕●از کتاب: «فقط تو را دوست دارم» | ●نشر: #سرزمین_اهورایی
آنچه را دیگران
گرسنگی مینامند
سیری من است
آنچه را دیگران
شوربختی مینامند
نیکبختی من است
نه گلی هستم
نه خزهای
بلکه لکهای هزارسالهام
چنگ انداخته در سیمای سنگی
کاش درختی میبودم
کاش میتوانستم
در سرتاسر حیاتام
ریشههای تو را بنوازم
و شب و روز بنوشم
کاش میتوانستم آدمی باشم
مثل آدمیزاد زندگی کنم
و مثل آدمیزاد بمیرم
آه
چقدر دوستات میدارم!
■●شاعر: #اریش_فرید | Erich Fried | زاده ۶ مه ۱۹۲۱ در وین (اتریش) - درگذشته ۲۲ نوامبر ۱۹۸۸ |
■●برگردان: #علی_عبداللهی
📕●از کتاب: «فقط تو را دوست دارم» | ●نشر: #سرزمین_اهورایی
@asheghanehaye_fatima
زندگی
شاید
آسانتر میبود
اگر هرگز
ندیده بودمات
اندوهمان کمتر میبود
هر بار
که ناگزیریم از هم جدا شویم
ترسمان کمتر میبود
از جدایی بعدها
و بعدترها
و نیز وقتی نیستی
این همه
در اشتیاق توانسوزت نمیسوختم
که میخواهد بههر قیمتی
ناممکن را ممکن سازد
آنهم فوری
در اولین فرصت
و آنگاه که تحقق نیافت
سرخورده میشود و
به نفسنفس میافتد
زندگی
چهبسا
آسانتر میبود
اگر تو را
ندیده بودم
فقط اینکه در آن صورت
دیگر زندگی من نبود.
#اریش_فرید | Erich Fried | اتریش، ۱۹۸۸-۱۹۲۱ |
■برگردان: #علی_عبداللهی
زندگی
شاید
آسانتر میبود
اگر هرگز
ندیده بودمات
اندوهمان کمتر میبود
هر بار
که ناگزیریم از هم جدا شویم
ترسمان کمتر میبود
از جدایی بعدها
و بعدترها
و نیز وقتی نیستی
این همه
در اشتیاق توانسوزت نمیسوختم
که میخواهد بههر قیمتی
ناممکن را ممکن سازد
آنهم فوری
در اولین فرصت
و آنگاه که تحقق نیافت
سرخورده میشود و
به نفسنفس میافتد
زندگی
چهبسا
آسانتر میبود
اگر تو را
ندیده بودم
فقط اینکه در آن صورت
دیگر زندگی من نبود.
#اریش_فرید | Erich Fried | اتریش، ۱۹۸۸-۱۹۲۱ |
■برگردان: #علی_عبداللهی
@asheghanehaye_fatima
"پرسشها"
برایم بنویس
چه تنت هست؟
لباست گرم است؟
برایم بنویس
چطوری میخوابی؟
جایت نرم است؟
برایم بنویس
چه شکلی شدهای؟
هنوز مثلِ آن وقتها هستی؟
برایم بنویس
چه کم داری؟
بازوانِ مرا؟
برایم بنویس
حالت چطور است؟
خوش میگذرد؟
برایم بنویس
آنها چه میکنند؟
دلیریات پابرجاست؟
برایم بنویس
چه میکنی؟
کارت خوب است؟
برایم بنویس
به چه فکر میکنی؟
به من؟
مسلماً فقط من از تو میپرسم!
و جوابها را میشنوم
که از دهان و دستت میافتند
اگر خسته باشی،
نمیتوانم باری از دوشت بردارم.
اگر گرسنه باشی
چيزی ندارم که بخوری.
و بدينسان گويا از جهان ديگری هستم
چنانکه انگار فراموشت کردهام.
برتولت برشت | شاعر آلمانی
برگردان: علی عبداللهی
#برتولت_برشت
#علی_عبداللهی
"پرسشها"
برایم بنویس
چه تنت هست؟
لباست گرم است؟
برایم بنویس
چطوری میخوابی؟
جایت نرم است؟
برایم بنویس
چه شکلی شدهای؟
هنوز مثلِ آن وقتها هستی؟
برایم بنویس
چه کم داری؟
بازوانِ مرا؟
برایم بنویس
حالت چطور است؟
خوش میگذرد؟
برایم بنویس
آنها چه میکنند؟
دلیریات پابرجاست؟
برایم بنویس
چه میکنی؟
کارت خوب است؟
برایم بنویس
به چه فکر میکنی؟
به من؟
مسلماً فقط من از تو میپرسم!
و جوابها را میشنوم
که از دهان و دستت میافتند
اگر خسته باشی،
نمیتوانم باری از دوشت بردارم.
اگر گرسنه باشی
چيزی ندارم که بخوری.
و بدينسان گويا از جهان ديگری هستم
چنانکه انگار فراموشت کردهام.
برتولت برشت | شاعر آلمانی
برگردان: علی عبداللهی
#برتولت_برشت
#علی_عبداللهی
@asheghanehaye_fatima
پیش از آن که بمیرم
بار دیگر
از گرمای زندگی میگویم
تا بعضیها بدانند:
زندگی گرم نیست
اما میتوانست گرم باشد
پیش از آن که بمیرم
بار دیگر از عشق سخن میگویم
تا بعضی ها بگویند:
عشق بود
باید هم باشد
یک بار دیگر از «خوشبختی امیدواری به خوشبختی» میگویم
تا بعضیها بپرسند:
راستی این خوشبختی چه بود و
کی دوباره از راه میرسد؟
#اریش_فرید | Erich Fried | اتریش، ۱۹۸۸-۱۹۲۱ |
برگردان: #علی_عبداللهی
پیش از آن که بمیرم
بار دیگر
از گرمای زندگی میگویم
تا بعضیها بدانند:
زندگی گرم نیست
اما میتوانست گرم باشد
پیش از آن که بمیرم
بار دیگر از عشق سخن میگویم
تا بعضی ها بگویند:
عشق بود
باید هم باشد
یک بار دیگر از «خوشبختی امیدواری به خوشبختی» میگویم
تا بعضیها بپرسند:
راستی این خوشبختی چه بود و
کی دوباره از راه میرسد؟
#اریش_فرید | Erich Fried | اتریش، ۱۹۸۸-۱۹۲۱ |
برگردان: #علی_عبداللهی
@asheghanehaye_fatima
"از آن رو که دوستت میدارم"
از آن رو که دوستت میدارم،
سراسر شب را
چنین وحشی و نجواگر
به سوی تو آمدهام
و از آن رو که تو را
توان فراموش کردنم نیست
روحت را نیز
با خویش آوردهام
اکنون نزد من
و سراسر از آن من است روحت
در خوشی و در ناخوشی نیز
از عشق آتشین وحشیام
هیچ فرشتهای
توان رهاندنت ندارد...
هرمان هسه - شاعر سوئیسی-آلمانی
برگردان: علی عبداللهی
از کتاب: صدسال شعر آلمانی زبان
(پرندگان دریایی دوصدایی میخوانند)
نشر: شرکت انتشارات علمی و فرهنگی
"Weil ich dich liebe"
Weil ich dich liebe,
bin ich des Nachts
So wild und flüsternd
zu dir gekommen,
Und dass du mich nimmer
vergessen kannst,
Hab ich deine Seele mitgenommen.
Sie ist nun bei mir
und gehört mir ganz
Im Guten und auch im Bösen;
Von meiner wilden,
brennenden Liebe
Kann dich kein Engel erlösen.
#Hermann_Hesse
#هرمان_هسه
#علی_عبداللهی
"از آن رو که دوستت میدارم"
از آن رو که دوستت میدارم،
سراسر شب را
چنین وحشی و نجواگر
به سوی تو آمدهام
و از آن رو که تو را
توان فراموش کردنم نیست
روحت را نیز
با خویش آوردهام
اکنون نزد من
و سراسر از آن من است روحت
در خوشی و در ناخوشی نیز
از عشق آتشین وحشیام
هیچ فرشتهای
توان رهاندنت ندارد...
هرمان هسه - شاعر سوئیسی-آلمانی
برگردان: علی عبداللهی
از کتاب: صدسال شعر آلمانی زبان
(پرندگان دریایی دوصدایی میخوانند)
نشر: شرکت انتشارات علمی و فرهنگی
"Weil ich dich liebe"
Weil ich dich liebe,
bin ich des Nachts
So wild und flüsternd
zu dir gekommen,
Und dass du mich nimmer
vergessen kannst,
Hab ich deine Seele mitgenommen.
Sie ist nun bei mir
und gehört mir ganz
Im Guten und auch im Bösen;
Von meiner wilden,
brennenden Liebe
Kann dich kein Engel erlösen.
#Hermann_Hesse
#هرمان_هسه
#علی_عبداللهی
@asheghanehaye_fatima
هر دو به هم عشق میورزیدند،
اما هیچیک را یارای اعتراف آن
به دیگری نبود.
چه دشمنخو به هم مینگریستند
و بر آن بودند از عشق درگذرند.
عاقبت از هم جدا شدند و تنها،
گاه در رؤیا
در اشتیاقِ هم بودند.
دیرزمانی بود مرده بودند
و خود این را نمیدانستند.
#هاینریش_هاینه
#شاعر_آلمان
ترجمه:
#علی_عبداللهی
هر دو به هم عشق میورزیدند،
اما هیچیک را یارای اعتراف آن
به دیگری نبود.
چه دشمنخو به هم مینگریستند
و بر آن بودند از عشق درگذرند.
عاقبت از هم جدا شدند و تنها،
گاه در رؤیا
در اشتیاقِ هم بودند.
دیرزمانی بود مرده بودند
و خود این را نمیدانستند.
#هاینریش_هاینه
#شاعر_آلمان
ترجمه:
#علی_عبداللهی
چنان خستهام
که تشنه که میشوم
چشم بسته
فنجان را کج میکنم
و مینوشم
زیرا چشم که باز کنم
فنجان سر جای خودش نیست
و من خستهتر از آنام
که بروم
و چای دم کنم
چنان بیدارم
که میبویم
و مینوازمات
و بعد از هر جرعه
به تو گوش میسپارم
با تو حرف میزنم
و بیدارتر از آنام
که چشمهایم را باز کنم
و بخواهم ببینمات
و ببینم
که آنجا نیستی.
#اریش_فرید | Erich Fried | اتریش، ۱۹۸۸-۱۹۲۱ |
برگردان: #علی_عبداللهی
@asheghanehaye_fatima
که تشنه که میشوم
چشم بسته
فنجان را کج میکنم
و مینوشم
زیرا چشم که باز کنم
فنجان سر جای خودش نیست
و من خستهتر از آنام
که بروم
و چای دم کنم
چنان بیدارم
که میبویم
و مینوازمات
و بعد از هر جرعه
به تو گوش میسپارم
با تو حرف میزنم
و بیدارتر از آنام
که چشمهایم را باز کنم
و بخواهم ببینمات
و ببینم
که آنجا نیستی.
#اریش_فرید | Erich Fried | اتریش، ۱۹۸۸-۱۹۲۱ |
برگردان: #علی_عبداللهی
@asheghanehaye_fatima
"ژنرال"
ژنرال،
تانکت قویترین خودروست
جنگلی را فرومیاندازد و
هزاراننفر را له و لوَرده میکند
اما یک عیب دارد:
نیاز به راننده دارد.
ژنرال،
بمبافکنت قوی است
ار توفان سریعتر پرواز میکند و
از یک فیل بیشتر بار میکشد
اما یک عیب دارد:
نیاز به یک خلبان دارد.
ژنرال،
از آدمها استفادههای زیادی
میشود کرد،
او میتواند پرواز کند و
میتواند بکشد.
اما یک عیب هم دارد:
میتواند بیندیشد.
برتولت برشت - شاعر آلمانی
برگردان: علی عبداللهی
کتاب: برشت، برشت شاعر
نشر: کولهپشتی
#برتولت_برشت
#برشت
#علی_عبداللهی
@asheghanehaye_fatima
ژنرال،
تانکت قویترین خودروست
جنگلی را فرومیاندازد و
هزاراننفر را له و لوَرده میکند
اما یک عیب دارد:
نیاز به راننده دارد.
ژنرال،
بمبافکنت قوی است
ار توفان سریعتر پرواز میکند و
از یک فیل بیشتر بار میکشد
اما یک عیب دارد:
نیاز به یک خلبان دارد.
ژنرال،
از آدمها استفادههای زیادی
میشود کرد،
او میتواند پرواز کند و
میتواند بکشد.
اما یک عیب هم دارد:
میتواند بیندیشد.
برتولت برشت - شاعر آلمانی
برگردان: علی عبداللهی
کتاب: برشت، برشت شاعر
نشر: کولهپشتی
#برتولت_برشت
#برشت
#علی_عبداللهی
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
آنگاه که در تنگنای جوانی و آزرم
با خرمنی تمنای آرام، به تو رو آوردم
تو بر من خندهای زدی
و عشق مرا
بازیچهی خود کردی
اکنون دیگر از این بازی خستهای و
با چشمهای کمفروغات از سر تنگنا و نیاز
مرا مینگری و خواهان عشقی هستی
که در آن روزگاران نثارت میکردم
افسوس، آن عشق، دیگر دیری فِسردهست و
توان باز آمدناش نیست
روزگاری از آن تو بود آن عشق!
اکنون دیگر نامی نمیشناسد و خواهان تنهایی است
#هرمان_هسه | Hermann Hesse | آلمان-سوییس، ۱۹۶۲-۱۸۷۷ |
برگردان: #علی_عبداللهی
آنگاه که در تنگنای جوانی و آزرم
با خرمنی تمنای آرام، به تو رو آوردم
تو بر من خندهای زدی
و عشق مرا
بازیچهی خود کردی
اکنون دیگر از این بازی خستهای و
با چشمهای کمفروغات از سر تنگنا و نیاز
مرا مینگری و خواهان عشقی هستی
که در آن روزگاران نثارت میکردم
افسوس، آن عشق، دیگر دیری فِسردهست و
توان باز آمدناش نیست
روزگاری از آن تو بود آن عشق!
اکنون دیگر نامی نمیشناسد و خواهان تنهایی است
#هرمان_هسه | Hermann Hesse | آلمان-سوییس، ۱۹۶۲-۱۸۷۷ |
برگردان: #علی_عبداللهی
"شاید"
به یاد آوردن
شاید
رنجبارترین شیوهی
از یاد بردن باشد
و شاید
مهرورزانهترین شیوهی
تلطیفِ همین عذاب...
اریش فرید - شاعر اتریشی
برگردان: علی عبداللهی
از کتاب: صدسال شعر آلمانی زبان
نشر: شرکت انتشارات علمی و فرهنگی
"Vielleicht"
Erinnern
das ist
die qualvollste Art
des Vergessens
und vielleicht
die freundlichste Art
der Linderung
dieser Qual.
#Erich_Fried
#اریش_فرید
#علی_عبداللهی
@asheghanehaye_fatima
به یاد آوردن
شاید
رنجبارترین شیوهی
از یاد بردن باشد
و شاید
مهرورزانهترین شیوهی
تلطیفِ همین عذاب...
اریش فرید - شاعر اتریشی
برگردان: علی عبداللهی
از کتاب: صدسال شعر آلمانی زبان
نشر: شرکت انتشارات علمی و فرهنگی
"Vielleicht"
Erinnern
das ist
die qualvollste Art
des Vergessens
und vielleicht
die freundlichste Art
der Linderung
dieser Qual.
#Erich_Fried
#اریش_فرید
#علی_عبداللهی
@asheghanehaye_fatima
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
به یاد آوردن
شاید
رنجبارترین شیوهی
از یاد بردن باشد
و شاید
مهرورزانهترین شیوهی
تلطیفِ همین عذاب...
#اریش_فرید
#علی_عبداللهی (ترجمه)
#حجت_اشرف_زاده 🎤
@asheghanehaye_fatima
شاید
رنجبارترین شیوهی
از یاد بردن باشد
و شاید
مهرورزانهترین شیوهی
تلطیفِ همین عذاب...
#اریش_فرید
#علی_عبداللهی (ترجمه)
#حجت_اشرف_زاده 🎤
@asheghanehaye_fatima
اتاقی که در رؤیای من است
یک میز دارد، دو صندلی
و دیگر هیچ.
روی میز اما
یک رز است
و روی صندلیها
نشستهایم، من و تو.
روشنی پشت شیشهها
کنار میزند تاریکی را.
تاریکی، روشنی را کنار میزند.
در تاریکی، میدرخشد رز سفید برایمان،
هنگام که با هم حرف میزنیم،
تو روی یکی صندلی،
من روی آن دیگری،
میز
مابینِ ماست.
#راینر_مالکوفسکی | Rainer Malkowski | آلمان، ۲۰۰۳-۱۹۳۹ |
Mبرگردان: #علی_عبداللهی
@asheghanehaye_fatima
یک میز دارد، دو صندلی
و دیگر هیچ.
روی میز اما
یک رز است
و روی صندلیها
نشستهایم، من و تو.
روشنی پشت شیشهها
کنار میزند تاریکی را.
تاریکی، روشنی را کنار میزند.
در تاریکی، میدرخشد رز سفید برایمان،
هنگام که با هم حرف میزنیم،
تو روی یکی صندلی،
من روی آن دیگری،
میز
مابینِ ماست.
#راینر_مالکوفسکی | Rainer Malkowski | آلمان، ۲۰۰۳-۱۹۳۹ |
Mبرگردان: #علی_عبداللهی
@asheghanehaye_fatima
وقتی یک نگاهت
که در چنگم میگیرد
معتبرتر از شعر من است
همجواری دستت
بیش از کار روزانهام میارزد
طنین صدایات
بیش از آن چیزیست
که بدان پرداختهام
و دوباره خواهم پرداخت
گیرم که خطرآفرین باشد
آنگاه آشفته
برمیخیزم
سرم گیج میخورد
زیرا هیچ نمیبینم
جز تو را و تو را و تو را
نزدیک و نزدیکتر
و هنگامی که چشمهایم را فرومیبندم
تو را مینگرم
همچنان واضحتر
و کماکان نزدیکتر
و سرم گیج میخورد
بیشتر از پیش
#اریش_فرید
برگردان: #علی_عبداللهی
@asheghanehaye_fatima
که در چنگم میگیرد
معتبرتر از شعر من است
همجواری دستت
بیش از کار روزانهام میارزد
طنین صدایات
بیش از آن چیزیست
که بدان پرداختهام
و دوباره خواهم پرداخت
گیرم که خطرآفرین باشد
آنگاه آشفته
برمیخیزم
سرم گیج میخورد
زیرا هیچ نمیبینم
جز تو را و تو را و تو را
نزدیک و نزدیکتر
و هنگامی که چشمهایم را فرومیبندم
تو را مینگرم
همچنان واضحتر
و کماکان نزدیکتر
و سرم گیج میخورد
بیشتر از پیش
#اریش_فرید
برگردان: #علی_عبداللهی
@asheghanehaye_fatima
به چه کارمان میآید عشق؟
عشق را با ما چه کار؟
چه کمکی؟
به عشق رساندهایم ما؟
در برابر بیکاری
در برابر هیتلر
در برابر جنگ اخیر
یا دیروز و امروز
در برابر هراسهای نو به نو
و باران بمبها؟
از ما چه کمکی برمیآید
برابر همهی آنچه
ویراناش میکند؟
هیچ:
ما به عشق خیانت کردهایم.
#برتولت_برشت
برگردان: #علی_عبداللهی
@asheghanehaye_fatima
عشق را با ما چه کار؟
چه کمکی؟
به عشق رساندهایم ما؟
در برابر بیکاری
در برابر هیتلر
در برابر جنگ اخیر
یا دیروز و امروز
در برابر هراسهای نو به نو
و باران بمبها؟
از ما چه کمکی برمیآید
برابر همهی آنچه
ویراناش میکند؟
هیچ:
ما به عشق خیانت کردهایم.
#برتولت_برشت
برگردان: #علی_عبداللهی
@asheghanehaye_fatima
جماعتی از خارپشتان در یک روز سرد زمستانی دور هم جمع شدند، سرهای خود را نزدیک هم آوردند تا بلکه از گرمای تن همدیگر بهرمند شوند و از شر سرمای زمستانی در امان بمانند. ولی خیلی زود دریافتند که از خارهای طرف مقابل زخم میبینند. این بود که دوباره از هم دور شدند. ولی هرگاه نیاز مبرم به گرما دوباره آنها را به هم نزدیکتر میکرد، بدبختی دوم دوباره تکرار میشد. چنان که میان دو درد (درد سرما و درد خارهای همدیگر) به این سو و آن سو در نوسان بودند، تا اینکه فاصلهی مشخصی از همدیگر یافتند که در آن به بهترین وجه میتوانستند وضعیت خود را تحمل کنند. بر همین منوال، نیازمندی جامعه، آدمها را از خلاء و کسالت درونشان به سوی همدیگر میراند. اما بسیاری از خصلتهای متضاد و کاستیهای غیرقابل تحملشان دوباره آنها را از همدیگر دور میکند. فاصلهی میانهای که عاقبت پیدایش میکنند، و در آن امکان با هم بودن وجود دارد همان آداب و شعائر ظریف است. در خطاب به کسی که حد نگه نمیدارد و فاصله را حفظ نمیکند، در انگلستان میگویند «کیپ یور دیستانس» [فاصلهات را حفظ کن] ممکن است نیاز به گرمای متقابل، در آن فرد به طور کامل ارضا نشده باشد، ولی در عوض گزش خارها را هم احساس نمیکند. در هر حال، کسی که گرمای درونی بسیاری در خود دارد، بهتر است از جامعه دور باشد، تا نه به کسی دردی و زخمی برساند و نه از دیگری درد و زخمی ببیند.
#شوپنهاور
#هنر_رنجاندن
ترجمه #علی_عبداللهی
@asheghanehaye_fatima
#شوپنهاور
#هنر_رنجاندن
ترجمه #علی_عبداللهی
@asheghanehaye_fatima
■از آن رو که دوستت میدارم
از آن رو که دوستت میدارم،
سراسر شب را
چنین وحشی و نجواگر
به سوی تو آمدهام
و از آن رو که تو را
توان فراموش کردنم نیست
روحت را نیز
با خویش آوردهام
اکنون نزد من
و سراسر از آن من است روحت
در خوشی و در ناخوشی نیز
از عشق آتشین وحشیام
هیچ فرشتهیی
توان رهاندنت ندارد...
■Weil ich dich liebe
Weil ich dich liebe,
bin ich des Nachts
So wild und flüsternd
zu dir gekommen,
Und dass du mich nimmer
vergessen kannst,
Hab ich deine Seele mitgenommen.
Sie ist nun bei mir
und gehört mir ganz
Im Guten und auch im Bösen;
Von meiner wilden,
brennenden Liebe
Kann dich kein Engel erlösen.
#هرمان_هسه
برگردان: #علی_عبداللهی
📕از کتاب: «صد سال شعر آلمانی زبان» | نشر: #علمی_و_فرهنگی |
@asheghanehaye_fatima
از آن رو که دوستت میدارم،
سراسر شب را
چنین وحشی و نجواگر
به سوی تو آمدهام
و از آن رو که تو را
توان فراموش کردنم نیست
روحت را نیز
با خویش آوردهام
اکنون نزد من
و سراسر از آن من است روحت
در خوشی و در ناخوشی نیز
از عشق آتشین وحشیام
هیچ فرشتهیی
توان رهاندنت ندارد...
■Weil ich dich liebe
Weil ich dich liebe,
bin ich des Nachts
So wild und flüsternd
zu dir gekommen,
Und dass du mich nimmer
vergessen kannst,
Hab ich deine Seele mitgenommen.
Sie ist nun bei mir
und gehört mir ganz
Im Guten und auch im Bösen;
Von meiner wilden,
brennenden Liebe
Kann dich kein Engel erlösen.
#هرمان_هسه
برگردان: #علی_عبداللهی
📕از کتاب: «صد سال شعر آلمانی زبان» | نشر: #علمی_و_فرهنگی |
@asheghanehaye_fatima
عشق به چه کار ما میآید؟
چه کمکی
عشق به ما کرده است؟
در برابر بیکاری
در برابر هیتلر
در برابر جنگ اخیر
یا دیروز و امروز
در برابر هراسهای نو به نو
و باران بمبها؟
چه از دستاش برمیآید
برابر هر آنچه
ویرانمان میکند
هیچ:
عشق به ما خیانت کرده است
به چه کارمان میآید عشق؟
عشق را با ما چه کار؟
چه کمکی؟
به عشق رساندهایم ما؟
در برابر بیکاری
در برابر هیتلر
در برابر جنگ اخیر
یا دیروز و امروز
در برابر هراسهای نو به نو
و باران بمبها؟
از ما چه کمکی بر می آید
برابر همه آن چه
ویراناش میکند؟
هیچ :
ما به عشق خیانت کردهایم.
■#برتولت_برشت
■برگردان: #علی_عبداللهی
@asheghanehaye_fatima
چه کمکی
عشق به ما کرده است؟
در برابر بیکاری
در برابر هیتلر
در برابر جنگ اخیر
یا دیروز و امروز
در برابر هراسهای نو به نو
و باران بمبها؟
چه از دستاش برمیآید
برابر هر آنچه
ویرانمان میکند
هیچ:
عشق به ما خیانت کرده است
به چه کارمان میآید عشق؟
عشق را با ما چه کار؟
چه کمکی؟
به عشق رساندهایم ما؟
در برابر بیکاری
در برابر هیتلر
در برابر جنگ اخیر
یا دیروز و امروز
در برابر هراسهای نو به نو
و باران بمبها؟
از ما چه کمکی بر می آید
برابر همه آن چه
ویراناش میکند؟
هیچ :
ما به عشق خیانت کردهایم.
■#برتولت_برشت
■برگردان: #علی_عبداللهی
@asheghanehaye_fatima
خورشیدِ من
برای درخشیدن
به آسمانِ تو
رفتهست
برای من
تنها ماه ماندهست
که از ابرهای همه عالم
صدا میزنمش
خوش دارد دلگرمیام دهد
که فروغاش
گرمتر میشود و
روشنتر
ولی به زردی
نمیگراید هرگز
تا ما همچنان
به سرما فکر کنیم
خورشیدِ من، دوباره بیا!
که ماه برای من
بیاندازه روشن است و
داغ.
■شاعر: #اریش_فرید
■برگردان: #علی_عبداللهی
📕●از کتاب: «فقط تو را دوست دارم» | نشر: #سرزمین_اهورایی |
@asheghanehaye_fatima
برای درخشیدن
به آسمانِ تو
رفتهست
برای من
تنها ماه ماندهست
که از ابرهای همه عالم
صدا میزنمش
خوش دارد دلگرمیام دهد
که فروغاش
گرمتر میشود و
روشنتر
ولی به زردی
نمیگراید هرگز
تا ما همچنان
به سرما فکر کنیم
خورشیدِ من، دوباره بیا!
که ماه برای من
بیاندازه روشن است و
داغ.
■شاعر: #اریش_فرید
■برگردان: #علی_عبداللهی
📕●از کتاب: «فقط تو را دوست دارم» | نشر: #سرزمین_اهورایی |
@asheghanehaye_fatima