@asheghanehaye_fatima
سر خستهام را بر دو بالشت میگذارم
و به تمام مخلوقات روز التماس میکنم بگذارند بخوابم.
نیمه شب است، اما آنجا که تویی باید سحر باشد.
ضربان نبض پرشتابرتر از نور سفر میکند.
تو بر کدام سو سر گذاردهای؟
حس میکنم دست راستم
پناه صورت توست؛
لبخندت، لبخند آشنایی ست
که اگر قرار باشد به جنگ بروم با خود می برم.
حالا دوباره مثل روزی که یکدیگر را دیدیم خوشبختم
نمیدانم جوانم یا پیر
اما سر بیآشیانهام کنار سر توست
بر یک بالشت.
#شریف_الموسی
ترجمه:
#آزاده_کامیار
سر خستهام را بر دو بالشت میگذارم
و به تمام مخلوقات روز التماس میکنم بگذارند بخوابم.
نیمه شب است، اما آنجا که تویی باید سحر باشد.
ضربان نبض پرشتابرتر از نور سفر میکند.
تو بر کدام سو سر گذاردهای؟
حس میکنم دست راستم
پناه صورت توست؛
لبخندت، لبخند آشنایی ست
که اگر قرار باشد به جنگ بروم با خود می برم.
حالا دوباره مثل روزی که یکدیگر را دیدیم خوشبختم
نمیدانم جوانم یا پیر
اما سر بیآشیانهام کنار سر توست
بر یک بالشت.
#شریف_الموسی
ترجمه:
#آزاده_کامیار
〇🍂
قلم بر در نبستهام
شمع روشن نکردهام
وتو میدانی که خستهتر از آنام
که به خواب فکر کنم
دشتها را تماشا میکنم
که در تاریکی شامگاهی، شب میشوند
من محو صدای توام
صدای تو در اینجا پژواک پیدا میکند
فقدان، بار سنگینیست بر دوش
و زندگی دوزخیست نفرین شده
پیش از این چه سخت باور داشتم
تو باز میگردی...
🔘شاعر: #آنا_آخماتووا*
🔘برگردان: #آزاده_کامیار
★"آنّا آخماتووا" (Анна Ахматова) شاعر و نویسندهی روس(۱۹۶۶-۱۸۸۹)
قلم بر در نبستهام
شمع روشن نکردهام
وتو میدانی که خستهتر از آنام
که به خواب فکر کنم
دشتها را تماشا میکنم
که در تاریکی شامگاهی، شب میشوند
من محو صدای توام
صدای تو در اینجا پژواک پیدا میکند
فقدان، بار سنگینیست بر دوش
و زندگی دوزخیست نفرین شده
پیش از این چه سخت باور داشتم
تو باز میگردی...
🔘شاعر: #آنا_آخماتووا*
🔘برگردان: #آزاده_کامیار
★"آنّا آخماتووا" (Анна Ахматова) شاعر و نویسندهی روس(۱۹۶۶-۱۸۸۹)
لبخندت،
لبخند آشنایی است
که اگر قرار باشد
به جنگ بروم
با خود می برم.
✍ #شریف_الموسی |فلسطین|
🔘برگردان: #آزاده_کامیار
@asheghanehaye_fatima
لبخند آشنایی است
که اگر قرار باشد
به جنگ بروم
با خود می برم.
✍ #شریف_الموسی |فلسطین|
🔘برگردان: #آزاده_کامیار
@asheghanehaye_fatima
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
□دستان تو
دستان تو چند سال دارند؟
درختان پرگره
به موهای من که دست میکشند
بهار میشوند
بوی ریشههایی که از خواب برخاستهاند
زمزمهی زمین
پشت خمیدهی پاییز را
میشکند
باد بهار
در میان انگشتان خشکیده میرقصد
گردن سبزم را
بیشتر خم میکنم
لبریزم از این هرم اشتیاق
که پوست گرم تنام را
زیر دستان تو
حس کنم.
○●شاعر: #هالینا_پوشویا_توفسکا |لهستان، ۱۹۶۷-۱۹۳۵| "Halina Poświatowska" |
○●برگردان: #آزاده_کامیار
@asheghanehaye_fatima
□دستان تو
دستان تو چند سال دارند؟
درختان پرگره
به موهای من که دست میکشند
بهار میشوند
بوی ریشههایی که از خواب برخاستهاند
زمزمهی زمین
پشت خمیدهی پاییز را
میشکند
باد بهار
در میان انگشتان خشکیده میرقصد
گردن سبزم را
بیشتر خم میکنم
لبریزم از این هرم اشتیاق
که پوست گرم تنام را
زیر دستان تو
حس کنم.
○●شاعر: #هالینا_پوشویا_توفسکا |لهستان، ۱۹۶۷-۱۹۳۵| "Halina Poświatowska" |
○●برگردان: #آزاده_کامیار
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
پنجرهای میکشم
که یک مرد کنار آن نشسته.
پرندهای میکشم که بر فراز نعل درگاه میپروازد.
این نقاشی من است از اندیشیدن.
حالا اگر به جای مرد
زنی بگذارم، میشود نقاشیِ گفتن.
اگر پرنده دیگری بکشم
نشسته بر دامن زن میشود مراقبت.
اگر پرنده سوم را زیر پاهایاش در پرواز بکشم
یعنی آواز.
حالا اگر پرندهها را پاک کنم
و پیچکی بکشم که میپیچد
به دور مچپای زن و بالا میرود
تا زانوهاش، میشود به یاد آوردن.
هر که هستی باش، هر چه میخواهی بخواه
اما باید که تصاویر خود را بیابی...
○●شاعر: #لی_یانگ_لی | Li-Young Lee | آمریکا، زادهی۱۹۵۷ در اندونزی از پدر و مادری چینی |
○●برگردان: #آزاده_کامیار
پنجرهای میکشم
که یک مرد کنار آن نشسته.
پرندهای میکشم که بر فراز نعل درگاه میپروازد.
این نقاشی من است از اندیشیدن.
حالا اگر به جای مرد
زنی بگذارم، میشود نقاشیِ گفتن.
اگر پرنده دیگری بکشم
نشسته بر دامن زن میشود مراقبت.
اگر پرنده سوم را زیر پاهایاش در پرواز بکشم
یعنی آواز.
حالا اگر پرندهها را پاک کنم
و پیچکی بکشم که میپیچد
به دور مچپای زن و بالا میرود
تا زانوهاش، میشود به یاد آوردن.
هر که هستی باش، هر چه میخواهی بخواه
اما باید که تصاویر خود را بیابی...
○●شاعر: #لی_یانگ_لی | Li-Young Lee | آمریکا، زادهی۱۹۵۷ در اندونزی از پدر و مادری چینی |
○●برگردان: #آزاده_کامیار
@asheghanehaye_fatima
دستان تو چند سال دارند؟
درختان پرگره
به موهای من که دست میکشند
بهار میشوند
بوی ریشههایی که از خواب برخاستهاند
زمزمهٔ زمین
پشت خمیده پاییز را
میشکند
باد بهار
در میان انگشتان خشکیده میرقصد
گردن سبزم را
بیشتر خم میکنم
لبریزم از این هرم اشتیاق
که پوست گرم تنم را
زیر دستان تو حس کنم.
#هالینا_پوشویاتوسکا
#آزاده_کامیار
دستان تو چند سال دارند؟
درختان پرگره
به موهای من که دست میکشند
بهار میشوند
بوی ریشههایی که از خواب برخاستهاند
زمزمهٔ زمین
پشت خمیده پاییز را
میشکند
باد بهار
در میان انگشتان خشکیده میرقصد
گردن سبزم را
بیشتر خم میکنم
لبریزم از این هرم اشتیاق
که پوست گرم تنم را
زیر دستان تو حس کنم.
#هالینا_پوشویاتوسکا
#آزاده_کامیار
بیا با من زندگی کن
تا بنشینیم
روی صخرهها
کنار رودخانههای کمعمق
بیا با من زندگی کن
تا میوهی بلوط بکاریم
در دهان یکدیگر
و این آیین ما شود
برای سلام گفتن به زمین
پیش از آنکه پرتمان کند
دوباره به میان برفها
و حفرههای درونمان
لبریز شود از
ناگواریها
بیا با من زندگی کن
پیش از آنکه زمستان دست کشد از
تنها بالشتی
که آسمان تا به امروز بر آن سر گذارده
و حفرههای درونمان
لبریز شود از برف
بیا با من زندگی کن
پیش از آنکه بهار
این هوا را ببلعد
و پرندگان آواز بخوانند.
■●شاعر: #جان_یائو | آمریکا |
■●برگردان: #آزاده_کامیار
@asheghanehaye_fatima
تا بنشینیم
روی صخرهها
کنار رودخانههای کمعمق
بیا با من زندگی کن
تا میوهی بلوط بکاریم
در دهان یکدیگر
و این آیین ما شود
برای سلام گفتن به زمین
پیش از آنکه پرتمان کند
دوباره به میان برفها
و حفرههای درونمان
لبریز شود از
ناگواریها
بیا با من زندگی کن
پیش از آنکه زمستان دست کشد از
تنها بالشتی
که آسمان تا به امروز بر آن سر گذارده
و حفرههای درونمان
لبریز شود از برف
بیا با من زندگی کن
پیش از آنکه بهار
این هوا را ببلعد
و پرندگان آواز بخوانند.
■●شاعر: #جان_یائو | آمریکا |
■●برگردان: #آزاده_کامیار
@asheghanehaye_fatima
لبخندت،
لبخند آشنایی است
که اگر قرار باشد
به جنگ بروم
با خود میبرم.
■●شاعر: #شریف_الموسی | فلسطین |
■●برگردان: #آزاده_کامیار
📸●عکس: "Roberto Penien"
@asheghanehaye_fatima
لبخند آشنایی است
که اگر قرار باشد
به جنگ بروم
با خود میبرم.
■●شاعر: #شریف_الموسی | فلسطین |
■●برگردان: #آزاده_کامیار
📸●عکس: "Roberto Penien"
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
قفل بر در نَبستهام
شمع روشن نکردهام
و تو میدانی خستهتَر از آنم
که به خواب فکر کنم
دشتها را تماشا میکنم
که در تَشِ تيرهی شامگاهی شب میشوند
من مَستِ صدای تواَم
صدای تو که در اينجا پژواک میيابد
فقدان ، بارِ سنگينی است بر دوش
و زندگی دوزخی است نفرين شده
پيش از اين
چه سخت
باور داشتم تو باز میگردی ...
#آنا_اخماتوا
#آزاده_کامیار
قفل بر در نَبستهام
شمع روشن نکردهام
و تو میدانی خستهتَر از آنم
که به خواب فکر کنم
دشتها را تماشا میکنم
که در تَشِ تيرهی شامگاهی شب میشوند
من مَستِ صدای تواَم
صدای تو که در اينجا پژواک میيابد
فقدان ، بارِ سنگينی است بر دوش
و زندگی دوزخی است نفرين شده
پيش از اين
چه سخت
باور داشتم تو باز میگردی ...
#آنا_اخماتوا
#آزاده_کامیار
@asheghanehaye_fatima
■انزوا
آنقدر سنگباران شدهام
که دیگر از سنگ نمیترسم
این سنگها از چالهی من برجی بلند ساختهاند
بلند در میان درختان بلند
سپاس از شما ای معماران
پریشانی و اندوه را نای عبور از میان این سنگها نیست
اینجا آفتاب زودتر بر من طلوع میکند
و آخرین نورهای سرخوش خورشید
دیرتر غروب میکنند
گاهی از پنجرهی اتاقام
نسیم شمالی به درون پرواز میکند
کبوتری از دستان من دانه میچیند
صفحات ناتمام مرا نیز
دست گندمگون الههی شعر،
این دست آرام آسمانی تمام خواهد کرد.
■●شاعر: #آنا_آخماتووا | Anna Akhmatova | روسیه ● ۱۹۶۶-۱۸۸۹ |
■●برگردان: #آزاده_کامیار
■انزوا
آنقدر سنگباران شدهام
که دیگر از سنگ نمیترسم
این سنگها از چالهی من برجی بلند ساختهاند
بلند در میان درختان بلند
سپاس از شما ای معماران
پریشانی و اندوه را نای عبور از میان این سنگها نیست
اینجا آفتاب زودتر بر من طلوع میکند
و آخرین نورهای سرخوش خورشید
دیرتر غروب میکنند
گاهی از پنجرهی اتاقام
نسیم شمالی به درون پرواز میکند
کبوتری از دستان من دانه میچیند
صفحات ناتمام مرا نیز
دست گندمگون الههی شعر،
این دست آرام آسمانی تمام خواهد کرد.
■●شاعر: #آنا_آخماتووا | Anna Akhmatova | روسیه ● ۱۹۶۶-۱۸۸۹ |
■●برگردان: #آزاده_کامیار
سر خستهام را بر دو بالشات میگذارم
و به تمام مخلوقات روز التماس میکنم
بگذارند بخوابم.
نیمهشب است، اما آنجا که تویی باید سحر باشد.
ضربان نبض پرشتابتر از نور سفر میکند.
تو بر کدام سو سر گذاردهای؟
حس میکنم دست راستام
پناه صورت توست؛
لبخندت، لبخند آشناییست
که اگر قرار باشد به جنگ بروم با خود میبرم.
حالا دوباره مثل روزی که یکدیگر را دیدیم خوشبختام
نمیدانم جوانم یا پیر
اما سر بیآشیانهام کنار سر توست
بر یک بالشات.
■●شاعر: #شریف_الموسی | فلسطین |
■●برگردان: #آزاده_کامیار
@asheghanehaye_fatima
و به تمام مخلوقات روز التماس میکنم
بگذارند بخوابم.
نیمهشب است، اما آنجا که تویی باید سحر باشد.
ضربان نبض پرشتابتر از نور سفر میکند.
تو بر کدام سو سر گذاردهای؟
حس میکنم دست راستام
پناه صورت توست؛
لبخندت، لبخند آشناییست
که اگر قرار باشد به جنگ بروم با خود میبرم.
حالا دوباره مثل روزی که یکدیگر را دیدیم خوشبختام
نمیدانم جوانم یا پیر
اما سر بیآشیانهام کنار سر توست
بر یک بالشات.
■●شاعر: #شریف_الموسی | فلسطین |
■●برگردان: #آزاده_کامیار
@asheghanehaye_fatima
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
.
موسیقی که با تو شنیدم
موسیقی دیگری بود
و خونی که در شریانهای ما جریان داشت
خونی دیگر
و شادمانی نابی که چشیدیم
حقیقت داشت
اگر باید به خاطر آن از کسی تشکر کنم
تشکر میکنم از او،
پیش از آنکه دیر شود
پیش از آنکه سکوت شود.
#آدام_زاگایفسکی | Adam Zagajewski | لهستان، ۱۹۴۵ |
برگردان: #آزاده_کامیار
@asheghanehaye_fatima
موسیقی که با تو شنیدم
موسیقی دیگری بود
و خونی که در شریانهای ما جریان داشت
خونی دیگر
و شادمانی نابی که چشیدیم
حقیقت داشت
اگر باید به خاطر آن از کسی تشکر کنم
تشکر میکنم از او،
پیش از آنکه دیر شود
پیش از آنکه سکوت شود.
#آدام_زاگایفسکی | Adam Zagajewski | لهستان، ۱۹۴۵ |
برگردان: #آزاده_کامیار
@asheghanehaye_fatima
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
"دستانِ تو"
دستانِ تو چند سال دارند؟
درختانِ پُرگره
به موهای من که دست میکشند
بهار میشوند
بوی ریشههایی که از خواب برخاستهاند
زمزمهی زمین
پشتِ خمیدهی پاییز را
میشکند
بادِ بهار
در میانِ انگشتانِ خشکیده میرقصد
گردنِ سبزم را
بیشتر خم میکنم
لبریزم از این هُرمِ اشتیاق
که پوستِ گرمِ تنم را
زیرِ دستانِ تو
حس کنم....
@asheghanehaye_fatima
هالینا پوشویاتوسکا | شاعر لهستانی
برگردان: آزاده کامیار
#هالینا_پوشویاتوسکا
#آزاده_کامیار
دستانِ تو چند سال دارند؟
درختانِ پُرگره
به موهای من که دست میکشند
بهار میشوند
بوی ریشههایی که از خواب برخاستهاند
زمزمهی زمین
پشتِ خمیدهی پاییز را
میشکند
بادِ بهار
در میانِ انگشتانِ خشکیده میرقصد
گردنِ سبزم را
بیشتر خم میکنم
لبریزم از این هُرمِ اشتیاق
که پوستِ گرمِ تنم را
زیرِ دستانِ تو
حس کنم....
@asheghanehaye_fatima
هالینا پوشویاتوسکا | شاعر لهستانی
برگردان: آزاده کامیار
#هالینا_پوشویاتوسکا
#آزاده_کامیار
#معرفی_شاعر
#مارینا_تسوتایوا
مارینا ایوانوونا تسوتایوا شاعر و نویسندهی اهل روسیه بود. او در سال ۱۸۹۲ در خانوادهای فرهیخته به دنیا آمد. همواره او را در کنار بزرگان ادبیات قرن بیستم روسیه مینشانند. او در روزگاری زیست که انقلاب اکتبر چند دهه قبل نهادها و ساختارهای اجتماعی سیاسی شوروی را زیر و رو کرده بود و از آرمانها و اهداف بلند انقلاب برای او و همنسلانش جز آواری از قحطی، فقر و کشتار باقی نمانده بود. او در بحبوحهی قحطی ۱۹۲۱ زمانی که از سرنوشت همسر انقلابیاش "سرگئی یفرون" بیخبر بود، به خاطر فقر شدید یکی از دو دخترش را به نوانخانهای سپرد بیآنکه بداند هیولای قحطی و مرگ به زودی دختر کوچکش را به همراه ۶ میلیون انسان دیگر به کام خود خواهد کشید.
زندگی به مارینا حتی زمانی که توانست همسرش را در برلین پیدا کند روی خوش نشان نداد. مهاجرت آنان به پاریس نه تنها تنگدستی و گرسنگی را از او و خانوادهاش دور نکرد که شایعهی جاسوسبودن همسرش، مارینا را بیش از پیش به زندگی سیاه و پرمشقتش بدبین کرد. در دههی ۱۹۳۰ تسوتایوا عمدتاً حول محور نوستالژی و دلتنگی برای وطن شعر میسرود. در اواخر همین دهه، همسرش مجبور به همکاری با قوای کمونیست شد و با دخترش به روسیه برگشت.
یفرون به جرم جاسوسی برای فرانسه به اعدام و دخترش نیز به همان جرم به هشت سال کار اجباری در اردوگاه محکوم شدند. دختر و همسرش کمی بعد به دستور استالین کشته شدند. به دنیا آمدن پسرش "مور" که بسیار دوستش میداشت هم نتوانست اندکی او را به زیستن امیدوار نگه دارد.
مجموعهی این اتفاقات ناگوار در کنار مصائب جاری زندگی که مهمترین آنها گرسنگی و فقر شدید بود، مارینا را که میخواست تنها و تنها بنویسد، به سمت خودکشی سوق داد. در پی تخلیهی مسکو در جریان جنگ جهانی دوم، تسوتایوا به شهری دوردست رفت و چندی بعد جسد بیجان او را آویخته از درختی در الابوگا پیدا کردند. وی در زمان مرگ تنها ۴۸ سال داشت.
بوریس پاسترناک، شاعر روسی، دربارهی او میگوید:«او در دوران ظاهرسازیها، صدای خود را داشت: کلاسیک و انسانی. او زنی با روحی مردانه بود. درگیری او با زندگی روزمره به او قدرت بخشید. او با تلاش بسیار به زبانی ساده و روشن دست یافت. به نظر من او از آخماتووا هم که سادگی و شاعرانگیاش را همیشه ستودهام، بالاتر بود. من تسوتایوا را در صدر میدانم.»
آثار او به واسطهی اصالت، صداقت و همینطور ریتم مقطع آن مورد استقبال قرار گرفتهاند. اگرچه او در خارج از مرز روسیه چندان شناخته شده نیست، اما یکی از مهمترین شاعران قرن بیستم در روسیه محسوب میشود.
#مارینا_تسوتایوا
#محمدرضا_مهرزاد
#احمد_پوری
#نرگس_سنایی
#آزاده_کامیار
#محسن_توحیدیان
@asheghanehaye_fatima
#مارینا_تسوتایوا
مارینا ایوانوونا تسوتایوا شاعر و نویسندهی اهل روسیه بود. او در سال ۱۸۹۲ در خانوادهای فرهیخته به دنیا آمد. همواره او را در کنار بزرگان ادبیات قرن بیستم روسیه مینشانند. او در روزگاری زیست که انقلاب اکتبر چند دهه قبل نهادها و ساختارهای اجتماعی سیاسی شوروی را زیر و رو کرده بود و از آرمانها و اهداف بلند انقلاب برای او و همنسلانش جز آواری از قحطی، فقر و کشتار باقی نمانده بود. او در بحبوحهی قحطی ۱۹۲۱ زمانی که از سرنوشت همسر انقلابیاش "سرگئی یفرون" بیخبر بود، به خاطر فقر شدید یکی از دو دخترش را به نوانخانهای سپرد بیآنکه بداند هیولای قحطی و مرگ به زودی دختر کوچکش را به همراه ۶ میلیون انسان دیگر به کام خود خواهد کشید.
زندگی به مارینا حتی زمانی که توانست همسرش را در برلین پیدا کند روی خوش نشان نداد. مهاجرت آنان به پاریس نه تنها تنگدستی و گرسنگی را از او و خانوادهاش دور نکرد که شایعهی جاسوسبودن همسرش، مارینا را بیش از پیش به زندگی سیاه و پرمشقتش بدبین کرد. در دههی ۱۹۳۰ تسوتایوا عمدتاً حول محور نوستالژی و دلتنگی برای وطن شعر میسرود. در اواخر همین دهه، همسرش مجبور به همکاری با قوای کمونیست شد و با دخترش به روسیه برگشت.
یفرون به جرم جاسوسی برای فرانسه به اعدام و دخترش نیز به همان جرم به هشت سال کار اجباری در اردوگاه محکوم شدند. دختر و همسرش کمی بعد به دستور استالین کشته شدند. به دنیا آمدن پسرش "مور" که بسیار دوستش میداشت هم نتوانست اندکی او را به زیستن امیدوار نگه دارد.
مجموعهی این اتفاقات ناگوار در کنار مصائب جاری زندگی که مهمترین آنها گرسنگی و فقر شدید بود، مارینا را که میخواست تنها و تنها بنویسد، به سمت خودکشی سوق داد. در پی تخلیهی مسکو در جریان جنگ جهانی دوم، تسوتایوا به شهری دوردست رفت و چندی بعد جسد بیجان او را آویخته از درختی در الابوگا پیدا کردند. وی در زمان مرگ تنها ۴۸ سال داشت.
بوریس پاسترناک، شاعر روسی، دربارهی او میگوید:«او در دوران ظاهرسازیها، صدای خود را داشت: کلاسیک و انسانی. او زنی با روحی مردانه بود. درگیری او با زندگی روزمره به او قدرت بخشید. او با تلاش بسیار به زبانی ساده و روشن دست یافت. به نظر من او از آخماتووا هم که سادگی و شاعرانگیاش را همیشه ستودهام، بالاتر بود. من تسوتایوا را در صدر میدانم.»
آثار او به واسطهی اصالت، صداقت و همینطور ریتم مقطع آن مورد استقبال قرار گرفتهاند. اگرچه او در خارج از مرز روسیه چندان شناخته شده نیست، اما یکی از مهمترین شاعران قرن بیستم در روسیه محسوب میشود.
#مارینا_تسوتایوا
#محمدرضا_مهرزاد
#احمد_پوری
#نرگس_سنایی
#آزاده_کامیار
#محسن_توحیدیان
@asheghanehaye_fatima
بیا با من زندگی کن
پیش از آنکه زمستان دست کشد از
تنها بالشتی
که آسمان تا به امروز بر آن سر گذارده
و حفرههای درونمان
لبریز شود از برف
بیا با من زندگی کن
پیش از آنکه بهار
این هوا را ببلعد
و پرندگان آواز بخوانند.
■شاعر: #جان_یائو | John Yau | آمریکا، ۱۹۵۰ |
■برگردان: #آزاده_کامیار | ✓●بخشی از یک شعر
@asheghanehaye_fatima
پیش از آنکه زمستان دست کشد از
تنها بالشتی
که آسمان تا به امروز بر آن سر گذارده
و حفرههای درونمان
لبریز شود از برف
بیا با من زندگی کن
پیش از آنکه بهار
این هوا را ببلعد
و پرندگان آواز بخوانند.
■شاعر: #جان_یائو | John Yau | آمریکا، ۱۹۵۰ |
■برگردان: #آزاده_کامیار | ✓●بخشی از یک شعر
@asheghanehaye_fatima
میخواهم تاریکی تو را در دستانم جمع کنم
دستان من جام، تاریکی تو آب
و بنوشم.
میخواهم
لبهایت را لمس کنم
درست مثل پروانهای که اواخر نوامبر
به سمت پنجرهی اتاقخواب آمد
و بالهایش را به شیشه سرد آن کوباند و کوباند؛
درست مثل اسب
که سر بلندش را خم میکند تا آب، و مینوشد
لحظهای درنگ میکند، سر بلند میکند
و باز مینوشد
با آب همه چیز را به درون میکشد
همه چیز را.
■شاعر: #جین_هیرشفیلد | Jane Hirshfield | آمریکا، ۱۹۵۳ |
■برگردان: #آزاده_کامیار
@asheghanehaye_fatima
دستان من جام، تاریکی تو آب
و بنوشم.
میخواهم
لبهایت را لمس کنم
درست مثل پروانهای که اواخر نوامبر
به سمت پنجرهی اتاقخواب آمد
و بالهایش را به شیشه سرد آن کوباند و کوباند؛
درست مثل اسب
که سر بلندش را خم میکند تا آب، و مینوشد
لحظهای درنگ میکند، سر بلند میکند
و باز مینوشد
با آب همه چیز را به درون میکشد
همه چیز را.
■شاعر: #جین_هیرشفیلد | Jane Hirshfield | آمریکا، ۱۹۵۳ |
■برگردان: #آزاده_کامیار
@asheghanehaye_fatima
نقاشها همیشه تصویر زنی را کشیدهاند
که تن میشوید یا شانه بر موهایش میکشد
و آنجا در کنار او آینهییست.
و تو آنجایی، نشسته در وان حمام، پشتات را خم کردهیی.
خانه سرد است،
همیشهی خدا زمستان سرد است.
اما تو بر موهایت شانه میکشی
و برای خودت آواز میخوانی.
گمانام یک لحظه دیدم
آنچه نقاشها دیدهاند:
زنی نیمی دلباخته به خود
نیمی دلباخته به جهان
#جان_یائو
برگردان: #آزاده_کامیار
@asheghanehaye_fatima
که تن میشوید یا شانه بر موهایش میکشد
و آنجا در کنار او آینهییست.
و تو آنجایی، نشسته در وان حمام، پشتات را خم کردهیی.
خانه سرد است،
همیشهی خدا زمستان سرد است.
اما تو بر موهایت شانه میکشی
و برای خودت آواز میخوانی.
گمانام یک لحظه دیدم
آنچه نقاشها دیدهاند:
زنی نیمی دلباخته به خود
نیمی دلباخته به جهان
#جان_یائو
برگردان: #آزاده_کامیار
@asheghanehaye_fatima
و زمانی،
در شهری که در آن دوستت دارم
حتی یگانهترین آوازهای من نیز
بیپاسخ میماند،
و من میگذرم
از این خیابانهای ناسور،
از فریادهای بلند کوچهها،
و دالان غرقه در شب
به جستجوی تو…
🖊#لی_یانگ_لی
🔁 #آزاده_کامیار
#شما_فرستادید
@asheghanehaye_fatima
در شهری که در آن دوستت دارم
حتی یگانهترین آوازهای من نیز
بیپاسخ میماند،
و من میگذرم
از این خیابانهای ناسور،
از فریادهای بلند کوچهها،
و دالان غرقه در شب
به جستجوی تو…
🖊#لی_یانگ_لی
🔁 #آزاده_کامیار
#شما_فرستادید
@asheghanehaye_fatima
بیا با من زندگی کن
تا بنشینیم
روی صخرهها
کنار رودخانههای کمعمق
بیا با من زندگی کن
تا میوهی بلوط بکاریم
در دهان یکدیگر
و این آیین ما شود
برای سلام گفتن به زمین
پیش از آنکه پرتمان کند
دوباره به میان برفها
و حفرههای درونمان
لبریز شود از
ناگواریها
بیا با من زندگی کن
پیش از آنکه زمستان دست بکشد
از تنها بالشتی
که آسمان تا به امروز بر آن سر گذارده
و حفرههای درونمان
لبریز شود از برف
بیا با من زندگی کن
پیش از آنکه بهار
این هوا را ببلعد
و پرندگان آواز بخوانند.
#جان_یائو
#آزاده_کامیار (مترجم)
@asheghanehaye_fatima
تا بنشینیم
روی صخرهها
کنار رودخانههای کمعمق
بیا با من زندگی کن
تا میوهی بلوط بکاریم
در دهان یکدیگر
و این آیین ما شود
برای سلام گفتن به زمین
پیش از آنکه پرتمان کند
دوباره به میان برفها
و حفرههای درونمان
لبریز شود از
ناگواریها
بیا با من زندگی کن
پیش از آنکه زمستان دست بکشد
از تنها بالشتی
که آسمان تا به امروز بر آن سر گذارده
و حفرههای درونمان
لبریز شود از برف
بیا با من زندگی کن
پیش از آنکه بهار
این هوا را ببلعد
و پرندگان آواز بخوانند.
#جان_یائو
#آزاده_کامیار (مترجم)
@asheghanehaye_fatima
من مست صدای توام
صدای تو که در اينجا پژواک میيابد
فقدان، بار سنگينی است بر دوش
و زندگی دوزخی است نفرينشده
پيش از اين چه سخت باور داشتم
تو بازمیگردی...
#آنا_آخماتووا
برگردان: #آزاده_کامیار
@asheghanehaye_fatima
صدای تو که در اينجا پژواک میيابد
فقدان، بار سنگينی است بر دوش
و زندگی دوزخی است نفرينشده
پيش از اين چه سخت باور داشتم
تو بازمیگردی...
#آنا_آخماتووا
برگردان: #آزاده_کامیار
@asheghanehaye_fatima