عاشقانه های فاطیما
812 subscribers
21.2K photos
6.49K videos
276 files
2.94K links
منتخب بهترین اشعار عاشقانه دنیا
عشق
گلایه
دلتنگی
اعتراض
________________
و در پایان
آنچه که درباره‌ی خودم
می‌توانم بگویم
این است:
من شعری عاشقانه‌ام
در جسمِ یک زن.
الکساندرا واسیلیو

نام مرا بنویسید
پای تمام بیانیه‌هایی که
لبخند و بوسه را آزاد می‌خواهند..
Download Telegram
@asheghanehaye_fatima



شاید همیشه این‌طور نماند؛
و من می‌گویم
که اگر لب‌هایت که دوست‌شان داشته‌ام
باید که لب‌های دیگری را لمس کنند
و انگشت‌های سالم و زیبای تو
باید قلب او را بفشارند،
آن‌طور که زمانی نه‌چندان دور قلب مرا می‌فشردند؛
اگر روی صورت دیگری، موهای لطیف تو بریزد
در چنان سکوتی که من می‌دانم،
یا اگر این کلمات بی‌قرار که بارها به زبان آمده‌اند،
بی‌چاره و مستأصل پنجه به‌چهره‌ی روح بکشند؛

اگر باید که این‌گونه باشد، می‌گویم
از قلب‌ام می‌روی اگر،
کلمه‌ای بگو
و من پیش او می‌روم و دست‌هایش را می‌گیرم
و دوستانه مبارک‌باد می‌گویم.
و سپس رومی‌گردانم و می‌شنوم که پرنده‌ای
در دشت‌های به شدت دور، آواز اندوه‌ناکی سر می‌دهد.




#ای_ای‌_کامینگز | #ادوارد_استلین_کامینگز | "E. E. Cummings" | آمریکا، ۱۹۶۲-۱۸۹۴ |

برگردان: #سینا_کمال‌آبادی


@asheghanehaye_fatima
با من خوب بود.
با او خوب بودم.
اما درها و پنجره‌های‌مان
بسته ماندند
مبادا یک‌دیگر را ببوییم.

■شاعر: #هرتا_مولر | Herta Müller | رومانی-آلمان، ۱۹۵۳ |

■برگردان: #سینا_کمال‌آبادی

@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima



ایمان‌ام وزنه‌ی سنگینی‌ست
که به سیمی نازک آویزان شده
مثل عنکبوت که نوزادش را
به تاری نازک آویزان می‌کند.
مثل درخت مو
که ترکه‌یی و چوبی‌ست
و انگورها را مثل تخم‌چشم نگه می‌دارد.
مثل فرشته‌‌های زیادی
که روی نوک‌سوزن می‌رقصند.
او برای نگه داشتن خودش
به سیم زیادی نیاز ندارد.
یک رگ نازک کافی‌ست
که خون توی آن جریان داشته باشد
و کمی عشق.
گفته‌اند: عشق و سرفه را
نمی‌شود از کسی پنهان کرد
حتا یک سرفه‌ی کوچک
حتا یک عشق کوچک‌.
پس هرچه‌قدر هم که سیم نازک باشد
برای او مهم نیست
به‌آسانی می‌نشیند توی دست‌ات
بی‌دردسر، مثل ده سِنت پولی
که برای خرید نوشابه می‌دهی.




#آن_سكستون | Anne Sexton | آمریکا، ۱۹۷۴-۱۹۲۸ |

برگردان: #سینا_کمال‌آبادی
#محسن_بوالحسنی
Forwarded from اتچ بات
#معرفی_شاعر
#امیلی_دیکنسون

امیلی الیزابت دیکنسون شاعر آمریکایی در ۱۰ دسامبر ۱۸۳۰ در ایالت ماساچوست آمریکا و در یک خانواده‌ی متشخص به دنیا آمد، در دوران جوانی به مدت ۷ سال در آکادمی امهرست درس خواند و قبل از بازگشت به شهر خود، مدت کوتاهی را نیز در یک مدرسه مذهبی گذراند. او به‌خاطر پوشیدن لباس سفید و عدم استقبال از مهمان در بین ساکنین شهر معروف گشت. بیشتر دوستی‌هایش از طریق نامه و مکاتبه بود چرا که خلوت‌گزیده بود و زندگی در انزوا را ترجیح می‌داد. او را شاعر معتکف نیز خوانده‌اند، یا به قول الهی قمشه‌ای "دختر مولانا"؛ چرا که او بسیار با ابهام سخن می‌گوید.
امیلی علاقه‌ی بسیار به موسیقی و استعدادی خاص در نواختن پیانو داشت.
اگرچه او شاعر پرکاری بود ولی تعداد کمی از شعرهایش به چاپ رسید. آثاری که در زمان حیاتش به چاپ رسید، دچار تغییراتی می‌گشتند تا با معیارهای متعارف شعری وقت مطابق شوند. شعرهای دیکنسون در زمان خود منحصربه‌فرد بودند، زیرا دارای خطوط کوتاه، عدم وجود عنوان در شعر و از قافیه‌ی کج یا نیم‌قافیه برخوردار بودند که چیزی غیرمتعارف بود. بسیاری از شعرهای او درون‌مایه‌ی مرگ و جاودانگی داشت. کامل‌ترین مجموعه‌شعر او در سال ۱۹۵۵ توسط پروفسور توماس جانسون با نام "شعرهای امیلی دیکنسون" چاپ شد. امروزه دیکینسون به عنوان یکی از مهم‌ترین شاعران آمریکایی شناخته می‌شود.
دیکینسون در سال‌های جوانی با «تهدید عمیق» مرگ روبرو گشت، علی‌الخصوص پس از مرگ نزدیکانش این وضع بدتر شد. هنگامی که دوست نزدیکش، به دلیل بیماری تیفوس جان باخت، امیلی دچار آسیب‌های روانی شدید شد.
امروزه برخی معتقدند که او از بیماری ترس از مکان‌های شلوغ و صرع نیز رنج می‌برده‌ است. جودیت فار محقق، بیان می‌کند که دیکنسون در طول زندگی خود بیش‌تر به‌عنوان باغبان شناخته می‌شد و نه به عنوان شاعر. دیکنسون از سن ۹ سالگی گیاه‌شناسی می‌خواند و از باغشان در حیاطِ خانه مراقبت می‌کرد.
اگرچه دیکنسون در سال‌های پایانی عمرش نیز به نوشتن ادامه می‌داد، ولی از ویرایش و ترتیب‌بندی شعرهایش دست کشید.
در سال ۱۸۸۵ ضعف و بیماری‌ در او شدت گرفت و سرانجام در ۱۵ می ۱۸۸۶، پس از وخیم‌ترشدن علائم بیماری، در سن ۵۵سالگی درگذشت. پزشک دیکنسون علت مرگ او را نوعی بیماری کلیوی اعلام کردند.

برای مطالعه‌ی ویژگی‌ها‌ی شعر و نمونه‌هایی از اشعار امیلی دیکنسون، پست را ورق بزنید.

#امیلی_دیکنسون
#بهنود_فرازمند
#آنا_کیان
#فرزاد_فتوحی
#سادات_آهوان
#آتوسا_حصارکی
#سینا_کمال‌آبادی


@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima



قلبت همراهِ من است
(درون قلبم می‌بَرَمش)

هرگز بی‌‌قلبِ تو نیستم
(هرکجا بروم تو می‌روی، عزیزم؛
و هر کار که کنم، کار توست، نازنینم)

نمی‌ترسم
از هیچ تقدیری
(که تو تقدیر منی، دلبندم)

نمی‌خواهم
هیچ جهانی را
(که تو، زیبا، جهانِ منی، جهانِ واقعی من)

و تویی، همه‌ی معانی ماه
و هرآن‌چه که خورشید بخواند تویی
اینجا عمیق‌ترین رازی است که کس نمی‌داند
(اینجا ریشه‌ی ریشه
و شکوفه‌ی شکوفه
و آسمانِ آسمان درختی است به نامِ زندگی؛
که می‌روید
بلندتر از آن که روح، بتواند به آن برسد
و اندیشه بتواند کتمانش کند)

و این آن شگفتی است
که ستاره‌ها را پریشان می‌کند

قلبت همراهِ من است
(درون قلبم می‌برمش)

ای. ای. کامینگز - شاعر آمریکایی
برگردان: سینا کمال آبادی

I carry your heart with me
(I carry it in my heart)

I am never without it
(anywhere I go you go, my dear;
and whatever is done by only me is your doing, my darling)

I fear no fate
(for you are my fate,my sweet)

I want no world
(for beautiful you are my world, my true)

and it's you are whatever
a moon has always meant
and whatever a sun
will always sing is you

here is the deepest secret nobody knows
(here is the root of the root
and the bud of the bud
and the sky of the sky of a tree called life; which grows
higher than the soul can hope or mind can hide)

and this is the wonder that's keeping the stars apart

I carry your heart
(I carry it in my heart)

#Edward_Estlin_Cummings
#E_E_Cummings
#ادوارد_استلین_کامینگز
#ای_ای_کامینگز
#سینا_کمال‌آبادی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
شاید همیشه این‌طور نماند؛
و من می‌گویم
که اگر لب‌هایت
که دوستشان داشته‌ام
باید که لب‌های دیگری را لمس کنند و
انگشت‌های سالم و زیبای تو
باید قلب او را بفشارند،
آن طور که زمانی نه چندان دور
قلب مرا می‌فشردند؛
اگر روی صورت دیگری،
موهای لطیف تو بریزد
در چنان سکوتی که من می‌دانم،
یا اگر این کلمات بی‌قرار
که بارها به زبان آمده‌اند،
بیچاره و مستاصل
پنجه به چهره‌ی روح بکشند؛

اگر باید که این‌گونه باشد،
می‌گویم
از قلبم می‌روی اگر،
کلمه‌ای بگو
و من پیش او می‌روم
و دست‌هایش را می‌گیرم
و دوستانه مبارک‌ باد می‌گویم.

و سپس رو می‌گردانم
و می‌شنوم که پرنده‌ای
در دست‌های به شدت دور،
آواز اندوهناکی سر می‌دهد.

#ادوارد_استلین_کامینگز
#ای_ای_کامینگز
#سینا_کمال‌آبادی

@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
نام تو پرنده‌‌ای‌‌ست در دست من
تکه‌‌ای یخ بر روی زبان‌ام
نام تو باز شدن سریع لب‌‌هاست
نام تو چهار حرف
توپی گرفته شده در هوا
ناقوسی نقره‌ای‌ست در دهان‌ام
صدای نام تو
سنگی‌ست که به دریاچه‌ی آرام پرتاب می‌شود
نام تو
صدای آرام سم‌ ضربه‌هایی‌ست در شب
روی شقیقه‌‌ی من، نام تو
شلیک سریع تفنگی مسلح شده است
نام تو غیرممکن
بوسه‌ای روی چشم‌هایم
سردی پلک‌های بسته است
نام تو بوسه‌ی برف
جرعه‌ی آبی آب چشمه‌ای خنک
خواب با نام تو عمیق می‌شود.



#مارینا_تسوتایوا
برگردان: #سینا_کمال‌آبادی
■کَت (Cat)

در یک بعدازظهرِ آفتابی پس از معاشقه
در تخت‌خواب دراز کشیده بودیم
و تصمیم گرفتیم اسم اولین دخترمان را
کَت بگذاریم.
می‌خواستیم کَت صدایش کنیم؛
اما حالا تا ابد دوریم از آن معاشقه‌ها
و نه دختری کوچکی خواهیم داشت، نه فرزندی
و من محکوم‌ام تا شاعری باشم
در رؤیای تو
که مثل بارانِ بعدازظهر مدام ببارم!



#ریچارد_براتیگان | Richard Brautigan | آمریکا، ۱۹۸۴-۱۹۳۵ |

برگردان: #سینا_کمال‌آبادی | #محسن_بوالحسنی


@asheghanehaye_fatima