💚🍃
دنیا به زنهای مقاوم نیاز دارد؛
زنهایی که بیتوجه به محیط پیرامونشان، مشتاق، سرزنده و پر انرژی هستند؛ زنهایی که از گفتن حقیقت یا بیان اعتقاداتشان نمیترسند. سرشار از استعداد، عاطفه و مهربانی هستند.
خودشان را با مردها مقایسه نمیکنند یا با سایر زنها نمیجنگند، بلکه همهی انسانها را همانطور که هستند میبینند و همواره در جست و جوی زندگی بهتر و عشق پایدار هستند.
📙 #زن_ایدهآل
✍ #ماری_فرلئو
@asheghanehaye_fatima
دنیا به زنهای مقاوم نیاز دارد؛
زنهایی که بیتوجه به محیط پیرامونشان، مشتاق، سرزنده و پر انرژی هستند؛ زنهایی که از گفتن حقیقت یا بیان اعتقاداتشان نمیترسند. سرشار از استعداد، عاطفه و مهربانی هستند.
خودشان را با مردها مقایسه نمیکنند یا با سایر زنها نمیجنگند، بلکه همهی انسانها را همانطور که هستند میبینند و همواره در جست و جوی زندگی بهتر و عشق پایدار هستند.
📙 #زن_ایدهآل
✍ #ماری_فرلئو
@asheghanehaye_fatima
محبوبم! یادمان باشد قرار ما حوالیِ عطر سیب هاست. شما نباشید دریا تنهاست، غروب تنهاست، ماسه ها، کوچه ها و سپیدارها تنهایند...
#محمدصالح_علاء
@asheghanehaye_fatima
#محمدصالح_علاء
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
در همهی شبهای گریستن
شبهای بیخوابی
شبهای خاکستر
من نماز میخوانم
فریاد میزنم
محبوب من بیا
چرا که ای شهرزادهی کوچک من
موالهای سرخ تو
گنجشکان را در تاریکی
و شیطان جنگل را بیدار میکند
و عشق مرا که بر خمرهی شراب افتاده است
آوازی بیدار میکند
و پژواکاش در درهها طنین میاندازد
محبوب من بیا
چرا که تاریکی و باد شمال
شمع مرا خاموش میکند
و از آبادی من رخت برمیبندد
و در شامگاه
و در میان تاریکیهای گریستن
سایهی دوشیزهای را بر جای میگذارد که نماز میگذارد
و فریاد میزند
محبوب من بیا
#عبدالوهاب_البیاتی
برگردان: #محبوبه_افشاری
در همهی شبهای گریستن
شبهای بیخوابی
شبهای خاکستر
من نماز میخوانم
فریاد میزنم
محبوب من بیا
چرا که ای شهرزادهی کوچک من
موالهای سرخ تو
گنجشکان را در تاریکی
و شیطان جنگل را بیدار میکند
و عشق مرا که بر خمرهی شراب افتاده است
آوازی بیدار میکند
و پژواکاش در درهها طنین میاندازد
محبوب من بیا
چرا که تاریکی و باد شمال
شمع مرا خاموش میکند
و از آبادی من رخت برمیبندد
و در شامگاه
و در میان تاریکیهای گریستن
سایهی دوشیزهای را بر جای میگذارد که نماز میگذارد
و فریاد میزند
محبوب من بیا
#عبدالوهاب_البیاتی
برگردان: #محبوبه_افشاری
آنها عشق را کشتهاند
و مردانی را که عشق میباختند
آنها ترانهها را کشتهاند
و کسانی را که ترانه میخواندند.
آری آنها هر چه را که
در زمین محبوب لازم بوده است کشتهاند،
اما نه گل کوچکی را که هنوز نشکفته بود.
#مارکوس_آنا
برگردان: #قاسم_صنعوی
#عزیز_روزهام🌾
@asheghanehaye_fatima
و مردانی را که عشق میباختند
آنها ترانهها را کشتهاند
و کسانی را که ترانه میخواندند.
آری آنها هر چه را که
در زمین محبوب لازم بوده است کشتهاند،
اما نه گل کوچکی را که هنوز نشکفته بود.
#مارکوس_آنا
برگردان: #قاسم_صنعوی
#عزیز_روزهام🌾
@asheghanehaye_fatima
درود بزرگواران ارجمند!
پگاهتان بهارینه و دلنواز؛
روزتان به زیبایی باغ رویاهایتان؛
بهترین های جهان هستی ارزانی تان باد...
درس امروز
عادتها را کنار بگذارید. ذهنتان را از باورهای قدیمی پاکسازی کنید. تنها با آگاهانه زيستن است كه نور حقيقت در زندگى انسان متجلى مىشود و زندگى معنا مىيابد.
@asheghanehaye_fatima
#صبح
پگاهتان بهارینه و دلنواز؛
روزتان به زیبایی باغ رویاهایتان؛
بهترین های جهان هستی ارزانی تان باد...
درس امروز
عادتها را کنار بگذارید. ذهنتان را از باورهای قدیمی پاکسازی کنید. تنها با آگاهانه زيستن است كه نور حقيقت در زندگى انسان متجلى مىشود و زندگى معنا مىيابد.
@asheghanehaye_fatima
#صبح
@asheghanehaye_fatima
صبح، درخشش میبخشد به پرندگان
گشاده است و
تازه است.
با وحشت اندیشه
با هماش مینوشیم.
ای یار
گرم کن گذشته را!
مرا میبوسی و
بوسهها بیدار میشوند،
در جوار خورشید
فرو میافتیم.
زیرپیراهنهای رنگیات را به خاطر میآورم
گلهای رنگیات را
بوسههای رنگیات را
دل سفیدت را.
#خوان_خلمن
برگردان: #محسن_عمادی
صبح، درخشش میبخشد به پرندگان
گشاده است و
تازه است.
با وحشت اندیشه
با هماش مینوشیم.
ای یار
گرم کن گذشته را!
مرا میبوسی و
بوسهها بیدار میشوند،
در جوار خورشید
فرو میافتیم.
زیرپیراهنهای رنگیات را به خاطر میآورم
گلهای رنگیات را
بوسههای رنگیات را
دل سفیدت را.
#خوان_خلمن
برگردان: #محسن_عمادی
حال دلت که خوب باشد
همه دنیا به نظرت زیباست
حال دلت که خوب باشد
حتی میشوی هم بازی بچهها
و چقدر لذت دارد
که آدم حال دلش خوب باشد.
حال دلتون تا ابد خوش
🌸 @asheghanehaye_fatima
همه دنیا به نظرت زیباست
حال دلت که خوب باشد
حتی میشوی هم بازی بچهها
و چقدر لذت دارد
که آدم حال دلش خوب باشد.
حال دلتون تا ابد خوش
🌸 @asheghanehaye_fatima
تو عروسی که به سفره" بله" می اندازد
به زمین و به زمان زلزله می اندازد
باد، در شانه ی لخت تو چه جرئت دارد؛
لرزه بر پیکر این سلسله می اندازد
از دم تیغ دو ابروت رهایی یابم،
پیچ موهات مرا در تله می اندازد
یا اگر گام به صحرای تنت بگذارم
همه پاهای مرا آبله می اندازد
عطر کافور تو در شهر اگر پخش شود،
بین زن های عرب هروله می اندازد
از تو زائیده شدم؛ پرت شدم؛ مانند
کودکی را که زن حامله می اندازد
حس دلشورگی راهزنانی وحشی است؛
"چشم هایت" خوره بر قافله می اندازد
شک نکن! که تو یقین همه پاسخ هایی
شیخ، تردید در این مسئله می اندازد
شاعر دیده ی درباری تو، من هستم.
حاتم چشم تو دارد صله می اندازد
لحظه ی خیره شدن عینک خود را بردار!
شیشه ی عینک تو فاصله می اندازد!..
#میثم_رنجبر
#شما_فرستادید
@asheghanehaye_fatima
به زمین و به زمان زلزله می اندازد
باد، در شانه ی لخت تو چه جرئت دارد؛
لرزه بر پیکر این سلسله می اندازد
از دم تیغ دو ابروت رهایی یابم،
پیچ موهات مرا در تله می اندازد
یا اگر گام به صحرای تنت بگذارم
همه پاهای مرا آبله می اندازد
عطر کافور تو در شهر اگر پخش شود،
بین زن های عرب هروله می اندازد
از تو زائیده شدم؛ پرت شدم؛ مانند
کودکی را که زن حامله می اندازد
حس دلشورگی راهزنانی وحشی است؛
"چشم هایت" خوره بر قافله می اندازد
شک نکن! که تو یقین همه پاسخ هایی
شیخ، تردید در این مسئله می اندازد
شاعر دیده ی درباری تو، من هستم.
حاتم چشم تو دارد صله می اندازد
لحظه ی خیره شدن عینک خود را بردار!
شیشه ی عینک تو فاصله می اندازد!..
#میثم_رنجبر
#شما_فرستادید
@asheghanehaye_fatima
چه فرقی داره با پایـیز ، بهـاری که تـو توش نیستی
پُر از میخ و پُر از قابم ، به دیواری که روش نیستی
درختـا سبــزِ غمـــگینن ، تو شیــراز نرگســا خــوابن
قنـاری گـوش به حرفـاته ، بخـون کـه سـازا بی تابن
از عـَطرت رو گلا فـُوت کن ، بپـاش روی چـمن روتو
به باد حسرت نده پاشـو ، واسش وا کن یه بار موتو
یه عمــره ماهــو گــم کرده ، شبــی که بی تو تاریکه
بزن زُل تو چشـاش یکدم ، چه عیبی داره باشـی که
نذار خورشیـدو سرگردون ، بکش دسـت نـوازش رو
نداره نــوری انگاری ، ببـوس جـمع کـن حواسـش رو
به جونِ خنده هات بنداز ، هوای خشک و بی روحو
واسـه هـــر آدمـــی حـــوا ، بســاز باز کشتی نــوحو
یه شــمـسِ دیـگه ای باشــو ، بـه مــولانــا بده ایــده
زمین بی شعر و عرفـانه ، تو بنـویس که بشه میـشه
کمـــون ابــروی آرش بــاش ، مُـژَت یک تارِشـم بسه
تجـســم کردم و دیــدم ، واســه دشمن همش ترسه
بــذار مِنــت ســرِ قــالی ، بــرو راه روی گُـلـــهـاشــو
نــخ قــرمـز واسـت مُـرده ، واسـه آبــی یه دنیــا شو
هزار و سیصد و شصت و ، هزار بیم و امیدش باش
به تقویم اعتباری نیست ، تا میشه سررسیدش باش
چه جوندار و چه بی جونش ، همه گیـرِ تـواَن اِنـگار
به دفـتر تـا رسیـد جـوهر ، قـلم اینجوری کرد اِقـرار
#رسول_عظیمی
@asheghanehaye_fatima
پُر از میخ و پُر از قابم ، به دیواری که روش نیستی
درختـا سبــزِ غمـــگینن ، تو شیــراز نرگســا خــوابن
قنـاری گـوش به حرفـاته ، بخـون کـه سـازا بی تابن
از عـَطرت رو گلا فـُوت کن ، بپـاش روی چـمن روتو
به باد حسرت نده پاشـو ، واسش وا کن یه بار موتو
یه عمــره ماهــو گــم کرده ، شبــی که بی تو تاریکه
بزن زُل تو چشـاش یکدم ، چه عیبی داره باشـی که
نذار خورشیـدو سرگردون ، بکش دسـت نـوازش رو
نداره نــوری انگاری ، ببـوس جـمع کـن حواسـش رو
به جونِ خنده هات بنداز ، هوای خشک و بی روحو
واسـه هـــر آدمـــی حـــوا ، بســاز باز کشتی نــوحو
یه شــمـسِ دیـگه ای باشــو ، بـه مــولانــا بده ایــده
زمین بی شعر و عرفـانه ، تو بنـویس که بشه میـشه
کمـــون ابــروی آرش بــاش ، مُـژَت یک تارِشـم بسه
تجـســم کردم و دیــدم ، واســه دشمن همش ترسه
بــذار مِنــت ســرِ قــالی ، بــرو راه روی گُـلـــهـاشــو
نــخ قــرمـز واسـت مُـرده ، واسـه آبــی یه دنیــا شو
هزار و سیصد و شصت و ، هزار بیم و امیدش باش
به تقویم اعتباری نیست ، تا میشه سررسیدش باش
چه جوندار و چه بی جونش ، همه گیـرِ تـواَن اِنـگار
به دفـتر تـا رسیـد جـوهر ، قـلم اینجوری کرد اِقـرار
#رسول_عظیمی
@asheghanehaye_fatima
کاش صدایِ آنان که دوستشان داریم
در داروخانهها فروخته میشد
تا آنها را بخریم
زیرا که به صدایشان نیازمندیم
برای زیستن:
و نیاز داریم سهبار پیش از غذا آنها را مصرف کنیم
و پیش از خواب
و یکبار هنگامی که شادی
یا غم به ناگاه
بر ما هجوم میآورد؛
تا چیزی جز آنها را
به یاد نیاوریم
این چه دانشیست که نمیتواند
صدای آنان که دوستشان داریم را
در قرصها جا دهد
یا شیشههای دارو
تا مخفیانه بخوریمشان
هنگامی که به بیماری عاطفیِ سخت دچار میشویم
بیآنکه صاحبش بداند چقدر نیازمند اوییم.
#احلام_مستغانمی
@asheghanehaye_fatima
در داروخانهها فروخته میشد
تا آنها را بخریم
زیرا که به صدایشان نیازمندیم
برای زیستن:
و نیاز داریم سهبار پیش از غذا آنها را مصرف کنیم
و پیش از خواب
و یکبار هنگامی که شادی
یا غم به ناگاه
بر ما هجوم میآورد؛
تا چیزی جز آنها را
به یاد نیاوریم
این چه دانشیست که نمیتواند
صدای آنان که دوستشان داریم را
در قرصها جا دهد
یا شیشههای دارو
تا مخفیانه بخوریمشان
هنگامی که به بیماری عاطفیِ سخت دچار میشویم
بیآنکه صاحبش بداند چقدر نیازمند اوییم.
#احلام_مستغانمی
@asheghanehaye_fatima
اگر واقعا مایل به کمک به افراد دردمند هستیم، باید بخواهیم داستانهای همهگیری را که درد را وضعیتی انحرافی معرفی میکنند که نیاز به تغییر یا درمان دارد، کنار بگذاریم. باید از بیان مراحل سوگواری که هرگز قرار نبوده نسخهای برای همه باشد دست برداریم.
وقتی داستانهای بهتری تعریف کنیم، فرهنگی میسازیم که میداند چطور شاهد چیزی باشد که قابل تغییر نیست، که در آنجا صرفا حاضر باشد.
وقتی داستانهای بهتری تعریف کنیم، یاد میگیریم که همراهان بهتری باشیم، برای خودمان و برای دیگران.
در پایان داستان یا هر زمان دیگری، همیشه درد درمان نمییابد. غلبه بر مشکلات یا تبدیل آن به نعمت "شجاعت" یا "قهرمان بودن" نیست.
شجاع بودن یعنی بیدار شدن از خواب در مواجهه با روزی که ترجیح میدهید از خواب بیدار نشوید.
شجاع بودن یعنی حاضر بودن در قلب خود؛ قلبی که شکسته و به میلیونها قطعه مختلف تبدیل شده و هرگز نمیتوان آن را درست کرد. شجاعت یعنی ایستادن در لبه پرتگاهی که در زندگیِ شخصی ایجاد شده و روبرنگرداندن از آن، پنهان نکردن ناراحتیِ خود زیر ماسک کوچک "مثبت فکر کن". شجاعت یعنی بگذاریم درد آزاد باشد و تمام فضای مورد نیازش را اشغال کند.
شجاع بودن یعنی نقل این داستان.
هم وحشتناک است و هم زیبا.
اینها داستانهایی هستند که ما نیاز داریم
#مگان_دیواین
📚 عیبی ندارد اگر حالت خوش نیست
@asheghanehaye_fatima
وقتی داستانهای بهتری تعریف کنیم، فرهنگی میسازیم که میداند چطور شاهد چیزی باشد که قابل تغییر نیست، که در آنجا صرفا حاضر باشد.
وقتی داستانهای بهتری تعریف کنیم، یاد میگیریم که همراهان بهتری باشیم، برای خودمان و برای دیگران.
در پایان داستان یا هر زمان دیگری، همیشه درد درمان نمییابد. غلبه بر مشکلات یا تبدیل آن به نعمت "شجاعت" یا "قهرمان بودن" نیست.
شجاع بودن یعنی بیدار شدن از خواب در مواجهه با روزی که ترجیح میدهید از خواب بیدار نشوید.
شجاع بودن یعنی حاضر بودن در قلب خود؛ قلبی که شکسته و به میلیونها قطعه مختلف تبدیل شده و هرگز نمیتوان آن را درست کرد. شجاعت یعنی ایستادن در لبه پرتگاهی که در زندگیِ شخصی ایجاد شده و روبرنگرداندن از آن، پنهان نکردن ناراحتیِ خود زیر ماسک کوچک "مثبت فکر کن". شجاعت یعنی بگذاریم درد آزاد باشد و تمام فضای مورد نیازش را اشغال کند.
شجاع بودن یعنی نقل این داستان.
هم وحشتناک است و هم زیبا.
اینها داستانهایی هستند که ما نیاز داریم
#مگان_دیواین
📚 عیبی ندارد اگر حالت خوش نیست
@asheghanehaye_fatima
شکلِ تنهاییِ هر کسی متفاوت است.
مثلا من فقط در تنهاییام تنها هستم.
اما خیلیها در کنارِ یکدیگر، تنهایی را حس میکنند!
اینها همانهایی هستند که وقتی هر روز خورشید طلوع میکند، مرگ را به دوش میکشند!
و خودشان هم خبر ندارند که شب گذشته در آغوشِ کسی که دوستش ندارند، مردهاند ...!
بی آنکه صبح با بوسهای عاشقانه معجزهی خداوند را دیده باشند که جانِ دوبارهای گرفتهاند
#علیرضا_اسفندیاری
@asheghanehaye_fatima
مثلا من فقط در تنهاییام تنها هستم.
اما خیلیها در کنارِ یکدیگر، تنهایی را حس میکنند!
اینها همانهایی هستند که وقتی هر روز خورشید طلوع میکند، مرگ را به دوش میکشند!
و خودشان هم خبر ندارند که شب گذشته در آغوشِ کسی که دوستش ندارند، مردهاند ...!
بی آنکه صبح با بوسهای عاشقانه معجزهی خداوند را دیده باشند که جانِ دوبارهای گرفتهاند
#علیرضا_اسفندیاری
@asheghanehaye_fatima
هنری ندارم مگر
جای هوا، تو را نفس بکشم
تو را جای باران، بپرستم
جای خدا، تو را ببینم
و تو را با خویش، در آینه اشتباه بگیرم!
من هنری ندارم مگر
تو را دوست بدارم
و این تویی
که این را
چنان زنانه به من آموختی
که عشق بناممش!
#حامد_نیازی
@asheghanehaye_fatima
جای هوا، تو را نفس بکشم
تو را جای باران، بپرستم
جای خدا، تو را ببینم
و تو را با خویش، در آینه اشتباه بگیرم!
من هنری ندارم مگر
تو را دوست بدارم
و این تویی
که این را
چنان زنانه به من آموختی
که عشق بناممش!
#حامد_نیازی
@asheghanehaye_fatima
هرچی توو دلته بنویس. فکرایی که توو سرته و به زبونت نمیاد. این فکرا روی دلت بار میشه، میماسه، نمیذاره راحت حرکت کنی، جای فکرای تازه رو میگیره و خلاصه دلتو میپوسونه. تو میشی زبالهدونی فکرای کهنه، که اگه حرف نزنی، گَندش میکُشدت!
#اریک_امانوئل_اشمیت
@asheghanehaye_fatima
#اریک_امانوئل_اشمیت
@asheghanehaye_fatima
زندگی همین است دیگر؛
انسان انتظار کسی را می کشد که هرگز نخواهد آمد...
#ژوزه_ساراماگو
@asheghanehaye_fatima
انسان انتظار کسی را می کشد که هرگز نخواهد آمد...
#ژوزه_ساراماگو
@asheghanehaye_fatima
"شکنجه"
چیزی تغییر نکرده است،
بدن، جایگاه درد است،
مجبور است بخورد، نفس بکشد و بخوابد،
پوستِ نازکی دارد، و درست زیرِ آن،
خون در جریان است.
تعدادِ نسبتاً خوبی دندان و ناخن دارد،
استخوانهایش میتوانند بشکنند،
مفصلهایش میتوانند کشیده شوند؛
در شکنجه، همهی این چیزها را در نظر میگیرند.
چیزی تغییر نکرده است،
بدن هنوز میلرزد،
همانطور که قبلا هم میلرزید،
قبل از اینکه روم به وجود بیاید
و بعد از آن،
در قرن بیستم،
قبل و بعد از مسیح.
شکنجهها همان است که بود،
فقط زمین کوچکتر شده است،
و هر اتفاقی که میافتد،
انگار پشتِ همین دیوار میافتد.
چیزی تغییر نکرده است،
جز اینکه آدمها بیشتر شدهاند
و جُرمهای جدیدی
به جُرمهای قبلی اضافه شدهاند -
جُرمهای واقعی، جُرمهای خیالی،
جُرمهایی که در دورهی کوتاهی جُرماند،
یا جُرمهایی که اصلا جُرم نیستند؛
اما گریهای که بدن با آن به شکنجهها جواب میدهد،
بسته به میزان و قدمتِ شکنجه،
همیشه گریهی بیگناهی بوده،
هست و خواهد بود.
چیزی تغییر نکرده است،
شاید به جز روشها، مراسم و رقصها.
با اینحال،
حالتِ دستهایی که سپرِ سَر میشوند،
همان است که بود.
بدن از درد به خود میپیچد،
کشیده میشود،
و با ناراحتی به جلو و عقب خم میشود.
وقتی ضربه میخورد، به زمین میافتد
و روی زانوهایش خم میشود،
کبود میشود، باد میکند،
خونریزی میکند و کف از دهانش بیرون میآید.
چیزی تغییر نکرده است،
جز جریانِ رودخانهها،
شکلِ جنگلها، ساحلها، بیابانها و یخچالها.
روحِ کوچک، بینِ این مناظر پرسه میزند،
ناپدید میشود، دوباره برمیگردد،
نزدیک میآید، دور میشود،
بیگانه نسبت به خود، دست نیافتنی،
یک لحظه مطمئن،
لحظهای دیگر نامطمئن از وجودِ خویشتن
درحالی که جسم
همیشه هست،
و هست،
و هست،
و جایی برای رفتن ندارد...
ویسواوا شیمبورسکا - شاعر لهستانی
برگردان: ملیحه بهارلو
کتاب: هیچچیز دوبار اتفاق نمیافتد
نشر: چشمه
#ویسواوا_شیمبورسکا
#ملیحه_بهارلو
@asheghanehaye_fatima
چیزی تغییر نکرده است،
بدن، جایگاه درد است،
مجبور است بخورد، نفس بکشد و بخوابد،
پوستِ نازکی دارد، و درست زیرِ آن،
خون در جریان است.
تعدادِ نسبتاً خوبی دندان و ناخن دارد،
استخوانهایش میتوانند بشکنند،
مفصلهایش میتوانند کشیده شوند؛
در شکنجه، همهی این چیزها را در نظر میگیرند.
چیزی تغییر نکرده است،
بدن هنوز میلرزد،
همانطور که قبلا هم میلرزید،
قبل از اینکه روم به وجود بیاید
و بعد از آن،
در قرن بیستم،
قبل و بعد از مسیح.
شکنجهها همان است که بود،
فقط زمین کوچکتر شده است،
و هر اتفاقی که میافتد،
انگار پشتِ همین دیوار میافتد.
چیزی تغییر نکرده است،
جز اینکه آدمها بیشتر شدهاند
و جُرمهای جدیدی
به جُرمهای قبلی اضافه شدهاند -
جُرمهای واقعی، جُرمهای خیالی،
جُرمهایی که در دورهی کوتاهی جُرماند،
یا جُرمهایی که اصلا جُرم نیستند؛
اما گریهای که بدن با آن به شکنجهها جواب میدهد،
بسته به میزان و قدمتِ شکنجه،
همیشه گریهی بیگناهی بوده،
هست و خواهد بود.
چیزی تغییر نکرده است،
شاید به جز روشها، مراسم و رقصها.
با اینحال،
حالتِ دستهایی که سپرِ سَر میشوند،
همان است که بود.
بدن از درد به خود میپیچد،
کشیده میشود،
و با ناراحتی به جلو و عقب خم میشود.
وقتی ضربه میخورد، به زمین میافتد
و روی زانوهایش خم میشود،
کبود میشود، باد میکند،
خونریزی میکند و کف از دهانش بیرون میآید.
چیزی تغییر نکرده است،
جز جریانِ رودخانهها،
شکلِ جنگلها، ساحلها، بیابانها و یخچالها.
روحِ کوچک، بینِ این مناظر پرسه میزند،
ناپدید میشود، دوباره برمیگردد،
نزدیک میآید، دور میشود،
بیگانه نسبت به خود، دست نیافتنی،
یک لحظه مطمئن،
لحظهای دیگر نامطمئن از وجودِ خویشتن
درحالی که جسم
همیشه هست،
و هست،
و هست،
و جایی برای رفتن ندارد...
ویسواوا شیمبورسکا - شاعر لهستانی
برگردان: ملیحه بهارلو
کتاب: هیچچیز دوبار اتفاق نمیافتد
نشر: چشمه
#ویسواوا_شیمبورسکا
#ملیحه_بهارلو
@asheghanehaye_fatima