@asheghanehaye_fatima
تو را زير بالشم پنهان مى كنم
شبيه كتابى ممنوعه
چراغها خاموش مى شوند
و صداها مى خوابند
سپس تو را بيرون مى آورم
و حريصانه مى بلعم
#مرام_المصری
از کتاب #چون_گناهى_آويخته_در_تو
ترجمه #سيد_محمد_مركبيان
#نشر_چشمه
تو را زير بالشم پنهان مى كنم
شبيه كتابى ممنوعه
چراغها خاموش مى شوند
و صداها مى خوابند
سپس تو را بيرون مى آورم
و حريصانه مى بلعم
#مرام_المصری
از کتاب #چون_گناهى_آويخته_در_تو
ترجمه #سيد_محمد_مركبيان
#نشر_چشمه
@asheghanehaye_fatima
بالاخره روزی یک نفر از راه میرسد و بهت میفهماند قصه را تو نمینویسی که تمام کردنش با تو باشد. حتا ناتمام گذاشتنش هم با تو نیست. اسمش را بگذار جبر یا اختیار مشروط، نتیجه یکی است
#زهرا_عبدی
از کتاب #ناتمامی
#نشر_چشمه
بالاخره روزی یک نفر از راه میرسد و بهت میفهماند قصه را تو نمینویسی که تمام کردنش با تو باشد. حتا ناتمام گذاشتنش هم با تو نیست. اسمش را بگذار جبر یا اختیار مشروط، نتیجه یکی است
#زهرا_عبدی
از کتاب #ناتمامی
#نشر_چشمه
@asheghanehaye_fatima
باز دیروز
شهرِ دوازده میلیون و هفتصد و نود و شش هزار و پانصد و چهل و سه نفری تهران خالی بود؛
بس که در سفری.
#مصطفی_مستور
کتاب #تهران_در_بعدازظهر
#نشر_چشمه
باز دیروز
شهرِ دوازده میلیون و هفتصد و نود و شش هزار و پانصد و چهل و سه نفری تهران خالی بود؛
بس که در سفری.
#مصطفی_مستور
کتاب #تهران_در_بعدازظهر
#نشر_چشمه
@asheghanehaye_fatima
و میان شنیدن آتش
و سوزش سرب بر تن
فرصت کردم بیندیشم به لحظه ای
سنجاق سرت را میان لب هات گرفتی
موهایت را پشت سرت جمع کردی
و همچون خاطره ای در آب های آینه
دور شدی
#سعدی_گلبیانی
از کتاب #مدارک_جعلی
#نشر_چشمه
و میان شنیدن آتش
و سوزش سرب بر تن
فرصت کردم بیندیشم به لحظه ای
سنجاق سرت را میان لب هات گرفتی
موهایت را پشت سرت جمع کردی
و همچون خاطره ای در آب های آینه
دور شدی
#سعدی_گلبیانی
از کتاب #مدارک_جعلی
#نشر_چشمه
@asheghanehaye_fatima
«...خیلی مهمّ است که یک نفر ، فقط یک نفر ... »
کمی مکث کرد ، انگار بغض راه گلویش را گرفت ، اما زود به خودش مسلّط شد .
« ... یک نفر توی دنیا، آدم را از تهِ دل دوست داشته باشد. میفهمی ؟ حتّی اگر بد دوست داشته باشد، یعنی از طرزِ دوست داشتنش خوشت نیاید .»
#فریبا_وفی
کتاب #همه_افق
#نشر_چشمه
«...خیلی مهمّ است که یک نفر ، فقط یک نفر ... »
کمی مکث کرد ، انگار بغض راه گلویش را گرفت ، اما زود به خودش مسلّط شد .
« ... یک نفر توی دنیا، آدم را از تهِ دل دوست داشته باشد. میفهمی ؟ حتّی اگر بد دوست داشته باشد، یعنی از طرزِ دوست داشتنش خوشت نیاید .»
#فریبا_وفی
کتاب #همه_افق
#نشر_چشمه
@asheghanehaye_fatima
آیا هیچ وقت با آدم هایی برخورد کرده اید که به نظر می رسد از روی تصادف نیست که بر سر راه شما قرار گرفته اند، بلکه نوعی حکمت بسیار دردناک در آن هست که زندگیتان را ناگهان از این رو به آن رو می کنند...
#میشل_لبر
رمان #کاناپه_قرمز
ترجمه #عباس_پژمان
#نشر_چشمه
آیا هیچ وقت با آدم هایی برخورد کرده اید که به نظر می رسد از روی تصادف نیست که بر سر راه شما قرار گرفته اند، بلکه نوعی حکمت بسیار دردناک در آن هست که زندگیتان را ناگهان از این رو به آن رو می کنند...
#میشل_لبر
رمان #کاناپه_قرمز
ترجمه #عباس_پژمان
#نشر_چشمه
@asheghanehaye_fatima
میدانم، خوب میدانم
که قلبت رها نیست
و خود رهاییاش را آرزو نداری
و نمیتوانی بیریا باشی
اما مخاطب من تویی، حتی اگر مرده باشی
#پیر_پائولو_پازولینی
کتاب #خویشاوندی_با_خورشید_و_باران
ترجمه #ونداد_جلیلی
#نشر_چشمه
میدانم، خوب میدانم
که قلبت رها نیست
و خود رهاییاش را آرزو نداری
و نمیتوانی بیریا باشی
اما مخاطب من تویی، حتی اگر مرده باشی
#پیر_پائولو_پازولینی
کتاب #خویشاوندی_با_خورشید_و_باران
ترجمه #ونداد_جلیلی
#نشر_چشمه
@asheghanehaye_fatima
چشم هایی هستند
که نور را نمی بینند
خاطراتی، که به یاد نمی آیند
اشک هایی که دردی را نمی شویند!
کلماتی، چون سیلی
و احساساتی، که هستند
روحی هست
که هیچ چیز
تسلایش نمیبخشد
#مرام_المصری
ترجمه #سیدمحمدمرکبیان
کتاب #چون_گناهی_آویخته_در_تو
#نشر_چشمه
چشم هایی هستند
که نور را نمی بینند
خاطراتی، که به یاد نمی آیند
اشک هایی که دردی را نمی شویند!
کلماتی، چون سیلی
و احساساتی، که هستند
روحی هست
که هیچ چیز
تسلایش نمیبخشد
#مرام_المصری
ترجمه #سیدمحمدمرکبیان
کتاب #چون_گناهی_آویخته_در_تو
#نشر_چشمه
Forwarded from اتچ بات
.
عشق به کسی که پاسخ احساساتت را نمی دهد، ممکن است در کتاب ها هیجان انگیز باشد، ولی در واقعیت به شکل غیرقابل تحملی
خسته کننده و زجرآور است.
هیچ چیز جالب و خوبی در عشق یکطرفه وجود ندارد ...
#استیو_تولتز
کتاب #جزء_از_کل
ترجمه از #پیمان_خاکسار
#نشر_چشمه
@asheghanehaye_fatima
كاش اونم اينقدر تو رو میخواست😔...
عشق به کسی که پاسخ احساساتت را نمی دهد، ممکن است در کتاب ها هیجان انگیز باشد، ولی در واقعیت به شکل غیرقابل تحملی
خسته کننده و زجرآور است.
هیچ چیز جالب و خوبی در عشق یکطرفه وجود ندارد ...
#استیو_تولتز
کتاب #جزء_از_کل
ترجمه از #پیمان_خاکسار
#نشر_چشمه
@asheghanehaye_fatima
كاش اونم اينقدر تو رو میخواست😔...
Telegram
attach 📎
@asheghanehaye_fatima
آیا هیچ وقت با آدم هایی برخورد کرده اید که به نظر می رسد از روی تصادف نیست که بر سر راه شما قرار گرفته اند، بلکه نوعی حکمت بسیار دردناک در آن هست که زندگیتان را ناگهان از این رو به آن رو می کنند...
#میشل_لبر
رمان #کاناپه_قرمز
ترجمه #عباس_پژمان
#نشر_چشمه
آیا هیچ وقت با آدم هایی برخورد کرده اید که به نظر می رسد از روی تصادف نیست که بر سر راه شما قرار گرفته اند، بلکه نوعی حکمت بسیار دردناک در آن هست که زندگیتان را ناگهان از این رو به آن رو می کنند...
#میشل_لبر
رمان #کاناپه_قرمز
ترجمه #عباس_پژمان
#نشر_چشمه
@asheghanehaye_fatima
غریبهای نگاهم میکند
غریبهای همکلامم میشود
به غریبهای لبخند میزنم
با غریبهای حرف میزنم
غریبهای به من گوش میسپارد
و بر غمهای ساده او
میگریم
در این تنهایی که
غریبهها را گرد هم میآورد
#مرام_المصری
از کتاب #چون_گناهی_آویخته_در_تو
ترجمه #سید_محمد_مرکبیان
#نشر_چشمه
غریبهای نگاهم میکند
غریبهای همکلامم میشود
به غریبهای لبخند میزنم
با غریبهای حرف میزنم
غریبهای به من گوش میسپارد
و بر غمهای ساده او
میگریم
در این تنهایی که
غریبهها را گرد هم میآورد
#مرام_المصری
از کتاب #چون_گناهی_آویخته_در_تو
ترجمه #سید_محمد_مرکبیان
#نشر_چشمه
@asheghanehaye_fatima
چشم به راهم
چشم به راهِ چه چیزی؟
مردی
که گل برایم میآورد
و حرفهای شیرین...
مردی که من را میبیند و میفهمد
با من حرف میزند و به من گوش میدهد
مردی که برایم گریه میکند
و من دلم برایش میسوزد و
دوستش دارم.
#مرام_المصری
از کتاب #چون_گناهی_آویخته_در_تو
ترجمه #سید_محمد_مرکبیان
#نشر_چشمه
چشم به راهم
چشم به راهِ چه چیزی؟
مردی
که گل برایم میآورد
و حرفهای شیرین...
مردی که من را میبیند و میفهمد
با من حرف میزند و به من گوش میدهد
مردی که برایم گریه میکند
و من دلم برایش میسوزد و
دوستش دارم.
#مرام_المصری
از کتاب #چون_گناهی_آویخته_در_تو
ترجمه #سید_محمد_مرکبیان
#نشر_چشمه
@asheghanehaye_fatima
مانندِ ولگردی
که تا توانسته خود را پُر کرده
از ترسِ یک روز بیغذا ماندن
خیره میشوم به تو
که بر دامنم
سر گذاشتهای
#مرام_المصری
از کتاب #چون_گناهی_آویخته_در_تو
ترجمه #سید_محمد_مرکبیان
#نشر_چشمه
مانندِ ولگردی
که تا توانسته خود را پُر کرده
از ترسِ یک روز بیغذا ماندن
خیره میشوم به تو
که بر دامنم
سر گذاشتهای
#مرام_المصری
از کتاب #چون_گناهی_آویخته_در_تو
ترجمه #سید_محمد_مرکبیان
#نشر_چشمه
@asheghanehaye_fatima
و تو مرا بلد نیستی عزیزم
که تعارفِ دستمالی کافی بود
تا تمام دریا را بی آنکه غرق شوم
گریه کنم
گاهی باید
بوسه را تعارف کرد
بغل را تعارف کرد
انسان را تعارف کرد
و من بگویم میل ندارم
فعل های منفیِ من دروغگوهای بزرگی هستند
که مرا به انزوای خود می برند ...
#سمیرا_کرمی
از کتاب #رفتار_با_کلمات
#نشر_چشمه
و تو مرا بلد نیستی عزیزم
که تعارفِ دستمالی کافی بود
تا تمام دریا را بی آنکه غرق شوم
گریه کنم
گاهی باید
بوسه را تعارف کرد
بغل را تعارف کرد
انسان را تعارف کرد
و من بگویم میل ندارم
فعل های منفیِ من دروغگوهای بزرگی هستند
که مرا به انزوای خود می برند ...
#سمیرا_کرمی
از کتاب #رفتار_با_کلمات
#نشر_چشمه
@asheghanehaye_fatima
.
زن ها زيبايند
نه آنقدر که
نزديکتر به نظر برسند
دورند
نه آنقدر که
بهانه اي براي از دست دادنشان پيدا کنيم
ساکت و خاموش
در تدارک جشن زيبايي خودشانند
و گاه عشق ورزيدن
خوب مي دانند
از چه چيز حرف بزنند
هميشه، ملاقات يک زن
تصاحب آن زن نيست
و هميشه، دستي که
آن ها را به آغوش مي کشد
نمي تواند از آن ها مراقبت کند
زن ها به ديدن ما مي آيند
نه به اتاق خوابمان
#ادريس_بختياري
#ترانه_ها_ی_اورشلیم #نشر_چشمه
.
.
زن ها زيبايند
نه آنقدر که
نزديکتر به نظر برسند
دورند
نه آنقدر که
بهانه اي براي از دست دادنشان پيدا کنيم
ساکت و خاموش
در تدارک جشن زيبايي خودشانند
و گاه عشق ورزيدن
خوب مي دانند
از چه چيز حرف بزنند
هميشه، ملاقات يک زن
تصاحب آن زن نيست
و هميشه، دستي که
آن ها را به آغوش مي کشد
نمي تواند از آن ها مراقبت کند
زن ها به ديدن ما مي آيند
نه به اتاق خوابمان
#ادريس_بختياري
#ترانه_ها_ی_اورشلیم #نشر_چشمه
.
@asheghanehaye_fatima
من فقط با دو تا زن، رابطهی منظم و حسابی داشتم؛ چیزی را، درون هر کدامشان دوست داشتم. شخصیت، هوش یا قیافهشان هر چه بود، یک چیز لطیف درون هر یک وجود داشت. مثل استخوان جناق یک پرنده، به همان شکل، چیزی که انگار ساخته شده بود تا در آرزوش باشی، نازکتر از استخوان با مفصلی نرم که اگر میخواستی، میتوانستی آن را با انگشت اشارهات بشکنی. اما من هرگز اینکار را نکردم. دلم میخواست اما نکردم. میدانستم هست، پنهان از من، و همین برایم کافی بود.
سومین زن بود که همهچیز را عوض کرد. کنار او، آن استخوان کوچک V شکل در قلبم خانه کرد و آرام گرفت. انگشت اشارهی او بود که مرا مشتاق و بی قرار میکرد. او را در خشکشویی ملاقات کردم. اواخر پاییز بود، اما در شهری که در دامن اقیانوس قرار داشت، چه کسی میتوانست بگوید چه فصلی است؟
مثل نور خورشید هوشیار بودم، لباسهای نظامیام را به او دادم و نتوانستم چشم از دستهاش بردارم. حتما مثل احمقها به نظر میرسیدم، ولی من احساس حماقت نمیکردم. احساس کردم، سرانجام، به خانه رسیدهام.
#تونی_موریسون
از رمان #خانه
#نشر_چشمه
من فقط با دو تا زن، رابطهی منظم و حسابی داشتم؛ چیزی را، درون هر کدامشان دوست داشتم. شخصیت، هوش یا قیافهشان هر چه بود، یک چیز لطیف درون هر یک وجود داشت. مثل استخوان جناق یک پرنده، به همان شکل، چیزی که انگار ساخته شده بود تا در آرزوش باشی، نازکتر از استخوان با مفصلی نرم که اگر میخواستی، میتوانستی آن را با انگشت اشارهات بشکنی. اما من هرگز اینکار را نکردم. دلم میخواست اما نکردم. میدانستم هست، پنهان از من، و همین برایم کافی بود.
سومین زن بود که همهچیز را عوض کرد. کنار او، آن استخوان کوچک V شکل در قلبم خانه کرد و آرام گرفت. انگشت اشارهی او بود که مرا مشتاق و بی قرار میکرد. او را در خشکشویی ملاقات کردم. اواخر پاییز بود، اما در شهری که در دامن اقیانوس قرار داشت، چه کسی میتوانست بگوید چه فصلی است؟
مثل نور خورشید هوشیار بودم، لباسهای نظامیام را به او دادم و نتوانستم چشم از دستهاش بردارم. حتما مثل احمقها به نظر میرسیدم، ولی من احساس حماقت نمیکردم. احساس کردم، سرانجام، به خانه رسیدهام.
#تونی_موریسون
از رمان #خانه
#نشر_چشمه
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
.
مانندِ ولگردی
که تا توانسته خود را پُر کرده
از ترسِ یک روز بیغذا ماندن
خیره میشوم به تو
که بر دامنم
سر گذاشتهای
#مرام_المصری
از کتاب #چون_گناهی_آویخته_در_تو
ترجمه #سید_محمد_مرکبیان
#نشر_چشمه
@asheghanehaye_fatima
مانندِ ولگردی
که تا توانسته خود را پُر کرده
از ترسِ یک روز بیغذا ماندن
خیره میشوم به تو
که بر دامنم
سر گذاشتهای
#مرام_المصری
از کتاب #چون_گناهی_آویخته_در_تو
ترجمه #سید_محمد_مرکبیان
#نشر_چشمه
@asheghanehaye_fatima
@SherGianianIran
فقط دشمن ها هستند که همیشه، حرفِ هم را، بی هیچ کم و کاستی می فهمند. اغلب هم لبخندی، چاشنیِ گفت و گویشان است.
دوستی، همیشه با سوءتفاهم همراه است ...
عشق؛ خیلی بیشتر ...
#حسین_سناپور
کتاب #نیمه_غایب
#نشر_چشمه
@asheghanehaye_fatima
فقط دشمن ها هستند که همیشه، حرفِ هم را، بی هیچ کم و کاستی می فهمند. اغلب هم لبخندی، چاشنیِ گفت و گویشان است.
دوستی، همیشه با سوءتفاهم همراه است ...
عشق؛ خیلی بیشتر ...
#حسین_سناپور
کتاب #نیمه_غایب
#نشر_چشمه
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
اگرچه اين مدت آرزوى اين را داشتم كه مدتى تنها باشم، اما اين تنهايى فقط وقتى برايم شيرين بود كه با طاووس قهر بودم، توى انبارى ساعتها در تنهايى مىنشستم و سيگار مىكشيدم، اما صداى شير آب مىآمد. صداى ظرف شستن طاووس يا ماشين لباسشويى كه هور مىكشيد يا نعرهى جاروبرقى...
اما آن شب كه طاووس خانه نبود، فهميدم از تنهايی مىترسم...
#سعید_محسنی
کتاب #دخترى_كه_خودش_را_خورد
#نشر_چشمه
اگرچه اين مدت آرزوى اين را داشتم كه مدتى تنها باشم، اما اين تنهايى فقط وقتى برايم شيرين بود كه با طاووس قهر بودم، توى انبارى ساعتها در تنهايى مىنشستم و سيگار مىكشيدم، اما صداى شير آب مىآمد. صداى ظرف شستن طاووس يا ماشين لباسشويى كه هور مىكشيد يا نعرهى جاروبرقى...
اما آن شب كه طاووس خانه نبود، فهميدم از تنهايی مىترسم...
#سعید_محسنی
کتاب #دخترى_كه_خودش_را_خورد
#نشر_چشمه
@asheghanehaye_fatima
"زخمِ عشق"
این نور،
این آتشی که زبانه میزند
این چشماندازِ خاکستری
که پیرامونِ من است
این دردی
که از یک فکر زاده شده
این عذابی که از آسمان،
زمین و زمان، سر میرسد
و این مرثیهی خون
که چنگی زهگسیخته را میآراید
این بار
که بر دوشم سنگینی میکند
این عقربی که درون سینهام
اینسو و آنسو میرود؛
همه دسته گلی هستند از عشق،
بسترِ یک زخمی،
جایی که من در حسرتِ خواب
حضورِ تو را رویا میبینم
در میانِ ویرانههای سینهی درهم شکستهام.
و هرچند که در پیِ قلهی رازم
قلبِ تو
درهای به من میدهد
گسترده
پوشیده از صنوبر و شورِ عقلِ تلخ.
فدریکو گارسیا لورکا - شاعر اسپانیایی
برگردان: احمد پوری
از کتاب: مرغ عشق میان دندانهای تو
نشر: چشمه
#فدریکو_گارسیا_لورکا
#گارسیا_لورکا
#گارسیالورکا
#لورکا
#احمد_پوری
#نشر_چشمه
"زخمِ عشق"
این نور،
این آتشی که زبانه میزند
این چشماندازِ خاکستری
که پیرامونِ من است
این دردی
که از یک فکر زاده شده
این عذابی که از آسمان،
زمین و زمان، سر میرسد
و این مرثیهی خون
که چنگی زهگسیخته را میآراید
این بار
که بر دوشم سنگینی میکند
این عقربی که درون سینهام
اینسو و آنسو میرود؛
همه دسته گلی هستند از عشق،
بسترِ یک زخمی،
جایی که من در حسرتِ خواب
حضورِ تو را رویا میبینم
در میانِ ویرانههای سینهی درهم شکستهام.
و هرچند که در پیِ قلهی رازم
قلبِ تو
درهای به من میدهد
گسترده
پوشیده از صنوبر و شورِ عقلِ تلخ.
فدریکو گارسیا لورکا - شاعر اسپانیایی
برگردان: احمد پوری
از کتاب: مرغ عشق میان دندانهای تو
نشر: چشمه
#فدریکو_گارسیا_لورکا
#گارسیا_لورکا
#گارسیالورکا
#لورکا
#احمد_پوری
#نشر_چشمه