Audio
ای زندگیِ تلخ، سرانجام گرفتی
حقّ همه را از منِ بدنام گرفتی
با درد بیامیز که این شعر سیاه است
از فاجعه ی قصّهام الهام گرفتی
یادآورِ رنجِ چه کسی بود نگاهم؟
اینگونه که در خاطرش آرام گرفتی
هر بار تو را وسوسه ای گنگ به هم ریخت
وقتی که از آن گمشده پیغام گرفتی
حالا که مرا از تهِ دل دوست نداری،
تصمیم به آزردنِ رویام گرفتی
خالی کن از احساسِ غمآلود هوا را
حالا که از آغوش و لبم کام گرفتی
#صنم_نافع
@asheghanehaye_fatima
حقّ همه را از منِ بدنام گرفتی
با درد بیامیز که این شعر سیاه است
از فاجعه ی قصّهام الهام گرفتی
یادآورِ رنجِ چه کسی بود نگاهم؟
اینگونه که در خاطرش آرام گرفتی
هر بار تو را وسوسه ای گنگ به هم ریخت
وقتی که از آن گمشده پیغام گرفتی
حالا که مرا از تهِ دل دوست نداری،
تصمیم به آزردنِ رویام گرفتی
خالی کن از احساسِ غمآلود هوا را
حالا که از آغوش و لبم کام گرفتی
#صنم_نافع
@asheghanehaye_fatima
No Habrá Nadie en el Mundo
Concha Buika
ديگه هيچكى تو دنيا نيست
#كونچا_بويكا
#موسيقى اسپانيايى
موسیقی بویکا، مخلوطی از موسیقی آفریقا و اسپانیاست. صداى خاص ،بم و دلنشينى دارد و تنها به زبان اسپانیایی میخواند
اگه فقط می دونستی که چقدر از این شب ها متنفرم
چرا که اونها منو بخاطر ازدست دادن تو مواخذه میکنند
اعتراف می کنم که میخوام تو رو ببینم و دیگه هرگز نمیخوام رهگذر شبی مثل این باشم
ازت میخوام که درکم کنی، نه اینکه ویرانم کنی
میخوام بشنوم که دوباره بهم میگی دوستت دارم
ازت میخوام که درکم کنی، نه اینکه ویرانم کنی
لطفا بگو که همه اون چیزهایی که بین ما بوده هنوز به پایان نرسیده
اگه فقط بدونی که چه تعداد ساعتهایی رو شمردم
مثل انتظار برای بهبود زخم های روی بدنم
مدت زمان زیادی از آخرین باری که تورو دیدم گذشته
و فکر میکنم که من میمیرم اگه که برنگردی!
#شما_فرستادید
Asheghsnehaye_fatima
#كونچا_بويكا
#موسيقى اسپانيايى
موسیقی بویکا، مخلوطی از موسیقی آفریقا و اسپانیاست. صداى خاص ،بم و دلنشينى دارد و تنها به زبان اسپانیایی میخواند
اگه فقط می دونستی که چقدر از این شب ها متنفرم
چرا که اونها منو بخاطر ازدست دادن تو مواخذه میکنند
اعتراف می کنم که میخوام تو رو ببینم و دیگه هرگز نمیخوام رهگذر شبی مثل این باشم
ازت میخوام که درکم کنی، نه اینکه ویرانم کنی
میخوام بشنوم که دوباره بهم میگی دوستت دارم
ازت میخوام که درکم کنی، نه اینکه ویرانم کنی
لطفا بگو که همه اون چیزهایی که بین ما بوده هنوز به پایان نرسیده
اگه فقط بدونی که چه تعداد ساعتهایی رو شمردم
مثل انتظار برای بهبود زخم های روی بدنم
مدت زمان زیادی از آخرین باری که تورو دیدم گذشته
و فکر میکنم که من میمیرم اگه که برنگردی!
#شما_فرستادید
Asheghsnehaye_fatima
از تو نمیخواهم مرا ببوسی.
از تو نمیخواهم از من عذرخواهی کنی
وقتی خيال میکنم دچار لغزشی شدهای.
از تو نمیخواهم مرا در آغوشات پناه دهی
حتا زمانی که بيشتر از هميشه به آن محتاجام، حتا نمیخواهم در سالگرد ازدواجمان مرا به شام دعوت کنی.
از تو نمیخواهم برای کسب تجربههای تازه مرا به سفر دور دنيا ببری، حتا از تو نخواهم خواست وقتی در مرکز شهری ايستادهايم دستهايم را بگيری.
از تو نمیخواهم از زيبايیام حرفی بزنی و بگویی چه اندازه زیبایم، اگرچه به دروغ، نمیخواهم حتا با کلماتی شيرين و گولزنک چیزی برایم بنويسی...
از تو نمیخواهم از گذران روزت برایم تعريف کنی، يا بگويی چه اندازه دلتنگام بودی.
از تو نمیخواهم به خاطر تمام کارهايي که برايت کردهام از من قدردانی کنی، نمیخواهم تا زمانی که جان در بدن دارم فکر و خيالات را آلودهام کنی، حتا نمیخواهم در تصمیمگیریهایم پشتوانهام باشی.
از تو نمیخواهم به من گوش بسپاری وقتی هزاران قصه برای گفتن دارم.
از تو نمیخواهم کاری برايم انجام دهی،
حتا نمیخواهم مدام کنارم باشی.
چرا که اگر مجبور به گفتن و خواستن باشم، ديگر آن چيز برایم ارزشی ندارد، نمیخواهماش.
●✍ #فریدا_کالو | Frida kahlo | مکزیک، ۱۹۵۴-۱۹۰۷ |
■●برگردان از ایتالیایی به فارسی: #اعظم_کمالی
@asheghanehaye_fatima
Telegram
attach 📎
■میان من و چشمانات
آنگاه که چشمانام را غرقِ چشمانات میسازم
سپیدهدمی ژرف را میبینم وُ
دیروزِ کهن را
میبینم آنچه را نمیدانم
و حس میکنم که جهان
میان من و چشمانات، جاریست.
■●شاعر: #آدونیس | «علی احمد سعید إسبر» | سوریه، ۱۹۳۰ |
■●برگردان: #محمد_حمادی
@asheghanehaye_fatima
آنگاه که چشمانام را غرقِ چشمانات میسازم
سپیدهدمی ژرف را میبینم وُ
دیروزِ کهن را
میبینم آنچه را نمیدانم
و حس میکنم که جهان
میان من و چشمانات، جاریست.
■●شاعر: #آدونیس | «علی احمد سعید إسبر» | سوریه، ۱۹۳۰ |
■●برگردان: #محمد_حمادی
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
نه تو خورشیدی و
نه من،
آفتابگردان
اما
چرا قلبام
روی نمیتابد
جز سوی تو؟
●●●●●●
أنتِ لستِ شمسا ً
وأنا لستُ زهرةَ دَوّار ِ الشمس ِ
لماذا إذنْ لا يتجهُ قلبي
إلآ نحوك ؟
■●شاعر: #یحیی_السماوی | عراق |
■●برگردان: #صالح_بوعذار
نه تو خورشیدی و
نه من،
آفتابگردان
اما
چرا قلبام
روی نمیتابد
جز سوی تو؟
●●●●●●
أنتِ لستِ شمسا ً
وأنا لستُ زهرةَ دَوّار ِ الشمس ِ
لماذا إذنْ لا يتجهُ قلبي
إلآ نحوك ؟
■●شاعر: #یحیی_السماوی | عراق |
■●برگردان: #صالح_بوعذار
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
خاطرش نیست ولی خوب به خاطر دارم
که در آغوش خودم، قول نرفتن می داد.....
#محمد_عزیزی
@asheghanehaye_fatima
که در آغوش خودم، قول نرفتن می داد.....
#محمد_عزیزی
@asheghanehaye_fatima
عاشقانه های فاطیما pinned «همه ی آنِ من از آنِ تو وقتی که دلت میگیرد... . نمی دانم این مصرع از کیست، اما به کسانی که دوستشان دارید بگویید اش! نه که همینطوری محض زبان بازی و به وقتی که خوب است و خوبید ها...! وقتی راستی راستی دلشان گرفته بگویید و نشان دهید #عادل_دانتیسم @asheghanehaye_fatima»
@asheghanehaye_fatima
آنگاه که صدای تو را میشنوم
میپندارم
که میتوانم دیگر بار از تو شعلهور شوم
و بر مدخل کشتزارانات،
بارها و بارها جان دهم
اینجا هر آنچه برای من آزار دهنده باشد
یافت نمیشود.
مرا آن خیابانهایی میآزارد
که دیگر باز نخواهند گشت
و چهرههایی که چهرههایی دیگر پوشیدهاند
و داستانهای عاشقانهای که ندانستم
چگونه آنها را بزیام
و نتوانستم آنها را چونان مومیایی
درون صندوقهای پنهان خاطرات
نگاه دارم.
■●شاعر: #غادة_السمان | سوریه، ۱۹۴۲ |
■●برگردان: #عبدالحسین_فرزاد
📕●از کتابِ: «غمنامهای برای یاسمنها» | نشر چشمه
آنگاه که صدای تو را میشنوم
میپندارم
که میتوانم دیگر بار از تو شعلهور شوم
و بر مدخل کشتزارانات،
بارها و بارها جان دهم
اینجا هر آنچه برای من آزار دهنده باشد
یافت نمیشود.
مرا آن خیابانهایی میآزارد
که دیگر باز نخواهند گشت
و چهرههایی که چهرههایی دیگر پوشیدهاند
و داستانهای عاشقانهای که ندانستم
چگونه آنها را بزیام
و نتوانستم آنها را چونان مومیایی
درون صندوقهای پنهان خاطرات
نگاه دارم.
■●شاعر: #غادة_السمان | سوریه، ۱۹۴۲ |
■●برگردان: #عبدالحسین_فرزاد
📕●از کتابِ: «غمنامهای برای یاسمنها» | نشر چشمه
مردان بنده محبت هستند و نیروی محبت میتواند آنها را به هر کاری ترغیب کند. حال تصور کنید مردی خسته وارد خانه میشود با آغوش گرم همسر و یک استکان چای و چند جمله دلنشین مواجه شود، این حجم از محبت به راحتی خستگی چندین ساعته مردان را از تن آنها بیرون خواهد کرد.
خلق خوش، ظاهر آراسته، مهربانی در کلام، درک خستگیها، سوال پیچ نکردن و... از راس اموری است که در هنگام ورود یک مرد خسته باید مورد توجه قرار گیرد.
#هردو_بخوانیم
🚨ازدواج کردنِ کسانی که از جنسِ هم نیستند و همدیگر را دوست ندارند ، با این عقیده که :
❌"بعدا به مرور زمان درست می شود" ❌
🔻مانند پوشیدن جورابِ لنگ به لنگ است 🔺
🔹همان طور که آن جوراب ، کار آدم را تا وقتی توی کفش است راه می اندازد ، آن زوج هم در اتاق خواب و آشپزخانه کار هم را راه می اندازند...
🔸اما شما رویتان می شود با چنین جورابی ، بروید مهمانی ؟ یا مثلا ممکن است در اثر مرور زمان رنگ جوراب ها ، توی کفش عوض شود ؟ نه ! آن ها فقط هر روز کثیف تر و چرک تر می شوند.
#همسرانه
@asheghanehaye_fatima
خلق خوش، ظاهر آراسته، مهربانی در کلام، درک خستگیها، سوال پیچ نکردن و... از راس اموری است که در هنگام ورود یک مرد خسته باید مورد توجه قرار گیرد.
#هردو_بخوانیم
🚨ازدواج کردنِ کسانی که از جنسِ هم نیستند و همدیگر را دوست ندارند ، با این عقیده که :
❌"بعدا به مرور زمان درست می شود" ❌
🔻مانند پوشیدن جورابِ لنگ به لنگ است 🔺
🔹همان طور که آن جوراب ، کار آدم را تا وقتی توی کفش است راه می اندازد ، آن زوج هم در اتاق خواب و آشپزخانه کار هم را راه می اندازند...
🔸اما شما رویتان می شود با چنین جورابی ، بروید مهمانی ؟ یا مثلا ممکن است در اثر مرور زمان رنگ جوراب ها ، توی کفش عوض شود ؟ نه ! آن ها فقط هر روز کثیف تر و چرک تر می شوند.
#همسرانه
@asheghanehaye_fatima
حرفمان كه ميشد،
استرس تمامِ وجودم را فرا ميگرفت...
نكند از دستش بدهم؟
نكند من بمانم و كوهى از خاطره؟
نكند منى كه بعدِ عمرى دل باختم،بشكند دلم!
نكند تمامِ دو نفره هايمان را با ديگرى تكرار كند؟
تماس هايم بى پاسخ ميماند ومنفورترين صداي دنيا
در گوشم تكرار ميشد؛
"مشتركِ مورد نظر پاسخگو نميباشد"
برايش مينوشتم؛
آدميزاد است ديگر جانم بحث ميكند
فرقى نميكند مقصر كيست
همين كه بحث ميكنيم يعنى،
قلبمان هنوز براى هم ميتپد
يعنى مهم است برايمان كه شبيه يكديگر شويم!
ارسال كردم و خواند
ولي جوابي نداد
باز نوشتم؛
-جانم؟
باز هم خواند و جواب نداد
-عزيز دل...؟
سكوت بود و سكوت!
و هيچ چيز لعنتى تر از بى پاسخ گذاشتنِ پيام نيست
قديم ترها خودمان را قانع ميكرديم كه شايد پيغامم نرسيده باشد
و هى ارسال ميكرديم و ارسال...
حالا اما اين تكنولوژىِ لعنتى همان اندك دلخوشى را هم از ما گرفت و
با وقاحتِ تمام به ما ميفهماند كه ؛
خواند و پاسخ نداد
كه خواند و تحقير كردنِ تو را ترجيح داد
لعنت به تكنولوژى
لعنت به پيغامهاى بى جواب
#علي_قاضي_نظام
@asheghanehaye_fatima
استرس تمامِ وجودم را فرا ميگرفت...
نكند از دستش بدهم؟
نكند من بمانم و كوهى از خاطره؟
نكند منى كه بعدِ عمرى دل باختم،بشكند دلم!
نكند تمامِ دو نفره هايمان را با ديگرى تكرار كند؟
تماس هايم بى پاسخ ميماند ومنفورترين صداي دنيا
در گوشم تكرار ميشد؛
"مشتركِ مورد نظر پاسخگو نميباشد"
برايش مينوشتم؛
آدميزاد است ديگر جانم بحث ميكند
فرقى نميكند مقصر كيست
همين كه بحث ميكنيم يعنى،
قلبمان هنوز براى هم ميتپد
يعنى مهم است برايمان كه شبيه يكديگر شويم!
ارسال كردم و خواند
ولي جوابي نداد
باز نوشتم؛
-جانم؟
باز هم خواند و جواب نداد
-عزيز دل...؟
سكوت بود و سكوت!
و هيچ چيز لعنتى تر از بى پاسخ گذاشتنِ پيام نيست
قديم ترها خودمان را قانع ميكرديم كه شايد پيغامم نرسيده باشد
و هى ارسال ميكرديم و ارسال...
حالا اما اين تكنولوژىِ لعنتى همان اندك دلخوشى را هم از ما گرفت و
با وقاحتِ تمام به ما ميفهماند كه ؛
خواند و پاسخ نداد
كه خواند و تحقير كردنِ تو را ترجيح داد
لعنت به تكنولوژى
لعنت به پيغامهاى بى جواب
#علي_قاضي_نظام
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
■دادگاه
جناب قاضی! دادگر باش!
گناه من این است که مردی هستم که گذشتهای [بحثانگیز] دارد.
این زن که اکنون روبهروی توست،
نزد من عزیزترین فرد بود.
من دوستاش داشتم و او نیز مرا دوست داشت.
راستاش او تمام غمها را از یادم برد.
[در آغاز آشنایی] رُکوراست به او گفتم:
بانویم!
من در گذشته [با زنانی] دلبستگیهایی داشتهام.
و او گفت:
عزیزم! [مهم نیست؛] گذشته را رها کن و مرا ببوس؛
من در آغوش تو [صاحب] همه چیز هستم؛
و حال و آینده از آنِ من است.
زن گفت:
جناب قاضی! دادگر باش!
زبانام و کلماتام به من خیانت میکنند.
این فردی که اکنون پیش روی توست،
مرا با ستم و بیبهرگی سیر کرد!
وضع من اینک مانند کسی است که باید به حالاش گریست.
حتا زنبودنام را فراموش کردهام!
[مرد:]
[جناب قاضی!] نازش را کشیدم...
[زن: بله!] نازم را کشید.
ولی تو...
تو مرا نابود کردی.
تو به من بیتوجهی کردی.
تو... تو [مایهی] عذاب منی.
تو... تو غم و اندوه منی.
و [اما جناب قاضی! با این همه، من]
سنگدلی او را فراموش کردم؛
و به او گفتم: عزیزم! گذشته را رها کن و مرا ببوس.
من در آغوش تو [صاحب] همه چیز هستم؛
و حال و آینده از آنِ من است
[مرد میگوید:]
زمان گذشت و این زن دگرگون شد. تغییر کرد. سرپیچی کرد. ستم کرد و تکبر ورزید.
شکیبایی زیادم از حد گذشت؛
و زبان [خوشِ] گفتوگو به آتشپاره تبدیل شد.
هنگامی که میبیند در کنارش [نشستهام و] به فکر فرورفتهام،
فورا به زنی دیگر تبدیل میشود. [اخلاقاش عوض میشود و دیگر آن زنِ همیشگی نیست.]
حسادت او، بیماریی است که مرا آزار میدهد.
واقعا دلام برای گذشته تنگ شده!
جناب قاضی! آزادم کن!
آزادم کن!
آزادم کن!
دستانام را بگشا [و رهایم ساز]!
[زن میگوید:]
امان از شبنشینیهای آنچنانی او!
یک روز میبینماش و یک ماه غیباش میزند!
و بهانههایی هم که [برای نبودناش] میآورد با هم جور درنمیآیند!
از خانهی این معشوقه به خانهی دیگری میرود!
و همان روابط اولیه، او را به گمراهی و گمگشتگی گذشته بازمیگرداند.
[پس با این اوصاف، در این محاکمه] با انصاف حکم کن! جناب قاضی!
■محکمه
كُن مُنصِفاً یا سَيدي القاضي
ذنبي أنا رجلٌ لَهُ ماضي
تلك التي أمامَكَ ألانَ
كانَت لَدَيَّ أعزّ انسانا
أحبَبتُها وهي أحَبَّتني
صِدقاً جميعَ الهمِ انسَتني
صارَحتُها وقُلتُ مُولاتي
كثيرةً كانَت عَلاقاتي
قالَت حبيبى: دَعِ الماضي وقَبِلّني
بينَ ذِراعيكَ أنا الكُلُّ
فأنا لِي الحاضر والاتي
[وقالت الحبيبة:]
كن منصفاً يا سيدي القاضي
تَخُونُني لُغتي والفاظي
إنّ الذي أمامَكَ ألان
َأشبَعنى ظلماً وحِرمانا
أنا حالةٌ فعلاً لَها يُرثى
حتى نَسِيتُ بأننى اُنث
دَللاتُها
دَللاتَنى
دَمرتنى أنت
َأهمَلتنى أنتَ
أنتَ أنتَ عَذابى
أنتَ أنتَ هُمومى...
ونَسِيتُ قَسوَتَهُ
وقلتُ له: [حبیبی!] دعِ الماضي وقَبلني
بينَ ذِراعَيكَ انا الكُلُّ
فأنا لِي الحاضر والاتي
مَرَّ الزمان.. تَغيّرت.. تغيّرت.. تمرّدت.. تمرّدت..
تجبَّرت.. تجبَّرت وتكبّرت
صبرى الجميلُ
تجاوزَ الصَبرا
لُغةُ الحِوارِ تحوَّلَت جَمرا
فأن رأتنى جَنبَها سارِحاً
فوراً تَصيرُ امرأةً اُخرى
غِيرَتُها مرضٌ يُوَسوِسُنى
فعلاً أحِنُّ لِذلكَ الماضى
أطلق یَدیّ، سيدى القاضى!
اطلق
اطلق
حَرِّر يَديّا
[وقالت الحبيبة:]
الله على سَهراتِهِ الكُبرى
يوماً أراهُ ويَختَفى شَهرا
عُذرا يُناقِضُ سيدى عُذرا
مِن بيتِ صاحبةٍ الى اُخرى
فالشِلةُ الاُولى
أعادَتهُ لِضَلالِه وضَياعِهِ الماضي
كُن مُنصِفاً یا سيدي القاضي
■●شاعر: #کریم_العراقی | عراق، ۱۹۵۵ |
■●برگردان: #حسین_خسروی
🎙●خواننده: #کاظم_الساهر | #اسماء_المنور
■دادگاه
جناب قاضی! دادگر باش!
گناه من این است که مردی هستم که گذشتهای [بحثانگیز] دارد.
این زن که اکنون روبهروی توست،
نزد من عزیزترین فرد بود.
من دوستاش داشتم و او نیز مرا دوست داشت.
راستاش او تمام غمها را از یادم برد.
[در آغاز آشنایی] رُکوراست به او گفتم:
بانویم!
من در گذشته [با زنانی] دلبستگیهایی داشتهام.
و او گفت:
عزیزم! [مهم نیست؛] گذشته را رها کن و مرا ببوس؛
من در آغوش تو [صاحب] همه چیز هستم؛
و حال و آینده از آنِ من است.
زن گفت:
جناب قاضی! دادگر باش!
زبانام و کلماتام به من خیانت میکنند.
این فردی که اکنون پیش روی توست،
مرا با ستم و بیبهرگی سیر کرد!
وضع من اینک مانند کسی است که باید به حالاش گریست.
حتا زنبودنام را فراموش کردهام!
[مرد:]
[جناب قاضی!] نازش را کشیدم...
[زن: بله!] نازم را کشید.
ولی تو...
تو مرا نابود کردی.
تو به من بیتوجهی کردی.
تو... تو [مایهی] عذاب منی.
تو... تو غم و اندوه منی.
و [اما جناب قاضی! با این همه، من]
سنگدلی او را فراموش کردم؛
و به او گفتم: عزیزم! گذشته را رها کن و مرا ببوس.
من در آغوش تو [صاحب] همه چیز هستم؛
و حال و آینده از آنِ من است
[مرد میگوید:]
زمان گذشت و این زن دگرگون شد. تغییر کرد. سرپیچی کرد. ستم کرد و تکبر ورزید.
شکیبایی زیادم از حد گذشت؛
و زبان [خوشِ] گفتوگو به آتشپاره تبدیل شد.
هنگامی که میبیند در کنارش [نشستهام و] به فکر فرورفتهام،
فورا به زنی دیگر تبدیل میشود. [اخلاقاش عوض میشود و دیگر آن زنِ همیشگی نیست.]
حسادت او، بیماریی است که مرا آزار میدهد.
واقعا دلام برای گذشته تنگ شده!
جناب قاضی! آزادم کن!
آزادم کن!
آزادم کن!
دستانام را بگشا [و رهایم ساز]!
[زن میگوید:]
امان از شبنشینیهای آنچنانی او!
یک روز میبینماش و یک ماه غیباش میزند!
و بهانههایی هم که [برای نبودناش] میآورد با هم جور درنمیآیند!
از خانهی این معشوقه به خانهی دیگری میرود!
و همان روابط اولیه، او را به گمراهی و گمگشتگی گذشته بازمیگرداند.
[پس با این اوصاف، در این محاکمه] با انصاف حکم کن! جناب قاضی!
■محکمه
كُن مُنصِفاً یا سَيدي القاضي
ذنبي أنا رجلٌ لَهُ ماضي
تلك التي أمامَكَ ألانَ
كانَت لَدَيَّ أعزّ انسانا
أحبَبتُها وهي أحَبَّتني
صِدقاً جميعَ الهمِ انسَتني
صارَحتُها وقُلتُ مُولاتي
كثيرةً كانَت عَلاقاتي
قالَت حبيبى: دَعِ الماضي وقَبِلّني
بينَ ذِراعيكَ أنا الكُلُّ
فأنا لِي الحاضر والاتي
[وقالت الحبيبة:]
كن منصفاً يا سيدي القاضي
تَخُونُني لُغتي والفاظي
إنّ الذي أمامَكَ ألان
َأشبَعنى ظلماً وحِرمانا
أنا حالةٌ فعلاً لَها يُرثى
حتى نَسِيتُ بأننى اُنث
دَللاتُها
دَللاتَنى
دَمرتنى أنت
َأهمَلتنى أنتَ
أنتَ أنتَ عَذابى
أنتَ أنتَ هُمومى...
ونَسِيتُ قَسوَتَهُ
وقلتُ له: [حبیبی!] دعِ الماضي وقَبلني
بينَ ذِراعَيكَ انا الكُلُّ
فأنا لِي الحاضر والاتي
مَرَّ الزمان.. تَغيّرت.. تغيّرت.. تمرّدت.. تمرّدت..
تجبَّرت.. تجبَّرت وتكبّرت
صبرى الجميلُ
تجاوزَ الصَبرا
لُغةُ الحِوارِ تحوَّلَت جَمرا
فأن رأتنى جَنبَها سارِحاً
فوراً تَصيرُ امرأةً اُخرى
غِيرَتُها مرضٌ يُوَسوِسُنى
فعلاً أحِنُّ لِذلكَ الماضى
أطلق یَدیّ، سيدى القاضى!
اطلق
اطلق
حَرِّر يَديّا
[وقالت الحبيبة:]
الله على سَهراتِهِ الكُبرى
يوماً أراهُ ويَختَفى شَهرا
عُذرا يُناقِضُ سيدى عُذرا
مِن بيتِ صاحبةٍ الى اُخرى
فالشِلةُ الاُولى
أعادَتهُ لِضَلالِه وضَياعِهِ الماضي
كُن مُنصِفاً یا سيدي القاضي
■●شاعر: #کریم_العراقی | عراق، ۱۹۵۵ |
■●برگردان: #حسین_خسروی
🎙●خواننده: #کاظم_الساهر | #اسماء_المنور
Telegram
attach 📎
Forwarded from حمیدرضا هندی .:. نویسنده
من
دوباره به دیوار رسیدم.. تا
با بنبستهای تا به تایی که
عهد بستهاند از
بیکسیام محافظت کنند،
قرارِ یک تنهایی دیگر بگذارم..
دیگر مهم نیست..
که سازِ شعرم را
از کجای خاطرخواهیِ تو کوک کنم..
دیوارِ این فاصله
آنقدر ضخیم هست که
شاعرانههای بیخاطرهام از تو
خفقان بگیرند..
حالا که این دیوارها
مرا از آیندۀ تو حذر کردند..،
دوباره
خطور میکنم به ذهنِ تنهایی.. تا
تو مستقل از
حصارهایی که مرا
مُهر و مومِ بیکسی کردند،
رها شوی از
زنجیرِ شعرهایی
که در خیال
شبیه یک سینهریز بر گردنت میبستم.. #حمیدرضا_هندی
۱۳۹۴٫۱۰٫۲۱
_____
در صورت تمایل به کانال تلگرام و صفحه اینستاگرام من بپیوندید..
دوباره به دیوار رسیدم.. تا
با بنبستهای تا به تایی که
عهد بستهاند از
بیکسیام محافظت کنند،
قرارِ یک تنهایی دیگر بگذارم..
دیگر مهم نیست..
که سازِ شعرم را
از کجای خاطرخواهیِ تو کوک کنم..
دیوارِ این فاصله
آنقدر ضخیم هست که
شاعرانههای بیخاطرهام از تو
خفقان بگیرند..
حالا که این دیوارها
مرا از آیندۀ تو حذر کردند..،
دوباره
خطور میکنم به ذهنِ تنهایی.. تا
تو مستقل از
حصارهایی که مرا
مُهر و مومِ بیکسی کردند،
رها شوی از
زنجیرِ شعرهایی
که در خیال
شبیه یک سینهریز بر گردنت میبستم.. #حمیدرضا_هندی
۱۳۹۴٫۱۰٫۲۱
_____
در صورت تمایل به کانال تلگرام و صفحه اینستاگرام من بپیوندید..
دوست عزیزم
ﺍﮔﺮﺧﻮﺷﺒﺨﺘﯽ ﯾﮏ ﺑﺮﮒ ﺍﺳﺖ ﻣﻦ ﺩﺭﺧﺘﯽ ﺑﺮﺍﯾﺖ ﺁﺭﺯﻭﻣﯿﮑﻨﻢ ﺍﮔﺮﺍﻣﯿﺪﯾﮏ ﻗﻄﺮﻩ ﺍﺳﺖ ﻣﻦ ﺩﺭﯾﺎﺭﺍ ﺑﺮﺍﯾﺖ ﺁﺭﺯﻭﻣﯿﮑﻨﻢ ﻭﺍﮔﺮﺩﻭﺳﺖ ﺳﺮﻣﺎﯾﻪ ﺍﺳﺖ ﻣﻦ ﺧﺪﺍ ﺭﺍﺑﺮﺍﯾﺖ آرزو میکنم بنویس زندگی سخت میگذرد اما آخرش نقطه نگذار چون دائما یکسان نماند حال دوران ....🙂🙏
الهی
به دلم؛ عشق ...
به قلبم؛ ایمان ...
به وجودم؛ آسایش ...
به ذهنم؛ آرامش ...
به عمرم؛ عزت ...
به نزدیکانم؛ سلامتی ...
به فقرا، رفاه ...
به اغنیا، بخشش ...
به محصورین، آزادی ...
و به وطنم؛ استقلال ...
عطا کن
آمین یا رب العالمین
@asheghanehaye_fatima
#صبح
ﺍﮔﺮﺧﻮﺷﺒﺨﺘﯽ ﯾﮏ ﺑﺮﮒ ﺍﺳﺖ ﻣﻦ ﺩﺭﺧﺘﯽ ﺑﺮﺍﯾﺖ ﺁﺭﺯﻭﻣﯿﮑﻨﻢ ﺍﮔﺮﺍﻣﯿﺪﯾﮏ ﻗﻄﺮﻩ ﺍﺳﺖ ﻣﻦ ﺩﺭﯾﺎﺭﺍ ﺑﺮﺍﯾﺖ ﺁﺭﺯﻭﻣﯿﮑﻨﻢ ﻭﺍﮔﺮﺩﻭﺳﺖ ﺳﺮﻣﺎﯾﻪ ﺍﺳﺖ ﻣﻦ ﺧﺪﺍ ﺭﺍﺑﺮﺍﯾﺖ آرزو میکنم بنویس زندگی سخت میگذرد اما آخرش نقطه نگذار چون دائما یکسان نماند حال دوران ....🙂🙏
الهی
به دلم؛ عشق ...
به قلبم؛ ایمان ...
به وجودم؛ آسایش ...
به ذهنم؛ آرامش ...
به عمرم؛ عزت ...
به نزدیکانم؛ سلامتی ...
به فقرا، رفاه ...
به اغنیا، بخشش ...
به محصورین، آزادی ...
و به وطنم؛ استقلال ...
عطا کن
آمین یا رب العالمین
@asheghanehaye_fatima
#صبح
صدها دیروز وجود داره که دیگه گذشتهان و فرداهایی بیشمار که هنوز در راهن. اما فراموش نکن، فقط همین یک امروز هست که میتونی از اون لذت ببری.
تمام غصههای تو ازجایی آغاز میشوند که، ترازو برمیداری و میافتی به جان دوست داشتنت.
اندازه میگیری! حساب و کتاب میکنی!
مقایسه میکنی!… و خدا نکند حساب و کتابت برسد به آن جا که زیادتر دوستش داشتهای، زیادتر گذشتهای، زیادتر بخشیدهای، به قدر یک ذره، حتی یک ثانیه!
درست از همان جاست که توقع آغاز میشود و توقع آغاز همه رنجهایی است که ما میبریم
@asheghanehaye_fatima
#صبح
تمام غصههای تو ازجایی آغاز میشوند که، ترازو برمیداری و میافتی به جان دوست داشتنت.
اندازه میگیری! حساب و کتاب میکنی!
مقایسه میکنی!… و خدا نکند حساب و کتابت برسد به آن جا که زیادتر دوستش داشتهای، زیادتر گذشتهای، زیادتر بخشیدهای، به قدر یک ذره، حتی یک ثانیه!
درست از همان جاست که توقع آغاز میشود و توقع آغاز همه رنجهایی است که ما میبریم
@asheghanehaye_fatima
#صبح
@asheghanehaye_fatima
عشق لحظهی کشف دارد.
نمیشود فراموشش کرد.
حتی اگر آن عشق تمام شده باشد،
از یادآوری لحظهی کشفش مثل زخم تازه خون میآید.
تا یادش میافتی مثل اینکه همان موقع خودت با کارد زدهای توی قلب خودت...
#تماما_مخصوص
#عباس_معروفی
عشق لحظهی کشف دارد.
نمیشود فراموشش کرد.
حتی اگر آن عشق تمام شده باشد،
از یادآوری لحظهی کشفش مثل زخم تازه خون میآید.
تا یادش میافتی مثل اینکه همان موقع خودت با کارد زدهای توی قلب خودت...
#تماما_مخصوص
#عباس_معروفی
سرما، اگر غلاف کند تازیانه را
غرق شکوفه می کنی ای عشق! خانه را
با سرخ گل بگوی که تیغی به من دهد
تیغی چنان که بگسلد این تازیانه را
هر میوه باغ و باغ بهاری شود اگر
تأئید تو به بار رساند جوانه را
کوچکترین نسیمت اگر یاریم کند
طی می کنم خزان بزرگ زمانه را
با اشکم آب دادم و با نورت آفتاب
وقتی دلم به یاد تو افشاند دانه را
ای عشق! ما که با تو کناری گرفته ایم
سر سبز و پر شکوفه بدار این کرانه را
با دست خود به شاخه ببندش وگرنه باز
توفان ز جای می کند این آشیانه را
عشق! ای بهار مستتر! ای آنکه در چمن
هر گل نشانه ایست، توی بی نشانه را
من هم غزلسرای بهارم چو بلبلان
با گل اگرچه زمزمه کردم ترانه را
من عاشق خود توام ای عشق و هر زمان
نامی زنانه بر تو نهادم بهانه را...
#حسین_منزوی
@asheghanehaye_fatima
غرق شکوفه می کنی ای عشق! خانه را
با سرخ گل بگوی که تیغی به من دهد
تیغی چنان که بگسلد این تازیانه را
هر میوه باغ و باغ بهاری شود اگر
تأئید تو به بار رساند جوانه را
کوچکترین نسیمت اگر یاریم کند
طی می کنم خزان بزرگ زمانه را
با اشکم آب دادم و با نورت آفتاب
وقتی دلم به یاد تو افشاند دانه را
ای عشق! ما که با تو کناری گرفته ایم
سر سبز و پر شکوفه بدار این کرانه را
با دست خود به شاخه ببندش وگرنه باز
توفان ز جای می کند این آشیانه را
عشق! ای بهار مستتر! ای آنکه در چمن
هر گل نشانه ایست، توی بی نشانه را
من هم غزلسرای بهارم چو بلبلان
با گل اگرچه زمزمه کردم ترانه را
من عاشق خود توام ای عشق و هر زمان
نامی زنانه بر تو نهادم بهانه را...
#حسین_منزوی
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
کتاب پیرمرد و دریا کتابی است برای یک عمر زندگی. پیرمرد و دریا نام رمان کوتاهی است از ارنست همینگوی، نویسنده سرشناس آمریکایی. این رمان در سال ۱۹۵۱ در کوبا نوشته شد و در ۱۹۵۲ به چاپ رسید. پیرمرد و دریا واپسین اثر مهم داستانی همینگوی بود که در دوره زندگیاش به چاپ رسید. این داستان، که یکی از مشهورترین آثار اوست، شرح تلاشهای یک ماهیگیر پیر کوبایی است که در دل دریاهای دور برای به دام انداختن یک نیزهماهی بسیار بزرگ با آن وارد مبارزهٔ مرگ و زندگی میگردد. نوشتن این کتاب یکی از دلایل عمده اهدای جایزه ادبی نوبل سال ۱۹۵۴ به ارنست همینگوی بودهاست.
🎴 دانلود فایل صوتی کتاب
https://tttttt.me/cafe_tanhaee_archive/292
#کتاب_صوتی
#پیرمرد_و_دریا
#ارنست_همینگوی
@asheghanehaye_fatima
کتاب پیرمرد و دریا کتابی است برای یک عمر زندگی. پیرمرد و دریا نام رمان کوتاهی است از ارنست همینگوی، نویسنده سرشناس آمریکایی. این رمان در سال ۱۹۵۱ در کوبا نوشته شد و در ۱۹۵۲ به چاپ رسید. پیرمرد و دریا واپسین اثر مهم داستانی همینگوی بود که در دوره زندگیاش به چاپ رسید. این داستان، که یکی از مشهورترین آثار اوست، شرح تلاشهای یک ماهیگیر پیر کوبایی است که در دل دریاهای دور برای به دام انداختن یک نیزهماهی بسیار بزرگ با آن وارد مبارزهٔ مرگ و زندگی میگردد. نوشتن این کتاب یکی از دلایل عمده اهدای جایزه ادبی نوبل سال ۱۹۵۴ به ارنست همینگوی بودهاست.
🎴 دانلود فایل صوتی کتاب
https://tttttt.me/cafe_tanhaee_archive/292
#کتاب_صوتی
#پیرمرد_و_دریا
#ارنست_همینگوی
@asheghanehaye_fatima
Telegram
کتابخونه کافه تنهایی
کتاب پیرمرد و دریا کتابی است برای یک عمر زندگی. پیرمرد و دریا نام رمان کوتاهی است از ارنست همینگوی، نویسنده سرشناس آمریکایی. این رمان در سال ۱۹۵۱ در کوبا نوشته شد و در ۱۹۵۲ به چاپ رسید. پیرمرد و دریا واپسین اثر مهم داستانی همینگوی بود که در دوره زندگیاش…