عاشقانه های فاطیما
783 subscribers
21K photos
6.4K videos
276 files
2.93K links
منتخب بهترین اشعار عاشقانه دنیا
عشق
گلایه
دلتنگی
اعتراض
________________
و در پایان
آنچه که درباره‌ی خودم
می‌توانم بگویم
این است:
من شعری عاشقانه‌ام
در جسمِ یک زن.
الکساندرا واسیلیو

نام مرا بنویسید
پای تمام بیانیه‌هایی که
لبخند و بوسه را آزاد می‌خواهند..
Download Telegram
@asheghanehaye_fatima
■دادگاه

جناب قاضی! دادگر باش!
گناه من این است که مردی هستم که گذشته‌ای [بحث‌انگیز] دارد.
این زن که اکنون روبه‌روی توست،
نزد من عزیزترین فرد بود.
من دوست‌اش داشتم و او نیز مرا دوست داشت.
راست‌اش او تمام غم‌ها را از یادم برد.
[در آغاز آشنایی] رُک‌وراست به او گفتم:
بانویم!
من در گذشته [با زنانی] دل‌بستگی‌هایی داشته‌ام.
و او گفت:
عزیزم! [مهم نیست؛] گذشته را رها کن و مرا ببوس؛
من در آغوش تو [صاحب] همه چیز هستم؛
و حال و آینده از آنِ من است.

زن گفت:
جناب قاضی! دادگر باش!
زبان‌ام و کلمات‌ام به من خیانت می‌کنند.
این فردی که اکنون پیش روی توست،
مرا با ستم و بی‌بهرگی سیر کرد!
وضع من اینک مانند کسی است که باید به حال‌اش گریست.
حتا زن‌بودن‌ام را فراموش کرده‌ام!

[مرد:]
[جناب قاضی!] نازش را کشیدم...

[زن: بله!] نازم را کشید.
ولی تو...
تو مرا نابود کردی.
تو به من بی‌توجهی کردی.
تو... تو [مایه‌ی] عذاب منی.
تو... تو غم و اندوه منی.
و [اما جناب قاضی! با این همه، من]
سنگ‌دلی او را فراموش کردم؛
و به او گفتم: عزیزم! گذشته را رها کن و مرا ببوس.
من در آغوش تو [صاحب] همه چیز هستم؛
و حال و آینده از آنِ من است

[مرد می‌گوید:]
زمان گذشت و این زن دگرگون شد. تغییر کرد. سرپیچی کرد. ستم کرد و تکبر ورزید.
شکیبایی زیادم از حد گذشت؛
و زبان [خوشِ] گفت‌وگو به آتش‌پاره تبدیل شد.
هنگامی که می‌بیند در کنارش [نشسته‌ام و] به فکر فرورفته‌ام،
فورا به زنی دیگر تبدیل می‌شود. [اخلاق‌اش عوض می‌شود و دیگر آن زنِ همیشگی نیست.]
حسادت او، بیماریی است که مرا آزار می‌دهد.
واقعا دل‌ام برای گذشته تنگ شده!
جناب قاضی! آزادم کن!
آزادم کن!
آزادم کن!
دستان‌ام را بگشا [و رهایم ساز]!

[زن می‌گوید:]
امان از شب‌نشینی‌های آن‌چنانی او!
یک روز می‌بینم‌اش و یک ماه غیب‌اش می‌زند!
و بهانه‌هایی هم که [برای نبودن‌اش] می‌آورد با هم جور درنمی‌آیند!
از خانه‌ی این معشوقه به خانه‌ی دیگری می‌رود!
و همان روابط اولیه، او را به گم‌راهی و گم‌گشتگی گذشته بازمی‌گرداند.
[پس با این اوصاف، در این محاکمه] با انصاف حکم کن! جناب قاضی!


■محکمه

كُن مُنصِفاً یا سَيدي القاضي
ذنبي أنا رجلٌ لَهُ ماضي
تلك التي أمامَكَ ألانَ
كانَت لَدَيَّ أعزّ انسانا
أحبَبتُها وهي أحَبَّتني
صِدقاً جميعَ الهمِ انسَتني
صارَحتُها وقُلتُ مُولاتي
كثيرةً كانَت عَلاقاتي
قالَت حبيبى: دَعِ الماضي وقَبِلّني
بينَ ذِراعيكَ أنا الكُلُّ
فأنا لِي الحاضر والاتي

[وقالت الحبيبة:]
كن منصفاً يا سيدي القاضي
تَخُونُني لُغتي والفاظي
إنّ الذي أمامَكَ ألان
َأشبَعنى ظلماً وحِرمانا
أنا حالةٌ فعلاً لَها يُرثى
حتى نَسِيتُ بأننى اُنث

دَللاتُها
دَللاتَنى
دَمرتنى أنت
َأهمَلتنى أنتَ
أنتَ أنتَ عَذابى
أنتَ أنتَ هُمومى...
ونَسِيتُ قَسوَتَهُ
وقلتُ له: [حبیبی!] دعِ الماضي وقَبلني
بينَ ذِراعَيكَ انا الكُلُّ
فأنا لِي الحاضر والاتي


مَرَّ الزمان.. تَغيّرت.. تغيّرت.. تمرّدت.. تمرّدت..
تجبَّرت.. تجبَّرت وتكبّرت
صبرى الجميلُ
تجاوزَ الصَبرا
لُغةُ الحِوارِ تحوَّلَت جَمرا
فأن رأتنى جَنبَها سارِحاً
فوراً تَصيرُ امرأةً اُخرى
غِيرَتُها مرضٌ يُوَسوِسُنى
فعلاً أحِنُّ لِذلكَ الماضى
أطلق یَدیّ، سيدى القاضى!
اطلق
اطلق
حَرِّر يَديّا

[وقالت الحبيبة:]
الله على سَهراتِهِ الكُبرى
يوماً أراهُ ويَختَفى شَهرا
عُذرا يُناقِضُ سيدى عُذرا
مِن بيتِ صاحبةٍ الى اُخرى
فالشِلةُ الاُولى
أعادَتهُ لِضَلالِه وضَياعِهِ الماضي
كُن مُنصِفاً یا سيدي القاضي

■●
شاعر: #کریم_العراقی | عراق، ۱۹۵۵ |

■●برگ
ردان: #حسین_خسروی

🎙●خوا
ننده: #کاظم_الساهر | #اسماء_المنور

🎥🎼●آهنگ عربی: «دادگاه» | «محکمه»

🎙●با اجرای:
#کاظم_الساهر و #اسماء_المنور

●●شاعر: #کریم_العراقی

●●برگردان: #حسین_خسروی

جناب قاضی! دادگر باش!
گناه من این است که مردی هستم که گذشته‌ای [بحث­‌انگیز] دارد.
این زن که اکنون روبه‌روی توست،
نزد من عزیزترین فرد بود.

من دوست‌اش داشتم و او نیز مرا دوست داشت.
راست‌اش او تمام غم‌ها را از یادم برد.
[در آغاز آشنایی] رُک و راست به او گفتم: بانویم!
من در گذشته [با زنانی] دل‌بستگی‌هایی داشته‌ام.
و او گفت: عزیزم! [مهم نیست] گذشته را رها کن و مرا ببوس؛
من در آغوش تو صاحب همه چیز هستم؛
و حال و آینده از آنِ من است.

زن: جناب قاضی! دادگر باش!
زبان‌ام و کلمات‌ام به من خیانت می‌کنند.
این فردی که اکنون پیش روی توست،
مرا با ستم و بی‌بهرگی [محرومیت] سیر کرد!
وضع من اینک مانند کسی است که باید به حال‌اش گریست.
حتا زن‌بودن‌ام را فراموش کرده‌ام!

[مرد:] نازش را کشیدم...
[زن:] بله! نازم را کشید،
[ولی] تو... تو مرا نابود کردی.
تو... تو به من بی‌توجهی کردی.
تو... تو [مایه‌ی] عذاب منی.
تو... تو غم و اندوه منی.
و [اما با این همه، من] سنگ‌دلی او را فراموش کردم؛
و به او گفتم: عزیزم! گذشته را رها کن و مرا ببوس.
من در آغوش تو [صاحب] همه چیز هستم؛
و حال و آینده از آنِ من است

[مرد:] زمان گذشت
و این زن دگرگون شد.
سرپیچی کرد. ستم کرد و تکبر ورزید.
شکیبایی زیادم، از حد گذشت؛
و زبان [خوشِ] گفت‌وگو به آتش‌پاره تبدیل شد.
هنگامی که می‌بیند کنارش [نشسته‌ام و] به فکر فرورفته‌ام،
فورن به زنی دیگر تبدیل می‌شود. [اخلاق‌اش عوض می‌شود.]
حسادت او، بیماری‌ای است که مرا آزار می‌دهد.
واقعن دل‌ام برای گذشته تنگ شده!
جناب قاضی! آزادم کن!
آزاد کن! آزاد کن!
دستان‌ام را بگشا [و رهایم ساز]!

[زن:] امان از شب‌نشینی‌های آن‌چنانی او!
یک روز می‌بینمش و یک ماه غیب‌اش می‌زند!
و بهانه‌هایی هم که می‌آورد با هم جور درنمی‌آیند!
از خانه‌ی این معشوقه به خانه‌ی دیگری می‌رود!
و همان آشنایی‌های پیشین، او را به گم‌راهی و گم‌گشتگی گذشته بازمی‌گرداند.
جناب قاضی! دادگر باش!

@asheghanehaye_fatima