@asheghanehaye_fatima
درگيرِ تنديس توأم در خواب هاي شيشه اي
چون پيچکي در زلف تو از خويشتن جا مانده ام
من نذر کردم تا شبم بي يادِ تو پرپر شود
اي شاهراهِ خوابِ من بي تو چه تنها مانده ام
با هر فريبِ چشمِ تو احساسِ سوزان مي شوم
من واژه واژه شعر را در خواب و رؤيا مانده ام
اي ناجيِ ويرانيم ، محتاجِ دستانِ توأم
بينِ زمين و آسمان غرقِ تمنّا مانده ام
نفرين به اين دلبستگي من زخم خورده خسته ام
وحشت ندارم مرگ را از زندگي جا مانده ام
#شبنم_جوري
درگيرِ تنديس توأم در خواب هاي شيشه اي
چون پيچکي در زلف تو از خويشتن جا مانده ام
من نذر کردم تا شبم بي يادِ تو پرپر شود
اي شاهراهِ خوابِ من بي تو چه تنها مانده ام
با هر فريبِ چشمِ تو احساسِ سوزان مي شوم
من واژه واژه شعر را در خواب و رؤيا مانده ام
اي ناجيِ ويرانيم ، محتاجِ دستانِ توأم
بينِ زمين و آسمان غرقِ تمنّا مانده ام
نفرين به اين دلبستگي من زخم خورده خسته ام
وحشت ندارم مرگ را از زندگي جا مانده ام
#شبنم_جوري