عاشقانه های فاطیما
817 subscribers
21.2K photos
6.5K videos
276 files
2.94K links
منتخب بهترین اشعار عاشقانه دنیا
عشق
گلایه
دلتنگی
اعتراض
________________
و در پایان
آنچه که درباره‌ی خودم
می‌توانم بگویم
این است:
من شعری عاشقانه‌ام
در جسمِ یک زن.
الکساندرا واسیلیو

نام مرا بنویسید
پای تمام بیانیه‌هایی که
لبخند و بوسه را آزاد می‌خواهند..
Download Telegram
@asheghanehaye_fatima


وقتی که در هم میشود حال من و باران
بوی تو را می گیرم از آویشن و باران

این روزها حس میکنم حالی دگر دارم
نمناک ، لای گریه با بوی زن و باران

قد میکشد تنهایی ام در کوچه ای خلوت
در خاطراتی گنگ و سایه روشن و ... باران

بی سرزمین تر از خودم بودی ، که جایت را
باید فقط  از ابرها پرسیدن و  باران

تنهایی ام را جای بارانی به تن کردم
با گریه در آغوش این پیراهن و باران

شانه به شانه با خیالت راه میگیرم
طول خیابان را ، ترانه خواندن و.. باران

مانند یک گنجشک دور افتاده از لانه
در رد پای عابران جا ماندن و باران

متروکه تر از ایستگاه بی سر انجامی
یک واگن فرسوده و ، راه آهن و باران

"فرهاد " دارد با صدایم خسته می خواند
در فکر یک سقف بدون روزن و باران



#محمد_حسین_ناطقی
@Asheghanehaye_fatima



تو رفته ای ،..  و در  وسط ِ کوچه ی بهار

من را احاطه می کند  این درد  ِ لعنتی


بعد از تو بارها مرا دوره کرده اند

پائیز های ممتد  و  نامرد ِ لعنتی


بعد از تو مانده ام  من و خاکستر و ملخ

در ازدحام ِ مزرعه ی زرد ِ لعنتی


نفرین به درد فاصله ها و مسبب اش

دست مرا ، که از تو جدا کرده ! ،،  لعنتی


دریوزه مانده است و هدایت نمی شود !

...ته مانده های این سگ ولگرد  ِ لعنتی


#محمد_حسین_ناطقی
@asheghanehaye_fatima



دربسترم خاکستر ِ آتشفشان خوابیده است

برسینه ی دیوار آونگ ِ زمان خوابیده است


گویی کویر بی کسی ها خواب باران دیده و ..

در بافه ای از  آسمان و ریسمان خوابیده است


بر سنگفرش این خیابان دل آزار  شما ...

احساس پیری در پس عشقی جوان خوابیده است


هر روز میدیدم  که جانم با نگاهی میرود

در لای زخم ناتمامم استخوان خوابیده است


از رد پای تازه اش روی خیال ِ تخت من !

معلوم شد  نامهربان با دیگران خوابیده است


دیروز برچیدند از کوچه بساط عشق را

بیچاره طفل بخت ما را ، همچنان خوابیده است


#محمد_حسین_ناطقی
@asheghanehaye_fatima



حرف عشقت که پیش میاید
هوس سیب میزند به سرم
با همین بال های پوشالی
 فکر کردم که میشود بپرم

فکر کردم که عاشقم هستی
فکر کردم که میشود باشی
بافتم خامی خیالم را
با همین دلخوشی مختصرم

من شنیدم که گفته ای جایی
عشق ، مرز جنون آدم هاست
شعرهای مرا نمیخوانی ؟
نشنیدی چه آمده به سرم؟

غزلم واژه واژه پر  ایهام
بیت هایم تب جنون دارد
نخ به نخ دود میشوم  در تو
پشت هم تیر میکشد جگرم

رفته بودی و کوچه و باران
من رسیدم  به نقطه پایان
بعد از آن ماجرای طولانی
دیگر از خیر کوچه میگذرم

از کجا میشود تو را پرسید
تا کجا میشود تو را پیمود
من که با ساکی از ندانم ها
با خیال تو عازم سفرم

#محمد_حسین_ناطقی

24اردیبهشت
@asheghanehaye_fatima


من غم انگیز ترین پنجره در پاییزم

بسته و بی تپش و سرد و ملال انگیزم


در خودم ریخته ام ،.. پشت به آوار نکن

تکیه بر من نزنی !،، زود فرو می ریزم


شهر پاییزی ام و در به در خورشیدم

نرخ ارزانی صد قونیه در تبریزم


زخم برداشتن خاطره ها یادم داد

ساقه ام را به تن داس تو می آویزم


شده سجاده پلک تو پناهم عمری ...

بس که از چشم تو میافتم و بر میخیزم


به تن لخت خیابان نظر بد دارم

بی تو هر بی سر و پایی شده دستاویزم


تا به همسایگی حادثه عادت دارم

هر شب از این همه احساس خطر لبریزم


کاش این فاصله ها کم تر و کمتر میشد

تا دگر سر نرود حوصله ناچیزم


#محمد_حسین_ناطقی
@asheghanehaye_fatima



حرفِ عشقت که پیش می آید
هوسِ سیب میزند به سرم
با همین بال های پوشالی
 فکر کردم که می شود بپرم

فکر کردم که عاشقم هستی
فکر کردم که می شود باشی
بافتم خامـیِ خیـالـم را
با همین دلخوشیِ مختصرم

#محمد_حسین_ناطقی
@asheghanehaye_fatima




لطف کن ، از وسطِ خاطره هایم برخیز

دور شو ای شبِ بی حوصلگی در پاییز


با تو شاعر شدنم عین بلاتکلیفیست

دست بردار از این در به درِ بی همه چیز


ریخته در بم ِ تنهایی یِ من آوارت
 
در تو چادر زده ام ای گُسلِ حادثه خیز


به خیابان ، به دلِ  نازکِ باران  زده ام

که ندارم به جز آغوشِ خودم راهِ گریز


پیله کردم به تو  وُ شعر تنیدی در من

از تو آغاز شدم ای شبِ پروانه ستیز


که تو هم دردی و هم مرهمِ تنهایی هام

لا علاجی یِ تو  غیر از تو  ندارد تجویز


#محمد_حسین_ناطقی
@asheghanehaye_fatima



روزگاری سهم من از تو ، نگاهی بود و بس

قسمتم از آسمان ، ابر سیاهی بود و بس


من به قدر بی کسی حرف و غزل دارم ، ولی

انعکاسِ شوق من ، سردیِ آهی بود و بس


مهلتی کو ، تا بگویم  حرفی از دلتنگی ام

فاصله بین من و تو  کوره راهی بود و بس


فرصتی تا می شود ، یادم سراغت می رود

پشت پیچ لحظه ها رد ِ نگاهی بود و بس


در زلال ِ برکه ِ آبیِ چشمان تَرت ...

سهم من لرزانی تصویر ماهی بود و بس


وای بر من ، کوچه و مهتاب بود اما چه سود

جای ابراز محبت ، عذرخواهی بود و بس


حسرت یک روز بارانی به دل ، اما چه حیف !

بوی تو در خیس ِکوچه ، گاه گاهی بود و بس


 بعد از آن شب  یک نشانی در خیالم مانده بود

آن نشانی هم که رفتم ، اشتباهی بود و بس


#محمد_حسین_ناطقی

تابستان ۸۵
@asheghanehaye_fatima



پاییز و  عصرِ جمعه  که باران گرفته بود

یک ماجرای تازه ، که پایان گرفته بود


چشمان قهوه ای ی ِ زنی در پیاده رو ...

یک مرد خسته را به گروگان گرفته بود


با حالتی به کوچه زد و رفت ! بی گمان

مجنون مسیر کوه و بیابان گرفته بود


گرگِ سکوت  در تهِ  بن بستِ ارتباط

ناگفته های مرد  به دندان گرفته بود


پرت از تمامِ مرحله ها بود و مهلتی

از انتهای کوچه ی  آبان گرفته بود


دزدیده بود سیب پر از داغ عشق را

پس داده بود ، در عوضش نان گرفته بود


فـریـاد از این پنجره های بدونِ  دَرز

از دستشان گلوی خیابان گرفته بود


پاییز و ، عصر جمعه و او رفته بود و ،، مرد !

در خیـسِ کوچه ، شام غریبان گرفته بود


#محمد_حسین_ناطقی
@asheghanehaye_fatima



من از آغازِ شهریور پر از بغضم ، خطر دارم

که از بی رحمی یِ پاییزِ تنهایی خبر دارم


به فصلِ وحشی دیوانگی ها با تو نزدیـکم

هوایـی می شوم وقتی هوایت را به سر دارم


اَلَـک کردم تمام لحظه های با تو بودن را

که در ریز و دُرشتش بودنم را  مختصر دارم


به تو هر کس رسیده ماجرایش رفتنی بوده
 
چه پایانِ خوشی در روز آغازِ سفر دارم


ضمـیـمه کرده چشمانت غریبی را به دنیایم

که از خوش باوری هایِ جهانم دست بـردارم


تو"پاییز پدر سالار" ، من "صد سال تنهایـی"

وَ یلدایی ترین پیشینه ها را پشت سر دارم


نترسانـیـدَم از فریادِ زردِ انتهایِ باغ !

که من از نو نهالی آشنایی با تبر دارم


#محمد_حسین_ناطقی
دربسترم خاکستر ِ آتشفشان خوابیده است

برسینه ی دیوار آونگ ِ زمان خوابیده است


گویی کویر بی کسی ها خواب باران دیده و ..

در بافه ای از  آسمان و ریسمان خوابیده است


بر سنگفرش این خیابان دل آزار  شما ...

احساس پیری در پس عشقی جوان خوابیده است


هر روز میدیدم  که جانم با نگاهی میرود

در لای زخم ناتمامم استخوان خوابیده است


از رد پای تازه اش روی خیال ِ تخت من !

معلوم شد  نامهربان با دیگران خوابیده است


دیروز برچیدند از کوچه بساط عشق را

بیچاره طفل بخت ما را ، همچنان خوابیده است


#محمد_حسین_ناطقی
@asheghanehaye_fatima



یادت نرود ، یادت اگر هست هنوز

تنهایی من مانده سر دست هنوز

یک جرعه ز تلخی نگاهت زدم و..

سرگیجه نصیب من بد مست هنوز

محکوم زمین خوردن و در جا زدنم

از پرسه در این کوچه بن بست هنوز

شب های خود آزاری این دیوانه

نازد به جنون ناز آن شست هنوز

دستی که به شانه خیالش تا صبح

با شانه شب  موی تو می بست ، هنوز !...

غیر از تو به چشمان کسی دست نداد

غیر تو ز کس نخورده رو دست هنوز

تا پنجره بر نگاه تو بسته دخیل

زوار خیالت شده ، باز است هنوز

هر گونه دلت خواست مرا باور کن

سوگند به نامت نشدم پست هنوز



#محمد_حسین_ناطقی
@asheghanehaye_fatima




باز هم شهرِ لعنتی دارد
توی این کوله اَنـگ می ریزد
با رفیقان سر به راه شده
در دلم پاره سنگ می ریزد

می هراسد که از سر جایم
چند گامی فرا نهم پایم
نقشه راهِ لاک پشتش را
پیش این پای لنگ می ریزد

یک نفر هم در این حوالی ، با -
بال های پرنده ای مرده
رنگ شوم کلاغ مرگی را
روی بومی قشنگ می ریزد

یک نفر با فریب خود دارد
با تبانی یِ خرده ماهی ها
روی نرمی یِ ماسه ها طرحِ
خود کشیِ نهنگ می ریزد

یک نفر بی اجازه ، خوابم را
بی اراده ، مسیر راهم را -
برده و قلوه سنگ هایش را
تووی این کفش تنگ می ریزد

یک نفر جعل کرده ماهش را..
عکس بی معنی و سیاهش را
دارد از پشت قاب با نیرنگ
توی چشم پلنگ می ریزد

از نگاهش مسیر گنجشکان
بوی سرد تفنگ می گیرد
پشت هر پنجره از آوازش
موجِ سنگین جنگ می ریزد

یک نفر که شبیه مردم بود
یک نفر که درون من گم بود
روی هر خط شعر من دارد
واژه واژه درنگ می ریزد

ناتمامی یِ مردمان اینجا
بازهم اتفاق می افتد
تا همیشه به روی باورها
خواب و مرگ و سرنگ می ریزد



#محمد_حسین_ناطقی
@asheghanehaye_fatima



حرفِ عشقت که پیش می آید
هوسِ سیب میزند به سرم
با همین بال های پوشالی
 فکر کردم که می شود بپرم

فکر کردم که عاشقم هستی
فکر کردم که می شود باشی
بافتم خامـیِ خیـالـم را
با همین دلخوشیِ مختصرم

#محمد_حسین_ناطقی