@asheghanehaye_fatima
بیدارم کن ، من تازه متولد شدهام
زندگی و مرگ
در تو آشتی میکنند ، بانوی شب
برج زلالی ، ملکهی بامداد
دوشیزهی مادر ، مادر مادرِ آبها
جسم جهان ، خانهی مرگ
من از هنگام تولدم تاکنون سقوطی بیپایان کردهام
من به درون خویش سقوط میکنم بیآنکه به ته برسم
مرا در چشمانت فراهم آر ، خاکِ بر باد رفتهام را بیآور
و خاکستر مرا جفت کن
استخوان دو نیمه شدهام را بند بزن
بر هستیام بدم ، مرا در خاکت مدفون کن
بگذار خاموشیت اندیشهای را که با خویش عناد میورزد
آرامش بخشد
دستت را بگشای
ای بانویی که بذر روزها را میافشانی
روز نامیراست ، طلوع میکند ، بزرگ میشود
زاییده شده است و هیچ گاه از زاییده شدن خسته نمیشود
هر روز تولدیست ، هر طلوع تولدیست
و من طلوع میکنم
#اوکتاویو_پاز
بیدارم کن ، من تازه متولد شدهام
زندگی و مرگ
در تو آشتی میکنند ، بانوی شب
برج زلالی ، ملکهی بامداد
دوشیزهی مادر ، مادر مادرِ آبها
جسم جهان ، خانهی مرگ
من از هنگام تولدم تاکنون سقوطی بیپایان کردهام
من به درون خویش سقوط میکنم بیآنکه به ته برسم
مرا در چشمانت فراهم آر ، خاکِ بر باد رفتهام را بیآور
و خاکستر مرا جفت کن
استخوان دو نیمه شدهام را بند بزن
بر هستیام بدم ، مرا در خاکت مدفون کن
بگذار خاموشیت اندیشهای را که با خویش عناد میورزد
آرامش بخشد
دستت را بگشای
ای بانویی که بذر روزها را میافشانی
روز نامیراست ، طلوع میکند ، بزرگ میشود
زاییده شده است و هیچ گاه از زاییده شدن خسته نمیشود
هر روز تولدیست ، هر طلوع تولدیست
و من طلوع میکنم
#اوکتاویو_پاز
.
هر صبح
یادم میرود چقدر دوری ،
که چقدر دورم...
هر صبح
از اول دوستت دارم...
#معصومه_صابر
☘ @asheghanehaye_fatima
هر صبح
یادم میرود چقدر دوری ،
که چقدر دورم...
هر صبح
از اول دوستت دارم...
#معصومه_صابر
☘ @asheghanehaye_fatima
تمام شب
نداشتنت را
میان کابوسهام
پرسه میزنم
بیا
بگو
با صبح بارانی دلگیر چه کنم ؟؟؟؟؟
#هستی_دارایی
@adheghanehaye_fatima
نداشتنت را
میان کابوسهام
پرسه میزنم
بیا
بگو
با صبح بارانی دلگیر چه کنم ؟؟؟؟؟
#هستی_دارایی
@adheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
تنهاییها عمیقند
عمیق
مثل صورت مردگان
حلزونها چقدر تنهایند
به جز آشیانۀ خود همراهی ندارند
تنهاییها عمیقند، آشیانۀ کوچکم!
و تو در خاموشیهایم میدرخشی
در آتش و روشنی میدرخشی
و من آنقدر دوستت دارم
که فراموش میکنم
زندگی
با بلعیدن زندگان است تنها که ادامه دارد
#شمس_لنگرودی
تنهاییها عمیقند
عمیق
مثل صورت مردگان
حلزونها چقدر تنهایند
به جز آشیانۀ خود همراهی ندارند
تنهاییها عمیقند، آشیانۀ کوچکم!
و تو در خاموشیهایم میدرخشی
در آتش و روشنی میدرخشی
و من آنقدر دوستت دارم
که فراموش میکنم
زندگی
با بلعیدن زندگان است تنها که ادامه دارد
#شمس_لنگرودی
@asheghanehaye_fatima
دخترانه بخوانید لطفا...
تو شبیه نسیمی تو موهام
مث یه اتفاق ِ ممنوعه
هیجان ِ شنیدن ِ آژیر
رد شدن از چراغ ِ ممنوعه
تو مث طعم ِ اولین رژ ِ لب
توی دلشورهی بلوغ ِ منی
مث شعرای یه زن ِ عاصی
مردی اما مث فروغ ِ منی
عشق ممنوعهتُ نمیشه نخواس
مث سیگاری واسه زندانی
بکر ِ بکری مث لباس ِ عروس
تن ِ یه دختر ِ دبستانی ...
#احسان_رعیت
دخترانه بخوانید لطفا...
تو شبیه نسیمی تو موهام
مث یه اتفاق ِ ممنوعه
هیجان ِ شنیدن ِ آژیر
رد شدن از چراغ ِ ممنوعه
تو مث طعم ِ اولین رژ ِ لب
توی دلشورهی بلوغ ِ منی
مث شعرای یه زن ِ عاصی
مردی اما مث فروغ ِ منی
عشق ممنوعهتُ نمیشه نخواس
مث سیگاری واسه زندانی
بکر ِ بکری مث لباس ِ عروس
تن ِ یه دختر ِ دبستانی ...
#احسان_رعیت
@asheghanehaye_fatima
كنار سفره نشسته است
و از دور لبهايش پاكت ميكند
دندان به دندان جويده شدى
لقمه به لقمه تنهاتر
و حالا دستهايش براى جمع كردن ميز كافى نيست
و پاهايش براى بلند شدن كوتاه
هر صبح
دهان كترى را ميبندد
كه لبريز شود
و جيغ بكشد
مغزش
لابهلاى لباسهايت
لباسشويى را سير ميكند
كه بچرخد
بچرخد
بچرخد
سر گيجه بگيرد
كه هضمش كند
و لاشهاش را بچلاند
آروغ بزند
و خودش را بيرون بكشد!
گير كرده به دكمههايى
كه شل شده
روى بند پهن شود
يادش بيفتد
كه بايد اتو بكشد
يقهات را
دروغهايت را
كه صاف و آراسته در سرش بنشينند
كه بايد يادش بماند
زخمها را نجوشاند
سيب زمينى براى سوختگى خوب است
و نمكهاى زندگى كه به زبانش رسيده
ميتواند فشارش را بالا بياورد
نانش اما بغضهايىست
كه هر عصر
تازه و داغ از دستت ميگيرد
روى حرفهاى مانده ميگذارد
تا مثل هميشه
كپك بزند
موهايش را
روى تنهايى شانههايش بريزد
لبخند دم كشيدهاى جلويت بگذارد
و باز به زنى فكر كند
كه قبل از او
تو را بوسيده
#سونیا_فیضی
كنار سفره نشسته است
و از دور لبهايش پاكت ميكند
دندان به دندان جويده شدى
لقمه به لقمه تنهاتر
و حالا دستهايش براى جمع كردن ميز كافى نيست
و پاهايش براى بلند شدن كوتاه
هر صبح
دهان كترى را ميبندد
كه لبريز شود
و جيغ بكشد
مغزش
لابهلاى لباسهايت
لباسشويى را سير ميكند
كه بچرخد
بچرخد
بچرخد
سر گيجه بگيرد
كه هضمش كند
و لاشهاش را بچلاند
آروغ بزند
و خودش را بيرون بكشد!
گير كرده به دكمههايى
كه شل شده
روى بند پهن شود
يادش بيفتد
كه بايد اتو بكشد
يقهات را
دروغهايت را
كه صاف و آراسته در سرش بنشينند
كه بايد يادش بماند
زخمها را نجوشاند
سيب زمينى براى سوختگى خوب است
و نمكهاى زندگى كه به زبانش رسيده
ميتواند فشارش را بالا بياورد
نانش اما بغضهايىست
كه هر عصر
تازه و داغ از دستت ميگيرد
روى حرفهاى مانده ميگذارد
تا مثل هميشه
كپك بزند
موهايش را
روى تنهايى شانههايش بريزد
لبخند دم كشيدهاى جلويت بگذارد
و باز به زنى فكر كند
كه قبل از او
تو را بوسيده
#سونیا_فیضی
تنهایی از دست های من شروع شد
رفتن را پاهای تو خلق کرد...
خدا هم کاری نمی توانست بکند
گریه را آفرید
#اهورا_فروزان
@asheghanehaye_fatima
رفتن را پاهای تو خلق کرد...
خدا هم کاری نمی توانست بکند
گریه را آفرید
#اهورا_فروزان
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
خیره در چشمانت که می شوم
خیره در چشمانت که می شوم
بوی خاک آفتاب خورده
به مشامم می خورد.
گم می شوم در گندمزار
میان خوشه ها...
بال به بال شراره های سبز
در بیکران ها به پرواز در می آیم
چشمان تو چون تغییر مداوم ماده
هر روز پاره ای از رازش را می نماید
اما هرگز
تن به تسلیمی تمام نمی دهد .
#ناظم_حکمت
خیره در چشمانت که می شوم
خیره در چشمانت که می شوم
بوی خاک آفتاب خورده
به مشامم می خورد.
گم می شوم در گندمزار
میان خوشه ها...
بال به بال شراره های سبز
در بیکران ها به پرواز در می آیم
چشمان تو چون تغییر مداوم ماده
هر روز پاره ای از رازش را می نماید
اما هرگز
تن به تسلیمی تمام نمی دهد .
#ناظم_حکمت
شهریارا !
دل از این
سلسله مویان برگیر
که چنانچم من
از این جمع پریشان
که مپرس
.
#شهریــــــــــــــــــار
@asheghanehaye_fatima
دل از این
سلسله مویان برگیر
که چنانچم من
از این جمع پریشان
که مپرس
.
#شهریــــــــــــــــــار
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
حسّی شبیه غم بدنت را گرفته بود
از خانه ای که بوی تنت را گرفته بود
می خواستی که جیغ شوی: خسته ام عزیز!
یک دست خسته تر دهنت را گرفته بود!!
می خواستی فرار... که مثل دو چشم خیس
چیزی مقابل ترنت را گرفته بود
می خواستی بمیری و از دست دست هاش...
با گریه گوشه ی کفنت را گرفته بود
■
لعنت به روزگار که از خاطرات من
حتی خیال داشتنت را گرفته بود
لعنت به روزگار که ما را دو نیم کرد
چیزی شبیه «تو» که منت را گرفته بود
که اوّلا «گرفته دلم» ثانیاً... شبی ↓
تیره تمام ثانیاًت را گرفته بود!!
■
حسّی شبیه غم بدنت را گرفته بود
بویی غریبه کلّ تنت را گرفته بود
#سید_مهدی_موسوی
حسّی شبیه غم بدنت را گرفته بود
از خانه ای که بوی تنت را گرفته بود
می خواستی که جیغ شوی: خسته ام عزیز!
یک دست خسته تر دهنت را گرفته بود!!
می خواستی فرار... که مثل دو چشم خیس
چیزی مقابل ترنت را گرفته بود
می خواستی بمیری و از دست دست هاش...
با گریه گوشه ی کفنت را گرفته بود
■
لعنت به روزگار که از خاطرات من
حتی خیال داشتنت را گرفته بود
لعنت به روزگار که ما را دو نیم کرد
چیزی شبیه «تو» که منت را گرفته بود
که اوّلا «گرفته دلم» ثانیاً... شبی ↓
تیره تمام ثانیاًت را گرفته بود!!
■
حسّی شبیه غم بدنت را گرفته بود
بویی غریبه کلّ تنت را گرفته بود
#سید_مهدی_موسوی
@asheghanehaye_fatima
وقتی می گوید
دوستت دارم
زل زل در چشم هایش نگاه نکن
بی هیچ حرفی؛بی هیچ عکس العملی!
تنها با گفتن من هم دوستت دارم
این لحظه را تمام نکن
گاهی جیغ بزن.... محکم در آغوشش بگیر
بوسه بارانش کن
بگذار آنقدر از گفتن این کلمات
به شوق بیاید
که اگر فردا باز هم خواست بگوید
جور دیگر بگوید
یا اصلا نگوید؛ دستت را بگیرد
ببرد تمام دوست داشتن را نشانت دهد
مثلا روبه روی آینه به ایستد کنار تو
بگوید:چه میبینی؟
بگویی:خودمان را
بگوید: اما من تنها تو را میبینم
همه ی دنیایم را میبینم!
یادت باشد؛یادت بماند
دوستت دارم مقدس است
گفتنش مسئولیت دارد
شنیدنش مسئولیت پذیری
حواست باشد جانم!
#عادل_دانتیسم
وقتی می گوید
دوستت دارم
زل زل در چشم هایش نگاه نکن
بی هیچ حرفی؛بی هیچ عکس العملی!
تنها با گفتن من هم دوستت دارم
این لحظه را تمام نکن
گاهی جیغ بزن.... محکم در آغوشش بگیر
بوسه بارانش کن
بگذار آنقدر از گفتن این کلمات
به شوق بیاید
که اگر فردا باز هم خواست بگوید
جور دیگر بگوید
یا اصلا نگوید؛ دستت را بگیرد
ببرد تمام دوست داشتن را نشانت دهد
مثلا روبه روی آینه به ایستد کنار تو
بگوید:چه میبینی؟
بگویی:خودمان را
بگوید: اما من تنها تو را میبینم
همه ی دنیایم را میبینم!
یادت باشد؛یادت بماند
دوستت دارم مقدس است
گفتنش مسئولیت دارد
شنیدنش مسئولیت پذیری
حواست باشد جانم!
#عادل_دانتیسم
@asheghanehaye_fatima
#اشتباه
قبل از اینکه خودمان را بشناسیم ، حتا قبل از اینکه بفهمیم یک نفریم ، دو نفر شدیم !
و تعهد چه واژهی دردناکیست وقتی از پدر و مادرمان خوب بودن را به ارث بردیم و حواسمان نبود چین و چروک وجودشان را بعدترها از درد و رنج ما به ارث بردند .
ما حتا قبل از اینکه بدانیم از کدام سوی آسمان به کدام سمتِ زمین افتادهایم حتا خیلی قبلترها پای سفرهی عقدی نشستیم که از تمام شدنش فقط بله گفتن را پس از گل چیدن بلد بودیم و تشکر از مبارک گفتنهای تکراری و بستنِ دفتر بزرگی که بیجهت و نخوانده امضا کردیم .
و آرزوی خوشبختی وقتی در دلمان جوانه زد ،
که احساسِ بدبختی وجودمان را سوزانده بود .
ما هنوز نمیدانستیم دنجِ خانه چه معنی دارد ،
امنِ آغوش به چه معناییست ،
یا زن شدن و خوب بودن و خوب ماندن چقدر تعهد میخواهد و برعکس وقتی پسرکِ احمقِ کنارمان نام شوهر را به دوش میکشید و هنوز نمیدانست کدام سمتِ تختخوابِ دونفره جای دارد !
یا دختری که گویی زنِ اوست را ،
چگونه به آغوش بگیرد که آرام شود .
خیلی از ما زمانی بلههایمان را به کف زدنهای احمقانهی دیگران بخشیدیم که نمیدانستیم باید برای تمام عمر پای بلهمان بمانیم و عشق چه واژهی کودکانهای بود وقتی از شرمِ گرفتنِ دستانِ یک پسر در قلبمان حسِ دلهره پیچید و چه احمقانه یک لمسِ ساده را به پای عشق گذاشتیم و دست از بزرگ شدن کشیدیم و به یکباره پیر شدیم .
یک دوره از شیرینترین لحظات و ماندگارترین دقایقِ زندگیمان را به پای کسانِ اشتباهی هدر دادیم و ندانستیم زن و شوهر چه معنای بزرگی دارد و از سرِ حماقت پدر و مادر شدیم !
و میوهی حماقتمان اینروزها چه یادگارِ دردناکی از اشتباهترین لحظاتِ هدررفتهی عمر ماست . لحظاتی که سالهاست گذشته و امروز چه عاقلانه خطِ بطلان به رویشان میکشیم ولی با ارثهای رسیده از همان اشتباه چه کنیم .
اشتباهی که به جرات هفتاد درصد از جوانان دههی دردناکِ پنجاه را سوزانده است و هنوز هم میسوزاند ، وقتی کودکانی خالی از عطوفتِ مادر و یا بیپدر گاهی از ما سوال میکنند چرا از پدرم جدا شدی ، مادرم چرا کنارِ ما نیست و یا ،
من کودکیام که هیچ روز مادری را نخواهم داشت و روزهای پدر برایم بدترین روزهای زندگیست .
تقصیرِ این احساس دردناکِ کودکان را به گردن نحیفِ ما نمیشود انداخت ،
که عاجزانه هنوز به دنبال خوشبختی در کوچههای زندگی میگردیم و امروز که براستی همان عاشقیم که باید باشیم
یک مشت قلبِ خُرد شدهایم و داغی که از دیروزها ،
بر پیشانیِ کودکمان درست شبیه آینهی درد روبهروی آرزوهایمان حک شده است .
#مرجان_پورشریفی
#اشتباه
قبل از اینکه خودمان را بشناسیم ، حتا قبل از اینکه بفهمیم یک نفریم ، دو نفر شدیم !
و تعهد چه واژهی دردناکیست وقتی از پدر و مادرمان خوب بودن را به ارث بردیم و حواسمان نبود چین و چروک وجودشان را بعدترها از درد و رنج ما به ارث بردند .
ما حتا قبل از اینکه بدانیم از کدام سوی آسمان به کدام سمتِ زمین افتادهایم حتا خیلی قبلترها پای سفرهی عقدی نشستیم که از تمام شدنش فقط بله گفتن را پس از گل چیدن بلد بودیم و تشکر از مبارک گفتنهای تکراری و بستنِ دفتر بزرگی که بیجهت و نخوانده امضا کردیم .
و آرزوی خوشبختی وقتی در دلمان جوانه زد ،
که احساسِ بدبختی وجودمان را سوزانده بود .
ما هنوز نمیدانستیم دنجِ خانه چه معنی دارد ،
امنِ آغوش به چه معناییست ،
یا زن شدن و خوب بودن و خوب ماندن چقدر تعهد میخواهد و برعکس وقتی پسرکِ احمقِ کنارمان نام شوهر را به دوش میکشید و هنوز نمیدانست کدام سمتِ تختخوابِ دونفره جای دارد !
یا دختری که گویی زنِ اوست را ،
چگونه به آغوش بگیرد که آرام شود .
خیلی از ما زمانی بلههایمان را به کف زدنهای احمقانهی دیگران بخشیدیم که نمیدانستیم باید برای تمام عمر پای بلهمان بمانیم و عشق چه واژهی کودکانهای بود وقتی از شرمِ گرفتنِ دستانِ یک پسر در قلبمان حسِ دلهره پیچید و چه احمقانه یک لمسِ ساده را به پای عشق گذاشتیم و دست از بزرگ شدن کشیدیم و به یکباره پیر شدیم .
یک دوره از شیرینترین لحظات و ماندگارترین دقایقِ زندگیمان را به پای کسانِ اشتباهی هدر دادیم و ندانستیم زن و شوهر چه معنای بزرگی دارد و از سرِ حماقت پدر و مادر شدیم !
و میوهی حماقتمان اینروزها چه یادگارِ دردناکی از اشتباهترین لحظاتِ هدررفتهی عمر ماست . لحظاتی که سالهاست گذشته و امروز چه عاقلانه خطِ بطلان به رویشان میکشیم ولی با ارثهای رسیده از همان اشتباه چه کنیم .
اشتباهی که به جرات هفتاد درصد از جوانان دههی دردناکِ پنجاه را سوزانده است و هنوز هم میسوزاند ، وقتی کودکانی خالی از عطوفتِ مادر و یا بیپدر گاهی از ما سوال میکنند چرا از پدرم جدا شدی ، مادرم چرا کنارِ ما نیست و یا ،
من کودکیام که هیچ روز مادری را نخواهم داشت و روزهای پدر برایم بدترین روزهای زندگیست .
تقصیرِ این احساس دردناکِ کودکان را به گردن نحیفِ ما نمیشود انداخت ،
که عاجزانه هنوز به دنبال خوشبختی در کوچههای زندگی میگردیم و امروز که براستی همان عاشقیم که باید باشیم
یک مشت قلبِ خُرد شدهایم و داغی که از دیروزها ،
بر پیشانیِ کودکمان درست شبیه آینهی درد روبهروی آرزوهایمان حک شده است .
#مرجان_پورشریفی
.
کوريگن:
هيچوقت از ازدواجت پشيمون شدي ؟
کلير: نه، نه، من عاشق فرانسيس هستم, الان بيشتر از قبل .
کوريگن: من پشيمون شدم، قبل از اينکه بدونم خودم کي هستم به يک نفر متعهد شدم !
#ديالوگ 🎥 #خانه_پوشالى
@asheghanehaye_fatima
.
کوريگن:
هيچوقت از ازدواجت پشيمون شدي ؟
کلير: نه، نه، من عاشق فرانسيس هستم, الان بيشتر از قبل .
کوريگن: من پشيمون شدم، قبل از اينکه بدونم خودم کي هستم به يک نفر متعهد شدم !
#ديالوگ 🎥 #خانه_پوشالى
@asheghanehaye_fatima
.
برای شعرهایی
که قرار است نوشته شود
به کسی نوبل نمی دهند
تو اما مرا ببوس
عاشقانه های بسیار
برایت خواهم نوشت .
.
.
#لیلا_کردبچه
@asheghanehaye_fatima
که قرار است نوشته شود
به کسی نوبل نمی دهند
تو اما مرا ببوس
عاشقانه های بسیار
برایت خواهم نوشت .
.
.
#لیلا_کردبچه
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
+ اینم میگذره، هیچ دوتا آدمی نیستن که از کنار هم بودن همیشه خوشحال باشن. فقط همه خودشونو زدن به نفهمی!
- ولی من خوشحالم. یه نفهم خوشحال!
#حمید_جدیدی
#دیالوگ_های_خیالی_من
+ اینم میگذره، هیچ دوتا آدمی نیستن که از کنار هم بودن همیشه خوشحال باشن. فقط همه خودشونو زدن به نفهمی!
- ولی من خوشحالم. یه نفهم خوشحال!
#حمید_جدیدی
#دیالوگ_های_خیالی_من
@asheghanehaye_fatima
به خاطر بالهایم بر خواهم گشت
بگذار برگردم
می خواهم در سرزمین سپیده بمیرم
در دیار دیروزها
به خاطر بالهایم بر خواهم گشت
بگذار برگردم
می خواهم دور از چشم دریا
در سرزمین بی مرزی ها بمیرم
فدریکو_گارسیا_لورکا
احمد_شاملو
#احمد_شاملو
به خاطر بالهایم بر خواهم گشت
بگذار برگردم
می خواهم در سرزمین سپیده بمیرم
در دیار دیروزها
به خاطر بالهایم بر خواهم گشت
بگذار برگردم
می خواهم دور از چشم دریا
در سرزمین بی مرزی ها بمیرم
فدریکو_گارسیا_لورکا
احمد_شاملو
#احمد_شاملو
@asheghanehaye_fatima
+ باید بغلم کنی...
- از این همه فاصله؟ امکان نداره که!
+ ولی تو خوب بلدی از همون فاصله ی دور، گند بزنی به حسی که گرفتم.
#حمید_جدیدی
#دیالوگ_های_خیالی_من
+ باید بغلم کنی...
- از این همه فاصله؟ امکان نداره که!
+ ولی تو خوب بلدی از همون فاصله ی دور، گند بزنی به حسی که گرفتم.
#حمید_جدیدی
#دیالوگ_های_خیالی_من
می پرسم از صندلی، میپرسم از بستر:
«چرا این همه درد؟ چرا زجر میکشم؟»
«او بوسهاش را ربود ـ مرگ را مقرّر داشت
و اکنون، عزم کرده است دیگری را ببوسد.»
#مارینا_تسوه_تایوا
@asheghanehaye_fatima
«چرا این همه درد؟ چرا زجر میکشم؟»
«او بوسهاش را ربود ـ مرگ را مقرّر داشت
و اکنون، عزم کرده است دیگری را ببوسد.»
#مارینا_تسوه_تایوا
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
دوستان ام می خواهند مرا
بر سر عقل بیاورند
که از عشق فریاد نزنم
که نام تو را آهسته هجا کنم
دوستان من!
گوش کنید!
حریق سر تا پای مرا گرفته است،
شما حرف از تسلی می زنید.
من این حریق را باید تا قبرستان ببرم
دوستان من!
دعا کنید دوباره متولد شوم.
#احمدرضا_احمدی
دوستان ام می خواهند مرا
بر سر عقل بیاورند
که از عشق فریاد نزنم
که نام تو را آهسته هجا کنم
دوستان من!
گوش کنید!
حریق سر تا پای مرا گرفته است،
شما حرف از تسلی می زنید.
من این حریق را باید تا قبرستان ببرم
دوستان من!
دعا کنید دوباره متولد شوم.
#احمدرضا_احمدی