عاشقانه های فاطیما
784 subscribers
21K photos
6.4K videos
276 files
2.93K links
منتخب بهترین اشعار عاشقانه دنیا
عشق
گلایه
دلتنگی
اعتراض
________________
و در پایان
آنچه که درباره‌ی خودم
می‌توانم بگویم
این است:
من شعری عاشقانه‌ام
در جسمِ یک زن.
الکساندرا واسیلیو

نام مرا بنویسید
پای تمام بیانیه‌هایی که
لبخند و بوسه را آزاد می‌خواهند..
Download Telegram
اگر در این روز تابستانی بروی
آفتاب را نیز با خود خواهی برد
زمانی این پرندگان در آسمان تابستان پر می گشودند
آن گاه که عشق آغاز شد و دل هایمان شاد بود
روزها پرشور بود و شب ها ناتمام
و مهتاب به آواز پرندگان گوش می سپرد
اگر بروی ، اگر بروی ، اگر بروی
اگر بمانی اما ، برایت روزی را می سازم
که هیچ روزی مانند آن نبوده و نخواهد بود
تا خورشید بادبان خواهیم کشید ، بر باران سوار خواهیم شد
با درختان سخن خواهیم گفت و باد را خواهیم ستود
اگر آهنگ رفتن داری ، درک خواهم کرد
کمی عشق در مشتم بگذار

@asheghanehaye_fatima

#ژاک_برل
@asheghanehaye_fatima



ترانه‌ی Ne Me Quitte Pas «ترکم نکن» ساخته ی " #ژاک_برل" ، ترانه سرا ، آهنگساز و خوانندهی این اثر است،
که توسط افراد بسیاری از جمله " #ادیت_پیاف" بازخوانی شده.

متن ترانه:

ترکم نکن!
بیا هر آن‌چه را می‌توانیم فراموش کنیم،
همه چیز در حال فراموش شدن است.
فراموش کنیم سوء تفاهم‌ها
و اوقاتی را که برای فهمیدنِ «چگونه»‌ها هدر دادیم
و لحظه‌هایی را که در آن‌ها
به ضربِ «چرا»ها
شادی قلبمان را کشتیم.
ترکم نکن!
ترکم نکن!
ترکم نکن!
ترکم نکن...

من مرواریدهای بارانی را به تو هدیه می‌کنم
که از سرزمینی بی‌باران می‌آیند.
زمین را در لحظه‌ی مرگم حفر خواهم کرد
تا تنت را با نور و طلا بپوشانم.
سرزمینی خواهم ساخت که در آن
عشق پادشاه است،
عشق قانون است
و تو ملکه‌ای!
ترکم نکن!
ترکم نکن!
ترکم نکن!
ترکم نکن...

من واژگانی درک‌ناشدنی می‌آفرینم
که تو
- تنها تو! - درکشان می‌کنی.
از عشاقی برایت خواهم گفت
که روزی از عشق گریختند
اما دوباره یکدیگر را دیدند و
قلب‌هاشان گُرگرفت.
از این پادشاه برای تو می‌گویم
که مُرد
از ندیدنت.
مُردنی نه برای فتحت
که برای یافتن تو...
ترکم نکن!
ترکم نکن!
ترکم نکن!
ترکم نکن...

بارها فورانِ کرده‌ایم
از آتش‌فشانی پیر
که باور داشتیم از پا درآمده است.
گاهی زمین‌های سوخته
محصول بیشتری از بهترین فصل گندم می‌دهند
و در غروب‌ها
رنگ‌های سرخ و سیاه
هرگز با هم یکی نمی‌شوند
چرا که آسمان شعله می‌کشد...
ترکم نکن!
ترکم نکن!
ترکم نکن!
ترکم نکن...

دیگر گریه نخواهم کرد.
دیگر حرفی نخواهم زد.
همین‌جا پنهان می‌شوم
تا دزدانه تماشایت کنم
وقتی می‌رقصی
و لب‌خند می‌زنی.
تا صدایت را بشنوم
وقتی آواز می‌خوانی و‌
و می‌خندی...
بگذار سایه‌ی سایه‌ات شوم!
سایه‌ دستت،
سایه‌ی سگت
ولی...
ترکم نکن!
ترکم نکن!
ترکم نکن!
ترکم نکن...


@asheghanehaye_fatima
Forwarded from اتچ بات
.


❑مرا رها مکن

تنها مرا رها مکن
ما تنها باید فراموش کنیم
آری می‌توانیم از یاد ببریم
تمامی آن‌چه را که پیش از این از دست داده‌ایم.

بیا زمان را فراموش کنیم
اشتباهاتمان را
و زمان از دست رفته
برای دانستن آن‌که چگونه
این ساعات را از یاد بریم.

تنها مرا رها مکن.

دانه‌های مروارید بارانی را پیشکشت می‌کنم
که از سرزمین‌هایی دور می‌آیند
آن‌جایی که هیچ‌گاه باران نمی‌بارد.

بعد از مرگم
نقبی در خاک می‌زنم
بیرون‌ می‌آیم و بدنت را با نور و طلا در بر خواهم گرفت
سلطنتی به‌پا خواهم کرد
جایی که عشق پادشاهی کند
جایی که عشق فرمان دهد
جایی که تو ملکه خواهی بود...

حالا مرا این‌گونه رها مکن
تنها مرا رها مکن.

اکنون مرا تنها مگذار
برای تو واژگانی از جنوب خواهم آورد
که تو خواهی فهمید
من از عاشقانی به تو خواهم گفت
که با قلب‌های افروخته
در آمد و شدند
و داستان آن پادشاهی را برایت باز خواهم گفت
که دچار تو بود
و از نداشتنت مُرد.

مرا تنها مگذار
تنها مرا رها مکن.

از آتشفشانی قدیمی که می‌پنداشتیم باید بسیار پیر باشد
نوری بیرون می‌زند
و مزرعه‌های سوخته را نمایان می‌کرد
نوری که از گندم‌زارهای بهاری هم
درخشان‌تر و بیش‌تر بود
و آن‌هنگام که شب فرا می‌رسد
در این آسمانِ درخشان،سرخی و سیاهی از هم جدا می‌شوند
اما تو اکنون مرا تنها مگذار
تنها مرا رها مکن.

اکنون مرا تنها مگذار
بیش از این نخواهم گریست
بیش از این سخنی نخواهم گفت
تنها برای نگاه کردنِ به تو که می‌رقصی و لبخند می‌زنی
خودم را آنجا پنهان خواهم کرد
و برای گوش‌سپردنِ به تو
که آواز می‌خوانی...می‌خندی
بگذار من هم برای تو سایه‌ای باشم
سایه‌ی دستت
سایه‌ی سایه‌ات
تنها مرا رها مکن
مرا رها مکن
مرا تنها مگذار...

#شعر: #ژاک_برل
■صدا: #ادیت_پیاف

□ صدای «ادیت پیاف» می‌آید. از رادیو. چه صدایی: یاغی، آزاده، صدای nostalgique از آن سوی تاریکی، حسرت همه چیزهای دوست‌داشتنی پاریس را، پاریس انقلاب، پاریس نور و رایحه، قهوه و عشق‌های پرتظاهر و اکثرا نمایشی و آلامد، باران و شب‌زنده‌داری، پرسه‌ زدن‌های بی‌قیدانه و کتاب و شراب، خیابان‌های خوش‌برخورد، درخت‌های بلوط و برگ‌های ریخته پاییز را در آدم بیدار می‌کند.

❑ روزها در راه ■ #شاهرخ_مسکوب

#music
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima



در بندر آمستردام
ملوانانی هستند که می سرایند، رویاهایی را که کابوسشان است ، در پهنه ی آمستردام.
در بندر آمستردام
ملوانانی هستند که می خوابند ، همچون پرچم همچون بیرق ، در کناره های دلتنگ .
در بندر آمستردام
ملوانانی هستند که می میرند، لبریز از آبجو ، لبریز از غم ، در نخستین پرتوهای روز.
اما در بندر آمستردام
ملوانانی هم به دنیا می آیند ، در گرمای زمخت رخوت اقیانوس.
در بند آمستردام
ملوانانی هستند که می بلعند ، ماهی های آبدار را بر سفره های زیادی سپید.
و با نیش های نمایان ، سکه می سایند زیر دندان ، هلال می کنند ماه را ، به دندان می کشند طناب های دکل را .
و بوی تند ماهی همه جا را پر کرده ، حتی تا دل سیب زمینی هایی سرخ کرده،
که دستان درشتشان ، باز هم بیشتر می طلبد.
سپس بر می خیزند خنده کنان ، طوفان به پا می کنند ، می بندند چاک تنبانشان را و آروغ زنان بیرون می روند .
در بندر آمستردام
ملوانانی هستند که می رقصند ، و می مالند شکمشان را به شکم زنان
و می چرخند و می رقصند ،
همچون فوران ستارگان .
با صدای ترشیده ی آکاردئونی دریده
می پیچانند خرخره شان را، که بهتر بشنوند صدای خنده شان را
تا اینکه ناگهان آکاردئون خفه می شود
و آنگاه با اشاره ای محکم
و آنگاه با نگاهی مغرور
بر می گردانند سر جایش نرینگی شان را.
در بند آمستردام
ملوانانی هستند که می نوشند و می نوشند و باز می نوشند و آنوقت باز هم می نوشند .
می نوشند به سلامتی روسپیان آمستردام ،
روسپیان هامبورک یا هر کجای دیگر.
یعنی می نوشند به زنان ،
که به آنها می بخشند پیکر زیبایشان را ،
که به آنها می بخشند بکارتشان را
در ازای یک سکه طلا.
و خوب که نوشیدند ، دماغشان را فرو می کنند در آسمان
فین می کنند در ستارگان ،
و وقتی من می گریم آن ها می شاشند ،
بر زنان بی وفا…
در بند آمستردام
در بندر آمستردام.

#ژاک_برل
@asheghanehaye_fatima.


وقتی ترانه ای را ادیث پیاف ، خولیو ایگلسیاس ، فرانک سیناترا، تام جونز ، نیل دایاموند، پاتریشیا کاس ، سرژه لاما ، استینگ و انرکیو ماسیاس و تقریبا همه نامداران کلاسیک جهان یکبار اجرا کرده باشند ، علتش چیزی جز ترانه سحرآمیزژاک برل نمی تواند باشد .


نام ترانه اصلی Ne me quitte pas ( به فرانسوی یعنی : ترکم مکن ) است که در سال ۱۹۵۹ توسط شاعر نامدار بلژیکی “ #ژاک_برل” به زبان فرانسه سروده و اجرا شد .ملودی آنقدر عاشقانه و زیباست که تا کنون به ده ها زبان دنیا ترجمه و صدها بار توسط خوانندگان مشهور اعصار مختلف اجرا شده .
___________________________________________________________


Ne me quitte pas
Il faut oublier
Tout peut s’oublier
Qui s’enfuit déjà
Oublier le temps
Des malentendus
Et le temps perdu
A savoir comment
Oublier ces heures
Qui tuaient parfois
A coups de pourquoi
Le coeur du bonheur
Ne me quitte pas 
Ne me quitte pas 
Ne me quitte pas 
Ne me quitte pas


 


ترکم مکن
باید فراموش کرد
همه آنچه را که فراموش شدنی ست
و همه آنچه را که تا به امروز رخ داده است
و زمان هایی را که برای فهمیدن “چگونه”ها
به هدر دادیم
و ساعت هایی را که در آن
با ضربات ِ “چرا”ها
قلب خوشبختی را کشتیم
ترکم مکن 
ترکم مکن
ترکم مکن
ترکم مکن




Moi je t’offrirai
Des perles de pluie
Venues de pays
Où il ne pleut pas
Je creuserai la terre
Jusqu’après ma mort
Pour couvrir ton corps
D’or et de lumière
Je ferai un domaine
Où l’amour sera roi
Où l’amour sera loi
Où tu seras reine
Ne me quitte pas 
Ne me quitte pas 
Ne me quitte pas 
Ne me quitte pas 
Ne me quitte pas


 


من به تو مرواریدهای باران را
هدیه می دهم
هم آنها که از سرزمینی می آیند
که هرگز در آن بارانی نمی بارد
من زمین را تا لحظه مرگم
تا آن هنگام که تن تو را با طلا و نور بپوشانم
حفر خواهم کرد
من سرزمینی را خواهم ساخت
که در آن عشق، پادشاه است
که در آن عشق، قانون است
و تو ملکه اش
ترکم مکن 
ترکم مکن
ترکم مکن
ترکم مکن
ترکم مکن




Je t’inventerai
Des mots insensés
Que tu comprendras
Je te parlerai
De ces amants-là
Qui ont vue deux fois
Leurs coeurs s’embraser
Je te raconterai
L’histoire de ce roi
Mort de n’avoir pas
Pu te rencontrer
Ne me quitte pas 
Ne me quitte pas 
Ne me quitte pas 
Ne me quitte pas


 


من واژگانی درک نشدنی
خلق خواهم کرد
واژگانی که تنها تو آنها را می فهمی
برایت از معشوقه هایی خواهم گفت
که زمانی از عشق گریختند
اما دیگر بار به سویش بازآمدند
برایت از پادشاهی خواهم گفت
که مرگ
به خاطر ندیدن تو
او را در بر گرفت
ترکم مکن 
ترکم مکن
ترکم مکن
ترکم مکن




On a vu souvent
Rejaillir le feu
De l’ancien volcan
Qu’on croyait trop vieux
Il est paraît-il
Des terres brûlées
Donnant plus de blé
Qu’un meilleur avril
Et quand vient le soir
Pour qu’un ciel flamboie
Le rouge et le noir
Ne s’épousent-ils pas
Ne me quitte pas 
Ne me quitte pas 
Ne me quitte pas 
Ne me quitte pas 
Ne me quitte pas


 


اغلب فوران دوباره آتشفشان های کهن را دیده ایم
هم آنها که پیش از آن
تصور می کردیم بسیار قدیمی اند
زمین های سوخته
حتی از بهترین فصل برداشت گندم
محصول بیشتری می دهند
و هنگامی که غروب فرا می رسد
در آسمان رخشنده
رنگ های سرخ و سیاه
هرگز با یکدیگر ترکیب نمی شوند
ترکم مکن 
ترکم مکن
ترکم مکن
ترکم مکن
ترکم مکن




Je ne vais plus pleurer
Je ne vais plus parler
Je me cacherai là
A te regarder
Danser et sourire
Et à t’écouter
Chanter et puis rire
Laisse-moi devenir
L’ombre de ton ombre
L’ombre de ta main
L’ombre de ton chien
Ne me quitte pas 
Ne me quitte pas 
Ne me quitte pas 
Ne me quitte pas


 


دیگر نخواهم گریست
دیگر سخن نخواهم گفت
خود را مخفی خواهم کرد
آنجا که بتوانم تو را تماشا کنم
آنگاه که می رقصی و لبخند می زنی
و صدایت را بشنوم
آنگاه که آواز می خوانی و می خندی
بگذار تا
سایه ی سایه ات شوم
سایه ی دستت شوم
سایه سگت شوم
ترکم مکن 
ترکم مکن
ترکم مکن
ترکم مکن


#عزیز_روزهام🍀
@asheghanehaye_fatima
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
و این شاهکار #ژاک_برل، با این اجرای قوی، و این شعر! این شعر عالی!

ترکم نکن
ترکم نکن
من قلمرویی می‌سازم
که در آن عشق پادشاه است
که در آن عشق قانون است

نِه مِه کیته پا!

@asheghanehaye_fatima
هفت
ميليارد
لبخند ؛
ولى لبخند تـو
محبوب من است ...

#ژاک_برل


@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima



برایت رویاهایی آرزو می‌کنم تمام نشدنی
و آرزوهایی پرشور
که از میان‌شان چندتایی برآورده شود
برایت آرزو می‌کنم که دوست داشته باشی
آنچه را که باید دوست بداری
و فراموش کنی
آنچه را که باید فراموش کنی
برایت شوق آرزو می‌کنم
آرامش آرزو می‌کنم
برایت آرزو می‌کنم که با آواز پرندگان بیدار شوی
و با آرامش خانواده به خواب روی
برایت آرزو می‌کنم دوام بیاوری
در رکود، بی ‏تفاوتی و ناپاکی روزگار
بخصوص برایت آرزو می‌کنم که
"خودت باشی"...


#ژاک_برل
@asheghanehaye_fatima


#اگر_ترکم_کنی


اگر ترکم کنی در این روز تابستانی،
همراه خودت خورشید را هم از اینجا خواهی بُرد
آسمان تابستان لبریز از پرنده می شد
وقتی عشقمان تازه بود و قلب هایمان در اوج
وقتی روز کوتاه بود و شب طولانی
و ماه منتظر می ماند تا به آواز پرنده شب‌خوان گوش کند

اگر ترکم کنی...
اگر ترکم کنی...
اگر ترکم کنی...

اما اگر بمانی
روزی برایت می‌سازم بی همانند در گذشته و آینده
در آن روز
در دریای خورشید بادبان می کشیم
بر قطره های باران سوار می شویم
با درختان سخن می گوییم
و نسیم را می پرستیم

اگر باید بروی، درکت می کنم
اما به اندازه‌ی دستان خالی ام، برایم عشق بگذار


اگر ترکم کنی...
اگر ترکم کنی...
اگر ترکم کنی...

اگر بروی، چنانکه می دانم خواهی رفت
باید به جهان بگویی بایستد از گردش، تا تو بازگردی
اگر بروی، عشق به چه دردی می خورد وقتی برای تو نباشد؟
حالا که داری می روی
بگذار بگویم که تا دیدار دوباره‌مان
ذره ذره خواهم مُرد


اما اگر بمانی
شبی برایت می‌سازم بی همانند در گذشته و آینده
در دریای لبخندت بادبان می کشم
بر لمسِ دستانت سوار می شوم
با چشمانت سخن می گویم
چشمانی که عاشقشان هستم

اما اگر بروی، اشکی نخواهم ریخت
با اینکه دیگر درودی نیست در واژه‌ی بدرود

اگر ترکم کنی، چنانکه می دانم مجبوری
در این جهان دیگر به هیچ چیز اعتمادی نیست
تنها اتاقی خالی می ماند، پر از فضایی خالی
مانند نگاه خالی بر چهره‌ی تو
آه، حتی حاضرم سایه‌ی سایه ات باشم
اگر این تنها راه کنارِتو بودن است

خواهش می کنم نرو...


#ژاک_برل
#رادنی_مک_کوئن
ترجمه: #مبین_اعرابی
@asheghanehaye_fatima


ترکم مکن
من، براي‌ات واژگاني سودايي
مي‌آفرينم
تا تنها تو آنها را درك كني
من، با تو سخن مي‌گويم
با واژگاني دلداده.....



#ژاک_برل
برایت رویاهایی آرزو می‏ کنم، تمام نشدنی
و آرزوهایی پرشور
که از میانشان چندتایی برآورده شود.

برایت آرزو می‏ کنم که دوست داشته باشی
آنچه را که باید دوست بداری
و فراموش کنی
آنچه را که باید فراموش کنی.

برایت شوق آرزو می ‏کنم.
آرامش آرزو می ‏کنم.
برایت آرزو می‏ کنم که با آواز پرندگان بیدار شوی
و با خنده‏ ی کودکان

برایت آرزو می ‏کنم، دوام بیاوری...
در رکود،
بی ‏تفاوتی
و ناپاکی روزگار

به خصوص برایت آرزو می‏ کنم که
خودت باشی ...

#ژاک_برل


@asheghanehaye_fatima

🎼●آهنگ فرانسوی: «مرا رها مکن»
"Ne Me Quitte Pas"

🎙خواننده:
#ژاک_برل | Jacques Brel | بلژیک، ۱۹۷۸-۱۹۲۹ |

تنها
مرا رها مکن
ما تنها باید فراموش کنیم
آری می‌توانیم از یاد ببریم
تمامی آن‌چه را که پیش از این از دست داده‌ایم.

بیا زمان را فراموش کنیم
اشتباهات‌مان را
و زمان از دست رفته
برای دانستن آن‌که چگونه
این ساعات را از یاد بریم.

تنها مرا رها مکن.

دانه‌های مروارید باران را پیش‌کش‌ات می‌کنم
که از سرزمین‌هایی دور می‌آیند
آن‌جایی که هیچ‌گاه باران نمی‌بارد.

بعد از مرگ‌ام
نقبی در خاک می‌زنم
بیرون‌ می‌آیم و بدن‌ات را با نور و طلا در بر خواهم گرفت
سلطنتی به‌پا خواهم کرد
جایی که عشق پادشاهی کند
جایی که عشق فرمان دهد
جایی که تو ملکه خواهی بود...

حالا مرا این‌گونه رها مکن
تنها مرا رها مکن.

اکنون مرا تنها مگذار
برای تو واژگانی از جنوب خواهم آورد
که تو خواهی فهمید
من از عاشقانی به تو خواهم گفت
که با قلب‌های افروخته
در آمد و شدند
و داستان آن پادشاهی را برای‌ات باز خواهم گفت
که دچار تو بود
و از نداشتن‌ات مُرد.

مرا تنها مگذار
تنها مرا رها مکن.

از آتش‌فشانی قدیمی که می‌پنداشتیم باید بسیار پیر باشد
نوری بیرون می‌زند
و مزرعه‌های سوخته را نمایان می‌کرد
نوری که از گندم‌زارهای بهاری هم
درخشان‌تر و بیش‌تر بود
و آن‌هنگام که شب فرا می‌رسد
در این آسمانِ درخشان، سرخی و سیاهی از هم جدا می‌شوند
اما تو اکنون مرا تنها مگذار
تنها مرا رها مکن.

اکنون مرا تنها مگذار
بیش از این نخواهم گریست
بیش از این سخنی نخواهم گفت
تنها برای نگاه کردنِ به تو که می‌رقصی و لبخند می‌زنی
خودم را آن‌جا پنهان خواهم کرد
و برای گوش‌سپردنِ به تو
که آواز می‌خوانی... می‌خندی
بگذار من هم برای تو سایه‌ای باشم
سایه‌ی دست‌ات
سایه‌ی سایه‌ات
تنها مرا رها مکن
مرا رها مکن
مرا تنها مگذار...

@asheghanehaye_fatima
تنها مرا رها مکن
ما تنها باید فراموش کنیم
آری می‌توانیم از یاد ببریم
تمامی آن‌چه را که پیش از این از دست داده‌ایم.

بیا زمان را فراموش کنیم
اشتباهات‌مان را
و زمان از دست رفته
برای دانستن آن‌که چگونه
این ساعات را از یاد بریم.

تنها مرا رها مکن.

دانه‌های مروارید بارانی را پیشکشت می‌کنم
که از سرزمین‌هایی دور می‌آیند
آن‌جایی که هیچ‌گاه باران نمی‌بارد.

بعد از مرگم
نقبی در خاک می‌زنم
بیرون‌ می‌آیم و بدنت را با نور و طلا در بر خواهم گرفت
سلطنتی به‌پا خواهم کرد
جایی که عشق پادشاهی کند
جایی که عشق فرمان دهد
جایی که تو ملکه خواهی بود.

حالا مرا این‌گونه رها مکن
تنها مرا رها مکن.

اکنون مرا تنها مگذار
برای تو واژگانی از جنوب خواهم آورد
که تو خواهی فهمید
من از عاشقانی به تو خواهم گفت
که با قلب‌های افروخته
در آمد و شدند
و داستان آن پادشاهی را برایت باز خواهم گفت
که دچار تو بود
و از نداشتنت مُرد.

مرا تنها مگذار
تنها مرا رها مکن.

از آتشفشانی قدیمی که می‌پنداشتیم باید بسیار پیر باشد
نوری بیرون می‌زند
و مزرعه‌های سوخته را نمایان می‌کرد
نوری که از گندم‌زارهای بهاری هم
درخشان‌تر و بیش‌تر بود
و آن‌هنگام که شب فرا می‌رسد
در این آسمانِ درخشان، سرخی و سیاهی از هم
جدا می‌شوند
اما تو اکنون مرا تنها مگذار
تنها مرا رها مکن.

اکنون مرا تنها مگذار
بیش از این نخواهم گریست
بیش از این سخنی نخواهم گفت
تنها برای نگاه کردنِ به تو که می‌رقصی و لبخند می‌زنی
خودم را آن‌جا پنهان خواهم کرد
و برای گوش‌سپردنِ به تو
که آواز می‌خوانی...می‌خندی
بگذار من هم برای تو سایه‌ای باشم
سایه‌ی دستت
سایه‌ی سایه‌ات
تنها مرا رها مکن
مرا رها مکن
مرا تنها مگذار...



مرا رها مکن
#ژاک_برل
صدا:ادیت پیا
ف

صدای ادیت پیاف می‌آید. از رادیو. چه صدایی: یاغی، آزاده، صدای nostalgique از آن سوی تاریکی، حسرت همه چیزهای دوست‌داشتنی پاریس را، پاریس انقلاب، پاریس نور و رایحه، قهوه و عشق‌های پرتظاهر و اکثرا نمایشی و آلامد، باران و شب‌زنده‌داری، پرسه‌ زدن‌های بی‌قیدانه و کتاب و شراب، خیابان‌های خوش‌برخورد، درخت‌های بلوط و برگ‌های ریخته پاییز را در آدم بیدار می‌کند.


روزها در راه
#شاهرخ_مسکوب

@asheghanehaye_fatima|#Music|#Poem|#Sh_Meskoob