@asheghanehaye_fatima
#اگر_ترکم_کنی
اگر ترکم کنی در این روز تابستانی،
همراه خودت خورشید را هم از اینجا خواهی بُرد
آسمان تابستان لبریز از پرنده می شد
وقتی عشقمان تازه بود و قلب هایمان در اوج
وقتی روز کوتاه بود و شب طولانی
و ماه منتظر می ماند تا به آواز پرنده شبخوان گوش کند
اگر ترکم کنی...
اگر ترکم کنی...
اگر ترکم کنی...
اما اگر بمانی
روزی برایت میسازم بی همانند در گذشته و آینده
در آن روز
در دریای خورشید بادبان می کشیم
بر قطره های باران سوار می شویم
با درختان سخن می گوییم
و نسیم را می پرستیم
اگر باید بروی، درکت می کنم
اما به اندازهی دستان خالی ام، برایم عشق بگذار
اگر ترکم کنی...
اگر ترکم کنی...
اگر ترکم کنی...
اگر بروی، چنانکه می دانم خواهی رفت
باید به جهان بگویی بایستد از گردش، تا تو بازگردی
اگر بروی، عشق به چه دردی می خورد وقتی برای تو نباشد؟
حالا که داری می روی
بگذار بگویم که تا دیدار دوبارهمان
ذره ذره خواهم مُرد
اما اگر بمانی
شبی برایت میسازم بی همانند در گذشته و آینده
در دریای لبخندت بادبان می کشم
بر لمسِ دستانت سوار می شوم
با چشمانت سخن می گویم
چشمانی که عاشقشان هستم
اما اگر بروی، اشکی نخواهم ریخت
با اینکه دیگر درودی نیست در واژهی بدرود
اگر ترکم کنی، چنانکه می دانم مجبوری
در این جهان دیگر به هیچ چیز اعتمادی نیست
تنها اتاقی خالی می ماند، پر از فضایی خالی
مانند نگاه خالی بر چهرهی تو
آه، حتی حاضرم سایهی سایه ات باشم
اگر این تنها راه کنارِتو بودن است
خواهش می کنم نرو...
#ژاک_برل
#رادنی_مک_کوئن
ترجمه: #مبین_اعرابی
#اگر_ترکم_کنی
اگر ترکم کنی در این روز تابستانی،
همراه خودت خورشید را هم از اینجا خواهی بُرد
آسمان تابستان لبریز از پرنده می شد
وقتی عشقمان تازه بود و قلب هایمان در اوج
وقتی روز کوتاه بود و شب طولانی
و ماه منتظر می ماند تا به آواز پرنده شبخوان گوش کند
اگر ترکم کنی...
اگر ترکم کنی...
اگر ترکم کنی...
اما اگر بمانی
روزی برایت میسازم بی همانند در گذشته و آینده
در آن روز
در دریای خورشید بادبان می کشیم
بر قطره های باران سوار می شویم
با درختان سخن می گوییم
و نسیم را می پرستیم
اگر باید بروی، درکت می کنم
اما به اندازهی دستان خالی ام، برایم عشق بگذار
اگر ترکم کنی...
اگر ترکم کنی...
اگر ترکم کنی...
اگر بروی، چنانکه می دانم خواهی رفت
باید به جهان بگویی بایستد از گردش، تا تو بازگردی
اگر بروی، عشق به چه دردی می خورد وقتی برای تو نباشد؟
حالا که داری می روی
بگذار بگویم که تا دیدار دوبارهمان
ذره ذره خواهم مُرد
اما اگر بمانی
شبی برایت میسازم بی همانند در گذشته و آینده
در دریای لبخندت بادبان می کشم
بر لمسِ دستانت سوار می شوم
با چشمانت سخن می گویم
چشمانی که عاشقشان هستم
اما اگر بروی، اشکی نخواهم ریخت
با اینکه دیگر درودی نیست در واژهی بدرود
اگر ترکم کنی، چنانکه می دانم مجبوری
در این جهان دیگر به هیچ چیز اعتمادی نیست
تنها اتاقی خالی می ماند، پر از فضایی خالی
مانند نگاه خالی بر چهرهی تو
آه، حتی حاضرم سایهی سایه ات باشم
اگر این تنها راه کنارِتو بودن است
خواهش می کنم نرو...
#ژاک_برل
#رادنی_مک_کوئن
ترجمه: #مبین_اعرابی