عاشقانه های فاطیما
809 subscribers
21.2K photos
6.47K videos
276 files
2.94K links
منتخب بهترین اشعار عاشقانه دنیا
عشق
گلایه
دلتنگی
اعتراض
________________
و در پایان
آنچه که درباره‌ی خودم
می‌توانم بگویم
این است:
من شعری عاشقانه‌ام
در جسمِ یک زن.
الکساندرا واسیلیو

نام مرا بنویسید
پای تمام بیانیه‌هایی که
لبخند و بوسه را آزاد می‌خواهند..
Download Telegram
@asheghanehaye_fatima

معمولی بودن !
معمولی بودن در زندگی، میتواند سخت ترین وضعیت ممکن باشد.
مثلا:
شاگرد معمولی بودن، قیافه معمولی داشتن، دونده معمولی بودن، نقاش معمولی
بودن، دانشجوی معمولی بودن، نویسنده معمولی بودن، معمولی ساز زدن .معمولی
مهمانی دادن، فرزند معمولی داشتن
...
منظورم از "معمولی" همان است که عالی و ایده آل و منحصر به فرد و کمیاب و
در پشت ابرها نیست، بلکه همین جا، روی زمین، کنار ما، فراوان و بسیار هست.

فرهنگ ایده آل گرایی تیغ دولبه ای است که هم انگیزه ایست مثبت برای پیشرفت و
هم می تواند شوق و ذوق فراوان آدمهای معمولی را شهید کند.
من مثلا بعد از سالها با علاقه نقاشی کشیدن، روزی که فهمیدم در نقاشی خیلی
معمولی ام برای همیشه نقاشی را کنار گذاشتم. این کنار کشیدن زمانی بود که
همکلاسی دبیرستانم، در عرض دو دقیقه با مداد بی جانش، چهره معلم مان را کوبید
کنار طرحی که من بیست دقیقه طول کشیده بود تا دزدکی در حاشیه جزوه از او
بکشم.
حقیقت این است که دوستم در نقاشی یک نابغه بود و تمرین و پیگیری من خیلی با
نبوغ او فاصله داشت و من لذت نقاشی کشیدن را از خودم گرفتم تا خفت معمولی
بودن را تحمل نکنم.
آن روزها آنقدر ضعیف بودم که با شاخص های "ترین" زندگی کرده و خود را
مقایسه می کردم. و این ترین بودن آدم را ضعیف و شکننده می کند.

شاید همه آدم ها اینطور نباشند. من اما، همیشه در درونم یک سوپر انسان داشته ام
که می خواست اگر دست به گچ بزند، آن گچ حتماً بایستی طلا شود. یک توانای
مطلق که در هیچ کاری حق معمولی بودن را ندارد.
اما امروز فهمیده ام که معمولی بودن شجاعت می خواهد. آدم اگر یاد بگیرد معمولی
باشد نه نقاشی را میگذارد کنار، نه دماغش اگر معمولی است را عمل می کند، نه
غصه می خورد که ماشینش معمولی است، نه حق غذا خوردن در یک سری از
رستوران های معمولی را از خودش میگیرد، نه حق لبخند زدن به یک سری آدم ها
را، نه حق پوشیدن یک سری لباس ها را.
حقیقت این است که "ترین" ها همیشه در هراس زندگی می کنند. هراس هبوط (
سقوط) در لایه آدم های "معمولی". و این هراس می تواند حتی لذت زندگی،
نوشتن، درس خواندن، نقاشی کشیدن، ساز زدن، خوردن، نوشیدن و پوشیدن را از
دماغشان دربیاورد.
تصمیم گرفته ام خودِ معمولی ام را پرورش دهم. نمی خواهم دیگر آدم ها مرا فقط با
"ترین"هایم به رسمیت بشناسند. از حالا خودِ معمولی م را به معرض نمایش می
گذارم و
به خود معمولیم عشق می ورزم و به آدم ها هم اجازه دهم به منِ معمولی عشق
بورزند.

#نویسنده:یک شهروند معمولی
🍀
@asheghanehaye_fatima



اگر زمان و مکان در اختیار من بود
ده سال قبل از طوفان نوح عاشقت می شدم
و تو می توانستی تا قیامت برایم ناز کنی
و من کم می آوردم و تسلیم می شدم.
یکصد سال به ستایش چشمانت می گذشت
و سی هزار سال سر به ستایش تنت
و تازه در پایان عمر به دلت راه می یافتم
هیچ چیز نگو
که می خواهم تمام نا نوشته هایم را یکجا در جانت بریزم بدون کم و کاست ...

 
#آندره_مارول
#نویسنده_فرانسه
ترجمه:
#احمد_شاملو
@asheghanehaye_fatima




در افسانه هایی که مردها برای توضیح دادن زندگی ساخته اند، اولین مخلوق یک #زن نیست. مردی به نام آدم است. حوا بعدا سر می رسد، برای آن که آدم را سرگرم کند و گرفتاری به بار آورد!!

در نقاشی هایی که زینت بخش کلیساهایشان است خدا پیرمرد ریشویی است و هرگز بسان پیرزنی با موی سفید جلوه گر نمی شود و همه ی قهرمان ها مرد هستند، از پرومته ای که آتش را ربود بگیریم تا ایکاروس که می خواست پرواز کند و حتی عیسایی که پسر پدر و روح القدس می خوانندش.
مثل اینکه زنی که از آن متولد شد یک مرغ کرچ یا دایه بود! و با وجود این، یا بهتر بگویم به این خاطر، زن بودن چه شورانگیز است.




📖 #نامه_به_کودکی_که_هرگز_زاده_نشد
🇮🇹 #اوریانا_فالاچی
#نویسنده_ایتالیا
@asheghanehaye_fatima


گفت: "راستش در واقع برای تو نمی نویسم. دارم کارهایی را یادداشت می‌کنم که دلم می‌خواهد با تو انجام دهم."

کاغذها همه‌جا پخش و پلا بود؛ دور و برش،‌ پایین پاهایش، حتی روی تخت.

یکی از آن ها را همین‌طوری برداشتم:
"پیک‌نیک، چرت بعد از ظهر روی سینه ات، رقص، عطر، تماشای ویترین مغازه‌ها، کباب درست کردن روی زغال،‌ سرک کشیدن به روزنامه‌ای داری می‌خوانی، وراجی، آواز خواندن برای تو، درخواست چیدن ناخن‌هایم، کسل شدن، بهانه گرفتن، قهرکردن، کشیدن ریش‌ات، بازی با موهایت، گوش دادن حرف‌هایت، گرفتن دست‌هایت‌، احساس امنیت کردن، پرسیدن این‌که هنوز دوستم داری یا نه...بچه."

تمام ورق ها را جمع‌ کردم و لبه‌ی تخت نشستم تا ببینم ماجرا چیست. لبخند می‌زدم، اما در واقع  آن همه انرژی و آن همه شور، زبانم را بند آورده بود.




📖 #من_او_را_دوست_داشتم
🇫🇷 #آنا_گاوالدا
#نویسنده_فرانسه
@asheghanehaye_fatima


اگر روزی فرا برسد که #زن، نه از سر ضعف، که با قدرت عشق بورزد دوست داشتن برای او نیز همچون مرد، سرچشمه ی زندگی خواهد بود و نه خطری مرگ بار!
شخصیت زن محصولی اجتماعی است و نه زیستی، ارزشهای خرد، اخلاق، ذوق و رفتار زن را باید برحسب موقعیت و تاریخ او توضیح داد چرا که این خصوصیات ذاتی و فطری نیستند.

درهای کارخانه ها، اداره ها و دانشکده ها را به روی زنان بازمی کنند، ولی همچنان براین عقیده اند که ازدواج برای زنان محترمانه ترین کسب و کار است.



📖 #جنس_دوم
🇫🇷 #سیمون_دوبووار
#نویسنده_فرانسه
@asheghanehaye_fatima




اگر غمى هست بگذار باران باشد
و اين باران را
بگذار تا غمِ تلخى باشد از سرِ غمخوارى.
و اين جنگل هاىِ سبز
در اين جاى
در آرزوىِ آن باشند
كه مگر من ناگزير به برخواستن شوم
تا در درونِ من بيدار شوند .
من اما جاودانه بخواهم خفت
زيرا اكنون كه من اينچنين
در تپه هاىِ كبودى كه بر فرازِ سرم خفته اند
بسان درختى
ريشه ها بازگسترده ام
ديگر مرگ
در كجاست ؟
اگرچه من أز ديرباز مرده ام
اين زمينى كه اينچنين تنگ در آغوشم مى فشرد
صداىِ دم زدنم را
همچنان بخواهد شنيد.

#ويليام_فاكنر
#نویسنده_آمریکا
ترجمه ؛
#احمد_شاملو🌱
@asheghanehaye_fatima




اگر غمى هست بگذار باران باشد
و اين باران را
بگذار تا غمِ تلخى باشد از سرِ غمخوارى.
و اين جنگل هاىِ سبز
در اين جاى
در آرزوىِ آن باشند
كه مگر من ناگزير به برخواستن شوم
تا در درونِ من بيدار شوند .
من اما جاودانه بخواهم خفت
زيرا اكنون كه من اينچنين
در تپه هاىِ كبودى كه بر فرازِ سرم خفته اند
بسان درختى
ريشه ها بازگسترده ام
ديگر مرگ
در كجاست ؟
اگرچه من أز ديرباز مرده ام
اين زمينى كه اينچنين تنگ در آغوشم مى فشرد
صداىِ دم زدنم را
همچنان بخواهد شنيد.

#ويليام_فاكنر
#نویسنده_آمریکا
ترجمه ؛
#احمد_شاملو 🌱
طبیعت مقرر کرده است ، که هر انسانی ، در دوره معینی ، یک کسی را دوست داشته باشد.


#چخوف
#نویسنده_روس

@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima




صرف فعل
"دوست داشتن"
بسیار سخت است:
گذشته اش که به هیچ وجه ساده نیست
حالش
کاملا اخباری ست
آینده اش
هم شرطی ...


#ژان_کوکتو
#شاعر و
#نویسنده
#فرانسوی
@asheghanehaye_fatima


در رستوران بودم که میز بغلی توجه‌م را جلب کرد. #زن و مردی حدود ۴۰ ساله روبه‌روی هم نشسته بودند و مثل یک #دختر و #پسر جوان چیزهایی می‌گفتند و زیرزیرکی می‌خندیدند.
_

بدم آمد. با خودم گفتم چه معنی دارد؟ شما با این سن‌تان باید #بچه دبیرستانی داشته باشید. نه مثل بچه دبیرستانی‌ها #نامزدبازی و #دختربازی کنید.
داشتم چپ‌چپ نگاهشان می‌کردم که تلفن #خانم زنگ خورد و به نفر پشت خط گفت: آره عزیزم. بچه‌ها رو گذاشتیم خونه خودمون اومدیم. واسه‌شون کتلت گذاشتم تو یخچال.
_

خوشم آمد. ذوق کردم. گفتم چه #پدر و #مادر باحالی. چه #عشق زنده‌ای که بعد از این همه سال مثل روز اول همدیگر را دوست دارند. چقدر خوب است که زن و شوهرها گاهی اوقات یک گردش دوتایی بروند. چقدر رویایی. قطعا اگر روزی پدر شدم همین کار را می‌کنم.
_

داشتم با لبخند و ذوق نگاهشان می‌کردم که ناگهان مرد به زن گفت: پاشو بریم تا شوهرت نفهمیده اومدی بیرون.
_

اَی تُف. حالم به هم خورد. زنیکه تو #شوهر داری آن‌وقت با مرد غریبه آمدی ددر دودور؟ ما خیر سرمان مسلمانیم. اسلام‌تان کجا رفته؟ زن و مرد نامحرم با هم چه غلطی می‌کنند؟ بی‌شرف‌ها.
_

داشتم چپ‌چپ نگاهشان می‌کردم که مرد بلند شد رفت به سمت صندوق تا پول #غذا را حساب کند. زن هم دنبالش رفت و بلند گفت: داداش داداش بذار من حساب کنم. اون دفعه پیش #مامان اینا تو حساب کردی.
_

آخییی. #آبجی و #داداش بودن. الهی الهی. چه قشنگ. چه قدر خوبه #خواهر و #برادر اینقدر به هم نزدیک باشند.
_

داشتم با ذوق و شوق نگاه‌شان می‌کردم و لبخند می‌زدم که آمدند از کنارم رد شدند و در همان حال مرد با لبخندی شیطنت‌آمیز گفت: از کی تا حالا من شدم داداشت؟ زن هم نیش‌خندی زد و گفت: این‌جوری گفتم که مردم فکر کنن خواهر و برادریم.
_
_
تو روح‌تان. از همان اول هم می‌دانستم یک ریگی به کفش‌تان هست. زنیکه و مردیکه عوضی آشغال بی‌حیا.
_
داشتم چپ‌چپ نگاهشان می‌کردم که خواستند خداحافظی کنند. زن به مرد گفت: به مامان سلام برسون. مرد هم گفت: باشه دخترم. تو هم به نوه‌های گلم... _
وای خدا. پدر و دختر بودند. پس چرا مرد اینقدر جوان به نظر می‌رسید؟ خب با داشتن چنین خانواده دوست‌داشتنی باید هم جوان بماند. هرجا هستند سلامت باشند.
_
ناگهان یادم افتاد یک ساعت است در رستوران منتظر دوست‌دخترم هستم. چرا نیامد این دختر؟ ولش کن. بگذار بروم تا همسرم شک نکرده است.
_
_
_
پی‌نوشت: این داستان نانوشته‌ی بسیاری از ماست. هرکدام‌مان به یک شکل. سرمان در زندگی دیگران است. زود قضاوت می‌کنیم و حلال خودمان را برای دیگران #حرام می‌دانیم.
خلاص

#نویسنده_ناشناس
@asheghanehaye_fatima



#ناظم_حکمت #شاعر و #نویسنده اهل ترکیه (1901_1963)


گفت: به پیشم بیا
گفت: برایم بمان
گفت:به رویم بخند
گفت:برایم بمیر

آمدم
ماندم
خندیدم
مُردم...

#ناظم_حکمت
کسی چه می‌داند در این لحظه که من با دلسردی کلمات را پشت سر هم می‌گذارم تو چه حال و روزی داری؟
عزیزم، زندگی خیلی بی‌مقدار است و فقط کسی که می‌داند چطور با شلاق وارد معرکه شود برنده می‌شود.
فقط بخواب، بخواب! تنها در خواب می‌توان در میان ارواح نیکوکار بود.
بیداریِ زیاد مرگ را به همراه می‌آورد.

#فرانتس_کافکا
#نویسنده_چک
#نامه_به_فلیسه
ترجمه:
#مصطفی_اسلامیه
#مرتضی_افتخاری


@asheghanehaye_fatima
زمستان برای کسانی که خاطرات
گرمی ندارند سرد است!

#داستویفسکی
#نویسنده_روسیه
ترجمه :‌
#زهرا_دلدل
@asheghanehaye_fatima