عاشقانه های فاطیما
781 subscribers
21K photos
6.4K videos
276 files
2.93K links
منتخب بهترین اشعار عاشقانه دنیا
عشق
گلایه
دلتنگی
اعتراض
________________
و در پایان
آنچه که درباره‌ی خودم
می‌توانم بگویم
این است:
من شعری عاشقانه‌ام
در جسمِ یک زن.
الکساندرا واسیلیو

نام مرا بنویسید
پای تمام بیانیه‌هایی که
لبخند و بوسه را آزاد می‌خواهند..
Download Telegram
بی‌من

آهنگ و آواز:
#مهیار_علی‌زاده
شعر:
#مولانا


بی‌پا و سر کردی مرا بی‌خواب و خور کردی مرا
سرمست و خندان اندرآ ای یوسف کنعان من

از لطف تو چو جان شدم وز خویشتن پنهان شدم
ای هست تو پنهان شده در هستی پنهان من

یک لحظه داغ‌ام می‌کشی یک‌دم به باغ‌ام می‌کشی
پیش چراغ‌ام می‌کشی تا واشود چشمان من...



@asheghanehaye_fatima
خرمالو که می‌خورم،
به کسی می‌اندیشم،
که عاشق‌اش بود.

#میتسو_سوزوکی | Mitsu Suzuki | ژاپن |

برگردان: #مهیار_مظلومی



@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima



مردم با هم نامهربانند.
مردم با هم نامهربانند.
مردم با هم نامهربانند.
گمان می‌كنم هرگز با هم مهربان نخواهند بود،
من چنين چيزی را نخواهم خواست.
اما گاهی به آن فكر می‌كنم.
دانه‌ها تاب می‌خورند،
ابرها سايه می‌اندازند،
و قاتلی سر كودكی را قطع می‌كند
مانندِ گازی از سرِ بستنی قيفی.
خيلی زياد،
خيلی كم
خيلی چاق،
خيلی لاغر،
يا هيچ‌کس.
آدم‌های متنفر بيشتر از آدم‌های عاشقند.
آدم‌ها با يک‌ديگر مهربان نيستند،
اگر بودند، شايد مرگ
آن‌قدر غم‌انگيز نبود.
در همين‌حال، من به دختران جوان می‌نگرم
كه جوانه‌های فرصتند.
بايد راهی باشد.
قطعا بايد راهی باشد
كه هنوز به ذهنمان خطور
نكرده است.
چه كسی اين مغز را در سرِ من قرار داد؟
فرياد می‌زند،
درخواست می‌كند،
می‌گويد كه فرصتی باقی‌ست.
نخواهد گفت، نه...

چارلز بوکوفسکی - شاعرآمریکایی
برگردان: مهیار مظلومی
کتاب: عشق سگی‌ست از جهنم

#چارلز_بوکفسکی
#چارلز_بوکوفسکی
#مهیار_مظلومی
"ترس"

ترس از ماشین پلیس جلوی خانه‌ات.
ترس از خوابِ شبانه.
ترس از بیداری شبانه.
ترس از بازگشتِ گذشته.
ترسِ از دست دادن حال.
ترس از صدای تلفن
در تاریکی مرگبار شب.
ترس از طوفان‌های الکتریکی.
ترس از زنِ خدمتکار
که لکه‌ای روی گونه‌اش دارد.
ترس از سگ‌هایی
که گفته می‌شود گاز نمی‌گیرند.
ترس از اضطراب.
ترس از این‌که مجبور شوی
هویت جسد دوستت را تشخیص بدهی.
ترس از بی‌پولی.
ترس از زیاد داشتن،
هرچند مردم این را باور نمی‌کنند.
ترس از آزمون‌های روانشناسی.
ترس از دیر رسیدن
و یا زودتر از همه رسیدن.
ترس از دستخط فرزندانم
روی پاکت نامه.
ترس از این‌که آن‌ها زودتر از من بمیرند
و احساس گناه کنم.
ترس از این‌که در پیری
با مادرم مجبور باشم زندگی کنم.
ترس از سردرگمی.
ترس از تمام شدنِ امروز
با اتفاقی ناخوش.
ترس از بیدار شدن
و جای خالی‌ات را دیدن.
ترس از دوست نداشتن
و به اندازه دوست نداشتن.
ترس از این‌که آن‌چه دوست دارم
برای آن‌هایی که دوست دارم
خطرناک باشد.
ترس از مرگ.
ترس‌ِ بیش از حد زیستن.
ترس از مرگ.
این را یک‌بار دیگر گفتم.

ریموند کارور - شاعر آمریکایی
برگردان: مهیار مظلومی

"Fear"

Fear of seeing a police car pull into the drive.
Fear of falling asleep at night.
Fear of not falling asleep.
Fear of the past rising up.
Fear of the present taking flight.
Fear of the telephone that rings in the dead of night.
Fear of electrical storms.
Fear of the cleaning woman who has a spot on her cheek!
Fear of dogs I’ve been told won’t bite.
Fear of anxiety!
Fear of having to identify the body of a dead friend.
Fear of running out of money.
Fear of having too much, though people will not believe this.
Fear of psychological profiles.
Fear of being late and fear of arriving before anyone else.
Fear of my children’s handwriting on envelopes.
Fear they’ll die before I do, and I’ll feel guilty.
Fear of having to live with my mother in her old age, and mine.
Fear of confusion.
Fear this day will end on an unhappy note.
Fear of waking up to find you gone.
Fear of not loving and fear of not loving enough.
Fear that what I love will prove lethal to those I love.
Fear of death.
Fear of living too long.
Fear of death.
I’ve said that.

#Raymond_Carver
#ریموند_کارور
#مهیار_مظلومی

@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima


نمان،
آنگاه که رفتن بایسته است.
و نرو،
آن‌هنگام که ماندن.
زندگی
رسیدن به ادراکی‌ست
تا بدانی
چه زمانی
بی‌ذره‌ای تردید،
کدام را برگزینی.

تایلر نات گرگسون - شاعر آمریکایی
برگردان: مهیار مظلومی

#تایلر_نات_گرگسون
#مهیار_مظلومی
@asheghanehaye_fatima




وقتی عشق چیزی نیست
جز حالتی ساختگی
و نشانه‌ای توخالی،
وقتی خانه
پُر است از کُنده‌های چوب،
اما آتشی نمی‌سوزد،
وقتی تشریفات
از انسان پیشی می‌گیرد،
شاید وقتی کلماتی را تکرار می‌کنیم
که قادر به دور کردنِ فقدان نیستند،
وقتی من و تو
رو در روییم،
و بیابانی میانمان گسترده می‌شود،
وقتی شب فرامی‌رسد،
وقتی خودمان را نومیدانه
به امید می‌سپاریم،
شاید آن هنگامست که
تنها عشق
لب‌هایت را
به روشنایی روز می‌گشاید‌.

خوزه آنخل بالنته - شاعر اسپانیایی
برگردان: مهیار مظلومی

#خوزه_آنخل_بالنته
#مهیار_مظلومی

🎼●آهنگ: «بی‌خوابی»

🎙●با
صدای: #علیرضا_قربانی و #همایون_شجریان

○●شاعر: #مهدی_اخوان‌ثالث

○●آهنگ‌ساز: #مهیار_علی‌زاده

به دیدارم بیا هر شب
در این تنهایی تنها و تاریک خدامانند
دل‌ام تنگ است
بیا ای روشن، ای روشن‌تر از لب‌خند
شب‌ام را روز کن در زیر سر‌پوش سیاهی‌ها
دل‌ام تنگ است
بیا بنگر چه غم‌گین و غریبانه
در این ایوان سرپوشیده وین تالاب مالامال
دلی خوش کرده‌ام با این پرستوها و ماهی‌ها
به دیدارم بیا ای هم‌گناه، ای مهربان با من
که اینان زود می‌پوشند رو در خواب‌های بی‌گناهی‌ها
و من می‌مانم و بیداد بی‌خوابی...

@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima






"وِردی"

و هم‌چنان
ما به سیگار پک می‌زنیم
و آبجو می‌نوشیم
و تلاش می‌کنیم تا
زخم‌های عشق را
بر روحمان التیام بخشیم.
آبجو.
سیگار.
به موسیقی وِردی گوش می‌سپارم
کپلم را می‌خارانم
و به ابرِ دودِ آبی‌رنگ زل می‌زنم.
تا به حال ونیز رفته‌ای؟
مادرید چطور؟
تقلای پیوسته‌ای که شیپورِ زیرصدا می‌کند
ملال‌آور است.
آن‌گاه هم‌چنان
من گاهی به نوعِ کم‌تشویش‌ترِ عشق می‌اندیشم
نوعی که شاید
و باید آسان‌تر باشد
مثلِ خوابیدن روی صندلی
یا کلیسایی پُر از پنجره.
به قدرِ کافی اندوهناک،
آن عشقِ بی‌قید را
که مهربان و آرام است
و اکنون مثلِ این نورِ بالای سرم اینجاست
تا خود را به من بسپارد،
فقط وقتی آرزو می‌کنم
که در مرکزی مشخص
از دود و دود و دودم
با پیراهنی قهوه‌ای و کهنه.
من اما زیرِ خروارها آوار مانده‌ام.
شعر در مغز شلیک می‌شود
و شاش‌کنان از کوچه می‌گذرد.
ای دوستان
از نفس کشیدن
زیرِ این آسمانِ شعله‌ور ننویسید.
کودکان دنباله‌روی ما هستند.
اکنون اما وِردی
با کاغذدیواری‌ها،
با عشقِ ناشی از آبجو،
و با مزه‌ی طلای خیس
وقتی انگشتانم در خاکستر سیگار
نم‌دار می‌شود،
مدارا می‌کند،
و زن‌های غریبه‌ی جوان
زیرِ پنجره‌ام در رفت و آمدند
و به دسته‌ی جارو
قصر
و پایِ توتِ‌آبی فکر می‌کنند.

چارلز بوکفسکی - شاعر آمریکایی
برگردان: مهیار مظلومی
از کتاب: لذت‌های نفرین شده

پ‌.ن۱: وردی موسیقیدان ایتالیایی بوده است.
پ.ن۲: امروز سال‌مرگِ چارلز بوکفسکی بود.

#چارلز_بوکفسکی
#چارلز_بوکوفسکی
#مهیار_مظلومی
■قلب خندان

زندگی شما، مال خودتان است.
نگذارید زیر تسلیم و رضای متعفن خرد شود.
به هوش باشید.
همیشه راهی برای فرار است.
همیشه نور امیدی در جایی وجود دارد.
ممکن است نور تابانی نباشد،
اما تاریکی را درهم می‌شکند،
هوشیار باشید.
خدایان فرصت‌هایی پیش‌روی‌تان می‌گذارند،
آن‌ها را بشناسید،
و در آغوش بکشید،
شما نمی‌توانید مرگ را درهم‌ بشکنید،
ولی می‌توانید گاهی مرگ را در زندگی‌تان از بین ببرید.
هرچه بیش‌تر این کار را بکنید،
نور بیش‌تری خواهد تابید.
زندگی شما، در دستان خودتان است.
آن را به درستی دریابید وقتی هنوز در اختیارتان است.
شما شگفت‌انگیزید،
و خدایان بی‌صبرانه منتظر شاد کردن‌تان هستند.

■The Laughing Heart

your life is your life
don’t let it be clubbed into dank submission.
be on the watch.
there are ways out.
there is a light somewhere.
it may not be much light but
it beats the darkness.
be on the watch.
the gods will offer you chances.
know them.
take them.
you can’t beat death but
you can beat death in life, sometimes.
and the more often you learn to do it,
the more light there will be.
your life is your life.
know it while you have it.
you are marvelous
the gods wait to delight
in you.

■شاعر: #چارلز_بوکوفسکی | Charles Bukowski | آمریکا، ۱۹۹۴-۱۹۲۰ |

■برگردان: #مهیار_مظلومی

@asheghanehaye_fatima
نوشتن
اغلب تنها چیز میانِ تو
و امرِ ناممکن است.
هیچ مشروبی،
هیچ عشقی،
و هیچ ثروتی
نمی‌تواند چنین باشد.
هیچ‌چیز نجاتت نمی‌دهد
جز نوشتن.
دیوارها را
از فروریختن باز می‌دارد.
جلوی نزدیک شدن مردم را می‌گیرد.
تاریکی را فرو می‌پاشد.
نوشتن
یگانه روانپزشک است
و پرمهرترینِ خدایان.
نوشتن
مرگ را زیرِ نظر می‌گیرد،
و توقف ندارد.
نوشتن
به خودش
و به درد می‌خندد.
نوشتن
آخرین امید
و آخرین توضیح است.
آری!
نوشتن چنین است...

#چارلز_بوکفسکی
#شاعر_آمریکا
ترجمه:
#مهیار_مظلومی
@asheghanehaye_fatima
هرچه بیش‌تر اوج بگیری
فشار بر رویت بیش‌تر می‌شود.
آن‌ها که تاب می‌آورند
درمی‌یابند
که فاصله‌ی بین فراز و فرود
به طرز ناخوش‌آیندی زیاد است.
آن‌ها که موفق می‌گردند،
سرّی را درمی‌یابند:
که رازی وجود ندارد.

#چارلز_بوکوفسکی [ Charles Bukowski | آمریکا، ۱۹۹۴–۱۹۲۰ ]

برگردان: #مهیار_مظلومی

@asheghanehaye_fatima
■شعر مانند یک شهر است

شعر مانند شهری‌ست
پُر از خیابان و فاضلاب،
پر از قدیسان،
قهرمانان،
گدایان،
دیوانگان.
پر از ابتذال و مشروب.
پر از باران و طوفان و خشک‌سالی.
شعر شهری‌ست جنگ‌زده.

شعر مانند شهری‌ست
که مدام از ساعت می‌پرسد چرا چرا؟
شعر شهری‌ست سوزان.
شعر شهری‌ست زیر رگ‌بار تفنگ‌ها.
شعر شهری‌ست که سلمانی‌هایش پر از آدم‌های مستِ بدبین است.
شعر شهری‌ست که خدا در آن لخت می‌راند،
مانند بانو گودایوا.
شعر شهری‌ست که سگ‌ها شب‌ها در آن واق‌واق می‌کنند،
و به دنبال پرچم‌ها می‌دوند.

شعر شهری‌ست مملو از شاعران،
که اکثرشان شبیه هم‌اند،
حسود و پرخاش‌گر.

شعر،
این شهر است اکنون،
پنجاه مایل دورتر از ناکجاآباد،
ساعت نُه و نُه دقیقه صبح،
با مزه‌ مشروب و سیگار،
بدون پلیس،
بدون عشق،
پرسه‌زنان در خیابان.

این شعر،
این شهر،
با درهای بسته و محصور‌شده،
تقریبن خالی،

سوگ‌وار،
بی‌قطره‌ی اشکی،
در حال پیر شدن،
بی‌ترحم،
این کوه‌های سرسخت،
اقیانوسی به رنگ شعله‌های بنفش،
ماهی
خالی از عظمت،
موسیقی ملایمی از پنجره‌های شکسته.
شعر مانند یک شهر است،
شعر یک ملت است،

شعر، کل دنیاست.
حالا من این شعر را زیر شیشه می‌چسبانم،
تا ویراستار دیوانه با موشکافی آن‌ را بررسی کند،
در حالی‌که شب در جای دیگری شروع شده است،
و زن‌های خاکستری بی‌هوش در صف ایستاده‌اند،
سگ‌ها دنبال هم تا خلیج می‌دوند،
شیپورها چوبه‌های دار را برپا می‌کنند،
و آدم‌های حقیر در مورد کارهایی که از انجام‌اش عاجزند یاوه‌گویی می‌کنند.

■شاعر: #چارلز_بوکوفسکی [ Charles Bukowski | آمریکا، ۱۹۹۴–۱۹۲۰ ]

■برگردان: #مهیار_مظلومی

@asheghanehaye_fatima
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🎼●اجرای آهنگ: «ارغوان»

🎙●خواننده: #علیرضا_قربانی

●شاعر: #سایه

●آهنگ‌ساز: #مهیار_علی‌زاده

🔺اجرا: کنسرت «حریق خزان» | تالار وحدت، مهر ۱۳۹۲ | رهبر ارکستر: #سهراب_کاشف

ارغوان
این چه رازی‌ست که هر بار بهار
با عزای دل ما می‌آید؟

@asheghanehaye_fatima
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
《با من خیال کن》

اجرا از گروه #پالت
🎤 #امید_نعمتی

ویلنسل: #مهیار_طهماسبی
گیتار: #کاوه_صالحی

با من خیال کن که نشسته ای کنار من
تو قصه گفتی من قصه خوانده ام

با من خیال کن شب از سر گذشت و رفت
بیدار مانده ای بیدار مانده ام


@asheghanehaye_fatima
درختی به دستانم وارد شد
شیره‌اش از بازوانم بالا رفت
در سینه‌ام رشد کرد
و شاخه‌هایش از تنم بیرون آمد.
درخت، تویی.
خزه، تویی.
بنفشه‌هایی که باد می‌نوازدشان، تویی.
تو کودکی آن بالا.
و همه این‌ها در چشم دنیا ابلهانه است.

■شاعر: #ازرا_پاوند [ Ezra Pound • آمریکا، ۱۹۷۲-۱۸۸۵ ]

■برگردان: #مهیار_مظلومی

@asheghanehaye_fatima
چنان تنهاییِ بزرگی در دنیا هست
که در حرکتِ آهسته‌ی عقربه‌های ساعت
دیده می‌شود.

آدم‌ها خسته‌اند
تکه‌پاره‌ی عشق‌اند
یا نبودِ عشق.

آدم‌ها باهم خوب نیستند.
پول‌دارها با پول‌دارها خوب نیستند.
بی‌چاره‌ها با بی‌چاره‌ها خوب نیستند.
ترسیده‌ایم.

نظامِ آموزشی‌مان می‌گوید
که همه‌ی ما می‌توانیم
برنده باشیم.
اما چیزی در‌ باره‌ی
فاضلاب‌ها
و خودکشی‌ها نمی‌گوید.
یا درباره‌ی ترسِ آدمی
که جایی تنهاست
چیزی نمی‌گوید

آدمی
که بی‌آن.که کسی لمس‌اش کند
یا با او حرفی بزند
گلی را آب می‌دهد.

#چارلز_بوکوفسکی
برگردان: #مهیار_مظلومی

@asheghanehaye_fatima